هر کی مایله بیاد از داستان عشق اولش بگه

1400/01/27



سلام به همگی
من یه دهه پنجاهی هستم که مایلم از عشق اولم بگم که چجوری عاشق شدم با چه مشقتی دنبالش میرفتم و غیره… امیدوارم شما هم اگه دوست داشتید از داستان عشق اولتون بگید.
دهه شصت… دهه بسیج…دهه لباس شخصیهای تو خیابون که هر دختر و پسری میدیدن گیر میدادن… همون بسیجیهای حروم لقمه که وقتی به جایگاهی رسیدن خودشون شروع کردن به تجاوز به ناموس مردم و هزارتا خلاف دیگه… آره عزیزان ما تو همچین فضایی دبیرستان رفتیم، عاشق شدیم و اکثرا ناکام شدیم… هیچ ابزار ارتباطی نبود نه موبایل نه حتی خیلی از خونه ها تلفن ثابت…

جنس مخالف برامون مثل رویا بود… یادمه از بین همکلاسی هام اگر کسی دوست دختر میگرفت با افتخار میومد اعلام میکرد انگار که کاپ المپیک رو برده… البته اکثرا به سکس نمیرسید ، چون دخترا اکثرا پا نمیدادن که بیان خونه…

تو همچین فضایی من عاشق یه دختر بلوند شدم که بعدها فهمیدم که اصالتا آذری بودند …
سر ایستگاه اتوبوس نواب دیدمش اولین بار… شبیه آتنه فقیه نصیری بود البته کمی تپل تر و خشگلتر…
من دوم دبیرستان بودم اونم همسنای من بود… بچه اکباتان…
از همون روز اول رفتم دنبالش بلوکشون رو پیدا کردم… ما دهکده ساکن بودیم…
شاید باورتون نشه حدود هشت ماه هر روز، ساعت 5 صبح از خواب پا میشدم تا با اتوبوس برم برسم وایسم سر یه چهارراه که این دختر بیاد رد بشه فقط یه نگاهی بهم بکنه…
اون روزای اول اصلا نگاه هم نمیکرد منم با سرشکستگی سرمو مینداختم پایین میرفتم مدرسه… بعد از مدرسه هم میرفتم همون ایستگاه نواب… سوار اتوبوسش تا آزادی میشدم بعدم اتوبوس اکباتان…اکباتان تا دم درب خونشون به فاصله دو متری ازش میرفتم تا ایشون بره خونه… شده بودم عین سایش عین بادی گاردش…
هیچ حرفی نمیتونستم باهاش بزنم فقط دنبالش میرفتم… وقتی برمیگشتم خونه با خودم تمرین میکردم که روز بعد که میرم حتما باهاش صحبت کنم… اما روز بعد وقتی می دیدمش تمام بدنم رعشه میگرفت از استرس ، واقعا زبونم بند میومد…حتی یک کلمه هم از دهن من درنیومد… حالا کمی اعتماد به نفس بود…جو جامعه اونجوری بود…هرچی بود خیلی سخت بود…

بعد از شش ماه که هم صبح هم بعدازظهر می دیدمش، به خودم جرات دادم یه نامه براش نوشتم… که برم بذارم سر راهش… خلاصه یه نامه عاشقانه که با شعرحافظ شروع میشد نوشتم تو جیبم ، تازه خودم جرات نکردم برم بذارم تو بلوکشون ، دادم به یکی از دوستانم بره بذاره راه پلشون که این میره بالا نامرو ببینه ورداره… خداییش ببینید ما چه مصیبتی داشتیم برای یه ارتباط ساده با جنس مخالف!!!

خلاصه دوستم این زحمتو کشید اما دختره نامرد با اینکه میدونست من نامرو نوشتم … یجورایی به این رفیق من پا داد انگار که نامرو اون نوشته… رفیقم بچه خشگل اکباتان بود ولی نامرد نبود… بعدا فهمیدم به دختره رسونده بود که من نفر اصلیم و اون تمایلی به دوستی نداره…
آخرش چی شد؟ واقعا ناراحت کننده است… یروز که با یکی از دوستام رفته بودیم دم در دبیرستانشون… این با دوتا از دوستاش اومد طبق معمول… از دبیرستان تا ایستگاه اتوبوس یه ده دقیقه پیاده روی بود…نرسیده به ایستگاه نواب یه پایگاه نیروی انتظامیه که هنوزم اونجاس…
ما با فاصله ده متری دنبالشون بودیم … فقط دنبالشون بودیم نه حرفی نه متلکی…
نگو دوستش رفته تو پایگاه پلیس گفته اینا مزاحم ما میشن… خلاصه مارو گرفتن بردن داخل پایگاه… یه سربازه اونجا بود خدا خیرش بده به ما دوتا گفت از جناب سروان عذرخواهی کنید برید… ما هم گفتیم اشتباه کردیم و از این حرفا… جناب سروان با دو سه تا فحش و تهدید ولمون کرد…
از اون به بعد بی خیالش شدم… حساب کنید بیشتر از یک سال عاشق یک دختر باشی نتونی حتی باهاش یک کلمه صحبت کنی… بعدم دوستش بره پلیس زیرآبتو بزنه … از حسادتش البته… چون واقعا از نگاههای دوستش میفهمیدم که داره پا میده شدید اما من خودشو میخواستم… زمان ما عشق با شهوترانی و نامردی خیلی فرق داشت…

الان فکرشو میکنم چون رفاقتها بیشتر بود و واقعی… ما بیشتر لذت میبردیم از زندگیمون تا نسل الان که یه روزه عاشق میشن یه شبه فارغ…

امیدوارم کمی فضای نستالژی ایجاد شده باشه… دوستانی که مایل باشند از عشق اولشون بنویسن.
خوش باشید.

1030 👀
1 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-04-16 19:28:48 +0430 +0430

اولا عشق به معنای رابطه روحی است که بر اثر یک شناخت متقابل در محور زمان به وجود میاد. شما به گفته خودتون حتی یکبار هم باهم حرف هم نزده بودین. حتی اینکه یه بچه مدرسه ای جوانتر از اینه که معنای عشق رو بفهمه رو ندیده بگیریم بازم کار شما صرفا هوس بوده چون نمیشناختیش فقط برو روشو دیده بودی!! در مورد برخوردتم میدونم امکان ارتباط نبوده ولی کاری که شما کردید تعقیب یا به قول انگلیسی زبانها “استاک” در کشورهای جهان اول مثلا آمریکا یک جرم است و بابتش به زندان میرید. اگر دختر به شما تمایلی نداشته که به گفته خودتون نداشته تعقیب کردنش باعث ناراحتی و معذب بودنش میشده حتی اگر حرف هم باهاش نمیزدین. شما بر حسب هورمون های جوانی ناشی از بلوغ هوس کسی رو کردی اون شما رو نخواست مزاحمش شدید به کمیته شکایت کرد هیچ جای این قصه عشقی وجود نداره فقط یه پسر حشری که خواسته بکنه و نتونسته…

1 ❤️

2021-04-16 19:57:53 +0430 +0430

↩ shahx-1
با معیارهای خودتون نظرتون قابل احترامه جناب شاه ایکس.

من زود عاشق شدم سنم 15 بود حدودا. اما نمیتونی بگی عشق نبود هوس بود. تمام همکلاسیهام میگفتن تو دیوونه ای که یک سال دنبال این دختری.
ایشون هم بی میل نبود… اما من راهشو بلد نبودم چجوری حتی صحبت کنم… اونم وقتی دید که من حتی صحبت هم نمیکنم پیش خودش گفته که از این چیزی برای ما در نمیاد…

بعد از 3 سال من تو میدون انقلاب این دخترو با خواهرش دیدم و دوباره رفتم دنبالش… اینبار صحبت کردم… تو خود اکباتان… که خواهرش با احترام کامل گفت بله ایشون شمارو میشناسه ولی نامزد داره الان پس لطفا برو…

شما یه چهارچوبی توضیح میدی درخصوص بحث عشق اونم از نوع عشق عرفانی… که البته بخوام توضیح بدم عشق من در همین چهارچوب هم میگنجه…

1 ❤️

2021-04-17 18:03:49 +0430 +0430

من و یاد نوجوونی خودم انداختی…
منم تعقیبش میکردم باشگاهش و خونشون رو یاد گرفته بودم. ساعت رفت و امدش رو حفظ بودم. هنوزم هستم.
عاشق ظاهرش شده بودم کاشکی باطنش هم به اندازه ظاهرش قشنگ بود…
فقط میتونم بگم لیاقت من رو نداشت…

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «