وسوسه های شیطانی قسمت هفدهم

1401/02/28

اگر قرار بود با استراحت تو خونه حالم بهتر بشه و زودتر برم سر كلاس اين مامي و خواهرام نميزاشتن ،
گاييدن متوالي الناز و سولماز و مامي خوش كوس باعث شده بود قواي جسمانيم تحليل بره و بعد از آخرين سكسم اين وضع بدتر شده بود ،
ميتونم بگم كه گاييدن مامي بيشترين فشار رو آورد ،
برام جالب بود با اينكه مامي خيلي از كوسش استفاده كرده بود ولي بازم تنگ بود و خيلي خوب به كير حال ميداد ،
از زماني كه كير داخل كوسش ميرفت تا وقت خروج همش فشار بود كه كيرو احاطه ميكرد ،
حالا فقط تو خونه ما 2 نفر بودن كه كوسشون اوپن نشده بود ، يكي سولماز و ديگري عمه پوران .
سيامك هم حسابي با مامي و بچه ها گرم گرفته بود ،
عمه و پدر از سفر برگشتن و يكم فضاي كلي تو زمانهايي كه پدر بود سختگيرانه تر شد و جالب اينكه سيامك هم كاملا باهامون هماهنگ و خودشو تطبيق داده بود ،
با اومدن پدر سيامك تصميم گرفت برگرده خوابگاه كه وقتي پدر فهميد ازش علتشو جويا شد ،
سيامك هم جست و گريخته راحت نبودن تو خونه رو عنوان كرد .
ما تو حياط يك سوئيتي داشتيم كه پدر زماني براي دفتر شركت درست كرده بود كه به عللي با مخالفت مامي خالي افتاده بود ،
به پيشنهاد پدر و استقبال خانواده قرار شد اونجا بشه محل زندگي من و سيامك تا پايان دانشگاه .
اوايل سيامك نميخواست بيشتر از به قول خودش مزاحم بشه ولي اونقدر با اصرار همه روبرو شد كه بعد از تماس با خانوادش قبول كرد .
حدود 2 هفته طول كشيد تا سوئيت آماده بشه ، ب
عد با كمك مامي و بچه ها اونجا رو مبله كرديم و سيامك هم وسايلشو آورد .
امتحانهاي پايان ترم بد طور درگيرمون كرده بود ، با كمك سيامك تونستم همه واحدها رو پاس كنم .
سيامك براي 1 هفته ميخواست بره گرگان .
خيلي اصرار ميكرد باهاش برم ولي اصلا حوصله مسافرت رو نداشتم تا اينكه يك شب مادرش زنگ زد و ازم دعوت كرد كه حتما برم وگرنه ديگه موافقت نميكردن سيامك براي ادامه تحصيل تو خونه ما باشه ، به نوعي ميخواستن جبران كنن ،
ديگه وقتي شرايط رو اينطوري ديدم مقدمات سفر يك هفته اي به گرگان رو فراهم كرديم .
اولين بار بود كه گرگان رو ميديم ،
خيلي تميز و زيبا ، با شهرهاي ديگر اطراف خودش خيلي فرق ميكرد ،
خونه سيامكشون تو خيابان شالي كوبي بود كه از بهترين نقاط گرگان محسوب ميشد ،
حدود ساعت 8 شب رسيديم ،
دور تا دور خونه سيامكشون درخت بود ، پدر سيامك به استقبالمون اومد ،
مردي چهار شانه و فوق العاده خوش برخورد ،
برام جالب بود سيامكي كه اونو در مقابل خودم غول ميپنداشتم از نظر هيكل باز جلوي پدرش حرفي براي گفتن نداشت ،
وارد خونه كه شديم با جمعي 5 – 6 نفري مواجه شديم ،
همگي دختر و زن و از همه جالبتر همشون تيپي سكسي
(( حالا ميفهميدم چرا سيامك اينقدر سريع با جو و فضاي خانوادگي ما كنار اومده بود ،
خودشم هم تو اينطور خانواده ها بزرگ شده و ديدن دختر و زنهاي لخت براش عادي بوده ))
همگيشون اول با من دست دادن و خوشآمد گفتن وبعد به طرف سيامك رفتن و باهاش روبوسي كردن ،
سيامك شروع به معرفيشون كرد .

  • مادر سيامك ( ناهيد خانم ) زني حدودا 40 ساله قد بلند ،
    با اندامي زيبا و يكم چاق ، و مثل همه اونايي كه اونجا بودن شيك و سكسي ،
    فوق العاده سفيد با چشمهايي آبي
  • خواهر اول سيامك (فريبا خانم ) پرستار يكي از بيمارستانهاي گرگان ،
    مثل بقيه قد بلند ، خيلي خوشگل و سكسي
  • خواهر دوم سيامك ( فرشته خانم ) كلاس سوم دبيرستان ،
    اونم مثل فريبا خانم قد بلند و خوشگل و سكسي
  • خواهر سوم سيامك ( فتانه خانم ) كلاس سوم راهنمايي ، خوشگل و شيطون
  • دختر خاله سيامك (نغمه خانم ) همكلاسي فرشته و فوق العاده شيطون و سكسي
    من كه با همشون آشنا شدم سيامك رو به خانواده كرد و گفت : اين آقا پسر هم كه معرف حضورتون شد ،
    آقا بهزاد ،
    صميمي ترين دوست حال حاضر من كه مدت زيادي نيست باهاش آشنا شدم و استحكام دوستيمون از دوستايه 50 ساله هم بيشتر شده و من رومثل يكي از اعضاي خانواده شون ميدونن ،
    بعد مراسم معارفه پدر سيامك با عذر خواهي براي كاري بيرون رفت ،
    كه بعدا سيامك بهم گفت به خاطر اينكه پدرش يكي از محيط بانان اداره محيط زيست هستش بعضي وقتها شبها تو گشت ميره ،
    ميز شام رو آماده كرده بودن و همگي مشغول غذا خوردن شديم ،
    خيلي جالب بود خواهرهاي سيامك بخصوص فريبا خيلي با سيامك شوخي ميكرد و خيلي زود منو تو جمع خودشون پذيرفته بودن ،
    بعد از شام نغمه به طرف تلويزيون رفت و شوي شاد ايراني گذاشت و خودش از همه زودتر شروع به رقص كرد ،
    خانواده خيلي شادي داشتن و كلا سكسي بودن ،
    ناهيد خانم با اينكه 40 سال رو رد كرده بود ولي خيلي سر حال و با نشاط بود ،
    هيكل خيلي تاپي داشت و از همون اول نظر منو به خودش جلب كرده بود ،
    حدود ساعت 11 شب پدر سيامك اطلاع داد كه شب نمياد و اين باعث شد بزن و برقص شدت پيدا كنه ،
    فريبا همش تو بدن سيامك ميلوليد و ناهيد خانم هم همه حواسش به من بود ،
    لباسهاي سكسي تنشون بد طور داشت منو از رده خارج ميكرد ،
    بخصوص مادر سيامك ناهيد خانم با اون كون و كپل بزرگ و سكسي كه يك تاب دامن سرهم و كوتاه كه فقط 20 سانتي از كمرش پايين تر و كاملا جذب بدنش بود تو ديونه كردن من بيشتر سهم داشت ،
    سيامك نزديك من شد و وقتي حال و روز منو ديد گفت : چيه ؟
    تو كه نديد بديد نبودي ،
    خوبه مادر ما انگشت كوچيكه خاله شهناز هم نميشه
    منظورشو ميدونستم چيه و فقط لبخند زدم كه سيامك سرشو كنار گوشم آورد و گفت : راحت باش ،
    فقط به فكر حال كردن و استفاده از اين فضاي شاد باش .
    و دوباره خيلي آروم نغمه رو نشون داد و با لحني خاص گفت : كوس معركه اي هستش ، ميدونم از پسش برمياي
    نگاهي به صورت سيامك كردم و گفتم : ميفهمي چي ميگي ؟
    سيامك دستمو گرفت و بردمه يك گوشه و گفت : ببين بهزاد راحتت كنم ،خانواده ما هم مثل خودتون راحت و اهل حال هستن ،
    پس همونطور كه به من اجازه ميدادي با شماها راحت باشم منم دوست دارم تو از اين فرصت استفاده كني
    و هنوز حرفش تموم نشده بود فريبا بهمون نزديك شد و با لحني كه مستي توش موج ميزد به سيامك گفت : بيا بريم ديگه ،
    تا سرشون گرمه برميگرديم
    سيامك ازم جدا شد و با فريبا از ساختمان جدا شدن ،
    ناهيد خانم و بقيه همچنان ميرقصيدن و گرم بودن ،
    نغمه با فرشته سينه به سينه ميرقصيدن و من چند باري متوجه شدم نغمه سينه هاي فرشته رو فشار ميداد ،
    روم بد جور كم شده بود ، همش فكر ميكردم اوپنتر از خانواده ما پيدا نميشه ،
    ولي اشتباه كردم ، ناهيد خانم به طرفم اومد و 2 تا ليوان به دستم داد كه از ظاهرش معلوم بود شرابه ،
    ناهيد لپم بوسيد و گفت : بهزاد جون يكيشو هم بده به سيامك
    آنقدر داغ بود كه فكر كنم لپم تاول زد ،
    وقتي ازم دور ميشد آنچنان كونشو پيچ و تاب داد كه كيرم درجا بلند شد ،
    ليوانها رو روي ميز گذاشتم و از ساختمان خارج شدم ، تو حياط رفتم و شروع به قدم زدن كردم ،
    گوشه حياط گلخانه بزرگي بود كه سيامك قبلا برام ازش تعريف كرده بود و گفته بود كه انواع گلها رو توش نگهداري ميكنن ،
    چراغش روشن بود و براي همين اشتياق ديدن گلها منو به طرفش كشيد ،
    به چند متري گلخانه كه رسيدم صدايي حواسمو به سمت خودش كشوند ،
    انگار كسي داشت ناله ميكرد ،
    يكم كه بيشتر دقت كردم صدا واضحتر شد و كاملا ديگه ميشد صداي زن رو فهميد ،
    به طرف گلخانه رفتم و آروم وارد شدم ،
    ديگه صدا كامل شنيده ميشد كه ميگفت : بخورش ديگه ، اگه خوب نخوري بهت كوس نميدما
    واي چي ميشنيدم ،
    اين صداي فريبا خانم بود ، ولي با كي ، چند دقيقه پيش كه با سيامك بيرون آمده بودن ،
    يعني … ، درسته سيامك تو همه مسايل داشت رو منو كم ميكرد ،
    آرومتر جلو رفتم و نزديك انتهاي گلخانه صحنه فوق العاده قشنگي رو ديدم ،
    فريبا و سيامك لخت مشغول بودن ،
    سيامك روي نيمكتي نشسته بود و فريبا روي نيمكت ايستاده و پاشو باز كرده بود و كوسشو جلوي دهن سيامك گرفته بود ،
    طوري ايستادم كه متوجه من نشن ،
    سيامك يكم كه خورد به فريبا گفت : بيا بشين روش ديگه ، فرصتي نداريما
    و فريبا همونطور كه سيامك روي نيمكت نشسته بود پايين اومدو رفت روي سيامك و كوسشو با كير سيامك تنظيم و روش نشست ،
    كير گنده و فوق العاده وحشتناك سيامك كاملا تو كوس فريبا رفت و به دنبالش فريبا گفت : آههههههههه ، جونننن
    كوسم پر شد سيامك ، با كير خوشگلت پرش كردي
    سيامك هم كمر فريبا رو گرفت و با كمك خودش شروع به تلمبه زدن تو كوسش كرد ،
    فريبا همونطور كه بالا پايين ميرفت به سيامك گفت : تو تهران كسي رو نگاييدي ؟
    سيامك : مثل تو نه
    فريبا : مادر بهزاد رو چي ؟
    ((مامي من ، يعني سيامك در مورد مامي من هم با فريبا صحبت كرده بود ))
    سيامك همونطور كه وحشيانه تو كوس فريبا ميكوبيد گفت : هنوز نه
    فريبا : تو كه ميگفتي همشون اهل حالن ، حداقل يكيشونو ميگاييدي
    سيامك فريبا رو بلند كرد و به روي نيكمت خمش كرد و كيرشو از پشت تو كوس فريبا كرد و مجدد با تمام قدرتش تو كوسش ميكوبيد ،
    و همونطور گفت : ميكنم ، تو كه منو ميشناسي
    فريبا : آره ميشناسمت ، داداشي كير قشنگ مني
    سرعت سيامك زياد شد و يكمرتبه از كوس فريبا بيرون كشيد و همزمان فريبا برگشت و همه آب سيامك كه مثل فواره از كيرش بيرون ميجهيد رو روي سينه هاش ريخت .

آروم از گلخانه خارج شدم و به طرف ساختمان رفتم ،
هنوز وارد نشده بودم كه سيامك و فريبا با سرعت بهم نزديك شدن ،
سيامك وقتي منو ديد با تعجب گفت : بهزاد اينجا چيكار ميكني ؟
من : هيچي ، همينطوري ،
ميخواستم هوا بخورم و سري به گلخانه بزنم
فريبا كه تغيير حالت كاملا تو چهرش مشخص بود به سيامك نگاه كرد و سيامك با لحني پر استرس گفت : خوب ، رفتي ؟
من : كجا ؟
سيامك : گلخانه ديگه
نميخواستم اين فرصت رو از دست بدم براي همين با لحني كه شوخي و جدي قاطي داشت گفتم : اي ، تا نزديكاش ، ولي…
فريبا خانم با نگاهي سوال انگيز ازمون جدا شد و رفت داخل ،
سيامك بهم چسبيد و گفت : خوب ، ولي چي ؟
من : هيچي ، ولش
سيامك كه معلوم بود مضطرب شده دستاشو از پشت انداخت روي كونم و فشار داد و گفت : ولش ؟
معلومه اينجات ميخاره ها كه جواب منو اينطوري ميدي
منم بهتر فرصت براي رو كردن آس رو ديدم و گفتم : اي جدي ؟
يعني بازم حالشو داري خارش منو بخوابوني ؟
سيامك ميخكوب شد و من داخل ساختمان شدم ، فريبا گوشه اي ايستاده بود و نوشيدني ميخورد ،
همينكه ناهيد خانم منو ديد به طرفم اومد و دستمو كشيد و گفت : بيا ديگه ، كجا رفتي ؟
و بردمه وسط و شروع به رقص كرديم ،
همه حواسمو به فريبا و سيامك بود كه بعد از من وارد پذيرايي شده بود و كنار فريبا ايستاد ،
فرشته به من كه جلوي ناهيد خانم ميرقصيدم و علاوه بر پاييدن فريبا و سيامك نيم نگاهي به سينه هاي بزرگش داشتم شد و رو به مامانش گفت : مثل اينكه آقا بهزاد مهمونه هميگيا
ناهيد همونطور كه به كون و كمر خوشگلش پيچ و تاب ميداد گفتش : چقدر حسودي دختر
حالا شما هم به ما يك دوست خوش تيپ نميتونين ببينين
چقدر دختر و مادر راحت بودن و اينا همش براي من مشخص كننده اين بود كه تيپ خانوادگي سيامك دقيقا مثل ما و شايد ريلكستر حتي ،
ناهيد به طرف فريبا و سيامك رفت و اونا رو وسط آورد ،
همگي بهم نزديكتر شديم و كم كم تو هم ميلوليديم و ميرقصيديم ،
چند باري به فريبا خوردم و هر بار فريبا با نگاهي پر سوال منو دنبال ميكرد ،
بعد از اينكه خستگي سراغ همه اومد وقت خوابيدن شد ،
من با سيامك رفتم تو اتاق خوابش ،
سيامك ميخواست دوش بگيره و از من هم خواست برم ،
ولي حالشو نداشتم و خودش رفت ،
در اتاق به صدا دراومد و پشت سرش ناهيد خانم وارد شد ،
وايييييييي چي ميديدم ،
ناهيد خانم با لباس خواب زيبايي كه فوق العاده سكسي بود داخل شد ،
به راحتي ميشد شورت و سوتين خوشگلشو ديد ،
تو شوك بودم كه ناهيد خانم با دستپاچگي ساختگي گفت : اي اي ببخشيد ،
اصلا يادم از شما نبود ، فكر كردم سيامك تنهاست
من : خواهش ميكنم ، مهم نيست بفرماييد
ناهيد خانم وارد اتاق شد و با لوندي خاصي تمام اندامشو به رخم كشيد و گفت :
سيامك ميگفت شما خانواده خيلي خوبي هستين و اونو تو جمعتون پذيرفتين
من : خواهش ميكنم ، خوبي از شماست
ناهيد : آخه اينطور كه سيامك جون ميگفت تيپ خانوادگي شما هم مثل ما هستش و درگير تعصبات خشك و بيخود نيستين
ناهيد خانم ناز و لوندي خاصي داشت ،
تصور اينكه يكروز با مامي شهناز اونقدر صميمي بشه كه با هم كوس بدن داشت كيرمو راست ميكرد ،
واي چي ميشد ، از كوس ناهيد بيرون بكشي تو كون مامي كني ،
واي ، تو رويا بودم كه دست ناهيد خانم رو روي صورتم حس كردم ،
بهش نگاه كردم كه گفت : كجايي عزيزم ؟
عزيزم رو طوري با شهوت گفت كه درجا كيرم راست شد ،
شيطنتم گل كرد و گفتم : ميدوني ناهيد خانم با ديدنتون ياد مامي شهناز افتادم
ناهيد خانم دستمو گرفت و روي تخت نشوندمه و خودشم كنارم و چسبيده بهم نشست و گفت : جدي ،
چطور شد كه ياد شهناز خانم افتادي ؟
نبايد زياد طولش ميدادم و بهترين فرصت براي نزديكي بيشتر بهش بود ،
براي همين سرمو پايين انداختم گفتم : آخه … ، چطوري بگم … ، مامي من هم مثل شما …
ناهيد : شهناز خانم هم چي عزيزم ؟
همزمان دست ناهيد خانم رو دوشم قرار گرفت ،
عطر هوس انگيزي ازش متصاعد ميشد ،
از كنار تو بر اندامش كه حالا ميشد راحتر از زير لباس خواب توريش ديد كردم و گفتم : خوب آخه …
ناهيد خانم دستشو زير چونم گرفت وسرمو به سمت خودش برگردوند ،
فاصله بينمون خيلي كم بود ،
چشماش خمار و سكسي كه هات بودنشو نشون ميداد ،
ناهيد خانم گفت : بگو عزيزم ، راحت باش
من با صدايي آروم گفتم : لباس خوابتون
ناهيد خانم با صدايي پر احساس و شهوت گفت : قشنگه ؟
من : خيلي
ناهيد : شهناز خانم هم با لباس خواب ميشه ؟
من : اوهوم
ناهيد : و پيش شما ؟
من : اوهوم
ناهيد : و تو هم
من نگاهي بهش كردم و گفتم : ناهيد خانم از خيلي نظرها شبيه ماميم هستين
ناهيد : مثلا
دلمو زدم به دريا و شروع كردم و گفتم : زيبايي ، تيپتون ، اخلاقتون ، خنده هاي قشنگتون ، شاد بودنتون و …
ناهيد : و ؟
من : مممم
ناهيد : ممممم ؟ يعني چي ؟
من : آخه …
ناهيد منو به خودش فشرد و از لپم بوس گرفت ،
اونقدر داغ شده بودم كه حد نداشت ،
حالا سوتين زيباش كه سينه هاي بلوريشو تو خودش جا داده بود جلوي ديدم بود ،
ناهيد خانم با صدايي مملو از شهوت و هوس گفت : و چي عزيزم ؟
من : و زيبايي فوق العاده اندامتون
ناهيد از روي تخت بلند شد و جلوم ايستاد و با صداي آرومي گفت : تو هم خوش تيپ و مردونه هستي
و همونطور كه به طرف در ميرفت و كون بزرگ و سكسيشو مي تابوند گفت : شما دو تا پسر مثل هم هستين ،
شيطون و سكسي
و من هم گفتم : شما دو تا مامي هم مثل هم هستين ، خوشگل و خوردني و …
ناهيد به طرفم برگشت و با لوندي گفت : و ؟ …
با خنده سرمو پايين انداختم ، ناهيد خانم بيرون رفت و زياد طول نكشيد كه سيامك اومد ،
حوله رو كه درآورد كير بزرگش جلو ديدم قرار گرفت ، با خنده گفتم : خوبه ناهيد خانم الان بياد تو
سيامك به طرف كمد لباساش رفت و خيلي ريلكس گفت : خوب بياد
من : جدي ، بياد ؟ بعد نميگه اين چيه پسرم درست كرده ؟
سيامك : خودش درست كرده
من : خودش ؟
سيامك با لحني راحت و ساده گفت : البته خودش تنهايي نه ، با كمك بابام
من كه تا حالا اينطور راحت در مورد خانواده باهاش صحبت نكرده بودم استقبال كردم و ادامه دادم : و عجب هنري داشتن
سيامك كه شورتشو پاش ميكرد به طرفم برگشت وكيرشو نشونم داد و گفت : بهترين قسمتشم اينه
من : و احتمالا از افتخاراتشونه
هر دومون بلند زديم زير خنده ،
سيامك همونطور با شورت به طرفم اومد و كنارم نشست و گفت : اونم چه افتخاري
من رو به سيامك گفتم : راستي ناهيد خانم اومده بود
سيامك : الان ؟
من : آره
سيامك : چيكار داشت ؟
من : فكر كنم اومده بود براي شب بخير گفتن
سيامك با لبخند گفت : شب بخير گفتن ؟ چطور مگه ؟
من : خوب ظاهرا اينطور نشون ميداد
سيامك : ظاهر ، آهان
و مشت نسبتا محكمي بهم زد و ادامه داد : جنس خراب ، باز اين مامان ما با لباس خواب اومده بود ، آره ؟
من : اوهوم
سيامك : خوب ديگه وقتي بابا نباشه بايد از مرد خونه اجازه خوابيدن بگيره
و بلند بلند ميخنديد ، من آروم بهش گفتم : ولي خودمونيما سيامك ، حسابي امشب برنامه رو كم كني داريا
سيامك با لحني جدي گفت : رو كم كني ؟ من ؟
من : آره
سيامك : واضح تر ميگي ؟
من : خوب ديگه من فكر ميكردم هيچ خانواده اي به راحتي و ريلكسيه خانواده ما پيدا نميشه كه امشب خلافش ثابت شد
سيامك منو تو بغلش كشيد و فشارم داد و گفت : آهان پسر ،
خوب ديگه منم براي اولين بار تونستم دوستي پيدا كنم كه از خيلي جهات شبيه خودم باشه
من براي داغتر شدن صحبت ادامه دادم و گفتم :
منم خوشحالم كه با كسي قاطي شدم كه علاوه بر خودش ،
خانواده اش هم مثل مامي و خواهرهاي من هستن
و براي تحريك بيشتر سيامك ادامه دادم : و حتي بهتر و …
سيامك به طرفم برگشت و گفت :
و چي ؟ آخ كه چقدر از نصفه نصفه صحبت كردنت حالم گرفته ميشه
من : خودت بهتر ميدوني
سيامك : بر فرض هم كه بهتر بدونم ، ميخوام از تو بشنوم ،
و اينو بهت بگم اگه حس كنم داري منو ميپيچوني و جويده جويده بگي علاوه بر اينكه امشب حسابي مشت و مالت ميدم كونتم پاره ميكنم
من بلند بلند خنديدم و گفتم : نه ، خواهش ميكنم ،
اون كيري كه من ديدم فقط براي كوس ساخته شده ، كه اونم بهش خوب ميرسي
سيامك بهم نزديك شد گردنمو تو بازوهاش گرفت و فشار داد و گفت :
باور كن اگه همين الان اوني كه من حس ميكنم نگي گردنتو براي يك هفته ميفرستم استعلاجي
و بعد يكم دستشو شل كرد و ادامه داد : خوب منتظرم
من كه واقعا از قدرت زياد سيامك ميترسيدم گفتم : چشم ميگم ، به جون مامي شهنازم ميگم ، فقط گردنمو ول كن
سيامك ولم كرد ، من يكم گردنمو ماليدم و از سيامك دور شدم و روي راحتي كنار تخت نشستم ، سيامك همونطور مثل شكارچيها نگام ميكرد و گفت : بگو ديگه
من : قول ميدي اگه حالت گرفته شد حرفامو نشنيده بگيري ؟
سيامك : قول
من : آخه ميترسم اشتباه كرده باشم و بزنم به ديوار
سيامك : ميگي يا …
من : باشه باشه ، ميدوني سيامك از زماني كه وارد خونه شما شدم ،
اصلا احساس غريبي نميكنم و خانواده شما هم مثل مامي و خواهرهاي من خيلي صميمي و راحت برخورد كردن و امشب هم كه بزن و برقص بود و اومدن ناهيد خانم با اون لباس خواب زيبا و بعدشم اون گل و گلدونو و…
سيامك سرشو تكوني داد و بهم نزديك شد ،
منتظر بودم دهنمو سرويس كنه ،
كنارم روي تخت نشست و بعد از كمي خيره شدن بهم با صداي آروم گفت : پس حدسم درسته ، تو امشب اومدي تو گلخانه ،
و من و فريبا رو ديدي ، درست ميگم ؟
من سرمو پايين انداختم و گفتم : باور كن قصد نداشتم تعقيبتون كنم يا مچ بگيرم ،
خودت بهم گفته بودي گلخانه زيبايي دارين و وقتي با فريبا خانم از ساختمان خارج شدين و زياد طول كشيد ،
يكم تنهايي حوصلم سر رفت و اومدم تو حياط گشتي بزنم كه ديدم چراغ گلخانه روشنه ،
و به خودم گفتم بهترين فرصت براي ديدنشه ،
نزديك كه شدم و صداها رو شنيدم ديگه حس كنجكاوي و البته فضوليم نذاشت عقب گرد كنم
سيامك با لبخند آرومي گفت : اومدي داخل و به تماشا ايستادي ؟

10 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2022-05-18 01:24:32 +0430 +0430

من : اوهوم
سيامك : قشنگ بود ؟
من هيچي نگفتم ، سكوت بينمون برقرار شد ،
سيامك دوباره گفت : صحنه هايي كه ديدي قشنگ بود ؟
من : خوب راستشو بخواهي خيلي
سيامك : ولي ميدوني از صحنه هايي كه من ديدم قشگنتر نبوده ؟
من : صحنه هايي كه تو ديدي ؟
سيامك : آره پسر
من : كدوم صحنه ها ؟
سيامك : دوست داري بدوني ؟
من : آره
سيامك : ميخوايي طوري بگم كه ديونه بشي ؟
حشرت بزنه بالا ،
آره ؟ ميخوايي راحت باهات صحبت كنم ؟
با حرارت بهت بگم تا كيرت راست بشه ؟
من كه كاملا گيج شده بودم گفتم : خوب آره ، بگو ديگه
سيامك به چشمام خيره شد و گفت : آره پسر صحنه فرو رفتن كير من تو كوس فريبا ،
ديدن گاييده شدنش از پشت هر چقدرم زيبا باشه باز به صحنه فرو رفتن كيرت تو كون زيبا و خوشگل سولماز خانم نميرسه

ادامه دارد


2022-05-19 00:54:21 +0430 +0430

عالی مینویسی دمت گرم

1 ❤️

2022-05-19 17:19:06 +0430 +0430

↩ mahsa.navi0022
منتظریییییییییم

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «