رفته بودم بیرون از شرکت و وقتی برگشتم، دیدم جلوی هر کدوم از بچهها یک کاسه شله زرد است. به حالت تمسخر دوسه تا متلک گفتم و رفتم که آبی به دست و صورتم بزنم. از سرویس که اومدم بیرون، مدیر عامل هم با یک کاسه توی دستش در حال خوردن از اتاقش اومد بیرون و خواست ببینه جلسه چطور بوده. جلوی میزم ایستاده بودیم و حرف میزدیم که محسن ( آبدارچی) یک کاسه هم آورد برای من. حینی که مدیر عامل داشت حرف میزد منم یک قاشق گذاشتم توی دهنم. فکر کنم به جای زعفران زرد چوبه ریخته بود. چون طعم شدید زرد چوبه و یک طعم مزخرف دیگه که هیچ شباهتی به شله زرد نداشت، باعث شد حالم بهم بخوره! با یک اُههههه کشیده تفش کردم توی سطل زباله و پشت سرش کاسه رو هم پرت کردم: محسن تو رو جدت هر عنی رو که نذری میدن، نگیر! یهو بچه ها دستپاچه برگشتند پشت به ما و مدیر عامل بنده خدا هم قاشق نرسیده به دهنش خشک شد. در حالیکه سعی میکرد نخنده، گرهی به ابروهاش داد و اونم کاسه رو انداخت توی سطل: خاک توی سرت کنند، مثل اینکه داریم میخوریم ها! سریع رفت به سمت اتاقش! برگشتم که به بچه ها بگم خاک توی سر گرسنه تون کنند، ولی قبل از من محسن در حالیکه نمیتونست جلوی خندش رو بگیره: خانم مهندس نذری داشتند!!!
صدای ترکیدن بچه ها یکی یکی بلند شد!
درسنه که یاد گرفتم سوت بزنم، ولی خیلی مزخرف بود 😂😂😂😂
مشابه این اتفاق برا منم افتاده بود😅
ولی خیلی بدترررر
و نشد جمعش کنم و چه دلخوری و شر بزرگی ب پا شد
↩ sepideh58
🤣🤣🤣🤣🤣🤣سپیده جان اینا ازش سوتی میگرند وگرنه من اهل سوتی دادن نیستم
↩ Salissli
آره اگر طرف با جنبه نباشه قطعا پایان خوشی نخواهد داشت🤣🤣🤣🤣🤣
آقا منزل خواهرم مهمونی بود قرار شد من شیرینی بگیرم نزدیک خونشون یه شیرینی فروشی درجه یک بود. طبق معمول با تاخیر حرکت کردم خواهرم زنگ زد که گند زدی شیرینی نخر مهمونا خودشون آوردن. منم با شرمساری رفتم و دیدم شوهر خواهرم هنوز نرسیده خونه اون دیگه به من یه سور زده بود. خواهرم کلافه از دست من و شوهرش وقتی شوهرخواهرم رسید بعد از سلام و احوالپرسی و عذرخواهی چشمش افتاد به شیرینیا و رو کرد به من و گفت قرار شد از همین قنادی شیرینی بگیری که پس این آشغالا چیه گرفتی؟؟ منکه کبود شده بودم و نمیتونستم چیزی بگم مهمونا هم فقط تو سرشون نمیزدن و خواهرم هم دیگه اون آدم سابق نشد😂😂😂
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣وای
سر قضیه مشابهی خاله چند سال خونه ما نیومد چون بابا نمیدونست اون غذا رو درست کرده و حرفایی زد که نباید…🤣🤣🤣🤣🤣
↩ انسانم آرزوست
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اگر با طرف هم رودربایستی داشته باشی که فاتححه
↩ Szahed
تو اهل سوتی نیستی؟ تو اول سوتی بودی بعد سعید شدی🤣😂
آقا منم یکی بگم
شونزده سالم بود منازل سازمانی مینشستیم
یک فروشگاهی داشتیم،این صندوقدارش یک خانم بد اخلاق و گنده ای بود،یک کار زشت هم که میکرد این بود که تلفن را از اول صبح که میومد بر میداشت گوشیو و میگذاشت روی میز که مردم زنگ نزنن
من خودم تو اون سن کمم چند بار باهاش دعوام شد…
خلاصه،یک روز با یک نفر از رفقا خیلی صمیمی شده بودیم شدید
در حد تیم ملی
گفتمش آرش،این زنه صندوقداره توی فروشگاه را دیدی؟ گفت آره چطور…
آقا منم کلی فحشش دادم،فحشای ناموسی و رکیک
آرش حرفام که تموم شد گفت فلانی اون زن مامانمه…
قشنگ آب شدم توی زمین!!!