۱۲ سال در انتظار زن دایی

1400/10/17

سلام به همه

من سالهاست سایت شهوانی رو دنبال میکنم و بیشتر داستان‌هاش میخونم واقعی و فیک هم مشخصه واقعا.معلومه کی دروغ میگه .

میخام یکی از داستان‌های خودم براتون بنویسم امیدوارم خوشتون بیاد و داستان‌های بعدیم بنویسم.
من در حال حاضر فرهاد(مستعار)۳۰ ساله …
سال ۸۵ بود که دایی من ازدواج کرد با ی دختر متولد ۶۹ که یکسال از من بزرگتر بود و اونموقع ۱۶ سالش بود
مهمترین ویژگی این زندایی من سفید بودنش بود
یعنی به حدی سفید که میشد رگای نازک و سبزرنگ زیر پوستش قشنگ دید.
از همون اول اول تو ذهنم همیشه سکس با شیرین (مستعار) رو تو ذهنم تداعی میکردم و‌کلی لذت می‌بردم

تو مهمونی و مراسمات هم همیشه چشمم دنبالش بود و خودم بهش میچسبوندم
تک تک حرکاتش همیشه تو ذهنم ثبت میشد
وقتایی با داییم شوخی میکرد می‌خندید ،همش تو ذهنم ثبت میکردم و باهاش زندگی میکردم کلا.
حالا زندگی روزمره هم در جریان بود، رفیق بازی ورزش درس دانشگاه سربازی …
خلاصه
رسیدیم به سال ۹۷ …
من توی شهر خودمون
داییم چند سالی میشد ساکن استان مرکزی
و چندماهی هم میشد که به خاطر شغلش کلی از خونش دور بود و ۲۵ روز کار میکرد و ۱۵ روز خونه بود و زندایی و پسر شش ساله تو خونه تک و تنها.

ی روز تو واتساپ چندتا پ ب زندایی دادم و حال و احوال کردن منم چون حقوق خونده بودم دیدم شیرین چندتا سوال راجع ب دادگاه و دعوا و این چیزا پرسید .
منم جواب دادم و گیر دادم که قضیه چیه که می‌پرسی اینارو.شیرین گفت میتونم بهت اعتماد کنم؟گفتم آره حتما .
گفت که با علی(دایی) مشکل پیدا کرده و فهمیده که علی بهش خیانت می‌کنه و کلی درد دل.
منم که سالها دنبال نزدیک شدن به شیرین …
خلاصه یک ماهی من و شیرین واتساپ باهم در ارتباط بودیم و همش هم درد دل و محبت از سمت من که یه روز شیرین گفت خیلی خوبه که هستی و میتونم باهات راحت حرف بزنم.
تو این مدت فهیمیدم که اینا کلا طلاق عاطفی گرفتن و از سکس هم خبری نیست.
ی روز شیرین پرسید تو کسی دوست داری تو زندگیت
گفتم آره ولی هیچوقت بهش نمی‌رسم چون شوهر داره
خندید و گفت خب چرا از دستش دادی
گفتم از دستش ندادم از روزی که شناختمش شوهر داره.
اونم بد پیله شروع کرد به حرف کشیدن.
گفتم میخام بهش بگم ولی زشته فامیله میترسم شر بشه

گفتش حالا بگو نهایتش می‌فهمه دوسش داری.

گفتم باشه پس بزار متنش رو برا تو تایپ کنم اگر تو پسند کردی منم ارسال میکنم براش‌.
خلاصه منم شروع کردم به گفتن حرف دلم از اول تا آخر.
گفتش ک خیلی خوب بود بفرست براش‌ همینارو
منم نوشتم شیرین …اون زن تویی
طولانیش نکنم شیرین بعد از یک هفته کلنجار رفتن با خودش قبول کرد برم پیشش.
منم که رو ابرا بودم
هرروز برام صدسال می‌گذشت
تا اینکه بالاخره روز موعود فرا رسید.
سوار اتوبوس شدم یازده شب تابستون ۹۷ رسیدم دم خونه شیرین
بچه خواب بود و دایی هم که شهر دیگ سرکار
آروم رفتم داخل
قبلش ازش خواسته بودم با شرت و سوتین مشکی در برام باز کنه
میخواستم سفیدی بدنش تو شرت مشکی ببینم.
در باز کرد
ی دختر قد ۱۶۰ تو پر بدون شکم حدودا ۶۰ وزن با پاهای درشت خوش تراش سفید عین برف با شورت و سوتین مشکی.وای باورش سخت بود رفتم داخل بچه خواب بود آروم رفتم اتاق خواب شیرین رو نگاه کردم و بغلش کردم.
چشام بسته بودم. هیچ حرفی نزدیم حتی سلام هم نکردیم به هم
فقط تو بغلم بود و صدای کولر ک تو خلوت اتاق می‌پیچید
بعد از چند دقیقه به هم نگاه کردیم و شیرین گفت تو دیوونه ای.
من نشستم و شیرین رفت بیرون ک ی خاکشیر بیاره از یخچال
سریع اسپری بی حسی زدم و با ی شورت دراز کشیدم رو رختخوابی که پهن کرده بود
شیرین اومد
گفتم شیرین سریع بخواب رو شکم که دارم میمیرم.
اونم همین کار کرد
دوست داشتم زمان متوقف بشه و فقط اون صحنه رو که سالها تداعی کردم و الان داشتم می‌دیدم رو فقط داشته باشم
ی کون خوش فرم سفید بدون مو تو شرت مشکی …
کل بدنش نوازش کردم
بدنش از شدت سفیدی برق میزد
شرتش کشیدم پایین و کس و کون صورتیش رو نوازش کردم
حسابی خیس شده بود.
کسش نخوردم ولی چنان مالوندمش که شیرین به خودش می‌پیچید .
گفت فرهاد زود باش بکن.
کیرم درآوردم شیرین همون پوزیشن بود
چندباری آروم رو کس و کونش کشیدم
تمام حرکاتم آروم و با حوصله بودم دوست نداشتم این لحظه رو خیلی زود از دست بدم.
بدن سفید و پاهای پر و بدون موی شیرین
سوراخ کونش ک قرمز و صورتی بود و کس صورتی شیرین همه اینا منو دیونه میکرد.
کیرم فرستادم تو کس شیرین همون جور که رو شکم خوابیده بود یهو سرش بالا آورد و ی آخ گفت و تازه من متوجه تنگی کس شیرین شده بودم‌ .فهمیدم ک راست می‌گفت و از سکس با دایی خبری نبود
منم آروم کیرم تا تا خایه فرو کردم و شروع کردم به تلمبه زدن که دیگه صدای شیرین بلند شد و آه و ناله و قربون صدقه
دوست داشتم روش بخوابم و محکم بگیرمش ولی نمی‌تونستم چشم از روی اون کون بردارم شیرین گفت پاشو من بشینم .ظاهراً این پوزیشن دوست داشت.
من خوابیدم و شیرین ی کم ساک زد و کاملا مشخص بود ک بلد نبود بعد خودش تنظیم کرد و نشست رو کیرم.باور کنید چنان تنگ بود ک کیرم جاهایی درد می‌گرفت منم چنگ میزدم ب کون شیرین و گردنش می‌خوردم شیرین هم با چنان شدتی خودش رو کیرم بالا پایین میکرد ک یهو محکم بغلم کرد و با صدای لرزون گفت ارضا شدم.
چند دقیقه تو همون حالت بودیم شیرین بلند شد لبخند رضایت رو لبش چندتا قربون صدقه و رفت سراغ خاکشیر
دو لیوان خاکشیر خوردیم و منم فقط چشم ب بدن سفیدش بود نوازشش کردم و داگی استایل شد.
کیرم کردم تو کسش و شروع کردم ب تلمبه زدن
اینبار دیگه خش تور میکردم و صدای شیرین باز بلند شد و منم وحشیانه میکردمش شیرین ک دیگ تقریبا خوابیده بود رو زمین گفتش فرهاد پوزیشن عوض کن.
رو کمر خوابوندمش و پاهاش باز کردم و باز شروع کردم .
اونقد گائیدمش که شیرین چندباری ارضا شد و من هنوز سیخ سیخ بود.
واقعا جفتمون خسته شده بودیم

ی کم کنارش دراز کشیدم گفتم من دسشوی دارم.
همون‌جوری لخت آروم از اتاق زدم بیرون و از بالا سر بچه رد شدم و رفتم دستشویی و برگشتم دیدم شیرین به شکم خوابیده .
روانی این مدلش بودم
منم شروع کردم به ماساژ دادن شیرین
باز میخواستم بکنم گفت بزار من بیام بالا.
بازم پوزیشن اول
من خوابیدم و شیرین نشست رو کیرم و شروع کرد به کیر سواری
منم پایین داشتم لذت می‌بردم
تو اوج بودیم شیرین ی لحظه منو محکم گرفت و بازم ارضا شد منم همون لحظه ارضا شدم و کونش محکم چنگ زدم و آبم خالی کردم تو کسش
تو همین حال بودیم یهو صدای کشیدن دستگیره در جفتمون رو مث برق گرفته‌ها پرت کرد.
شانس آوردیم در قفل بود فقط .
من سریع خودم چپوندم تو کمد دیواری و لباسام دستم گرفتم.
پسرش بود
بیدار شده بود
شیرین لباس پوشید و رفت بیرون
صدای گریه پسرش می‌شنیدم و شیرین ک داشت بهش می‌گفت نه کسی نیست و بیا ببین اینجا خالیه
پسرش صدامون شنیده بود و ترسیده بود
آوردش تو اتاق و نگاهی کرد و رفت تو هال و جفتشون کنار هم دراز کشیدن.
منم اومدم بیرون لباس پوشیدم ک شیرین پ داد که زود بیا برو تا بچه خوابه
دوست نداشتم برم ولی رفتم.ساعت ۵ صبح بود تو خیابونا سرگردون.به شیرین پ دادم من امشب بازم میام پیشت میرم تو شهر میچرخم تا شب.ولی شیرین ترسیده بود چنان هم ترسیده بود ک گفت فرهاد برو توروخدا برو فعلا هم پ نده ببینم میتونم بچه رو قانع کنم چیزی ب باش نگه.
تو چند ثانیه همه چیز خراب شد

اصلا دوست نداشتم برم
تا روشن شدن هوا تو پارک موندم و بعدش با اتوبوس برگشتم
از اون روز من دیگ نتونستم به شیرین برسم.چندباری باهم حرف زدیم گفت دیگ نمیتونه با من باشه .
می‌گفت قسم خوردم اگ بچه با باباش چیزی نگه اونم رابطه رو قطع کنه و الآنم سر قسمش مونده.
ولی همچنان شیرین عشق رویای منه…

نوشته: فرهاد


👍 15
👎 15
58701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

851973
2022-01-07 01:20:31 +0330 +0330

آهان چقدر سفید کلا همه جا رو برف تصور مردم

1 ❤️

851976
2022-01-07 01:34:06 +0330 +0330

بیاد فیلم دوازده سال بردگی .

1 ❤️

851983
2022-01-07 01:48:43 +0330 +0330

داستان قشنگی بود

0 ❤️

851997
2022-01-07 02:46:23 +0330 +0330

خوب بود ولی خیانت کار درستی نیست

0 ❤️

852025
2022-01-07 04:20:12 +0330 +0330

نقد و بررسی توهین‌آمیز کصتان بالا رو شروع میکنم:
گایشگر حرفه‌ای داستان ما، در بیست و هفت سالگی این حماسه رو آفریده؛ سه سال پیش!
ایشون از طریق واتس‌اپ مخ زندایی رو میزنه، ایشون راضی میشه بده، در حدی که بهش میگه چی بپوش واسم بیا جلو در (نظر کارشناسی: کص میگه بیغیرت؛ نهایتا با عکس پروفایل زنداییش کف دستی میزده)
این بزرگوار زن‌دایی خودش رو به گونه‌ای توصیف میکنه که هرکی ندونه فکر میکنه داره یه لامپ مهتابی رو میگاد!!!
بگذریم؛ این قهرمان ملی، یکبار بانوی دهنده‌ی داستان رو ارضا میکنه؛ بانو میره خاکشیر درست میکنه و میاد. خاکشیرو میزنن و این بزرگوار همچنان سیخه (نظر کارشناسی: یحتمل بجای اسپری تاخیری تافت زده به کیرش وگرنه منطقی نیست این تایم شق موندن)
دوباره استارت زده میشه و شیرین خانم “چندبار” دیگه ارضا میشه و این یل دوران هنوز سیخه (نظر کارشناسی: فقط یک حالت رو ممکن میبینم، تو کیرش پلاتین کار گذاشته باشن!)
القصه، ایشون پامیشه میره دستشویی، برمیگرده، یکبار دیگه روز از نو و روزی از نو! بکن بکن تا پیروزی و شاید باورتون نشه. اینبار همراه با ارضا شدن بانو، ایشونم رضایت میده و ارضا میشه!!!
عجب داستان خفنی، ما هم همگی از دم قسط خر!!!
تخم سگ، این داستانی که تو تفت دادی، حداقل ۲ ساعت طول کشیده؛ تو دوساعت پشت رو خاک هم تلمبه بزنی نفت در میاد، چجوری تو عنتر ارضا نشدی؟؟؟؟!؟!؟؟؟!
آخه بیناموس، تو اگه یکبار یه زن رو ارضا کرده بودی میدونستی که تو دفعات بعدی چه اتفاقی میوفته؛ طرف زانوهاش میلرزه راه نمیتونه بره، پاشد رفت خاکشیر درست کرد؟؟!؟؟ کصکش خاکشیر آخه؟
کیر رییس خزانه‌داری آمریکا پس کله‌ت با این کصشعری که تفت دادی!!!
جق نزن بدبخت، بینوا، الاغ؛ رد دادی از حشر

4 ❤️

852034
2022-01-07 04:54:36 +0330 +0330

داستان جالبی بود
موفق باشی همیشه ولی ادامه دار…

0 ❤️

852036
2022-01-07 04:57:19 +0330 +0330

درکت میکنم چون هم حس هستیم . اما به نظرم تو نتونستی ارضا کنی و اون بچه بهانه کرده

1 ❤️

852042
2022-01-07 05:52:08 +0330 +0330

برو خجالت بکش امثال تو باعث میشن اونها طلاف عا،طفی بگیرن اگر اینطور نبود طلاق می‌گرفت برو دنبال زندگیت تا اون زن وایی احمق و دایی احمق بر ن زن دنبال زندگی خودشون بخاطر بچه

0 ❤️

852045
2022-01-07 06:30:32 +0330 +0330

کس شعر بود تا نصف خوندام

0 ❤️

852058
2022-01-07 09:15:45 +0330 +0330

یه جمعه صبحی نشد که یه داستان خوب بخونیم …یه نیم ساعتی با یه تجربه قشنگ و دلنشین همراه بشیم و سطر به سطر یه نثر شیرین رو آروم و بیصدا تو دلمون بخونیم و واژه به واژه جمله به جمله دل و روح نویسنده رو احساس کنیم … اونقدر که این گربه کصخل من مثل هرشب که داستانهای جقی های تیله باز رو با صدای بلند میخونم به ریشم نخنده و بهم نگه " نخون جقی "… کلا بدلمون بچسبه و تا عصر کیری جمعه میرسه لااقل قدری دلمون باز بشه سرحال شیم.
عنتر خان چاخان هم مینویسی لااقل از نوع دلنشینش بنویس …تو رفتی ترتیب زن داییت رو بدی یا رفتی جنده خونه سرپایی زیر گذر کاروانسرا سنگی شابشال خان ؟ تو عالم تخیل هم اینقدر بی جنبه بودن نوبره والا…
دایی که یه زن سپید برفی 16 ساله گرفته میبایست یه خری مثل تو کونش گذاشته باشه که 25 روز تو یه شهر دیگه کار کنه و 15روز خونه باشه تازه خیانت هم بکنه
یکی دیگه بیاد خونه اش به زنش دیانت فرو کنه !! 6 دفعه زن دایی ، روی خر سواری ابش اومد تازه ایشون یادش اومد دوساعت گذشته دیگه باید ارضا شه …از یه خر حشری وهمچین لافی؟ کسی که میگه با شورت و سوتین مشکی بیا درب برام باز کن یعنی چی ؟ یعنی از مبدا تا مقصد…تمام مسافت تا در خونه شیلنگش شُره میکرده …چه برسه خودش رو میدیده…دست نزده می پاشیدی سرو صورتت خودت! برو بابا لحاف تشکت رو بنداز جلو افتاب خشک شه و خودتم بشین کص و کون چروک پیرزن همسایه رو بسوک و کار همیشگی رو بکن .
اما باز هم جای شکرش باقیه تو دهنش نریختی و نگفتی کونش گذاشتی .

0 ❤️

852088
2022-01-07 15:41:24 +0330 +0330

به نظر من خیلی قشنگ بود. باورپذیر هم بود. مرسی

0 ❤️

852124
2022-01-07 20:30:15 +0330 +0330

داستانت واقعی بود، سند و مَدرَک داره
کُسِ نَنَت بِ میمَنَت با تاجو تَخت سَلطَنَت، اینم سَنَد

0 ❤️

852136
2022-01-07 20:53:26 +0330 +0330

پیشرفت قابل ملاحظه ای بود شربت داره تبدیل می شه به خاکشیر
خداییش نمی شه شربت نخورین و فامیلاتونو بکنید

2 ❤️

852146
2022-01-07 21:31:02 +0330 +0330

یعنی سرعت عملی که تو داشتی قابل وصف نیست شیرین رفت یک خاک شیر اورد تو اسپری بیحسی زدی این اسپری رو از کجات درآوردی تو اون لحظه خوب شانس آوردی شیرین رو هم با اسپریت بی حس نکردی 👍👍💨💨💨

0 ❤️

852151
2022-01-07 22:07:55 +0330 +0330

وسط نوشتن، جق میزنید، چیکار میکنید، یهو حوصلتون سر میره سروتهشو گره میزنید

0 ❤️

852157
2022-01-07 23:02:09 +0330 +0330

۲۵ وز کار ۱۵روز خونه؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

852163
2022-01-08 00:01:19 +0330 +0330

کوس مغز

0 ❤️

853259
2022-01-13 18:51:29 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

858973
2022-02-14 00:22:45 +0330 +0330

کص خل

0 ❤️