با سلام خدمت رفقای دوستداشتنی…!
در این تاپیک، به اختصار به شرح حال چهار نفر از بزرگان ادبیات جهان از بریتانیا پرداخته شده است.
“اگر قرار است برای چیزی، زندگی خود را خرج کنیم، بهتر است برای لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه باشد!”
به سال 1564، از پدری صاحب منسب و مادری ثروتمند، در استراتفورد، غسل تعمید داده شد.
بسیاری از حقایق و سوابق زندگی وی در کمال شهرت، مبهم، ثبت نشده و گاه افسانهای میباشد و در مورد ظاهر، گرایشات جنسی، اعتقادات مذهبی و آثار منتسب به وی و … گمانهزنیهای فراوان انجام شده است.
به نظر میرسد تحصیلات خود را در مدرسهی گرامر استراتفورد انجام داده است و نه آکسفورد یا کمبریج! ولی اطلاعات بسیار زیاد در خصوص گرامر و واژگان زبان داشت، تا جایی که تعداد کلمات مورد استفادهی وی در آثارش، بالغ بر 30هزار واژه بوده که از واژگان فردوسی و هومر، بیشتر است. وی تقریبا 1700 واژه را به زبان انگلیسی، اضافه نمود.
ظاهرا در 18 سالگی با زنی باردار و 26 ساله ازدواج نمود و دارای سه فرزند گردید.
پس از ازدواج راهی لندن شد و در نمایشخانهها، به بازی و نگارش روی آورد و کمکم شهره و آوازهای برای خود دستوپا کرد که وی را تبدیل به بزرگترین نویسندهی تمام دوران انگلیس نمود.
در تاریخ 23 آوریل 1616 در حالی درگذشت که هیچ نسخهی جمعآوری شدهای از آثارش وجود نداشت و بعدها، دو تن از دوستان و همکاران نزدیکش، با جمعآوری و چاپ نوشتههایش، در شهرت وی، نقش مهمی داشتند.
وی پدر نمایشنامهنویسی بریتانیا در سبک کلاسیک در قالب، تراژدی، کمدی و تاریخی میباشد. اتلو، مکبث، هملت، ژولیوس سزار، تاجر ونیزی، شاه لیر، هنری ششم، هیاهوی بسیار برای هیچ، رویای شب نیمه تابستان، رومئو و ژولیت، رام کردن زن سرکش و … از جاودانههای وی در دنیای ادبیات میباشد.
به تماشای زیباترین نمایشهای ادبی جهان در سالن آمفی تئاتر گلوب، به نویسندگی، کارگردانی و بازیگریِ شاعر، نویسنده و نمایشنامهنویس بزرگ جهان، ویلیام شکسپیر، خوش آمدید.
در 21 سپتامبر 1866، در خانوادهای ورزشکار در شهر کنت انگلیس، به دنیا آمد.
در نوجوانی در پی حادثهای که به شکستگی پا و خانهنشینی وی منجر گردید و در جهت گذران وقت، به کتاب و کتابخوانی مشغول و این مهم باعث علاقه به نویسندگی و ادامه تحصیلات آکادمیک در این رشته شد.
وی، به خاطر خلق رمانهای علمیتخیلی، در جهان ادبیات شناخته میشود و آثاری همچون چرخهای بخت، ماشین زمان، جزیره دکتر مورو، جنگ دنیاها و … را در کارنامهی هنری خود دارد.
رمان زیبا و جاودانهی “مرد نامرئی”، خاطرهساز تمامی شما دوستان عاشق ادبیات میباشد.
در 13 اوت 1946 در خانهاش در لندن، دیده از جهان فرو بست.
این شما و این یکی از بزرگترین نویسندگان جهان از انگلیس، هربرت جورج ولز!
در 13 آوریل 1906 در خانوادهای پروتستان در دوبلین، زاده شد.
دوران ابتدایی را در زادگاهش سپری نمود و به دلیل علاقهی فراوان به زبان فرانسه، در این رشته ادامه تحصیل داد و موفق به اخذ درجه کارشناسی زبان و ادبیات فرانسه شد و با مهاجرت به پاریس، ضمن تدریس، با جیمز جویس نابغه، آشنا شد که تاثیر چشمگیری در زندگی حرفهای او داشت.
فردی بسیار منزوی با نوشتههایی بدبینانه که با طنزی بسیار قوی و نیشدار، ترکیب و تلفیق شده و آثاری جاودانه را برای خواننده، خلق مینماید. وی همچنین در آثارش، علیه خدا، مذهب و دین، اعلان جنگ و ستیز مینماید.
وی، برنده جایزه نوبل ادبیات به جهت خلق نوشتههایی در قالب رمان و نمایش میباشد.
نمایشنامههای جاودانهی در انتظار گودو، آخرین نوار کراپ، آخر بازی در کنار رمانهای زیبای مِرفی، مالون میمیرد و متنهایی برای هیچ، از جمله آثار برگزیدهی او میباشد.
در 22 دسامبر 1989، در پاریس، دیده از جهان فرو بست و در گورستان معروف مونپارناس، به خاک سپرده شد.
معرفی میکنم، نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس بزرگ جهان از ایرلند، ساموئل بکت!
در 16 دسامبر 1775 در یک خانواده مذهبی و کشیش در روستایی در همپشر انگلیس، دختری عاشق، متولد شد.
با مرگ پدر در نوجوانی، همراه مادرش به وینچستر کوچ کرد و تا پایان عمر، در آنجا زندگی نمود ولی هرگز ازدواج نکرد.
نوشتن را از دوران جوانی، آغاز نمود و در دورهای چهارساله، آثارش را به رشتهی تحریر درآورد. او در دورانی که زنده بود کتابهایش را بدون نام چاپ میکرد و هیچکس نمیدانست که نویسندهی کتاب، چه کسی است!
داستانهای وی دارای شخصیتپردازی گیرا و بر اساس اخلاقیات و روحیات انسانی بوده که با طنزی قدرتمند آمیخته میگردد. شناخت او از زندگی زنان و مهارتش در نشان دادن ظرائف زندگی، او را به یکی از مشهورترین رماننویسان عصر خویش تبدیل نمود.
وی، غالباً زنان نویسندهی هم دورهی خودش را به خاطر سبک دراماتیک و خستهکنندهی قصههای عاشقانه در رمانهایشان، دست میانداخت.
به پاس احترام و جهت تاثیر نوشتههای وی بر ادبیات، تصویر وی بر روی اسکناس ده پوندی، چاپ شده است.
حس و حساسیت، مَنسفیلد پارک، اِما، نورثنگر اَبی و ترغیب در کنار یکی از شاهکارهای ادبیات جهان، غرور و تعصب، تمامی آثار وی در دنیای هنر میباشد.
در 18 ژوئیه 1817، در 41سالگی و به دلایل نامشخص در وینچستر، به دیار باقی شتافت.
به احترام رهبر و تاثیرگذارترین نویسندهی زنِ جهانِ ادبیات از انگلیس، جین آستین نابغه، کلاه از سر برمیداریم!
“پنهان کردن عواطف، امنیت خاطر میدهد، اما جاذبهای ندارد. کسی نمیتواند به انسانی که عواطفش را پنهان میکند، عشق بورزد…!”
با عشق فراوان، این تاپیک را تقدیم میکنم به:
نویسنده، مترجم، کارگردان، عکاس بزرگ و معشوق فروغ شعر ایران زمین!
نویسندهای متاثر از همینگوی بزرگ با آثاری همچون خروس، مد و مه و آذر، ماه آخر پائیز!
نخستین عکاس پرتره در ایران!
مترجمی زبردست با برگردان آثار بزرگانی مانند همینگوی، شاو، فلوبر و مارک تواین!
کارگردانی آوانگارد و مستندساز و فعال در عرصهی هنر هفتم با آثاری همچون یک آتش…!
و عاشقی که ای کاش سوئیچ خودروی جیپ خود را هیچگاه در آن روز لعنتی به فروغ نمیداد و یک سیگار دیگر، در فاصلهی رخوتناک دو همآغوشی با او میکشید…!
ابراهیمخان گلستان!
همشهری عزیز و دوستداشتنی!
صدمین سال زندگی شما، مبارک! چقدر جای عمه فخری و عمو کاوه، سبزه! خدا لیلیخانم را براتون نگه داره!
عمرتان با عزت و سایهی شما بر سر همهی ما، همیشگی و پایدار…!
اطلاعیه!
ایستگاه بعدی، آخرین ایستگاه خواهد بود، برای قطاری که از دل من میگذرد!
از مسافرین باقیمانده تقاضا میشود، وسیلهای جا نگذارند!
دفتر اشیای گم شده نیز، از امروز برای همیشه تعطیل است…!
از این که با ما سفر کردید، نهایت سپاس را داریم …!
آدم وقتی یک سیب را گاز میزند و از بو و مزهاش کیف میبرد چه لازم دارد که پشت جعبهآینه باشد برای نمایش به دیگران که آی سیب خوردهام. کتاب چاپ میکنی و قصه مینویسی برای کیفِ خودت. همین فیلم میسازی برای کیفِ خودت و بعد برای نشاندادنش و اینکه بدانند چگونه کارهای دیگر هم میشود کرد و چیزهای دیگری هم میشود گفت. حتی تالار نمایش اجاره میکنی و آن را نمایش میدهی، و کیف میکنی که «آب در خوابگه مورچگان» ریختهای. اصلاً انتظار تصویب و تائید نداری. نفسِ کار اصلِ کار است. اگر با دیگران فرقی داری چرا از دیگران تائید بخواهی، یا تائید دیگران را ارزش بدهی.
ایستگاه آخر نداریما 😕
↩ om1d00
درود بر امیدجان!
سپاس از حضورت که همیشگی بود.
امیدوارم همیشه، شاد باشی و برقرار
↩ وحید_لاهیجی
درود وحید عزیز.
سرت سلامت جانا!
عصبانی نباش مرد بزرگ.
هر آمدنی، رفتنی دارد.
تو که عزیز جانی و بات در ارتباط هستم مرد بزرگ
↩ Esn~nzr
هزار نفر بیاد یه نفر نره…
حالا از اون هزار نفر یه احسان ما داریما اون که هیچوقت نباید بره 😏
در ضمن اینجا بی تو دیگه صفایی نخواهد داشت 😞
آبجی سالومه که نیست تو هم نباشی دیگه تاسیان اندر تاسیان میشه 😓
↩ وحید_لاهیجی
همیشه خلوص کلامت، برام دلنشین و حال دل خوب کن، بوده و هست.
وجودت برای این سایت غنیمتی است رفیق جان.
اینجا جایی برای پیرمردها نیست!
همیشه در کنارت هستم و یاد و نامت روی قلبم ماندگار.
یه تاپیک دیگه تحمل کنن دوستان، تمومه!
↩ Esn~nzr
من حرف دلمو بیواسطه زدم و خواهم زد…
تو نباید منو اینجا تنها بگذاری
یه کلام گفتم همین تامام 😒
دیگه هم نشنفم یه تاپیک یه تاپیک 👎
بگو هزار تاپیک، میلیون تاپیک 👍
↩ Esn~nzr
اینکه دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار میخواهد مگر؟
وقت دل کندن به فکرِ باز پیوستن مباش
دل بریدن وعدهی دیدار میخواهد مگر؟
عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق میشویم
اشتباه ناگهان تکرار میخواهد مگر؟
من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکرِ عشاق، پرچمدار میخواهد مگر؟
با زبانِ بیزبانی بارها گفتی برو
منکه دارم میروم؛ اصرار میخواهد مگر؟
روحِ سرگردانِ من هرجا بخواهد میرود
خانهی دیوانگان، دیوار میخواهد مگر؟
مهدی_مظاهری
پیشم باش همیشه احسان…
وقتی دوروبرم هستی و میبینم فعالیت داری دلم قرصه رفیق 🙏
↩ وحید_لاهیجی
دلت دریاست رفیق با معرفت. ❤️ ❤️ ❤️
همیشه در رکابت هستم وحید عزیز.
اگر قرار است برای چیزی، زندگی خود را خرج کنیم، بهتر است برای لطافت یک لبخندتو این روزها دیگه کسی زندگیشو خرج نمیکنه برای لبخند کسی
مرسی از تاپیک زیبا و پربار ✌️🌸
مثل همیشه عالی 💖
↩ Saraaajooon
درود و سپاس بانوی همراه.
امیدوارم همیشه خوانا، نویسا، پایا و مانا باشی.
لبت خندون و دلت دریایی
مثل همیشه فوق العاده👏🏻👏🏻👏🏻
ولی کاش ایستگاه آخر نباشه یا اصلا مسافری که دلش نیست بره باز هم بتونه بمونه
↩ Shahrzad00
درود و سپاس بر بانوی قصه ها.
یکی از بهترین یادگارهای من در این سایت، آشنایی و مصاحبت با شما بود، هست و خواهد بود…
هر آغازی، شروع یک پایانه!
مطمئنم قطاری که از دل من بگذره، شما را پیاده نمیکنه!
رفقایی مثل شما، مسبب تپش این عضله هستند.
برقرار باشی و پر تپش، بانوی همیشه همراه.