‫زری جون همسایه دیوار به دیوار ما‬

1388/08/16

‫زمون مجردیم قبل از سربازی یه همسایه داشتیم دیوار به دیوار ما بودن یه زن خوشگل و خوش استیل حدود ۴۰‬

  سال ولی چون هم از من بزرگ تر بود هم با ما رفت و آمد داشتن جرات نمیكردم بهش چیزی بگم فقط به‬

‫یادش جلق میزدم چیزی كه بیشتر از هر چیزی به من حال میداد پستونای بزرگش بود كه به زور تو لباسش‬

‫جاشون میدا خیلی هم تو قید و بند حجاب واین كس وشعرها نبود و چون بیشتر از ۱۵ اسال بود همسایه بودیم زیاد‬

‫جلوی ما خودش رو نمیپوشوند شوهرشم كه اسمش حسن بود تو یه اداره كارمیكرد ولی جالب بود كه بچه دار‬

‫نمیشدن وایراد از زری خانم بود . داستان از اونجائی شروع شد كه به حسن آقا ماموریت دادن باید یه هفته می‬

‫رفت بندر عباس من غروب از بیرون برگشتم دیدم زری خونه ماست از خواهرم پرسیدم این اینجا چیكار‬

‫میكنه گفت كه حسن آقا نیست زری خان شام خونه ماست بعد شام میخواست بره خونه بابام بهش گفت مونا رو‬

‫(خواهرم) ببر پیشت شب تنها نباشی مادرم گفت آخه بردن مونا چه فایده ای داره اگر یه اتفاقی بیافته چی كار‬

‫میتونه بكنه بزار شب معین (بنده حقیر) بره شب اونجا بخوابه (لازم به توضیح كه من اون موقع ها به بچه‬

‫مثبت و سر به زیری معروف بودم) رو همین حساب بابام زیاد گیر نداد زری هم تعارف میكرد نه بابا مزاحم‬

‫این بنده خدا نمیشم مادرم گفت چه مزاحمی میخواد بخوابه دیگه چه فرقی داره اینجا یا خونه شما بعد به من‬

‫گفت بلند شو با زری خانم برو خونشون بعدم به زری گفت این تو حال میخوابه تو هم كه تو اتاق خوابی دیگه‬

‫زری هم گفت نه بابا این حرفا چیه اینم مثل برادرم خلاصه ما رفتیم همون طوری شد كه مادرم گفته بود من تو‬

‫حال خوابیدم و زری رفت تو اتاق خواب تا صبح خواب زری رو میدیدم كه دارم باهاش حال میكنم اون شب‬

‫گذشت فرداش زری گفت ببخشید مزاحمت شدم گفتم نه بابا این حرفا چیه وظیفمونه دوباره شب شد و من باید‬

‫میرفتم خونه زری بخوابم اون شب تلویزیون یه فیلم قشنگ داشت زری گفت اگه میخوای فیلم ببینی بشین ببین‬

‫منم میخوام برم یه دوش بگیرم بعدشم رفت تو حموم از شانس كیری من حموم تو اتاق خوابشون بود وقتی‬

‫رفت تو حموم كیرم داشت منفجر میشد بلند شدم رفتم پشت در حموم دیدش بزنم دیدم چیزی معلوم نیست اومدم‬

‫برگردم بیرون كه نگاهم افتاد رو تخت دیدم حوله رو گذاشته رو تخت ولی معلوم بود زیرش چیزیه حوله رو‬

‫برداشتم دیدم یه شرت و كرست گذاشته حسابی اونا رو بو كردم وسط شرتش اونجا كه كسش قرار می گرفت و‬

‫حسابی مالیدم به كیرم نزدیك بود آبم بیاد بعد گذاشتم زیر حوله و از اتاق زدم بیرون نشستم رو مبل دو نفره‬

‫گفتم شاید بیاد كنارم بشینه بعد از ده دقیقه زری از حموم اومد بیرون و لباس پوشید اومد تو حال دیدم انگار‬

‫طرز صحبت كردنش عوض شده بهم گفت معین جون فیلمش قشنگه گفتم آره گفت اتفاقا منم این فیلم رو خیلی‬

‫دوست دارم اینم بگم كه زری یه بلوز تنش كرده بود كه نه آستین كوتاه بود نه ركابی حدود سه سات از سر‬

‫شونه هاش آستین داشت با یه دامن از این دامن استریچها بلند تا مچ پاش گشاد ولی پشتش یه چاك داشت كه راه‬

‫میرفت تا زیر زانوهاش از پشت معلوم بود یه روسری هم سرش كرده بود تا حالا اینطوری جلوی من نگشته‬

‫بود بازوهای سفیدی داشت پیش خودم گفتم بازوهاش رو ریخته بیرون اونوقت روسری سرش كرده رفت از‬

‫آشپزخونه یه سینی چای با ظرف میوه آورد وقتی خم شد اونارو بذاره زمین چشمم افتاد به پستوناش داشتم‬

‫میمردم بعد از شانس كیری من نشست روبری من روی مبل دیگه پاهاش رو انداخت رو هم تقریبا تا بالای‬

‫زانوش رو میدیدم كیرم حسابی باد كرده بود بعد شروع كرد به حرف زدن كه دیگه باید مامانت بره برات‬

خواستگاری گفتم نه بابا من هنوز بچه ام تازه دو ماه دیگه میخوام برم سربازی گفت پس دوست دختر كه حتما‬

‫داری گفتم نه گفت اگر راست بگی خیلی تنبلی پس تو چی كار میكنی گفتم هیچی اومد كنارم نشست یه كم خودم‬

‫رو جمع و جور كردم قشنگ چسبید به من گفت راستش رو بگو خجالت نكش گفتم به خدا دوست دختر ندارم‬

‫یه دفعه دستش رو گذاشت روی كیرم و گفت پس با من دوست میشی زبونم چسبیده به به سقف دهنم انگار لال‬

شده بودم بهش نگاه كردم و سرم رو انداختم پائین با دستش چونه من رو گرفت سرم رو برگردوند سمت‬

‫خودش گرفت بالا گفت چرا خجالت كشیدی گفتم آخه شما... دیگه هیچی نگفتم گفت میدونم از تو بزرگ ترم من‬

‫جای مامانتم ولی دوست خوبی برات میشم تازه میدونم كه تو هم من رو دوست داری اگر دوستم نداشتی‬

‫نمیرفتی سر شرت و كرستم دیگه مخم هنگ كرده بود كلی خجالت كشیدم و صورتم سرخ شده بود احساس‬

‫میكردم گوشام داره آتیش میگریه از داغی فهمیدم كه سوتی دادم گفتم به خدا منظوری نداشتم. خندید و گفت‬

میدونم این یه حس طبیعی تو هم خجالت رو بذار كنار اگرم من رو دوست ئنداری من اصراری ندارم بعد از‬

فاصله گرفت. گفتم آخه من از شما خجالت میكشم راست گفتم بابا كیرم شده بود دودول گفت خجالتت میریزه‬

اگر موافقی چای و میوه ات رو بخور تا بهت بگم چی كار باید بكنی كه خجالت نكشی چای و میوه خوردم‬

زری هم دوباره روی مبل روبروی من نشسته بود پاهاش رو رهم اندخته بود تكون میداد كیرم دوباره داشت‬

‫بلند میشد بعد بلند شد گفت من میرم تو اتاق خواب بعد كه صدات كردم بیا چند دقیقه بعد صدام كرد معین جون‬

معین جونم بیا اینجا پیش من عزیزم. برق ها رو هم خاموش كن منم برقها رو خاموش كردم رفتم دیدم‬

‫روتخت خوابیده پتو رو تا زیر گردنش كشیده بهم گفت برق اینجا رو هم خاموش كن منم برق اتاق خواب رو‬

‫خاموش كردم تاریك تاریك شد خونه. بهم گفت حالا كه من رو نمیبینی خجالت بكشی لباست رو در بیار بیا رو‬

تخت بعد با خنده گفت شرت فراموش نشه منم لخت لخت شدم رفتم رو تخت پتو رو كشید روم بغلم كه كرد‬

‫فهمیدم زری هم لخت لخت خوابیده صورتم جلوی پستوناش بود یه دفعه بدون اینكه متوجه باشم با صدای بلند‬

‫گفتم آخ چه قدر به یاد این پستونا جلق زدم دیدم زد زیر خنده و گفت ای شیطون اونوقت از من خجالت میكشه!‬

‫بعد صورتم رو فشار داد رو پستوناش منم شروع كردم به خوردن پستوناش اونقدر پستونای بزرگش رو‬

‫خوردم كه دهنم خشك شده بود رفت بالا یه لب ازش گرفتم شروع كردم به خوردن گردن و لاله گوشش ناله‬

‫اش در اومده بود صورتش رو عقب كشید و رفت پائین زیر پتو صورتش جلوی كیرم بود فكر نمیكردم برام‬

‫ساكم بزنه یه دستی به كیرم كشید و گفت اندازه كیر حسن نیست ولی بدم نیست بعد گذاشت تو دهنش شروع‬

‫كرد به ساك زدن. چنان كیرم رو ساك میزد كه احساس كردم آبم میخواد بیاد تخمام رو می كرد تو دهنش و با‬

زبون زیرش رو لیس میزد بهش گفت بسه آبم داره میاد با دستش برام یه جلق زد و با دو تا تكون تموم ابم‬

‫ریخت لای پستوناش هم خجالت كشیدم هم خسته شده بودم بلند شد رفت پستوناش رو تمیز كرد اومد به من‬

‫گفت برو معین كوچولو رو بشور بیا. منم رفتم برگشتم دیدم یه چراغ خواب روشن كرده میتونست بدنش رو‬

‫ببینم دوباره كنار هم خوابیدیم چند تا لب از همدیگه گرفیتم و با دستش كیرم رو میمالید بعد دوباره رفت پائین‬

‫كرد تو دهنش كیرم تو دهنش سفت شد بهش گفتم منم میخوام تو رو بخورم گفت كجای من رو میخوای بخوری‬

‫گفتم اونجا رو گفت تا اسمش رو نگی بهت نمیدمش گفتم زری كوچولو رو. خندید و گفت اسم اصلیش رو باید‬

‫بگی! گفتم كست رو بده بخورم گفت آخ جون بیا اینم كسم بخورش بعد با دستش سرم رو به سمت پائین هدایت‬

‫كرد. پتو هم دیگه رفته بود كنار كسش خیلی گنده بود مثل پستوناش بود منم شروع كردم به خوردن كسش‬

دستمم روی پستوناش بود داشتم پستوناش رو میمالیدم زری هم با دستش سرم رو به كسش فشار میداد ناله‬

میكرد همش میگفت جووووووووووووونننننننننننننن بخور قشنگ بخور با دستم لبه های كسش رو باز كردم‬

‫چوچولش رو به دهن گرفتم شروع كردم به مكیدن سرم رو بین پاهش نگه داشته بود منم با تموم قدرت كسش‬

‫رو لیس می زدم كه دیدم فشار پاهاش زیاد شد و موهام رو كشید یه جیغ زد و شل شد گفتم چی شد گفت هیچی‬

‫حال كردم حالا بیا كیرت رو بكن تو كسم منم كیرم رو كردم تو كسش شروع كردم بالا پائین كردن كسش خیلی‬

‫تنگ نبود ولی حال میداد داغ بود داغ داغ بهش گفتم اجازه هست كونتم امتحان كنم گفت هر جا كه دوست‬

‫داری امتحان كن بعد برگشت به حالت چهار دست وپا رو تخت قرار گرفت با دستم لای كونش رو باز كردم‬

‫كیرم رو گذاشتم جلوی سوراخ كونش. گفتم حسن آقا هم از كون میكنتت؟ گفت آره بابا بكن توش. كیرم خیلی‬

سخت نرفت تو ولی راحتم نرفت با یه كم فشار نصف كیرم رفت تو كونش گفت یه كم صبر كن بذار كونم‬

عادت كنه. خبره كار بود منم صبر كردم تو همون حالت با پستوناش بازی می كردم گفت در بیار دوباره بكن‬

‫منم گوش كردم اینبار كیرم تا ته تو كونش جا رفت بعد خودش شروع كرد حركت كردن وقتی كیرم تا ته می‬

‫رفت تو كونش یه لرزشی به كونش میافتاد كه من خیلی حال می كردم بعد دیدم خودش رو جلو كشید گفت كون‬

‫بسه بكن تو كسم تو همون حالت با دستش كیرم رو گرفت برد جلوی كسش یه كم سر كیرم رو مالید روی‬

‫چوچولش بعد كرد تو كسش منم وحشیانه عقب جلو می كردم دادش در اومده بود همش میگفت یواش تر ولی‬

‫من دست خودم نبود یه كم كه گذشت با داد میگفت بكن بكن تند تر جون بگا کسم رو پارش كن بكن بكن دیگه‬

‫نزدیك اومدنم بود بهش گفتم زری آبم داره میاد گفت بریز تو كسم خیلی تشنه است منم چند بار دیگه عقب جلو‬

كردم و همزمان با هم تخلیه شدیم آب از بغل كسش می زد بیرون نصفیشم ریخت رو تخت بعد با هم رفتم‬

‫حموم تو حموم حسابی بدن زری رو لمس كردم تا صبح بغل هم لخت خوابیدیم خدا خدا میكردم ماموریت حسن‬

‫آقا تمدید بشه چون اون چند شب من هر شب زری رو میكردم با اینكه از من بزرگ تر بود كسشم تنگ نبود‬

‫خیلی به هم حال میداد خلاصه ما یک هفته معنی زندگی رو فهمیدیم بماند كه بعد از اومدن حسن آقا دیگه از كمر‬

افتاده بودم‬ .

 


👍 10
👎 4
219271 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

262390
2010-07-04 08:51:57 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود اگر همراه با عکس باشد باحالتر می شود

4 ❤️

262391
2010-09-09 20:32:55 +0430 +0430
NA

اگه هنوزم سربازی آدرسشو بده بریم از تنهایی درش بیاریم .

4 ❤️

262393
2011-08-11 04:22:03 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود .حال کردم . یاد دوران سربازی افتادم.

0 ❤️

262394
2011-09-28 22:16:34 +0330 +0330

aminook to dige cheghad kos kholi :)) :))

0 ❤️

262396
2012-03-11 04:24:08 +0330 +0330
NA

باحال بودد8

0 ❤️

262398
2012-08-17 15:51:09 +0430 +0430
NA

خوب بود ممنونم از داستان یا خاطرت 4

0 ❤️

262399
2012-09-09 15:49:36 +0430 +0430
NA

بعد از مدتها یه داستان خوندیم

0 ❤️