یه روایت عهد عتیق هست که میگه وقتی مادر هستی برآن شد که سرشت آدمی بنهد به روح زمین (گایا) امر میکنه تا جسمی برای ذره ای از روح خودش هبه بکنه و زمین از 4 عنصر وجودی خودش آب، خاک، باد، آتش را با دمیدن در نفیرش فراخوانده تا توسط مادر هستی این 4 عنصر با ذره ای از روح مادر هستی ممزوج گردند مادر هستی برای اینکه بتواند این آمیزش را بکمال برساند از موسیقی و ترانه ای الهی استفاده میکند تا سرشت انسان را بتواند با بهترین نحو بسراید…
بله من به شخصه در طول زندگی که در این وادی به سال شمسی 40 گذرانده ام تاکنون موسیقی و ترانه هایی نقطه اتصال روح و جسم مرا به کنش وادار کرده اند که سعی میکنم آنرا به شما هبه کنم تا باشد یادگاری از من حقیر که همیشه شعارم در زندگی این بوده: افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است…
در این تاپیک میخوام از بزرگ مردی بگم که با ترانه های خوانده شده او بارها گریه کردم که بدجور اون محل اتصال روح و جسممو تونسته به آشوب بکشونه و من رو در وادی برزخ به کمال روحی برسونه با نیشتر هایی که به روحم زده…
آری روانشاد فریدون فروغی قسمتی جدا ناشدنی از زندگی من بوده که از عنفوان نوجوانی وقتی آهنگاشو گوش میدادم از سوی نزدیکان و دوستان به شدت تمسخر میشدم که این آهنگ ها در حد سنی تو نیستن که گوش میدیشون …
فریدون فروغی نهم بهمنماه ۱۳۲۹ خورشیدی در محله سلسبیل تهران متولد شد. پدرش فتحالله فروغی کارمند اداره دخانیات علاقهمند به هنر و موسیقی بود و تار مینواخت. خانواده پدری او از ملاکان بزرگ نراق بودند. در ابتدا نام فرهاد برای او انتخاب شد ولی با خواست پدربزرگ نام او به فریدون تغییر یافت. او آخرین فرزند خانواده بود و سه خواهر بزرگتر از خود به نامهای پروانه، عفت و فروغ داشت. فریدون در سال ۱۳۳۵ و ششسالگی، تحصیل را آغاز کرد و در ۱۳۴۷ مدرک دیپلم علوم طبیعی را گرفت و پسازآن دیگر تحصیل را رها کرد. وی موسیقی را بدون داشتن استاد و با توجه به علاقهای که به موسیقی راک و بهخصوص آثار ری چارلز داشت، با تمرین میآموخت.
فریدون فروغی در سن ۱۶ سالگی با همراهی گروهی نوازنده موسیقی را بهصورت جدی آغاز کرد و در مکانهای مختلف به اجرای ترانه و آهنگهای غربی معروف آن روزگار و بهخصوص موسیقی بلوز پرداخت و تا ۱۸ سالگی فعالیت خود را به همین صورت ادامه داد، سپس به علت یک مشکل عاطفی مدتی موسیقی را رها کرد.
در سال ۱۳۵۰، خسرو هریتاش، نویسنده و کارگردان سینمای ایران و کارگردان فیلم تنگنا در جستوجوی خوانندهای با صدایی منحصربهفرد بود تا برای این فیلم ترانهای بخواند که با فریدون فروغی آشنا شد، فریدون یکبار ترانه را زمزمه کرد و هریتاش صدای او را پسندید؛ بهاینترتیب فریدون دو ترانه آدمک و پروانه من را اجرا کرد، آهنگ آدمک باعث معروفیت فروغی شد و ترانه زندون بر محبوبیت وی افزود.
در آن زمان برخی میگفتند که فروغی صدای فرهاد مهراد، خواننده ایرانی را تقلید میکند که گذر زمان نشان داد که بهرغم شباهت صدای این دو خواننده، تقلیدی در کار نیست. فریدون فروغی که تا پیشازاین با اجرای ترانههای خواننده محبوبش ری چارلز زیر سایه او قرارگرفته بود بهمرور در فضای آن روز موسیقی جای خود را باز کرد؛ ری چارلز رابینسون که نام هنریاش ری چارلز بود خواننده جاز بود که در سال ۲۰۰۴ درگذشت.
فریدون فروغی در سال ۱۳۵۱ با گلی فتورهچی آشنا شد و ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۳ از وی جدا شد.
وی در سال ۱۳۷۳ با سوسن معادلیان ازدواج و با اصرار همسرش آغاز به گفتن شعر و آهنگسازی و تدریس گیتار و ارگ و پیانو کرد؛ وی پس از چندی از او نیز جدا شد.
در سال ۱۳۵۸ و بعد از انقلاب، فروغی در ایران ماند و کنسرت اجرا کرد که ترانههای این کنسرت را در آلبوم آغازی نو جای میدهد و دلیل نامگذاری آلبوم به این نام، وجود ترانههای ریتمیکی مانند حقه، مشتی ماشاالله و شیاد است که در کارنامهٔ فروغی مانند آنها وجود نداشت.
بعد از انتشار این کاست در سال ۱۳۵۹، فروغی ترانه یار دبستانی را برای فیلم از فریاد تا ترور به کارگردانی منصور تهرانی اجرا کرد که در تیتراژ فیلم استفاده شد. درحالیکه هنوز هیچ منع رسمیای برای فعالیت فروغی اعلامنشده بود، به تهرانی خبر رسید که باید صدای فروغی را از تیتراژ فیلمش حذف کند. درنتیجه جمشید جم خواندن این ترانه را به عهده گرفت، در همین زمان زمزمههایی در مورد ممنوعیت فعالیت فروغی شنیده میشد. او در همین سال ترانهٔ کوچهٔ شهر دلم را خواند.
فروغی در سال ۱۳۶۰ چند ترانهٔ خود را همراه با چند ترانه از کوروش یغمایی در آلبومی با عنوان سُلٰ جای داد و طی سالهای ۶۰ و ۶۱ آهنگ چهارقسمتی «چرا نه؟» را ساخت و اجرا کرد، در همین سالها فعالیت کردن او ممنوع اعلام شد.
فریدون فروغی در اسفندماه سال ۱۳۷۷ موفق به برگزاری کنسرتی در تالار حافظ دانشگاه کیش شد ولی با برگزاری کنسرت وی در شهرستانهای دیگر موافقت نشد.
فروغی در تابستان ۷۸ و پاییز ۷۹ دوباره به کیش بازگشت و به اجرای برنامه در هتل آنای کیش پرداخت.
نزدیکان فریدون فروغی میگویند که در پایان زندگی، بسیار ناامید بود و آنچه درنهایت او را نابود کرد همین یأس و سرخوردگی بود. او در یادداشتی شخصی نوشته است: «گاهی امید بر سبزهزار تنم نقش میزند و گاهی یأس، تمامی جوانههای امیدم را چون خوره میخراشد و بدینسان زندگی دردآلودم میگذرد.»
شهیار قنبری - ترانهسرا و آهنگساز - درباره مرگ فریدون فروغی گفت: فریدون فروغی برای دومین بار میمیرد. نخستین بار وقتی مرد که نتوانست بخواند و دومین بار وقتی مُرد که میخواست بخواند. فریدون را فراموشی و خاموشی کشت.
پیکر فریدون فروغی در روستای قرقرک در مسیر اشتهارد به بوئینزهرا و در کنار برکهای کوچک به خاک سپرده شد.
در پایان چیزی که از این مرد روح مرا به چالش میکشد وقتی است که به او میگویند چرا از ایران مهاجرت نمیکنید اینچنین پاسخ میدهد…
تن تو نازک و نرمه مثه برگ تن من جون میده پرپربزنه زیر تگرگ
دست باد پر میده برگو رو هوا اما من موندنیم تا برسه دستای مرگ
نفسم این خاکه خون گرمم پاکه
من از تبار پاک آریایی قشنگ ترین قصیده ی رهایی
هوای عشق تازه نیست تو رگهام تن نمیدم به رنگ کهربایی
نفسم این خاکه خون گرمم پاکه
واسه رفتن دیگه دیره تن من اینجا اسیره
خاک اینجا چه عزیزه عاشق قدیمی پیره
نفسم این خاکه خون گرمم پاکه
من از تبار پاک آرایی قشنگ ترین قصیده ی رهایی
هوای عشق تازه نیست تو رگهام تن نمیدم به رنگ کهربایی
درووود بر وطن پرستی این انسان که تا ابد بنده رو مرید خودش کرد…
تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
مثل چک اول در دعوا بود که خوردم و باختم، یعنی شیفته شدم.
چقدر قوی و محکم، چه شروعی، چه ادامهای و چه پایانی!
روحش شاد. غریب موند و حیف شد. ❤❤
بزرگترین افتخار هنری زندگیم همکاری با جاویدنام فریدون جان بود و معاشرتهای بعدش. رنگ و بوی خاصی گرفت زندگیم و صد افسوس که زود پرکشید از بین ما
↩ لاکغلطگیر
منم اولین چکو از فریدون با همین ترانه خوردم نوید…
ترابخدا کوتاه بیا داری منو با خودت کجا ها میبری مرد 🙏
↩ انسانم آرزوست
دستم به دامنت رفیق از خاطراتت بگو من تشنه ام از این مرد بیشتر بدونم…
↩ vahidjudo
شما دستور بده عزیز من اطاعت میکنم. شما با تاپیکهات دل مارو بردی و ارزش تفکرت رو به رخ کشیدی ما هم چاره ای نداشتیم جز تشویق شما و افکارت و هنر و هنرشناسیت. اجازه بده خیلی فاش نکنم خودمو تو بند فریدون جان چون شناسایی میشم. اما قصه از اونجا شروع شد که من تو بند موسیقیه هتلی بودم که فریدون جان میخواست باهاش قرارداد ببنده. ما درحال اجرا بودیم که وقتی فریدون جان وارد شد با اینکه میدونستم اما تمام بدنم یخ کرد و به معنای واقعی دلم میخواست خفه شم تا حق شاگردی رو به جا آورده باشم. با بدبختی اهنگ رو تموم کردم. قشنگ یادمه آهنگ سوگند آرتوش عزیز و هنرمند بزرگ رو اجرا میکردیم. تموم که شد صدای تشویق دست حضار رو نمیشنیدم چون دیدم فریدون جان اومد سمت استیج و قلبم داشت می ایستاد. فقط میخواستم بدونم الان چی میشنوم. گیج افکارم بودم که ناگهان صدایی با طنین جادویی بهم گفت براووو آفرین من عاشق این آهنگم و لذت بردم از این اجرا. از شنیدن این جملات غرق در غرور و خوشحالی شدم. خودش بود فریدون فروغی بزرگ بود که منو تشویق میکرد. بعد بهم گفت تایم اجراتون تموم شد لطفاً بیا سر میز ما. چقدر مهربان و بزرگ بود این شخصیت و چقدر دوست داشتم بغلش کنم و بهش بگم چقدر برای من بزرگ و عزیزی. تایم اجرامون تموم شد و رفتم سر میزشون و با اجازشون نشستم. باز با لطف و بزرگیش منو تشویق کرد و بدون مقدمه بهم گفت خوشحال میشه من تو بند موسیقیش همراهیش کنم. صدای قلبم رو میشنیدم قشنگ. گفتم جناب فروغی شما، شما از من درخواست میکنید که به آرزوم برسم؟ یعنی چی؟ خندید و بماند که باز کلی به من انرژی مثبت داد. از اون لحظه تا حدود یکماه بعد که برای اجرا اومد لحظات رویایی زتدگی من استارت خورد. از زمان ورود فریدون جان به زندگی هنری من پیشرفتهای من شروع شد و با راهنمائیهای این بزرگمرد من شروع به رشد کردم. خیلی طولانی شد بزرگوار و سرتو درد آوردم اما برات تیکه تیکه خاطراتم رو مینویسم بازم اگه دوست داشتی. تندرست باشی عزیز
↩ انسانم آرزوست
دوست داشتم عاشق تک تک جملاتی که نوشتی بودم رفیق…
از اینکه بمن لطف داشتی و اون لحظات رو پیش روی چشم من به تصویر کشیدی تا ابد ممنونتم…
و شکر میکنم که سعادت اینو داشتم که از زبان خودت بشنوم این ماجرا رو باز برام بگو تا روشن بشه دلم.
↩ vahidjudo
صدای زخمیش و روح عصیانگرش در موسیقیش، متجلی و متأثر بود، همون چیزی رو که روح نوجوان من میطلبید. ادامه داره تا امروز و هنوز!
اولین سرودی که به دخترم یاد دادم، یار دبستانی بود. روی موتور، میخوندم براش و با وجودی که هنوز مدرسه نمیرفت، با من همصدا میشد.
↩ لاکغلطگیر
منم با نوای شما و برادرزاده ام از عمق وجود میخونم:
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مُرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه؟
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب، بد اگه بد، مُرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه؟
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم مونده هنوز رو تن ما
↩ لاکغلطگیر
فریدون و فرهاد برای من یادآور لذت بردن از موسیقی در دوره نوجوانی هستن
↩ Royalezlezi
یادشون بهخیر!
خاطراتی رو ساختن که شاید مرگ هم نتونه از بین ببردشون!
↩ لاکغلطگیر
دقیقا
آخ نمیدونی چه خاطرات دل انگیزی داریم من و شوهر جان
باغ پاییزی
شور و حال نوجوانی
عشق
و صدای فریدون
🌹🌹🌹
از عنفوان نوجوانی وقتی آهنگاشو گوش میدادم از سوی نزدیکان و دوستان به شدت تمسخر میشدم
جالب بود برام ، منم این حرفارو شنیدم
↩ زندگی*فانتزی1400
درووود دوست عزیز کاملا درکتون میکنم تقدیم:
پشت این پنجره ها دل می گیره
غم و غصه دلو تو میدونی
وقتی از بخت خودم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بهش میگم تو آزادی دیگه
میگه من دوست دارم تو میدونی
↩ Royalezlezi
تقدیم به شما رویا خانم و لذتی که از این ترانه بردین رو عشقه…
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو مثل وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیازم تو رو هر روز دیدنه
از لبت دوست دارم شنیدنه
تو قشنگی مثل شکلهایی که ابرها میسازند
گلهای اطلسی از دیدن تو رنگ میبازند
اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار میتازند