گفتمش:
شيرين ترين آواز چيست ؟
چشم غمگينش به رويم خيره ماند
قطره قطره اشكش از مژگان چكيد
لرزه افتادش به گيسوی بلند
زير لب غمناك خواند
ناله زنجيرها بر دست من
گفتمش:
آ نگه كه از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت:
آرزویی دلكش است اما دريغ
بخت شورم ره برين اميد بست
و آن طلايی زورق خورشيد را
صخره های ساحل مغرب شكست
من به خود لرزيدم از دردی كه تلخ
در دل من با دل او می گريست
گفتمش:
بنگر در اين دريای كور
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
سر به سوی آسمان برداشت گفت:
چشم هر اختر چراغ زورقی ست
ليكن اين شب نيز دريایی ست ژرف
ای دريغا شبروان ! كز نيمه راه
می كشد افسون شب در خواب شان
گفتمش:
فانوس ماه
مي دهد از چشم بيداری نشان
گفت:
اما در شبی اين گونه گنگ
هيچ آوايی نمی آيد به گوش
گفتمش:
اما دل من می تپید
گوش كن اينك صدای پای دوست
گفت:
ای افسوس در اين دام مرگ
باز صيد تازه ای را مي برند
اين صدای پای اوست
گريه ای افتاد در من بي امان
در ميان اشك ها پرسيدمش
خوش ترین لبخند چیست؟
شعله ای در چشم تاریكش شكفت
جوش خون در گونه اش آتش فشاند
گفت:
لبخندی كه عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسيدمش
بوسه (هوشنگ ابتهاج)