زن‌هایِ صبح‌های زود (۱)🎈

1400/04/11


طی پنج سال اخیر، فقط دو سه بار خواب مانده بود و یکبار قهر بودند، عمدا سعی کرد بلند نشود، که طاقت نیاورد.
هوای خنک و مطبوعی از گوشه‌ی باز پنجره توی اتاق آمد.
مثل یک ماهی، آرام از لای دستهای مرد سُر خورد. تکرار باعث مهارت در انجام هر‌کاری بود.
لذت بخش‌ترین ساعات زندگی برایش همین صبح‌های خیلی زود بود، آرامش و سکون، ولوله گنجشک های پر‌حرف، خنکای سرامیک زیر پاهایش که بخاطر بیدار نشدن شوهرش برهنه بود.
همه چیز این صبح‌ها برایش بی‌نظیر بود.
هر روز بعد از رفتن شوهرش، وقتی دوباره میخزید توی تخت، به تک تک این لحظات فکر می‌کرد، مثل خزیدن توی وان آب گرم، فرو می‌رفت توی مرور تکرار صبح‌ها.
زیر کتری را روشن می‌کرد، میز صبحانه را می‌چید و برمی‌گشت توی اتاق و دوباره دراز می‌کشید.
با برخورد تنش، مرد انگار چیزی با‌ارزشی را رها کرده باشد، دوباره محکم بغلش می‌کرد و بازی شروع می‌شد.
+عزیزم، پاشو، دیره
_باشه، یکم دیگه…
و این دیالوگ ها هر چند دقیقه یکبار بمدت یک‌ساعت تکرار می‌شدند، در حالیکه مرد، سپیده را از زوایای مختلف در بغل می‌فشرد.
آنوقت سپیده با یک ژست عصبانی از تخت بیرون می آمد و تهدید میکرد: دیگه صدات نمی‌کنم.
و می‌رفت توی آشپزخانه، چند دقیقه بعد، مرد از پشت بغلش می‌کرد و آرام موهایش را می‌بوسید.
دو لیوان بزرگ چای شیرین می‌ریخت و سپیده شروع به خلق اثر هنری‌اش می‌کرد.
با وسواس خاصی نان‌های تست را به چهار مربع کوچک تقسیم می‌کرد: لقمه نباید نیازی به گاز زدن داشته باشه.
این را مانند یک فرمول ثابت شده فیزیک می‌گفت.
روی سطح نان، با چاقوی دسته سفیدی که گل های کوچک صورتی داشت، یک لایه کره می‌مالید، لایه ضخیم‌تری از پنیر، یک قاشق مربای آلبالو و در آخر یک چهارم گردو.
لقمه ها را آماده می‌کرد و توی بشقاب جلوی مرد می‌گذاشت.
حالت چهره اش شبیه یک نقاش، در اولین نمایش عمومی آثارش، منتظر اظهار نظر بزرگترین و مهم‌ترین استادش بود.
و مرد نمی‌گذاشت این انتظار زیاد طول بکشد، متفکر رو به سپیده می‌کرد: من موندم تو چیکار می‌کنی که این لقمه‌ها انقد خوشمزه می‌شن وروجک؟
خوشبخت می‌شد، چشمهایش برق می‌زد و به خلق آثار بعدی می‌پرداخت. سه یا چهار نان تست، یک لیوان چای شیرین و بوسه‌ی پایانی تشکر.
تا شوهرش میرفت مسواک بزند، لباس‌هایش را ست می‌کرد، لبه‌ی تخت می‌گذاشت، حتی ساعت و جوراب.
چای خودش را با یک لقمه نان و پنیر و گردو می‌خورد، تا مرد حاضر شود.
کفش‌ها را هم انتخاب می‌کرد و برای بوسه دوم در حالی‌که مرد دکمه آسانسور را می‌زد؛ خودش را از لای در آپارتمان تا کمر بیرون می‌کشید.
اما هر روز بعد از رفتن مرد، دلشوره‌ای به جانش می افتاد…

ادامه دارد…

سپیده 🎈

این داستانک اسپین آف از داستان لوبیایِ سپید نوشته خودم‌ هست.
علاقه داشتید بخونیدش🎈


برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-07-02 13:33:28 +0430 +0430

چه عالی و رمانتیک،وجود همچین فرشته ای را برای خود و هم قطارانم آرزومندم❤❤❤👍👌🌹🌹🌹

7 ❤️

2021-07-02 13:34:35 +0430 +0430

چه عاشقانه‌ی آرام و ملسی … 😍👋

اما حیف که از هفت سالگی، بدبختی ما شروع شد،
صبح‌ها با صدای جیغ مانند مادر که فریاد میکشید: پاشو توله، مدرسه‌ات دیر میشه…!!! جسم نحیف و ریزنقش خودمون رو از زیر حریم امن پتو بیرون میکشیدیم و تلو تلو خوران و با چشم بسته به سمت دستشویی و… ادامه ماجرا…

تنها دورانی که صبح‌ها با خیالی راحت و بدون سر خر تا لنگ ظهر خوابیدم، دوران دانشجویی بود… آخ چه حالی میداد که تموم کلاسای صبح رو میپیچوندم … 😃😃😃

بعد هم که شاغل شدن و زنگ گوشی موبایل که از صد فحش خوار مادر بدتره، هر روز صبح از خواب می‌پرونه آدم رو…

کار به جایی رسیده که دیگه جمعه‌ها صبح زود قبل از فحش و فحش کاری گوشی موبایل، از خواب میپرم و گوشی رو خفه میکنم …

این است واقعیت زندگی 😃😃😃😃😃😃

8 ❤️

2021-07-02 13:38:59 +0430 +0430

سلام و درودها
سپیده جان
آغاز دوباره ات پرو پیمون باد
عالی بود
مث همیشه

3 ❤️

2021-07-02 13:39:14 +0430 +0430

لباس خوابشو دوست 🤤

3 ❤️

2021-07-02 13:40:09 +0430 +0430

↩ Eldorado5555
منم برای همه‌ی آقایون آرزومندم🤗🎈

3 ❤️

2021-07-02 13:41:28 +0430 +0430

↩ sepideh58
🙏❤❤❤❤❤🙏😘

2 ❤️

2021-07-02 13:41:42 +0430 +0430

↩ rrahmog
سلام عزیز دلم ممنونم ازت 🤗 زیاد متمرکز نبودم اما نوشتم که یکم حال و هوام عوض بشه🎈

3 ❤️

2021-07-02 13:42:16 +0430 +0430

↩ روسکا
من‌جای پنجول پشت کمرشو بیشتر دوس😛🎈

2 ❤️

2021-07-02 13:42:30 +0430 +0430

↩ Eldorado5555
😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤

2 ❤️

2021-07-02 13:46:37 +0430 +0430

↩ sepideh58
من جای پنجول پایین‌تر از پشت کمرش رو بسی دوستتر 😍😍😍

2 ❤️

2021-07-02 13:53:02 +0430 +0430

↩ Lor-Boy
👌👌👌👌

1 ❤️

2021-07-02 13:54:03 +0430 +0430

↩ Lor-Boy
یه ساعتایی تازه در اومده بود کوک میکردی موقع زنگ زدن صداش اینجوری بود،دیدی دید،دیدی دید😂سرباز بودم یدونه از اینا خریدم ،هر روز صبح با صدای نکره این و صدتا فحش به خودم و هزار تا فحش به اونی که سربازیو اختراع کرد پا میشدم میرفتم پادگان،بعد از دوسال آخرین روز خدمتم که با صداش پاشدم که برم پادگان و تصفیه کنم،ساعتو برداشتم بردم حیاط گذاشتم زمین یه سنگ ده کیلویی تو خونه داشتیم از بالا ول کردم روش و خلاص😂😂😂😂😂😊

2 ❤️

2021-07-02 13:54:27 +0430 +0430

↩ Lor-Boy
موافقم باهات فرشاد 😂
من‌که دگ صبحانه دادن ب پیشی ها رو هم دارم .اونا تعطیل و غیر تعطیل نمیدونن چیه😂

2 ❤️

2021-07-02 14:07:24 +0430 +0430

↩ sepideh58
پنجول مو دار یکم بزرگ تر و رگ دار دوست میدارم 😁🤤

2 ❤️

2021-07-02 14:07:32 +0430 +0430

↩ Eldorado5555
منم برا کنکور داشتم اینو .حیثیت نمیذاشت برا آدم. خاموشش نمی کردی تند تر و بلند تر میزد😂

1 ❤️

2021-07-02 14:21:16 +0430 +0430

↩ sepideh58
آره اولش آروم میزد بعد جیغ میزد😂😂😂👍👌

1 ❤️

2021-07-02 14:50:57 +0430 +0430

اوممممم چه عاشقونه دلچسبی
مزه چایی بهار نارنج میداد که یه عصر پاییزی پشت پنجره در حال دیدن بارون می‌خوری

2 ❤️

2021-07-02 14:59:52 +0430 +0430

سلام،بسیار زیبا و گویا برای یک زندگی نرمال.اگه زندگی مجال بده دنباله شو میخونم و …مرسی

1 ❤️

2021-07-02 15:07:13 +0430 +0430

یه حسرت ده ساله رو برام تازه کردی…
خیلی قشنگ و زیبا بود 👏👏👏

1 ❤️

2021-07-02 15:29:13 +0430 +0430

بسیار زیبا و خوندنی بود. دوسش داشتم هوار تااااا … اصن نمیشه بخونیم و خودمون رو توی اون فضا، و جای کاراکترا تصور نکنیم.😝😁

فقط یه نکته؛ یه خط یه جمله گرچه حس شاعرانه قشنگی داده به داستان، ولی ازونجا که در هر صورت در وهله اول داستانه، انسجامشو کم کرده.

و یه پیشبینی؛ امیدوارم داستان به سمت “خوبی که از حد بگذرد، نادان خیال بد کند” نره، که کلیشه اس 😬😅

2 ❤️

2021-07-02 15:33:37 +0430 +0430

↩ روسکا
موافقم.
من فقط جای زخمش رو گفتم 💦💦💦💦

1 ❤️

2021-07-02 15:34:20 +0430 +0430

↩ Eldorado5555
دقیقا😂😂😂🤦‍♀️آبرو نمیذاشت برا ادم پدسگ😂😂😂

1 ❤️

2021-07-02 15:36:26 +0430 +0430

↩ Saraaajooon
واو چه توصیف قشنگی کردی خوشگلم😍
ماجرای زن های صبح های زود قراره بازم ادامه داشته باشه با عطر های مختلف مثل تصویر سازی خوشبو و خوشرنگ‌ تو .
هرچند همیشه به همین خوش آب و رنگی‌ نیست
مرسی که خوندی دخمل حشری من😍😍😍💦💦

1 ❤️

2021-07-02 15:37:17 +0430 +0430

↩ داریوشم
ممنونم که خوندید امیدوارم سعادتی باشه ادامشو بخونید 😍🎈🙏

1 ❤️

2021-07-02 15:37:46 +0430 +0430

↩ Lonly-boy
متاسفم 🙏
ممنونم که خوندید ❤🙏🎈

1 ❤️

2021-07-02 15:39:45 +0430 +0430

↩ The.BitchKing
بیچ کینگمون هم اومد.
یه نکته داشت عمدا آوردم دقت نکردی؟ اون لقمه های آماده و تزئین شده رو جای دیگه و داستان دیگه ‌ای تکرار کردم (لوبیای سپید)
پرونده‌ی این داستان اینجا بسته می شه تاپیک بعدی زنهای دیگری رو میبینیم 😘🎈

1 ❤️

2021-07-02 15:40:11 +0430 +0430

↩ sepideh58
اومممم بی‌صبرانه منتظر خوندنشم
اینقدر که قشنگ و روون نوشته بودی
تصویر ذهنی زیبایی برام ایجاد شد

فدات بشم قشنگ مهربونم 🥰🥰🥰💋❤️
مگه میشه اسم تو بیاد و حشری نشد 🤤🤤💦😈😈😈💜

1 ❤️

2021-07-02 15:42:47 +0430 +0430

↩ sepideh58
نه متاسف نباش
باید تاوان عشق اشتباهمو بدم ولی دارم کم کم باهاش کنار میام 🙂🙂🙂

1 ❤️

2021-07-02 15:45:48 +0430 +0430

↩ sepideh58
وای بر من که یادم نبود و توجه نکردم درست 😑☹️

درسته الان که اینو گفتین متوجه شدم داستان در چه مورده 🙏 🌹

تبریک میگم. فوق العاده تر شد 😍

2 ❤️

2021-07-02 15:49:58 +0430 +0430

↩ Saraaajooon
مرسی زیبا جانم که روحیه میدی 🤗😍
منم یه کانال با یکی از نویسنده های دختر داشتم از حشرمون می نوشتیم دو سه سال قبل. دگ ادامش ندادیم
تاپیک های تو رو میخونم یاد خودم میفتم.
یادم باشه یکی دوتا متن کوتاهش رو زیر تاپیکت بنویسم 😍😍😍😍💦💦💦

1 ❤️

2021-07-02 15:55:56 +0430 +0430

↩ Lonly-boy
🙏😘
امیدوارم بعد از این عشق واقعی رو پیدا کنی و کنارش عاشقانه های خوش رنگی رو رقم بزنی🎈

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «