یه آقایی که کیرش 25 اینچ طول داشت (63.5 سانت!) نزد جادوگری توی جنگل میره و ازش میخواد که کیرش رو کوچکتر کنه چون با آن سایز عظیم نمیتونه به خانمها لذت بده و اون تا آن موقع زنی رو پیدا نکرده بود که از کیرش خوشش بیاد بنابراین میخواست هر جور که شده کیرش را کوچکتر کند…
جادوگر بهش میگه که اگه در جنگل جلوتر بره یه قورباغه ای را پیدا خواهد کرد. باید از اون قورباغه بخواد که باهاش ازدواج کنه. اگه قورباغه بگه “نه” بلافاصله کیر اون 5 اینچ کوچک میشه!
اون به داخل جنگل میره و قورباغه رو پیدا میکنه و ازش میخواد که با اون ازدواج کنه. قورباغه میگه نه و بلافاصله کیر اون 5 اینچ کوچک میشه. اون خیلی خوشش میاد اما کیرش هنوز خیلی بزرگ بوده. برای همین دوباره میره پیش قورباغه و میپرسه: آیا با من ازدواج میکنی؟ که قورباغه هم جواب میده: نه من با تو ازدواج نمیکنم. کیر مرده 5 اینچ دیگه کوتاه میشه اما هنوز 15 اینچ طولش هست و خیلی بزرگه. اون با خودش میگه که 10 اینچ سایز مناسبی هست.
پس دوباره سراغ قورباغه میره و میپرسه: قورباغه آیا با من ازدواج میکنی؟ قورباغه: چند مرتبه باید به این سوال احمقانه تو جواب بدم؟ نه, نه نه!!! 😁 🙄
هوا خیلی گرم بود و مرده بدجور دلش میخواست که شیرجه بزنه توی دریاچه نزدیک خانه. او مایوی شناش رو با خودش نیاورده بود ولی چون کسی اون اطراف نبود لخت شد و پرید توی آب! بعد از کمی شنای لذت بخش اون از آب بیرون اومد و دید دو تا پیرزن دارن به سمت اون میان. اون وحشت کرد و یه سطل رو که توی شنها بود رو برداشت و جلوی کیرش گرفت و اینطوری نفس راحتی کشید. خانمها به نزدیکی اون رسیدند و یکی از اونها خطاب به مرده گفت: من یه استعداد خاصی دارم. من میتونم فکر دیگران رو بخونم. مرده گفت: این غیرممکنه. تو واقعا میدونی که تو ذهن من چی میگذره؟ پیرزن گفت: الان تو فکر میکنی سطلی که جلوی خودت گرفتی تهش بسته است! 😁
تازه شانس آورد طولش منفی نشد! 😁
😁 انگار این قورباغه فقط طول رو کم میکرده!
😁 انگار این قورباغه فقط طول رو کم میکرده!
خوب داداش منفی که نمیشه اگه یه نه دیگه بگیره 5 اینچ عمیق کیتونه بره کص بده 😁
😁
ممنون دوست عزیز. دومیش رو هم گذاشتم…
هوا خیلی گرم بود و مرده بدجور دلش میخواست که شیرجه بزنه توی دریاچه نزدیک خانه. او مایوی شناش رو با خودش نیاورده بود ولی چون کسی اون اطراف نبود لخت شد و پرید توی آب! بعد از کمی شنای لذت بخش اون از آب بیرون اومد و دید دو تا پیرزن دارن به سمت اون میان. اون وحشت کرد و یه سطل رو که توی شنها بود رو برداشت و جلوی کیرش گرفت و اینطوری نفس راحتی کشید. خانمها به نزدیکی اون رسیدند و یکی از اونها خطاب به مرده گفت: من یه استعداد خاصی دارم. من میتونم فکر دیگران رو بخونم. مرده گفت: این غیرممکنه. تو واقعا میدونی که تو ذهن من چی میگذره؟ پیرزن گفت: الان تو فکر میکنی سطلی که جلوی خودت گرفتی تهش بسته است! 😁
وای دهن قورباغه رو سرویس خخ 🙄 🙄
😁
جالب بود
خخخخخخ
😁
دمت جیز خیلی میخوامت (preved) (preved) 🌹
خوشحالم که دوست داشتی!
ممنون. کدومش رو بیشتر دوست داشتین؟
😁