از من بنویس2

1401/06/22

حسین پسری بود که از 14 سالگی میشناختمش سبزه بود و با قد متوسط و یکم تپل از کلاس نهم خیلی بیشتر سمت من میومد اوایل فقط یه مالوندن ساده بود به مرور منم بهش عادت کردم اونم تو مدرسه همش بهم میگفت حسن باسن .
خودم رو به زور ازش جدا کردم . تا ازش جداشدم گفت
-جات خوب بودا بیشتر وایمیسادی .
-خیلی رو داری
-اره خیلی. بگذریم دفتر ریاضیت بده که هیچی ننوشتم
-هی دست امیر عباسه برو از اون بگیر .
-پس من برم تا بعد .
بدون هیچی رفت با اینکه میدونستم هنوز تو همون مدرسس اما با تمام دست درازیاش دوست داشتم هنوز باهاش صحبت کنم . داخل مدرسه همه رو میشخناتم میدونستم که رفتارم با همه اینقدر خوب هست که کسی ازم ناراحت نشه اما با این حال رفیق صمیمی نداشتم با همه میگفتم و میخندیدم ولی ته دلم یه چیز دیگه بود انگار یه بغض بود که شکسته نمیشد . درسم خیلی خوب بود شاید یکی از عواملی که باعث میشد همه باهام گرم بگیرن همین بود اما کاش اینطور نبود .
زنگ سوم بود ته حیاط نشسته بودم و تو دریای افکار بودم که دوباره حسین اومد و کنارم نشست .
گفت میشه بخوابم
منم که دلم میخواست از تنهایی در بیام قبول کردم
سرش رو گذاشت روی پاهام . منم که تو فکر بودم و ته دلم خیلی حرف بود شروع به حرف زدن کردم
حسین تو از پسر خوشت میاد یا دختر
هه نه بابا انگار حسن خان هم افتاد تو خط +18
راست میگفت برخلاف بقیه پسرا من از این چیزا حرف نمیزدم چون حرف ته دلم مثل بقیه نبود میترسیدم که مبادا همین چنتا ادمی هم که دور برم هستن مثل شمع اب بشن برن تو زمین
هی چیشد نکنه رفتی تو کف
ببخشید نه ولش کن همینجوری گفتم
نه دیگه نشد بگو . منم میگم من از دختر خوشم میاد بدجور
پس چرا منو میمالونی
چون که دوس دارم حال میده همین
اها عجب
نگاهم به شلوارش افتاد شق کرده بود نمیدونم چرا از شق کردنش شق کردم انگار خودشم فهمید ولی بلند نشد انگار میخواست منو حشری تر کنه که یه دفعه همونجور که که خوابیده بود سرش رو برگردوند سمت برجستگی شلوارم .
به به شق کردی میدونستم حسن تو روم کراشی بد
همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد سریع خودمو جمع و جور کردم و از رو میز بلند شدم اونم سریع بلند شد و محکم یه اسپنک زد به کونم منم که ترسید بوم وعصبی شدم
داری چیکار میکنی بی شعور
جوون تو فقط بهم بگو بیشعور کونی
حسین منم اونی که میگی نیسم خواهش میکنم اروم تر
ای وای بند صحبت کردم ابروت نره تو که کونی نیسی از چی میترسی . این همه وقت منتظر بودم که یه فرصت جور شه خودتم بدت نمیاد
هر فکری میکنی برا خودت من رفتم
روم رو برگردوندم به سمت سالن زنگ به صدا در اومد .
کجا با این عجله من به همه میگم بچه درسخون مدرسه چه پسریه
خوب بگو به درک کی حرف تو رو باور میکنه همه میدونن تو یه جقی هسی همین
اره میزنم چندبارم به یاد تو زدم
ولش کردم به حال خودش دلم میخواست دیگه هیچوقت نبینمش خیلی ناراحت بودم ای کاش…

500 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «