پتو را روی سپیده کشید: میرم دوش بگیرم.
سپیده بر حسب عادت، طاقباز دراز کشید، زل زد به سقف، هنوز ضربان قلبش از سکس نفسگیرش آرام نشده بود.
هاشپاپی روی تخت پرید و شروع کرد به لیس زدن پاهایش. گربه ها را همیشه بیشتر از باقی حیوانات، با زیباییهای اشرافی و تکبّر و غرور ذاتیشان دوست داشت.
وزن و گرمای گربه که روی پای چپش لم داد بود، صدای مرد که زیر دوش با لهجه بریتیش، یک آواز محلی سال نو را میخواند، شر شر آب، فِسُ فِس کتری… .
یک لحظه چشمانش را بست، محکم، نفس عمیقی کشید و دوباره چشمهایش را باز کرد.
از اینکه چیزی محو نشده بود، خوشحال شد و لبخند پررنگی زد.
کاج تزئین شده گوشه اتاق، چند ریسه روی دیوار، پشت تخت و لبه پنجره و گربه کوچولوی پشمالو، شبیه رویاهایش بود، که بعد از سی و چند سال واقعی شده بود.
احساس خوشحالی سبکی داشت، سبک به معنای واقعی.
اینجا، توی همین خانه کوچک دوطبقه، همین حالا که برهنه به گرمای پتو پناه برده بود؛ خوشبخت بود. چیز بیشتری دلش نمیخواست، نه میهمانیهای شلوغ و الکل و رقص، نه جمعهای خانوادگی و کادو عکس.
صدای شر شر آب قطع شد، سپیده با لهجهی افتضاح و خندهداری داد زد: دارلینگ! دو یو نید اِنی تینگ؟
مرد سرش را از حمام بیرون آورد: نه عزیزم و ضمنا فارسی هم بلدم و ریز خندید.
سپیده کوسن دم دستش را به سمت حمام پرت کرد: حالا که میفهمی مرتیکهی شلخته، هزار بار بهت گفتم مراقب دسته کتری باش میسوزه و به لهجهی منم نخند.
لبخند به لب، سمت پنجره چرخید.
بوی صابون و تمیزی اتاق را پر کرد: هپی نیویر هانی.
مرد خم شد و صورت سپیده را بوسید، لیوان زرد رنگ بزرگی را به دستش داد و کنار تخت نشست.
سپیده، جوانتر از آنچه که بود بنظر میرسید، با جثهی ریز و موهای تیره نهایتا بیست و هفت سال میزد. همین باعث بیشتر به چشم آمدن اختلاف سنی یازده ساله آنها میشد.
مرد جرعهای از لیوان خودش نوشید، بخار مطبوع و خوشبویی داشت، سپیده هم لیوان را به طرف دهانش برد ولی با صدای مرد متوقف شد: عشقم میسوزی، هنوز خیلی داغه!
سپیده انگار بخواهد بخور بگیرد، صورتش را نزدیک لیوان کرد: فقط میخواستم بوش کنم و لذت ببرم.
چشمهایش را بست و عطر خوشایند لیمو را توی ریههایش حبس کرد.
مرد روبه روی سپیده نشست، لیوان را از دستش گرفت و روی پاتختی گذاشت.
چهرهاش آرام و جدی بود: صبح اولین روز سال نو، یه رسم داره.
+رسم؟ من ایرانیام و قاعدتا بلد نیستم.
مرد صورت سپیده را بین دستهایش گرفت: ولی با یه دو رگه ازدواج کردی، ضمنا این رسمِ خانواده ماست، سو…
+سو وات؟
-یه سوال عجیب میپرسیم و نو لای پلیز.
سپیده مور مورش شد، تمام آرامش چند دقیقهی قبل ناپدید شد.
تمام قلبش در دهانش میتپید. تمام وجودش چشم شد و به لبهای مرد چشم دوخت تا سوالش را بپرسد…
ادامه دارد …
سپیده🎈
چه حس قشنگی داشت داستان. برف و سرما و دختر لخت و پتو و پیشو و دوش آب گرم و لیوان نوشیدنی (کاش دمنوش بهاره ریحان میبود 😍 ) و … و عاشقی ❤️
دوست داشتنی بود. بسی 🌹 🌹 🌹
اومممممم چه لذتی
چه گرمای مطبوعی
چه بوی لیمویی
چه سپیده خوشمزه و خوردنی 😋😋😋💜
↩ Pesar.shirazi.70
نخونده چطوری میدونی خوبه؟ بخون بعد بگو خوبه یا بد
فکر کنم سپیده و الناز گلرخ یه جا میرفتن کلاس انگلیسی 🤣😜
قشنگ بود سپیده جان 🙏🌹