انقدر حواسش به درست کردن غذا بود که زمان از دستش در رفت یه لحظه یادش اومد که یک ساعته گوشیشو چک نکرده، ترس همه وجودشو پر کرد.
به سمت اتاق خواب رفت و گوشی رو از کنار تخت برداشت ۱۶ تماس از دست رفته از شوهرش داشت، دستهاش عملا میلرزید سریع شماره رو گرفت، هنوز اولین بوق تموم نشده بود که صدای مرد توی گوشی پیچید:
معلوم هست کدوم گوری هستی؟ گوشی برات خریدم که ازت خبر بگیرم. سرت کجا گرم بود که جوابمو ندادی؟
سپیده بغضشو خورد، صداش در نمیومد اما می دونست سکوتش مرد رو عصبی تر میکنه آب دهنشو قورت داد و گفت: به خدا توی آشپزخونه سرگرم بودم، غذای مورد علاقتو میپختم، به جون مادرم جایی نبودم.
مرد داد زد: یکبار دیگه زنگ بزنم و جواب ندی من میدونم و تو !
سپیده دهنشو باز کرد که بگه چشم اما مرد قبل از اون گوشی رو قطع کرده بود.
کنار تخت نشست و بغضش ترکید: واقعا چیکار کرده بود که مستحق این رفتار بود؟ بار اول نبود که مواخذه می شد و بابتش فحش هایی شنیده بود که حتی یادآوریش هم قلبشو به درد میاورد.
مرد همیشه بددهن بود و با کوچکترین خطایی خانوادش رو به فحش میکشید، بارها به مادرش توهین کرد و سپیده کوتاه اومد و به حساب عصبانیت گذاشته بود و بقول مادرش نجابت کرده بود.
نمیخواست یادش بیاد، افکارشو پس زد و خسته از جا بلند شد، به سمت آشپز خونه رفت تا سالادشو درست کنه.
چه بوهای خوبی میاد.
سپیده می دونست حق نداره چیزی از اتفاق صبح رو یادش بیاره چون متهم می شد به غرغر کردن و بداخلاقی، پس سکوت کرد تا مردشو عصبی نکنه.
با پشت دست، دماغش رو تمیز کرد. فین فینکنان لبخند زد: کباب دیگی و سالاد شیرازی با پلو زعفرونیه.
برگشت سمت گاز و تقریبا داد زد: تا دوش بگیری میز رو چیدم، لباس تمیز روی تخته.
مرد چیزی گفت، سپیده نشنید. استرس داشت، منتظر صدای بسته شدن در حمام و باز شدن دوش بود.
خودشو سرگرم چیدن میز کرد. ترشی انبه، دوغ، لیمو ترش و…
صدای پکیج از جا پروندش. انگار حین دزدی دستگیر شده.
رفت پشت حمام و از گوشه در صدا زد: لیفت اونجاس عزیزم.
در رو محکم بست، صدای قلبش توی راهرو پیچیده بود، زانوهاش بی اراده تا میشد.
حواسش به صدای آب بود، رفت توی اتاق، گوشی رو به شارژ زده بود. مثل همیشه سایلنت و برعکس روی میز!
احساس بدی داشت، از کاری که میکرد متنفر بود، سرک کشیدن در حریم خصوصی از نظر اون مثل دزدی بود.
گوشی از دستش افتاد، نفسش قطع شد؛ با چشمهای وحشت زده برگشت سمت در اتاق، تمام تنش عرق کرده بود، هنوز صدای آب میومد.
بغض داشت خفه اش میکرد، گوشی رو برداشت و گردی پایین صفحه رو فشار داد، انبوه پیام ها و پیام اون زن و متن چند پیام پشت هم:
عشقم کجا رفتی ؟
الو خوابیدی؟ بدون شب بخیر ؟
وای چقدر دلم میخواست امشب کنارم بودی
پاهاش بهم میخورد،چند پیام از گروه های مختلف تلگرام و دو پیام با اسم های زنونه…
چشمهاش پر از اشک بود و فونت گوشی ریز.
صفحه گوشی خیس شد، هنوز صدای دوش باز از حمام شنیده میشد.
مرد،گوشی رو از دستش کشید: داری آمار منو میگیری؟
داد زد: خجالت نمیکشی ؟
زن خجالت می کشید، گریه امونش نمیداد، کار زشتی کرده بود.…
سپیده 🎈