تلاشی برای توضیح “سادیسم” و “مازوخیسم” by Neel Burton M.D. | Aug 17, 2014
لذت از درد دادن و درد کشیدن
• سادیســم: آزارگری
○ مازوخیسم: آزارخواهی
آزارطلبی جنسی (Sadomasochism) به معنی دریافت یا دادن لذت جنسی از طریق درد یا تحقیر است. آزارطلبی جنسی میتواند به صورت یک عامل جانبی، لذت جنسی را افزایش داده یا این که محور اصلیِ خود سکس باشد. اعمال درد برای برانگیختن لذت جنسی استفاده میشود ولی اعمال خشونت جدّی میتواند به عنوان نوعی وابستگی بیمارگونه تلقی شود. قطعاً اینگونه سکس آزارطلبانه از طرف فردی که به این سکس علاقه دارد درخواست میشود و موقع این سکس فعالیتهایی را انجام میدهد که لذت و ماهیت احساسی خاصی برای فرد دارد.
سکس آزارطلبانهای که با رضایت دو طرف انجام میشود را نباید با فعالیتهای جنسی تجاوزگرانه اشتباه گرفت. درد و تحقیری که در سکس آزارطلبانه وجود دارد در قالب عشق و سکس است و افراد این کار را در موقعیتهای دیگر انجام نمیدهد و علاقهای به خشونت، تجاوز و سوء استفاده از پارتنرشان ندارند.
آزارطلبی جنسی را تا زمانی نمیتوان به عنوان بیماری در نظر گرفت که باعث اضطراب و آسیب شدید به خود فرد یا دیگران نشود.
برخی از نظر سنجیها نشان میدهد فانتزیهای سادیسمی همانقدر که در مردان رایج است در زنان نیز رایج بوده ولی به نظر میرسد که این افکار سادیسمی در مردان از سنین کمتر به وجود میآید. با اینکه برخی از افراد آزارطلب جنسی دچار سادیسم روانی هستند ولی برخی دیگر هم فقط موقع سکس رفتار سادیسمی دارند، همچنین خیلیها حالتی بین این دو دارند و رفتار متغیری از خودشان نشان میدهند…
ریشه
آزارطلبی جنسی مخلوطی از سادیسم و مازوخیسم است، این اصطلاح توسط روانپزشک آلمانی ‘ریچارد کرفت’ در قرن نوزده رایج شد، وی دربارهی ریشهی این رفتار پژوهش میکرد و باور داشت که سادیسم در طبیعت مردان و مازوخیسم در طبیعت زنان نهفته است.
ریچارد کرفت اسم سادیسم را از نویسندهی کتاب “Justine ou les Malheurs de la Vertu” به نام ‘مارکوس دی ساد’ الهم گرفته بود. فیلمی نیز به نام “quills” با بازیِ ‘جفری راش’ و ‘کیت وینسلت’ براساس داستانی از این نویسنده ساخته شده است.
در قسمتی از این کتاب آمده: «چقدر لذت بردن از تخیل خوشایند است! در آن لحظات لذت بخش تمام دنیا در کنترل ماست و هیچ موجودی در مقابل ما مقاومت نمیکند و میتوانیم دنیا را در تخیلمان نابود کنیم و دوباره آن را با موجودات جدیدی از نو بسازیم. همهی سلاحها برای جنایت در اختیار ماست و ما از تمام آنها استفاده میکنیم تا ترس و وحشت را صد برابر کنیم.»
عبارت “مازوخیسم” به معنی لذت بردن از درد کشیدن است که از نویسندهی کتاب “Venus in Furs” به نام ‘وان ساچر مازوخ’ در قرن نوزده گرفته شده است.
در قسمتی از این کتاب آمده: «مرد موجودی درخواستکننده و زن موجودی است که مورد درخواست قرار میگیرد. این تنها مزیت زن بودن است. از طریق عشق، مرد در دستان زن قرار میگیرد و زنی که نمیداند چطور مرد را برده و فرمانبردار خود نگه دارد زن باهوشی نیست.»
با اینکه اصطلاح “سادیسم” و “مازوخیسم” هر دو در قرن نوزده ابداع شدهاند ولی مفهومی که امروزه این لغات دارند با مفهموم قدیمی آنها متفاوت است.
در سال 1782 ‘جیکوس روزیا’ با افتخار از آزارطلبی جنسی خود صحبت میکند. او ریشهی این میل را دعواهایی که در کودکی داشته عنوان کرده است.
فیلسوف دوران رنسانس به نام ‘جیوانی پیکو دلا’ در کتاب خود مردی را توصیف میکند که برای ارضا شدن نیاز داشت که شلاق بخورد.
همچنین ‘کاما سوترا’ که در قرن دوم میلادی زندگی میکرده در کتاب خود در مورد سیلی زدنهای شهوانی و تحریککننده سخن به میان آورده است.
تئوریهای نخستین
پزشک آلمانی ‘جان هنریچ’ اولین تئوری در مورد آزارطلبی جنسی را در مقالهای که در سال 1639 چاپ شد ارائه داد. طبق گفتههای او؛ شلاق زدن کمر یک مرد، اسپرمهایی که در کلیهی اوست را گرم میکند و وقتی اسپرمها به بیضههایش میرسند باعث تحریک فرد میشود. تئوریهای دیگری در مورد گرم شدن خون یا تحریک شدن جنسی به عنوان مکانیزمی برای مقابله با درد نیز عنوان شده است.
در مقالهای که ریچارد کرفت در سال 1886 در مجلهی “Psychopathia Sexualis” چاپ کرد و در مورد تاریخ جرم و جنایت جنسی نوشته بود، آزارطلبی جنسی را به عنوان یک اختلال عنوان نکرد و آن را نوع متفاوتی از میل جنسی معرفی کرد.
در کتاب “سه رساله در مورد میل جنسی” که توسط ‘زیگموند فروید’ نوشته شده، او به این اشاره میکند که “سادیسم” و “مازوخیسم” اغلب به صورت همزمان در فرد وجود دارد که باعث شد او این دو عبارت را به هم بچسباند و اصطلاح “سادومازیسم” را ابداع کند که به معنای آزارطلبی جنسی است. او نیز معتقد بود که سادیسم جزئی از طبیعت جنسی مرد است و مازوخیسم نوعی از سادیسم است.
فروید باور داشت که میل به اعمال و دریافت درد موقع سکس نوع رایجی از انحراف جنسیست که دلیل آن رشد ناقص فیزیولوژیکی فرد در دوران کودکی است. ولی او توجهی به آزارطلبی جنسی زنان نداشت که احتمالاً به این دلیل بود که باور او این بود که سادیسم معمولاً در مردان وجود دارد یا این که شاید او فکر میکرده که مازوخیسم در زنان یک گرایش طبیعی و نرمال است.
در تحقیقاتی که در مورد روانشناسی سکس توسط پزشک انگلیسی ‘هاولاک الیس’ انجام شده، عنوان میشود که به دلیل نبود تمایز واضحی بین سادیسم و مازوخیسم و درنظر گرفتن آزارطلبی به عنوان نوعی از تمایل جنسی نمیتوان آزارطلبی جنسی را به عنوان یک بیماری یا یک عمل خشونت آمیز و سوءاستفادهکننده در نظر گرفت. ولی فیلسوف فرانسوی ‘گیل دلوز’ نظر متفاوتی دارد. او باور دارد که آزارطلبی جنسی یک اصطلاح ساختگیست و سادیسم و مازوخیسم با یکدیگر متمایز هستند. او نمونههای تجربیای هم برای ثابت کردن این ادعا ارائه داد ولی اکثر آنها قانعکننده نبودند.
شرح
میتوان گفت که این موضوع درمورد آزارطلبی جنسی هم صدق میکند و آزارطلبی جنسی هم موضوع سختی برای درک است. به نظر من باید چند تعریف مختلف از آزارطلبی جنسی وجود داشته باشد زیرا شرایط هرکس متفاوت است و قطعاً ریشههای آزارطلبی جنسی ممکن است برای هرشخص متفاوت باشد.
چیزی که واضح است این است که شخص سادیسمی از حس قدرت، مالکیت و کنترل لذت میبرد و فردی که مازوخیسم دارد از درد و زجر کشیدن لذت میبرد.
فرد سادیسمی همچنین ممکن است میل پنهانی به آزار دادن پارتنر جنسیاش داشته باشد تا تمایلش را به مطیع کردن ارضا کند یا حتی در برخی موارد حس حسادت و ناامیدیاش را سرکوب کند.
با مطیع کردن پارتنر و تبدیل او به عنوان یک شیء، فرد سادیسمی دیگر لازم نیست نگران احساسات پارتنرش باشد و این باور را پیدا میکند که سکس کار معناداری نیست و فقط یک عمل شهوانیست، نه یک عمل صمیمانه و عاشقانه. در اینجا پارتنر به یک اسباببازی تبدیل میشود ولی فرد سادیسمی فقط میتواند مالک عروسک باشد یا آن را آزار بدهد ولی نمیتواند عاشق آن شود یا عروسک به او آسیب بزند یا به او خیانت کند.
سادیسم میتواند حس تغییر یافتهی یک احساس دیگر یا راه فراری از احساسات ناخوشایندی مثل خشم و احساس گناه باشد که اینچنین در فرد ظاهر میشود. قربانی کردن یک عمل باستانی در فرهنگهاست و دارای ریشههای عمیقیست. طبق آیات انجیل؛ خدا به موسی و هارون دستور داد تا هرسال دو بز را قربانی کنند ولی خون اولین بز باید روی “تابوت عهد” پاشیده میشد. سپس کشیش اعظم دستانش را روی سر بز دوم میگذاشت و به گناهان مردم اعتراف میکرد. برعکس بز اول، بز دوم کشته نمیشد و در طبیعت رها میشد درحالی که گناهان انسان را به دوش میکشید. قربانگاهی که در کلیساها وجود دارد سمبلی از این داستان است که در کنار سمبل معروف قربانی شدن یعنی عیسی مسیح قرار دارد.
در افرادی که مازوخیسم دارند و از درد لذت میبرند، بودن در نقش فرد مطیع و فرمانبردار به عنوان راهی برای رهایی از استرس ناشی از مسئولیت یا حس گناه فرد است. این کار همچنین میتواند حسهای کودکانهای مثل وابستگی، امنیت و محافظت را در فرد القا کند که حس نزدیکی و صمیمیت را در فرد بهوجود میآورد. بهعلاوه افرادی که از درد کشیدن لذت میبرند ممکن است از بدست آوردن رضایت فردی که آزارش میدهد و او را کنترل میکند لذت کسب کند.
آزارطلبی جنسی میتواند راهی برای هیجانانگیزتر کردن روابط جنسی خستهکننده باشد (درد باعث آزاد شدن اندورفین و دیگر هورمونها میشود) و روابط را به سطح حیوانی و غریزیتر میکشاند تا حد و مرزهای جنسی بازنگری شوند و نوعی حقیقت روانی و احساسی جدیدی برای زوجها ایجاد میکند. تئوریهای عجیبی هم دربارهی این موضوع وجود دارد مثلا ‘رومانا بایرین’ در کتاب خود به نام “Aesthetic Sexuality” مینویسد که فعالیتهای خشن جنسی میتواند ناشی از دلایل زیبایی شناختی مرتبط با استایل، لذت و هویت باشد. او همچنین معتقد است که سکس آزارطلبانه میتواند نوعی خاص از خلق هنر باشد.
خیلی از کارهای نرمال مثل ادای بچه درآوردن، قلقلک دادن و گاز گرفتن ملایم و عاشقانه نوعی آزارطلبی جنسی هستند. ممکن است شما وقتی این مطلب را میخوانید گمان ببرید که این نوع رفتارها فقط در برخی افراد منحرف جنسی وجود دارد ولی حقیقت این است که تکتک ماها تمایلات آزارطلبانهای در وجودمان داریم. همانطور که نمایشنویس معروف ‘ترانس’ مینوسید: «من انسان هستم و داشتن هیچ تمایل انسانیای برای من بیگانه نیست.»
تقریبا در هر رابطهای یک نفر بیشتر به طرف مقابل وابسته است که باعث میشود فردی که وابستگی کمتری دارد به رابطه مسلط و غالب شود، همچنین فردی که وابستهتر است به فردی مطیع تبدیل میشود و تلاش میکند تا هرطور که شده رضایت و آرامش را برای طرف مقابلش فراهم آورد. درنهایت فردی که وابستگی کمتری دارد احساس خفگی میکند و از پارتنرش فاصله میگیرد ولی اگر این فاصله زیاد شود پارتنری که وابستهتر است سرد میشود و رابطه را ترک میکند. این موضوع باعث میشود پارتنری که وابستگی کمتری دارد اشتیاق و علاقهی بیشتری به پارتنرش نشان دهد. درنهایت به همین طریق رابطه بالانس میشود تا اینکه دوباره بالانس بهم بخورد و دوباره همین چرخه تکرار شود. مطیع بودن و سلطهگری بخشی از اکثر روابط هستند ولی این موضوع به این معنی نیست افراد نمیتوانند نابالغ باشند و از هم خسته شوند.
به جای موش و گربه بازی، زوجها باید این اعتماد به نفس و شجاعت را داشته باشند تا خودشان را از این وضعیت نجات دهند ولی نه فقط از طریق ازدواج بلکه با یاد گرفتن اعتماد به یکدیگر و این که بفهمند هردو انسان هستند و منافع خودشان را در اولویت قرار میدهند. عشق واقعی یعنی احترام، سهیم بودن، رشد کردن و تشویق یکدیگر ولی واقعاً چند نفر هستند که ظرفیت و بلوغ لازم برای این نوع عشق را دارند؟
در آخر فراموش نشود که برای رقصیدن تانگو به دو نفر نیاز است!
برگرفته از:
psychologytoday.com/us/blog/hide-and-seek/201408/the-psychology-sadomasochism
منم دقیقا همینطورم
تمام آدما تا یه حدی سادیسم و مازوخیسم رو دارن. بعضیا بیشتر بعضیا کمتر. چیز عجیب و غیر نرمالی نیست. اما ذکر یه نکته حائز اهمیته اونم اینه که کسی تا خودش آزار نبینه آزاردهنده نمیشه. کسی که تحقیر میکنه قبلا تحقیر شده. رفتارای ما، منعکس کننده درون ماست.
منم دقیقا همینطورم
تمام آدما تا یه حدی سادیسم و مازوخیسم رو دارن. بعضیا بیشتر بعضیا کمتر. چیز عجیب و غیر نرمالی نیست. اما ذکر یه نکته حائز اهمیته اونم اینه که کسی تا خودش آزار نبینه آزاردهنده نمیشه. کسی که تحقیر میکنه قبلا تحقیر شده. رفتارای ما، منعکس کننده درون ماست.
اینم نکتهی ارزشمندی بود ✔
هرچن ناگفته نماند که مباحث روانشناسی فرمولپذیر نیس و نمیتوان قاعدهای ثابت براش گف، ولی بهرحال این فرض مطابق با منطق چندان بیراه نیس. به نوعی میشود همان «عقده» در تعریف عامیانه.
برا ریشهیابی مازوخیسم چه فرضی دارید؟
منم دقیقا همینطورم
تمام آدما تا یه حدی سادیسم و مازوخیسم رو دارن. بعضیا بیشتر بعضیا کمتر. چیز عجیب و غیر نرمالی نیست. اما ذکر یه نکته حائز اهمیته اونم اینه که کسی تا خودش آزار نبینه آزاردهنده نمیشه. کسی که تحقیر میکنه قبلا تحقیر شده. رفتارای ما، منعکس کننده درون ماست.
اینم نکتهی ارزشمندی بود ✔
هرچن ناگفته نماند که مباحث روانشناسی فرمولپذیر نیس و نمیتوان قاعدهای ثابت براش گف، ولی بهرحال این فرض مطابق با منطق چندان بیراه نیس. به نوعی میشود همان «عقده» در تعریف عامیانه.
برا ریشهیابی مازوخیسم چه فرضی دارید؟
ریشه مازوخیسم هنوز هم ناشناخته هست. یک عده اون رو به خاطر خاطرات تلخ کودکی (از جمله تجاوز) میدونن.
فرضیه بعدی به خاطر مکانیسم فرار هست و فرد با استفاده از درد به حالتی از آگاهی غیرعادی و اصطلاحا بی خیالی می رسه و یا حس و حال جدید بودن میرسه.
دلیل دیگه تمایل درونی برای کنترل دیگران هست و چون نمیتونه اون رو محقق کنه خودش نقش کنترل شونده رو بازی میکنه.
از نظر فروید هم دو نوع مازوخیسم اولیه و ثانویه وجود داره و مازوخیسم رو نوعی تمایل به طردشدگی و رهایی و مرگ خواهی می دونه.
دلیل دیگه بیولوژیکی هست. وقتی بدن دچار درد میشه مغز موادی رو برای سرکوب درد و ایجاد آرامش تولید میکنه و مثل مسکن عمل میکنه. به قدری این مواد شیمیایی آزاد شده لذت بخشه که فرد به اون معتاد میشه. به خاطر همین توی نوع شدیدی از مازوخیسم که اسمش خفگی جنسی یا asphyxition هست فرد با طناب توسط خودش یا فرد دیگه به مرز خفگی و بیهوشی میره و اگه تو اون حالت ارگاسم بشه حالتی مثل مصرف کوکائین به وجود میاد و متاسفانه از خطرناک ترین نوع سکس هم هست و افراد زیادی سر این موضوع جونشون رو از دست دادند. آرامش دهنده بودن این حالت هم شدیدا اعتیادآوره و اثرش از کوکائین هم قوی تره.
منم دقیقا همینطورم
تمام آدما تا یه حدی سادیسم و مازوخیسم رو دارن. بعضیا بیشتر بعضیا کمتر. چیز عجیب و غیر نرمالی نیست. اما ذکر یه نکته حائز اهمیته اونم اینه که کسی تا خودش آزار نبینه آزاردهنده نمیشه. کسی که تحقیر میکنه قبلا تحقیر شده. رفتارای ما، منعکس کننده درون ماست.
اینم نکتهی ارزشمندی بود ✔
هرچن ناگفته نماند که مباحث روانشناسی فرمولپذیر نیس و نمیتوان قاعدهای ثابت براش گف، ولی بهرحال این فرض مطابق با منطق چندان بیراه نیس. به نوعی میشود همان «عقده» در تعریف عامیانه.
برا ریشهیابی مازوخیسم چه فرضی دارید؟
ریشه مازوخیسم هنوز هم ناشناخته هست. یک عده اون رو به خاطر خاطرات تلخ کودکی (از جمله تجاوز) میدونن.
فرضیه بعدی به خاطر مکانیسم فرار هست و فرد با استفاده از درد به حالتی از آگاهی غیرعادی و اصطلاحا بی خیالی می رسه و یا حس و حال جدید بودن میرسه.
دلیل دیگه تمایل درونی برای کنترل دیگران هست و چون نمیتونه اون رو محقق کنه خودش نقش کنترل شونده رو بازی میکنه.
از نظر فروید هم دو نوع مازوخیسم اولیه و ثانویه وجود داره و مازوخیسم رو نوعی تمایل به طردشدگی و رهایی و مرگ خواهی می دونه.
دلیل دیگه بیولوژیکی هست. وقتی بدن دچار درد میشه مغز موادی رو برای سرکوب درد و ایجاد آرامش تولید میکنه و مثل مسکن عمل میکنه. به قدری این مواد شیمیایی آزاد شده لذت بخشه که فرد به اون معتاد میشه. به خاطر همین توی نوع شدیدی از مازوخیسم که اسمش خفگی جنسی یا asphyxition هست فرد با طناب توسط خودش یا فرد دیگه به مرز خفگی و بیهوشی میره و اگه تو اون حالت ارگاسم بشه حالتی مثل مصرف کوکائین به وجود میاد و متاسفانه از خطرناک ترین نوع سکس هم هست و افراد زیادی سر این موضوع جونشون رو از دست دادند. آرامش دهنده بودن این حالت هم شدیدا اعتیادآوره و اثرش از کوکائین هم قوی تره.
توضیحات جالبی بود ✔
سپاس که وخ گذاشتی.
عالی ?
در تکمیل نکات دوستان ، حتما لازم نیست یه پیشینه دردناک وجود داشته باشه
همونطور که ما انسان ها ۲ دسته بندی خوب و بد رو داریم برای خودمون ، در مقابل لطافت و نرمی و آرامش ، خشونت و درد و … وجود داره
فلذا آنچنان چیز عجیبی نیست…
در تکمیل نکات دوستان ، حتما لازم نیست یه پیشینه دردناک وجود داشته باشه
همونطور که ما انسان ها ۲ دسته بندی خوب و بد رو داریم برای خودمون ، در مقابل لطافت و نرمی و آرامش ، خشونت و درد و … وجود داره
فلذا آنچنان چیز عجیبی نیست…
در تکمیل نکات دوستان ، حتما لازم نیست یه پیشینه دردناک وجود داشته باشه
همونطور که ما انسان ها ۲ دسته بندی خوب و بد رو داریم برای خودمون ، در مقابل لطافت و نرمی و آرامش ، خشونت و درد و … وجود داره
فلذا آنچنان چیز عجیبی نیست…
?
آری , اما فقط این نیست…
گاهی ممکنه شرایط زندگی که سایر کاربر ها گفتند تاثیر بذاره
مثلا یک نفر تمایل به قتل نداره , بعد از اینکه یکی از عزیزانشو کشتند ؛ انتقام بخواد و حس کشتن برای آرامش