امروز ۲۴ دی، زادروز گوهر مراد ادبیات ایران، پزشک، نویسنده، بدون شک مبدع و بهترین نمایشنامه نویس مدرن سینمای کشور، خالق عزاداران بیل که تبدیل به گاو مهرجویی شد، مبتکر آرامش در حضور دیگران ناصر تقوایی، دایره نویس مینای داریوش خان مهرجویی، آی با کلاه و آی بی کلاه ادبیات، شب نشین با شکوه، گور و گهواره نویس و …،
غلامحسین خان ساعدی، از نوابغ خلاقیت، نبوغ و آفرینش هنری ادبیات کشور است…
او یکی از بنیانگذاران اصلی کانون نویسندگان ایران است.
مثل اکثر نوابغ ادبیات این کشور در غربت و در سن ۵۰ سالگی در سال ۱۳۶۴ در پاریس، دیده از جهان فرو بست.
با جمله معروف:
“گاهی باید ضرب محکم مشت را بخوری تا بهخود آیی که کجا زندگی میکنی.”
شما دوست داران ادبیات را به ضیافت و مهمانی، خواندن آثار این مرد بزرگ دعوت میکنم…
“بعضیها اینجورین، وقتی یه نیش میخورن، فكر میكنن اگه دیگرونم نیش بخورن، درد اونا كمتر میشه.”
روحش شاد و یادش گرامی …
↩ Esn~nzr
غریبه در شهر
مرد داد زد : گذشته ها گذشته .
عالی باف گفت : هیچ وقت گذشته نمی گذره . یادتون باشه .
تنها دنبال حق رفتن است که آدمی را آدم می کنه ، شرف انسانی همینه .
صبر تنها درمان زخم های روح آدمیزاده .
↩ Esn~nzr
وصیت استاد پیژن نجدی در کتاب یوزپلنگهایی که با من دویده اند…
رودخانه ها که میگذرند از زیر پل مال تو…
یاد گوهر مراد پزشکی که با عشق به ادب پارسی پیوست گرامی…
شبههنرمند گرفتار اوبلوموفیسم کامل ذهنی است. دقیقا هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست.
↩ وحید_لاهیجی
آدم نمیتواند تحمل کند، بالاخره باید داشت، انسانی را باید داشت که غم انسان را دریابد.
↩ Esn~nzr
با اشتیاق زیاد دست هایت را می بوسم. حال تو چطور است؟ آیا احساس دلگرمی و امیدواری می کنی؟ این نامه را از سربازخانه (باز هم سربازخانه) برایت می نویسم. هر شب هر ساعت در فکر و اندیشه ی تو هستم. خواب هایم پر است از وجود تو، بقیه خالی است. و گیجی و اندوه کشنده فاصله ها را پر ساخته است. بقیه خالی است. گیجی و اندوه واقعی.
بین هر ساعت ده دقیقه فاصله استراحت هست. و این فاصله را با خاطره ی تو پر می کنم. لحظاتی که با هم بودیم، می نشستیم، حرف می زدیم، غم ها و ناراحتی هایمان را به یکدیگر می گفتیم، با چه امید و ترس هایی، خدایا، هر وقت به یاد می آورم دیوانه، باور کن که دیوانه می شوم. وجود من بستگی به محبت تو دارد، محبتی که شاید بی آلایشش بتوان خواند. می دانم که نامه هایم به تو می رسد، ولی تو خود را چگونه می توانی راضی کنی که به من بی اعتنا باشی؟ از تو تمنا می کنم ، عاجزانه خواهش می کنم که برای من نامه بنویسی… .
↩ وحید_لاهیجی
هرکس باید روی پای خودش بایستد و فقط به خاطر خودش زندگی کند. هرکس به کس دیگر، هر که میخواهد باشد تکیه کند، آخر زمین خواهد خورد.
↩ arashkarimi44
درود بر مرد بزرگ و فرهیخته …
تمام سعی و تلاشم رو میکنم رفیق جان
↩ Esn~nzr
تیمسار، آن را به گوش تماشاچی میرساند:
دکتر: تا دو هفته دیگر سر پا هستین
تیمسار: تا دو هفته دیگه چی هستم؟
دکتر: خوب و سالم.
تیمسار: دست و پام چی؟
دکتر: دستتان چنان قدرتی پیدا میکنه که میتونین کوچکترین نشانه ها را با سنگینترین طپانچهها هدف بگیرن.
تیمسار: دست چپمو میگم؟
دکتر: بنده هم همونو عرض میکنم.
تیمسار: اما من هیچوقت با دست چپ تیراندازی نکردم؟
دکتر: این دفعه میکنین قربان!
↩ وحید_لاهیجی
بعضیها اين جورين،
وقتی يه نيش میخورن،
فكر میكنن اگه ديگرونم نيش بخورن،
درد اونا كمتر می شه…!
کرباس
کرباس نه
کرباس چروک خورده زخمی
کرباس
بله کرباس صبحگاهی را
که تار و پودی
محکم و چرکین است.