رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است
رودِ تنهاییِ من ماضیِ استمراری است
زندگی مثل همین قصّه ی تنهایی من
اختیاری است که در ذاتِ خودش اِجباری است
دل که دل نیست، بلوری ست که از فرطِ غبار
مثل یک ظرفِ عتیقه تَهِ یک انباری است!
موشها ذهنِ مرا، روحِ مرا می کاوند!
چند وقتی ست میانِ تنِ من حفّاری است
درّه ها حاصلِ زخمی ست که از تنهایی
بر تنِ کوه فرود آمده، زخمش کاری است
گاه گِردِ سرِمن کُلّ ِ جهان می گردد
قصّه ی مبهمِ دیوانگی ام اَدواری است
غیر تنهایی بی واژه و گسترده ی من
هر چه در چشمِ جهان هست همه تکراری است…
گاه گاهی دلِ خود را به دلِ من بِسپار!
رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است….
یدالله_گودرزی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
یکی باید باشد
یکی که آدم را صدا کند
به نام کوچک اش صدا کند
یک جوری که حال آدم را خوب کند
یک جوری که هیچ کس دیگر بلد نباشد
یکی باید آدم را بلد باشد
مریم ملکدار
یاد این بیت فاضل نظری افتادم
قصه ای با تو شد اغاز ک پایان نگرفت
مثل نوری ک به سوی ابدیت جاریست
↩ niosha_1380
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
میبَرم جسمے و دل در گرو اوست هنوز!
سیمین_بهبهانی
↩ Mehrbano arezo
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادریست.
روزی که دیگر درهای خانهشان را نمیبندند
قفل
افسانهییست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوستداشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف، زندگیست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستوجوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانهییست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم.
احمد_شاملو
↩ Mohammad.__.
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی
الّا دمی که یاری با همدمی برآرد
سعدی
🥰🙏🌺
دوست دارم که شبی یاد تورا زنده کنم
دوست دارم که ز دیده،خون دل رود کنم
↩ Azita666
عشقت به دلم درآمد و شاد برفت
بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت
گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت
دوباره من، دوباره بغض، دوباره این سکوت سرد
دوباره تو، دوباره دل، دوباره این غصه سرد
دیگر از هرچه هست خسته شده ام
به دنبال قافیه نمی گردم
به دنبال مایی هستم که در این نسیم پاییزی
گرفتار قانون مردم شده است.
گرفتار ایستگاهی که پر از حرف است.
سوزن بان پرچم می زند
وقطار ناگهان خط عوض می کند
ایستگاه تاریک می شود
سیل حرف های مردم تو را از من می برد
به ریل می افتم
دانه دانه ی این چوب های خسته
از مردم را می شمارم
یکی
دو تا
…
یازده سال می گذرد!
سیل مردم دچار مد می شود
و تو خسته
با بار های فراوان بر دست
به ایسگاه آخر رسیده ای
آخرین پایه ها هم تمام شد
مردم به پوچی رسیده اند
ما باز به هم
دست هایت را می فشرم
دل ات را به من بسپار
صبور باش
ایستگاه روشن می شود
↩ وحید_لاهیجی
به گیسویت
که از سویت
به دیگر سو نتابم رخ ؛
گرم صد بار چون گیسو
به گردِ سر بچرخانی…
↩ سالومه۲۸
ز تکلیف،غم عشق تو در یادم ماند
ماند بی تکلیف دل غم زده ی خویش
↩ سالومه۲۸
چشم عالم کور شود از بخل و حسد
کز عشق همان مستانه شرابیم
🙃
↩ سالومه۲۸
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخهای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
و گر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فروریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بیحاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت
↩ وحید_لاهیجی
ناحیه سمت چپ بدن من
پایین تر از گردن
زیر استخوان های قفسه سینه
ساختمانی به نام قلب
محل زندگی توست …
چشمانتـــــ …
شبی ستــــــ …
کـه روزگارم را …
سیاه می کنــــد
↩ Myhardcck
من مي زده دوشم شايد که خيال تو
امروز به يک ساغر مستانه کند ما را
↩ Mehrbano arezo
بيم است که سودايت ديوانه کند ما را
در شهر به بدنامي افسانه کند ما را
↩ Azita666
چشم عالم کور باد از حسرت و بخل و حسد
کز شراب عشق ، ما همان مست شراب آلوده ایم
اینجوری فکر کنم یه وزن بهتری میگیره
↩ Asim_rastaan
به قول سایه:
خاموشم،
اما دارم به آواز غم خود میدهم گوش.
وقتی کسی آواز میخواند،
خاموش باید بود
↩ Azita666
عزیزم
فونداسیونش مال خودت بود من یکم ناشیانه گچبری کردم 🥰🙏🌺
↩ سالومه۲۸
سیگار میکشم…
این از درد من است؟
آنها در حق من نه، که من در حقشان ظلم روا داشتم چرا که سوختنشان را دیدم و خاموش بودم…
و دردهای من با دود ترکیب شد و شهر را دود درد فرا گرفت…
درد من، درد تو، درد ما، درد آنها…
هوای این شهر پر است از درد من، درد تو، درد آنها، درد ما…
هوای شهر پر است از درد…
درمان کجاست؟؟!!
[بداهه بود اگر پر از اشکال بود]
↩ Asim_rastaan
واووو👏👏 خیلی خوب بود برای یک بداهه، کاش منم از این استعدادها و ذوق ها داشتم 🥰🙏🌺
حیـــــات
از یڪ “دوستت دارم” شروع شد!
آن هم از دهان تو …
و من تازه فهمیدم ڪه
روی زمین هم
می شود نفس ڪشید…
↩ سالومه۲۸
استعدادشو اکثر ما داریم…
باید بریم دنبالش
شما هم بری بهتر از اینا میشی
منکه از اول نویسنده نبودم
بداهه نویسی که چیزی نیست!
حتی بیتهای منظوم و منثور رو هم گاهی بداهه مینویسن