اینجا پر از دختر خرابه!

1400/01/06

نگاهِ اوّل :

اتوبوس شلوغ بود، زنها بهم چسبیده بودند و هوا شرجی و دم کرده بود.
آن بیرون توی پیاده رو، پیرمردی با کت شلوار طوسی و کراوات بنفش قدم میزد.
رو به یک صندلی تکی ایستاده بودم.
زن جوانی که نشسته بود مانتو شلوار و مقنعه بادمجانی به تن داشت. هندزفری توی گوشهایم بود و آهنگ گوش می‌دادم.
به نیم رخ صورت زن نگاه کردم، احساس کردم لب شکریست. داشت با موبایلش حرف میزد، گوشی را قطع کرد و رو به زنی که جلوی پایش نشسته بود، چیزی گفت. من فقط یک تکه را متوجه شدم: :از دست این دخترای بی حجاب" ناخودآگاه دستم رفت به سمت شالم.
دست راستم را گرفته بودم به دستگیره، زن برگشت و نگاهی سرتا پا به من انداخت.
معذب شدم، مانتو جلو بازم و تاپ حریری که زیرش پوشیده بودم و نیم تنه زیر تاپ، که حتما حالا که دستم را بلند کرده بودم نافم معلوم شده بود.
بشدت ترسیدم، نفسم بالا نمی‌آمد. هزار فکر از ذهنم گذشت. اگر این زن، به جرم بد‌حجابی دستگیرم می‌کرد، پدرم حتما من را می‌کشت. ناخودآگاه دستم را پایین آوردم و چرخیدم به طرف مخالف.
زن با سرزنش براندازم کرد و شماره ای گرفت. فکر کردم گزارش یک بدحجابی توی اتوبوس را میدهد. قلبم تند میزد،پاچه های شلوارم را پایین کشیدم، احمقانه بود اما فکر میکردم اگر در ایستگاه بعدی به زور پیاده‌ام کند چه؟
معرکه گرفته بود و بلند بلند حرف میزد، حتّی جرات نداشتم هندزفری را در بیاورم که حرفهایش را بشنوم.
بعضی از زن‌های مسن با تائید نگاهش می‌کردند و جوان ها بیشتر با تمسخر.
جرات نداشتم زیاد آنطرف را نگاه کنم، یک دفعه از جایش بلند شد و به سمت من آمد. فکر کردم الان میزند توی گوشم و آبرویم می‌رود.
کنار من میله را گرفت و ایستاد، زنِ پیری به زحمت رفت جای او نشست.


نگاهِ دوّم :
از شش صبح داشتم سگ دو می‌زدم، مقنعه داشت خفه ام میکرد، یک‌نفر که سیر خورده بود، ولوله بود و هوایی‌ برای نفس کشیدن نبود،
امّا این وسط یکی بلند بلند حرف می‌زد، دوست داشتم برگردم سمتش و بگویم: خفه شو لطفا
مدام تلفنش زنگ می‌خورد و حرفهای عجیب میزد: “گوشیم پیش سرهنگمه!”

یک‌بار که قطع کرد گفت: کثافت افغانی، یک‌بار هم گفت: این دختر بدحجابا نمی‌ذارن راحت باشیم.
خسته تر از آن بودم که بخواهم یک دعوای حسابی راه بیندازم، امّا بدجور دلم می‌خواست قیافه اش را ببینم.
یکهو با صدای بلند داد زد: “بگین اون خانوم بیاد جای من بشینه”.
کلا هوچی بود، آمد درست روبروی من ایستاد.
دست پیرزن را گرفت: بفرما حاج خانوم.
دندان جلویی سمت چپ و دندان سه یا چهار سمت راستش افتاده بود.
آرایش زشت و بی‌سلیقه‌ای داشت، لباس فرم بنفش پوشیده بود و سایه مسی و رژ لب صورتی اکلیلی‌اش توی ذوق می‌زد، امّا قد‌بلند و لاغر بود.
زنی که نشسته بود و فقط صدایش را می‌شنیدم گفت: ایراد نمی‌گیرن چادر نمیپوشی خودت؟
پشت چشمی نازک کرد: تو اداره در میارم و بلافاصله با دست به روبرو اشاره کرد: دیشب اینجا یه عالمه دخترو زدیم، پُرِ دختر خرابه، انقققد زدیمشون.
از یاد‌آوری لذّت یا فقط توهمش، چشمهایش برق زد.
دلم برایش سوخت.
اگر آنقدر خسته نبودم می‌پرسیدم دندانش را توی این دعوا ها از دست داده؟ و او همچنان توضیح می‌داد: خیلی آشغال بودن، برامون چاقو کشیدن کثافتا، مام زنگ زدیم نیرو اومد، انقد زدیمشون.
از جلویش رد شدم که پیاده شوم، چندشم شد ماهی چقدر حقوق می‌گرفت؟ ارزش داشت؟ پول چی رو می‌گرفت؟


نگاهِ سوّم :

تنها چیزی که می‌خواستم این بود که برسم خانه و تمام لباس‌هایم را در بیاورم و دراز بکشم.
کاش می‌شد می‌انداختمشان دور، بوی بیمارستان می‌دادند.
روی زیادی تک‌صندلی نشستم، این اتوبوس‌های مسخره که جای نشستن نداشتند.
بدون مخاطب خاصی غر زدم: زنا همیشه بدبختن.
بعد رو کردم به زنی که تقریبا همسن خودم بود و ادامه دادم: حتی اینجا! ببین قسمت مردا پُرِ صندلیه اینجا هیچی.
زن نگاهی به آن‌طرف انداخت و با دلسوزی گفت: نون درآوردن سخته، مردا خستن.
گر گرفتم: مگه ما نیستیم؟ تمام روز یه لنگه پا پشت در آی‌سی‌یو وایسادم، سه تا پسر هم داره که اگه بمیره دو برابر من ارث میبرن، امّا هیچ‌کدوم نیم ساعتم نیومدن پیشش.
دختری که روی صندلی نشسته بود گفت: خداشفاش بده، پدرته؟
سرم را بلند کردم که جوابش را بدهم، صورت عجیبی داشت. جوان بود و آرایش کرده، امّا دندان جلوییش شکسته بود.
گفتم: آره
گوشی تلفنش زنگ خورد، چند کلمه حرف زد و با عصبانیت نمایشی قطع کرد: افغانی احمق.
یاد دخترم افتادم، هر روز که می‌رفتم بیمارستان، می‌گذاشتمش پیش همسایه افغانیمان.
یکسال پیش، وقتی پسرم با موتور، شوهرش را زیر گرفت؛ نه شکایت کرد و نه حتّی هزینه‌ی بیمارستان را گرفت. فقط به من گفت: گاهی عصر‌ها که من خانه نیستم به خورشید سر بزن؛ ما اینجا غریبیم، زن تنها توی خانه دلش می‌پوسد.
نگاه نجیب و لهجه‌ی عجیبش جذبم کرد و خورشید شد دوستِ جان جانیم و خواهر نداشته‌ام.
دخترم را می‌فرستادم پیشش سوزن دوزی یاد می‌گرفت.
باید به آن زن می‌گفتم: نباید بگوید افغانی احمق.
دستش را روی شانه‌ام گذاشت: پاشو برم وایسم، اون پیرزنه بیاد بشینه جای من.
و رو‌به‌روی من میله را گرفت و ایستاد، نرسیده به ایستگاه؛ به خیابان ما اشاره کرد: دیشب اینجا انقد دخترا رو زدیم، برامون چاقو کشیدن آشغالا، اینجا پرِ دختر خرابه.
باید می‌گفتم روی محلّه ما اسم نگذار، امّا ازش ترسیدم.
گفت: سرهنگمون زنگ زد برامون نیرو فرستادن.
کافی است حرفی بزنی، برایت پرونده می‌سازند، می‌اندازنت زندان.
لبخندی زدم، چه خوب بود خورشید را دارم. چشم بادامی جان!


نگاهِ چهارم :

بنظرم باید قانون سکوت در اتوبوس تصویب می‌شد، اینهمه سر و صدا و حرف‌های بیهوده، بعد از یک‌روز خسته کننده کاری انصاف نبود.
هندز‌فری را فرو کردم توی گوشم و آهنگ را بلند کردم: من لولیتای غمگینی را می‌شناسم…
موهای وز و شانه نشده‌ام نمی‌گذاشت مقنعه حتی یک سانت روی سرم تکان بخورد، اما تاپی که زیر مانتو جلو بازم پوشیده بودم دیوانه ام کرد، یقه‌اش را درست می‌کردم؛ شکمم بیرون می‌ماند. آن‌را می‌پوشاندم، زیر بغلم معلوم می‌شد. فحش آبداری نثار معصومه کردم که لباس‌هایم را گم گور می‌کند.
تویِ احوالات خودم بودم که جمعیّت فشارم دادند، هندز فری را در آوردم،خواستم شاکی شوم که دیدم دارند راه باز می‌کنند برای پیرزنی که برود بنشیند، زن جوانی با مانتو شلوار و مقنعه یک‌رنگ، جایش را به پیرزن داده بود.
یک طوری بلند بلند حرف می‌زد و دست پیرزن را برای کمک گرفته بود، انگار دارد جایزه صلح نوبلش را به کسی می‌دهد.
مزخرف‌های خود‌نما، خواستم هندز فری را دوباره بگذارم توی گوشم که حرف‌هایش نظرم را جلب کرد: دیشب اینجا انقققد دخترا رو زدیم، همشون خرابن، اینجا پرِ دخترِ خرابه.
جایی که به آن اشاره می‌کرد پاتوق بچه‌ها بود، بعضی شب‌ها جمع می‌شدیم و با شور و هیجان در مورد همه چیز حرف می‌زدیم. از مسائل سیاسی گرفته تا حقوق همجنسگرا ها و گرانی و سکس و آشپزی و همه چیز.
رفتم نزدیک‌تر، نگاهی تحقیر‌آمیز به سرتاپایم انداخت و بلند بلند گفت: دیگه شورشو در آوردن، مانتو جلو باز دیگه افتضاح شده، اصلا باید جلوی مغازه‌ها رو بگیرن که نفروشن.
با خونسردی کامل مقنعه ام را انداختم دور گردنم و تاپم را طوری کشیدم پایین که یقه ام حسابی باز باشد.
امروز روز صرفه جویی بود و ناهار فقط کمی ماست و خیار خورده بودم و الان که عصبی هم شده بودم روده هایم پیچ می‌خورد، تا جایی که ممکن بود خودم را چسباندم بهش و شل کردم، با خونسردی تمام و دو ثانیه بعد نگاه تحقیر‌آمیزش را جبران کردم و دماغم را با مقنعه گرفتم و رفتم روبرویش.
بو آنچنان که دلم می‌خواست زیاد نبود امّا همین‌که چند نفر نزدیکش با تحقیر نگاهش کردند دلم خنک شد.
دستپاچه شده بود خواست باز هم خودی نشان بدهد. به سفره خانه‌ای اشاره کرد: پریشب رفتیم اینجا یه دختره نشسته بود، رفتم کنارش گفتم چی میخوری؟ گفت مشروب، یکی خوابوندم زیر گوشش. سرهنگمونم اومد اونم یکی زد زیر گوشش.
منتظر تشویق و تایید بود. زنها،با غیظ نگاهش کردند، خواست خودش را توجیه کند: آخه پونزده سال؟
دلم می‌خواست آن یکی دندانش را هم بشکنم.
گوشی را گرفتم کنار گوشم: الو زینب خوبی؟برنامه امشب پا برجاس؟ من شراب نمی‌خورما، فقط ویسکی، مزه می‌خرم نگران نباش. آره بعدشم می‌ریم بیرون یه دوری می‌زنیم، به امیر و بابک هم گفتی؟خوبه می‌بینمت. بووووس.
زل زدم توی چشمهایش، هم قد من بود امّا لاغر‌تر، مشتم گره بود و آماده، امّا چیزی نگفت.
سر ایستگاه تنه محکمی به او زدم و پیاده شدم. از سوپر سر کوچه تخم مرغ و یک بسته لواش خریدم. امروز روز صرفه جویی بود.


نگاه پنجم :
صندلی‌های خالی قسمت مردانه فرصت خوبی برای فکر بود اما سر و صدای قسمت زنانه رشته افکارم را پاره می‌کرد. ناخودآگاه برگشتم و چشم دوختم به مرکز صدا زنی نسبتا لاغر اندام با مانتو و شلوار یک رنگ که پر صدا با موبایلش صحبت می‌کرد .
چه آرایش زننده ای داشت! من همین الان هم بدون عمل سر و صورتم از او زن‌تر و طبعا شیک‌تر هستم…آن‌طرف تر یک دختر ایستاده بود، مقنعه‌اش از روی موهای وز لیز خورده و افتاده بود روی گردنش.
حسش نسبت به زنِ چندش‌آور کاملا معلوم بود.
صدای زن یونیفرم پوش را من هم این طرف اتوبوس می شنیدم "دیشب انققققد اینجا دخترا رو زدیم،همشون خرابن،اینجا پر دختر خرابه. "
کف دستهایم بیشتر عرق کرد. هنوز هم از عمل ام تو اف میترسم!
از زن شدن از نگاه مرد‌ها روی اندامم می‌ترسم از قضاوت‌های زنهای اینچنینی وحشت دارم. پدرم همیشه می‌گوید: می‌خوای کیرتو ببری که بشی زن؟ که بهت بگن دختر خراب؟ بچّه کونی بس نبوده برات!
و من در برابر این برچسب‌ها هیچ ندارم جز سکوت!
خوب بود که مدارکم توی کیف چرمی بود وگرنه خیسی کف دستم را چیکارش میکردم.


نگاهِ آخر :

خسته و کلافه از اتوبوس و نگاه زن‌های اطرافم، تلاش می‌کردم جوّ را به نفع خودم تغییر بدهم و بهترین کار جلب توجه بود. بخاطر همین، از پیرزنی که کمی آن‌طرف‌تر بود با صدای بلند و جنجالی خواستم به جایِ من بنشیند.
حس می‌کردم نگاه چند نفر کمی منعطف تر شد امّا هنوز حجم عظیم نفرت را در فضای اطرافم حس میکردم. بهتر دیدم کمی زهرِ چشم بگیرم به‌همین دلیل به کافه‌ای اشاره کردم و گفتم: دیشب انققققد اینجا دخترا رو زدیم، همشون خرابن، اینجا پر دختر خرابه!
ترس و وحشت را در نگاه چند نفر حس کردم و حس لذت‌بخشی سراسر وجودم را فرا گرفت.
حتّی یکی از دختر‌ها تلاش می‌کرد مانتوی جلو بازش را با دست ببندد و دختری که نزدیکم بود دستش را پایین آورد تا شکمش را بپوشاند.
می‌خواستم خودم را برای لحظه‌ای مهم جلوه بدهم و خوشحال بودم که به هدفم رسیدم، برای همین به سفره خانه‌ای اشاره کردم و گفتم : پریشب رفتیم اینجا یه دختره نشسته بود، رفتم کنارش گفتم چی می‌خوری؟ گفت مشروب، یکی خوابوندم زیر گوشش. سرهنگمونم اومد اونم یکی زد زیر گوشش…
یکی از زن‌ها با موهای وزوزی و مقنعه‌‌ای که دور گردنش انداخته بود با نفرت به من نزدیک شد و به جای دندانِ نداشته ام خیره شد.
دهانم را بستم و با زبان جایش را لمس کردم. یادم آمد وقتی برای چندمین بار می‌خواست به من تجاوز شود و مقاومت کردم با مشتی بر دهانم، جواب گستاخیم را گرفتم.

پایان
سپیده🎈

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-03-26 21:09:13 +0430 +0430

عالی بود

4 ❤️

2021-03-26 21:15:53 +0430 +0430

↩ Nightlight Boy
بخون 😄
نمیدونم شاید بد موقع تاپیک زدم .شاید هم کسی نبوده.

1 ❤️

2021-03-26 21:18:13 +0430 +0430

↩ Rolling stones
مرسی ازت 🎈🙏

4 ❤️

2021-03-26 21:29:23 +0430 +0430

↩ Niillaa
مرسی عزیزم 🎈

4 ❤️

2021-03-26 21:30:00 +0430 +0430

↩ روسکا
اوووم چند نگاه زنونه بود 🎈😘

5 ❤️

2021-03-26 21:38:09 +0430 +0430

چقدر جالب بود تا نگاه صدم هم میرفتی با اشتیاق میخوندیم
نگاه اخر و اتفاقات زندگی زن رو بیشتر مینوشتی عالی میشد بهترین قسمتش بود ما رو تو کف گذاشتی
روحیه انتقام جویی به خاطر تجاوزی که بهش شده; ولی ننوشتی این تجاوز توسط کی و کجا بوده و اینکه این زن کجا میرفت و وضعیت زندگیش و…
و این برداشت که تجاوز باعث حس انتقام و جبران صدمه روحی با ایجاد حس ترس توی دل بقیه که باعث میشه قربانی تا دست از پا خطا کرد بقیه بگن به خاطر تجاوز عقده ایه رو ی جوری تغییر بدی کاش میشد بیشتر اضافه کنی

4 ❤️

2021-03-26 21:39:56 +0430 +0430

↩ Nightlight Boy
پا قدمت خوب بود 😂😂😂😂😘

4 ❤️

2021-03-26 21:42:31 +0430 +0430

↩ +A
این رو دو سال پیش نوشته بودم. نگاه آخر رو با عجله وسط سر و صدای خانواده نوشتم و بهش اضافه کردم.
اون زن فاطی کماندو رو دوستش نداشتم و حس خوبی از نوشتن در موردش نداشتم .ترجیح میدادم خلق شخصیتش رو به عهده خواننده بذارم با توجه به نگاه های دیگه توی اتوبوس .پیشنهاد بیچ کینگ بود برای همین اضافه کردم.
حس نفرتم از این زن رو نمیتونستم پنهان کنم برای همین سریع تمومش کردم.

5 ❤️

2021-03-26 21:43:04 +0430 +0430

↩ Im.so.sorry
باعث افتخاره عزیزم 😘🙏🎈

3 ❤️

2021-03-26 21:43:32 +0430 +0430

↩ Nightlight Boy
خواستم تاپیک بزنم قبلش هماهنگ کنم باهات 😂😂😂😂

3 ❤️

2021-03-26 21:45:25 +0430 +0430

↩ sepideh58
اتفاقا من به همچین زنی جلوی خودش و همکاراش گفتم “فاطی کوماندو”

2 ❤️

2021-03-26 21:49:45 +0430 +0430

↩ Im.so.sorry
عزیزمی 🎈

3 ❤️

2021-03-26 21:53:44 +0430 +0430

↩ +A
من‌تجربه بدی با این فاطی کماندوها دارم . از اسنپ ما رو پیاده کردن بخاطر اینکه سگ دختر خالمو داشتیم میبردیم دکتر . میگفتن سگ گردانی ممنوعه!
سگ گردانی با اسنپ؟ به سمت کلنیکی که وقت گرفته بودیم!
چه استرسی کشیدیم که بچه رو ازمون نگیرن… ماه رمضون بود و جالبه همونجا جلوی ما همه چی میخوردن و با نظامی های اونجا لاس میزدن🤦‍♀️ تا پسر خالم که مست بود خودشو رسوند و تعهد نداد ولمون نکردن.
جالب اینجاست گیر داده بودن به لاک ناخن و مانتو جلو باز و شلوار کوتاه و آرایش ما. با اینکه بشدت معمولی بودیم .

3 ❤️

2021-03-26 21:58:07 +0430 +0430

↩ sepideh58
روزه نبودنشون رو میذاریم به حساب پریود گروهی 😁

3 ❤️

2021-03-26 22:00:03 +0430 +0430

↩ +A
مغزهای زنگ زده اینا دائم الپریوده

2 ❤️

2021-03-26 22:13:33 +0430 +0430

↩ .Nazanin.
مرسی عزیزم 🎈❤

3 ❤️

2021-03-26 22:18:45 +0430 +0430

↩ Mahsaaan1380
مرسی عزیز دلم 🎈😘

2 ❤️

2021-03-26 22:20:12 +0430 +0430

اوووففففف ( اشاره به کیفیت متن)

دلم برای نگاه پنجم خیلی خیلی خیلی سوخت

در ضمن شما قلم خیلی خیلی خوبی دارین

2 ❤️

2021-03-26 22:27:18 +0430 +0430

↩ Konkon1234
ممنونم عزیزم 🙏🎈

3 ❤️

2021-03-26 22:28:27 +0430 +0430

↩ peyma1366sexsex
والا گاو هم میدونه هرجایی سرشو نندازه پایین و بیاد.
قربون گاو!

3 ❤️

2021-03-26 22:28:52 +0430 +0430

↩ جادوگر قصبه
مرسی عزیزم 🙏🎈❤

2 ❤️

2021-03-26 22:43:19 +0430 +0430
احساس کردم لب شکریست

- از کِی تا حالا آدم‌ها با چشم‌هاشون چیزی به این واضحی رو می‌بینن و بعدش احساس می‌کنن؟! از کِی تا حالا کلمه احساس برای اجسام قابل رویت استفاده می‌شود؟! مانند اینکه من یک ماشین تصادفی ببینم و در دل داستان بگم احساس کردم ماشین تصادف کرده!
به شدت ترسیدم، نفسم بالا نمی‌آمد
- مگه چاقو روی گلوش گذاشتن! این همه ترس و استرس فقط در برابر یک جمله که تازه در اون قسمت از داستان مخاطب مستقیم راوی داستان نبود! دختری که تا این اندازه در برابر تذکر حجاب ترس داره، چطوری با مانتوی باز و تاپ بیرون میاد؟!

سپیده ۵۸ با احترام فراوان داستان شما در همین ابتدای کار دو گاف بزرگ داشت! لطفا اسیر تعریفهای الکی دوستان خود نشید. دوست واقعی اونیه که شما رو نقد کنه تا بهتر بنویسید. مطمئنم اگر ادامه داستان رو بخونم گافهای زیادی پیدا خواهم کرد. خدمت شما عرض کنم که راه بسیار زیادی برای نویسنده شدن دارید. جایی که شما برای دیدن یک مورد کاملا واضح از کلمه احساس استفاده کردید به شدت تعجب کردم. حتی اگر آن زن به حالت نیم رخ هم بوده باشه، استفاده از کلمه احساس به شدت اشتباست. میشد از کلمه حدس زدم استفاده کرد. در نویسندگی کلمه احساس رو برای جاهای دیگه استفاده میکنن. به عنوان یک نقاد به شما توصیه میکنم که بیشتر مطالعه کنید.

2 ❤️

2021-03-26 22:49:45 +0430 +0430

↩ نقادباشی
مگه من ادعا کردم نویسندم؟😂😂😂😂
هزار بار گفتم اینجا یه مکان برای تمرین و یاد گرفتنه گوگولی جان .
اینم یه سیاه مشقه عزیزم .
با همین ۴تا کامنت جو گیر بشم؟ باید خیلی بی جنبه باشم عزیزم .
دوستام کامنت دادن منم تشکر کردم همین و تمام .
شما هم نظرتو دادی از‌شما هم تشکر میکنم و به عادت مالوف یه بادکنک هم به شما میدم🎈
این تاپیک هم انقدرا مهم نبود که بخوای وقت بذاری و نقد کنی و عکس سرچ کنی برا لب شکری بودن .هرچند که فقط یکی از نگاه ها اینو گفته بود. اگر اینجوری بود بقیه زنها مث دندون نداشتنش بهش اشاره میکردن.
باور کن زیادی جدی گرفتی.
اوه راستی دوستمی؟ خوشبختم 🙏🎈

2 ❤️

2021-03-26 22:53:33 +0430 +0430

↩ 007mosi007
عزیز دلم مخاطب دخترهای اینجا نبود .یه داستانک بود جان دلم 🎈

3 ❤️

2021-03-26 22:54:33 +0430 +0430

↩ sepideh58
من فقط یک نقد ساده کردم. قصد دیگری نداشتم. دوست داشتم فقط درباره داستان و دو موردی که نقد کرده بودم صحبت کنیم. البته شما مختاری که هر واکنشی در برابر نقد داشته باشی. در ضمن جایی نگفتم شما ادعا نویسندگی کردی! قطعا سوء تفاهم شده. من فقط یک نقاد داستان هستم و نه بیشتر.

2 ❤️

2021-03-26 23:02:06 +0430 +0430

↩ نقادباشی
خیلی هم ممنونم از کامنت شما
خدمت شما عرض کنم که راه بسیار زیادی برای نویسنده شدن دارید.
شما اینو گفتید منم عرض کردم ادعایی ندارم که نویسنده هستم که راه زیاد یا کمی‌ داشته باشم عزیزم.
اگر ‌فکر میکردم نویسنده هستم مطمئن‌باشید وقتم رو اینجا هدر نمیدادم . اینجا فقط یه سرگرمی برای فرار از هیاهوی دنیای واقعیه برام . بهمین دلیل ترجیح میدم سیاه مشقی بنویسم گاهی برای آروم شدن ذهنم.
پس‌ ترجیح میدم فقط کامنت ها رو بخونم و تشکر کنم .همین 🙂🎈🙏
از شما هم ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید دوست عزیزم

2 ❤️

2021-03-26 23:03:14 +0430 +0430

↩ 007mosi007
بخون جانم 🙏🎈

2 ❤️

2021-03-26 23:15:09 +0430 +0430

من مطلبو تقریبا بلافاصله دیدم. اما گذاشتم سر فرصت بخونمش.
من با اجازه دیگه از قلم و نگارش شما تعریف نکنم. چون قبلا تعریفامو کردم. از شما بجز این هم انتظار نمیره.
مطلب زیبایی بود. من از فیلمایی که چند خط داستانی موازی دارن خوشم میاد. اینم نزدیک اون فیلما بود.
درون مایه و محتوی برای من خیلی خوب بود چون این موضوع همیشه گوشه ذهن من هست.
کسی که امروز دشمن منه میتونست دوست من باشه، شاید اگه یه جای دیگه برای اولین بار میدیدمش.
در کل مرسی، خوندنش برای من لذت بخش بود
🌷🌷🌷

2 ❤️

2021-03-26 23:21:01 +0430 +0430

↩ Pesar.shirazi.70
مرسی که وقت گذاشتی و خوندی.
قطعا با اون فیلمها با خط سیر موازی زمین تا آسمون فاصلس
از این سری فیلم‌ها پیشنهاد میکنم ۲۱ گرم رو ببین حتما(البته بعید میدونم ندیده باشی)
اوه راستی بادکنک سفید از میشائیل هانکه هم فیلم بسیار متعالیه ببینش! یادم باشه توی کانال فیلم هم معرفیش کنم 🎈🙏

3 ❤️

2021-03-26 23:28:05 +0430 +0430

↩ sepideh58
قربان شما🌷
من معمولا با کتگوریه کارگردان فیلم میبینم ولی چنتا بازیگر بودن که فیلماشونو مسلسل وار دیدم. جانی دپ، شان پن و کریستن بیل.
بادکنک سفیدو هم خواهم دید مرسی از معرفی.
تو یکی از کامنتا هم از کلمه مالوف استفاده کردی😂
من دیگه صحبتی ندارم استاد😂😂😂😂😂

3 ❤️

2021-03-26 23:28:40 +0430 +0430

عالی بود و پراز معنی‌های خاص و متفاوت…
اولش گفتم طولانیه ولی نگاه اول رو که خوندم نمیشد بقیشو ول کرد…اخریش یکم غم انگیز بود…
درکل عالی❤

3 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «