با سلام خدمت دوستان عزیز
این تایپک بزرگان تاریخ ایران رو معرفی میکند
از دوستان خواهش میکنم اینجا صحبت از سکس و مجادله سیاسی نداشته باشند -
در خواستی هم کم دارم دوستان عزیز کم کنن تا بتونیم یه انجمن پربار داشته باشم
با تشکر
آریوبرزن یک فرمانده بزرگ مهینپرست ایرانی بود. کسی که در سال 330 پیش از میلاد در نبرد دربند پارس تا پای جان در برابر اسکندر مبارزه کرد.او کوههای سر به فلک کشیده زاگرس را به گواهی گرفت که همواره به آیندگان یادآوری کنند که ایرانی چگونه میهنپرستی را معنا میکند. آنان جان دادند تا نام ایران جاویدان ماند.
زندگانی و خانواده
آریوبرزن از نوادگان فارنابازوس است که پسر یکی از اشرافزادگان ایرانی بوده است. در سال 387 پیش از میلاد فارنابازوس ساتراپی آناتولی بود که همروزگار با اردشیرشاه بود. آرتابازوس (225-289 پیش از میلاد) پدر آریوبرزن نیز در دربار داریوش سوم (آخرین پادشاه سلسله هخامنشی) موقعیت قابل ستایشی داشت.
او در سال 368 پیش از میلاد به دنیا امده است. با وجودی که از دوران کودکی وی اطلاعات چندانی در دست نیست، اما به خوبی روشن است که آریوبرزن در سال 335 پیش از میلاد فرمانده پرسیس بود. برای بسیاری از پژوهشگران این نکته شگفت انگیز است که داریوش سوم برای پرسیس و تخت جمشید ساتراپ تعیین نموده است. به نظر میرسد پیش از داریوش سوم چنین منصبی وجود نداشته باشد و داریوش سوم که در دوره ای پرآشوبی همراه با برخی مسایل اجتماعی، به فرمانروای رسیده بود و برای اداره آن برای زمانی که به منظور مقابله با دشمنان در بیرون از پارس به سر میبرده، به یک فرمانده قابل اعتمادی در خانه نیاز داشته است. به این ترتیب وی برای جلوگیری از پیشرفت مقدونیان در سال 333 پیش از میلاد در ایسوس در سال 331 پیش از میلاد در گآوگاملا با آنان به جنگ پرداخت. اگر این نظریه درست باشد، آریوبرزن میبایست از خویشاوندان نزدیک و یا از دوستان شخصی داریوش سوم بوده باشد. از این رو فرمانداری آریوبرزن در پرسیس و پرسپولیس تنها یک دلیل میتواند داشته باشد، او فردی بسیار قوی بوده که پشتیبان داریوش سوم بوده است. بر پایه یادداشتهای روزانه کالیستنس مورخ رسمی اسکندر، در ماه اگوست سال 330 پیش از میلاد نیروهای این فاتح مقدونی در پیشروی به سوی “پرسپولیس” پایتخت آن زمان ایران، در یک منطقه کوهستانی صعب العبور (دربند پارس، تُکاب در کهگیلویه، این محل معبری بود که از پارس به شوش می رفت) با یک هنگ ارتش ایران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهی ژنرال آریوبرزن رو به رو و متوقف شدند و این هنگ چندین روز مانع ادامه پیشروی ارتش دهها هزار نفری اسکندر شده بود که مصر، بابل و شوش را قبلا تصرف و در سه جنگ، داریوش سوم را شکست و فراری داده بود.
اسکندر پس از تصرف شوش برای تسخیر پارسه سپاهیان خود را دو بخش کرد: بخشی به فرماندهی «پارمن یونوس» از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه روان شد؛ و بخش دیگر به فرماندهی خود اسکندر با اسلحههای سبک راه کوهستان کهگیلویه را در پیش گرفتند.
آن هنگام که اسکندر بر تنگ تکاب وارد شد، سردار آریوبرزن را پیش روی خود دید، گروهی در بالای تنگه و گروهی بر فراز معبر سنگها و گروهی دیگر با فلاخن (سلاح پرتاب سنگ) و تیر و کمان بر انان فرود میآمدند. وقتی اسکندر به آنجا رسید حملات سختی کرد اما کاری از پیش نبرد و سربازانش سپر را بر سر گذاشته و عقب نشینی کردند.در حالیکه اسکندر فکر میکرد بی هیچ تلفاتی ایستادگی آنجا را تسخیر میکند . . . عرصه بر اسکندر تنگ شده بود و شکست را روبروی خود میدید.
پس از 48 روز مبارزه، خائنی اسکندر را از مسیر کوه به پشت خط سپاه آریو برزن راهنمایی نمود. اسکندر بدین طریق خود و سپاهیان را به پشت لشگر ایرانیان رسانید و آنان را دور زد. اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن خائن را که راه را نمایانده بود به جرم خیانت اعدام کرد.
با گذشت زمان کوتاهی پس از آنکه اسکندر به پشت سپاه آریوبرزن رسید، قهرمان ایرانی از سه جهت مورد هجوم واقع شد. از شمال توسط فیلوتاس ، از غرب توسط کراتروس و از شرق توسط خود اسکندر. بسیاری از ایرانیان قتل عام شدند.
آریوبرزن و سپاه وفادارش شجاعانه علیه مهاجمان میجنگیدند، پس از چندی آریوبرزن با 40 سوار و 5 هزار پیاده و وارد ساختن تلفات سنگین به دشمن، حلقه محاصره را شکست و بسوی پایتخت پارسه راهی شد، ولی سپاهیانی که پیشتر به دستور اسکندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه دست یافته بودند. در میانه راه پارسه، این لشگر جلوی پیشروی سپاه ایران به فرماندهی آریو برزن را سد کردند … راه دیگری نبود، سردار پارسی نبرد را آغاز نمود جنگی سهمگین در گرفت. یوتاب خواهر آریوبرزن و سردار داریوش سوم در جنگ با اسکندر، همراه و همگام با برادر خود پا به پا جنگید. یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) که فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوهها راه را بر اسکندر بست . آریوبرزن دلاور از جان خود گذشته و به صفوف مقدونیها زد … فرمانده دلیر آنقدر جنگید تا خود و سربازانش شرافتمندانه یک به یک بر خاک افتادند.
هنگامی که اسکندر این خبر را شنید، به سوی پارسه حرکت نمود سپس فرمان غارت داد، مهاجمان مقدونی بر مردم تاختند و آنچه که در شهر بود به یغما بردند و آنچه را نمیتوانستند بر زمین میکوفتند، گویند غنائم آنچنان بسیار بود که اسکندر را توان حمل آنهمه نبود. تاریخنگاران یونانی گویند که اسکندر مست از باده بر تختگاه پادشاهان پیشین پارس تکیه داده بود که زنی آتنیتبار به نام تائیس به وی پیشنهاد نمود که تختگاه را آتش بزند، مشعلها را برافروختند در پیشاپیش آنان اسکندر نخستین مشعل را بر پرده تالار گرفت در پس وی تائیس در حرکت بود و دیگران نیز هم چنان کردند . . .
شهری که خاطره برگزاری جشنهای نوروز و آیینهای ملی و میهنی ایران را به خود دیده بود و شکوه ایران را با آوای ساز و آواز در یادداشت اکنون جز صدای شعله های آتش و فروریختن آوار صدای دیگری از آن شنیده نمیشد.
مورخ اسکندر نوشته است که اگر چنین مقاومتی در گاوگاملا (کردستان کنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شکستمان قطعی بود.
آریوبرزن و مردانش نزدیک به یک سده پس از ایستادگی لئونیداس در برابر ارتش خشایارشا در ترموپیل، که آن هم در ماه اوت روی داد پایداری خود را به همان گونه در برابر اسکندر آغاز کرده بودند. اما میان مقاومت لئونیداس و آخرین ایستادگی «آریو برزن» در این است؛ که یونانیان در ترموپیل، در محل برزمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یادبود ساخته و تندیس او را بر پا داشته و آخرین سخنانش را بر سنگ حک کردهاند تا از او سپاسگزاری شده باشد، ولی از آریو برزن ما جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست. اگر به فهرست درآمدهای توریستی یونان بنگریم خواهیم دید که بازدید از بنای یادبود و گرفتن عکس در کنار تندیس لئونیداس برای یونان هر ساله میلیونها دلار درآمد گردشگری داشته است. همه گردشگران ترموپیل این آخرین پیام لئونیداس را با خود به کشورهایشان میبرند: ای رهگذر، به مردم اسپارت بگو که ما در اینجا به خون خفته ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت کرده باشیم لئونیداس پادشاه اسپارتیها بود که در اوت سال 480 پیش از میلاد، دفاع از تنگه ترموپیل در برابر حمله ارتش ایران به خاک یونان را برعهده گرفته بود.
سورنا (سورن پهلو) یكی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی كرد و رومیها را كه تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای اولین بار با شكستگی سخت و تاریخی روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظریف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر میبست.
وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی بهمعنی نیرومند میباشد. (نمونه دیگر این واِِژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است.)
از دیگر نامآوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
ژول سزار (Julius)، پومیه (Pompee) و كراسوس (crassus) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمینهای پهناوری را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، بهطور مشترک اداره می كردند. آنها در سوم اكتبر سال 56 پیش از میلاد در نشست لوكا (Luca) تصمیم حمله به ایران را گرفتند.
كراسوس فرمانروای بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام(سوریه) بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی برایران، دستیابی به گنجینههای ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر میپروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهمکوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود. ۴
كراسوس (رییس دوره ای شورا) با سپاهی مركب از42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم كه خود فرماندهی آنان رابرعهده داشت به سوی ایران روانه شد و ارد (اشك13) پادشاه اشكانی ،سورنا سردار نامی ایران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش رومیها كرد.
نبرد میان دو كشور در سال 53 پیش از میلاد در جلگه های میانرودان (بینالنهرین) و در نزدیكی شهر حران یا كاره (carrhae) روی داد.
در جنگ حران، سورنا با یك نقشه نظامی ماهرانه و بهیاری سواران پارتی كه تیراندازان چیرهدستی بودند، توانست یك سوم سپاه روم را نابود و اسیر كند. كراسوس و پسرش فابیوس Fabius (پوبلیوس) دراین جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكی از رومیها موفق به فرار گردیدند.
روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگوگریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان میدانند. ارتش او دربرگیرنده زرهپوشان اسبسوار، تیراندازان ورزیده، نیزهداران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیادهنظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود.
افسران رومی درباره شكستشان از ایران به سنای روم چنین گزارش دادند:
سورنا فرمانده ارتش ایران در این جنگ از تاكتیك و سلاحهای تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ایرانی با خود مشك كوچكی از آب حمل میكرد و مانند ما دچار تشنگی نمیشد. به پیادگان با مشكهایی كه بر شترها بار بود آب و مهمات می رساندند. سربازان ایرانی به نوبت با روش ویِِژهای از میدان بیرون رفته وبه استراحت میپرداختند. سواران ایران توانایی تیر اندازی از پشت سر را دارند. ایرانیان كمانهایی تازه اختراع كردهاند كه با آنها توانستند پای پیادگان ما را كه با سپرهای بزرگ در برابر انها و برای محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بودیم به زمین بدوزند. ایرانیان دارای زوبینهای دوكی شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پیدرپی پرتاب می شد. شمشیرهای آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از یك نوع سلاح استفاده می كرد و مانند ما خود را سنگین نمی كرد. سربازان ایرانی تسلیم نمیشدند و تا آخرین نفس باید میجنگیدند. این بود كه ما شكست خورده، هفت لژیون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژیون دیگر تلفات سنگین وارد آمد.
جنگ حران كه نخستین جنگ بین ایران و روم به شمار میرود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پیدرپی برای اولین بار در جنگ شكست بزرگی خوردند و این شكست به قدرت آنان در دنیای آنروز سایه افكند و نام ایران را بار دیگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
همانگونه كه دولت بزرگ هخامنشی در مرزهای خود در باختر برای نخستین بار با گسترش و کشورگشایی یونان برخورد کرد و پیشرفت یونان را درشرق و آسیا متوقف گردانید، دولت جهانگیر روم نیز در پیشرفت مرزهای خود درخاور، با سد قدرتمند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت.
پس از پیروزی سورنا بر كراسوس و شكست روم از ایران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزدیك به یك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بین دو كشور گردید و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. رومیها برای جلوگیری از شكستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام درسپاه خود توجه بیشتری بنمایند.
بد نیست یادآوری شود که سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
اما شوربختانه سورنا هیچ بهرهای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به شهادت رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.
البته تاریخ یکبار دیگر در زمان پادشاهی شاهصفی صفوی تکرار شد و امامقلیخان ارتشبد ایران در زمان شاه عباس کبیر، دریاسالار آبهای نیلگون خلیج فارس، فاتح جنگهای ایران و پرتغال، آزادکننده بحرین و قشم ناجوانمردانه همراه با فرزندانش بهدست پادشاه خونریز شهید شد.
شاهصفی (52 – 1038 خورشیدی) پادشاهی متعصب و ستمگر بود. وی دست به کشتار 12000 تن در قزوین زد؛ شاهزادگان و خاندان سلطنتی را کشت یا کور نمود؛ دستور قتل فرماندهان ارتش را صادر کرد؛ بخشهای گستردهای از ایران از دست داد و تنها شاهی بود که سخنگفتن به زبان فارسی را با خشونت در دربار ایران ممنوع ساخت و ترکی را جایگزین آن ساخت.
بابک خرم دین کیست؟
بابَکِ خُرَّمدین، رهبر جنبش خرّمیان در نیمه نخست سده 3ق/ 9م بود.
با وجود همه شهرت وی، آنچه به خانواده و تبار و عقاید و اهداف او مربوط میشود، در منابع تاریخی، بسیار اندک است و در مجموع نمیتوان به نتیجه قانع کنندهای دست یافت؛
[quote=MISS RAMESH]تاپیکای اینجوری خیلی خوبه
مرسی[/quote]
مرسی
ارتميس نخستين بانوي دريانورد و فرمانده نيروي دريايي هخامنشيان
آرتميس يا آرتميز در چم(معني) راست گفتار بزرگ فرمانده بزرگ نيروي دريايي خشايارشا در جنگ يونانيان بود که با خردمندي و کارآمدي بي همتاي وي نيروي دريايي و رزمناوهاي تريوم و صدها ناو نبرد ناو ناوچه را رهبري کرد و با فرماندهي درست بايسته خويش سپاه يونان را در هم شکست. اين زن فرمانده از رايزنان جنگي خشايارشا نيز بود…
ارتميس چهره اي شگفت انگيز در تاريخ ايران باستان است و شايد گزافه نگفته باشيم در تاريخ سر تا سر جهان ميباشد …او نخستين بانويي است که در سمت فرماندهي نيرومند ترين نيروي دريايي جهان و عضو شوراي عالي دفاعي و وزارت جنگ و وزارت دفاع هخامنشيان و همچنين فرماندهي سپاه غربي ايران مستقر در کاريه انجام وظيفه ميکرد …
اين بانو در سال 480 پيش از ميلاد مسيح با پنج رزمناو سنگين تريوم و هشت هزار سپاهي پياده مرکب از هشت هنگ و دو گردان ششصد نفره از نيروهاي زبده گارد جاويدان که توسط خشاريارشاه براي محافظت از ملکه ارتميس اعزام شده بودند در جنگ سالاميس شرکت کرد …
وي را از سويي يوناني ميدانيم و از سويي خشن ترين دشمن يونانيان ميدانيم و از سويي دلاور ترين فرمانده ايراني که ضمن اينکه شکست فاحشي بر يونانيان وارد کرد قواي دريايي فنيقيه را که از نبرد فرار ميکردند و در خطوط دفاعي ايران شکاف ايجاد کرده بودند را دنبال نمود و ضمن غرق نمودن ناوگان فنيقي ناوگان يوناني را که در شکاف نفوذ کرده بود و قصد حمله از پشت به ناوگان ايران را داشت شکست بسيار مهلک و سختي داد.با اين حال هنوز چهره اين بانو پر رمزو راز مانده است…
حال انکه پس از شناخت حکومت هخامنشيان و نحوه اداره ارتش و ساتراپيهاي ان مشکل خود بخود حل ميشود .ايران در دوران هخامنشي گستره اي فراوان يافته بود و يکي از ساتراپهاي مهم در مرز با يونان کاريه به مرکزيت هاليکار ناسوس بود اين ساتراپ شاهانش خود را ايراني ميدانستند و هرگز زير بار يونان نرفتند ولي ساکنان شهر عمدتا تاجران و کشاورزان يوناني مهاجر بودند …
معروفيت ارتميس در تمام دوران ادامه داشت و حتي در دوره ساساني و اسلامي نام بسياري از دختران دربار حتي سلاطين سلجوقي ارتميس بود و او بسيار محبوب شاهان ميهن دوست مثل ملکشاه سلجوقي جلال الدين خوارزم و شاه عباس بود و قبل اسلام نيز که گفتنش لزوم ندارد که چه بسا نام بسياري از دختران ايراني ارتميس بود …
ملکه ارتميس در سال 480 پيش از ميلاد با سيصد فرمانده و ناوران مشهور ايراني در نبرد سالاميس شرکت کردو ترموپيل و چون تنها زن فرمانده ارتش ايران در کل جنگ بود و ايرانيان شاهد دلاوري بانوي زيباي ارتش خويش بودند به جوش خروش درامده و دليرانه ميجنگيدند تا مبادا به بانو اسيب برسد مخصوصا دو گردان محافظ جان ملکه که از سپاه جاويدان بودند انچنان دلاوري کردندکه ملکه نيز تهيج شد و اين دلاوري باعث محبويبت وي تا زمان حاضر نيز شده …
متاسفانه بيشتر اطلاعات ما از وي از هرودوت است مردي از خاندان مهاجرين که دشمن درجه يک خاندان ليگداميش خاندان ملکه ارتميس بود و سر ضد ايراني بودنش توسط همين خاندان تبعيد به يونان شد هر چند هرودوت سياستي ضد ايراني داشت و گاهي سخنانش بر ضد ملکه است اما وي نيز نتوانسته سخنان نيشداري برملکه ببنددودر جايي از زيباي و دلاوري ملکه سخن گفته و گاهي نيز با سخنان نيش دار او را بدنام کرده…
ارتميس علاوه بر شجاعت و زيبايي داراي بصيرت کامل در امور جنگي بودبخصوص در امور نبرد ناوگانهاي جنگي و به عقيده تيمستوکل زمامدار اتني دشمن ايران (در هنگام لشکر کشي خشايار شاه)ارتميس يکي از برجسته ترين دريا سالاران جهان بوده که دشمن ديرينه يونانيان بوده و ان قدر يونانيان از وي ميترسيدند از ساير فرماندهان ايراني نميترسيدنداين وحشت از ملکه ارتميس به حدي بود که براي سر وي حکمران يونان ده هزار درهم جايزه گذاشته بود.
ارتميس هميشه مورد احترام دربار و شخص شاه بود و غالبا مورد مشورت شاه قرار ميگرفت و در شوراي جنگي راي وي از ارا مهم محسوب ميشد و در اخر وي ضمن فرماندهي ناوگان ايران سمت ساتراپ کاريه عضو شوراي عالي دفاعي ايران و عضو وزارت جنگ و عضو عالي وزارت دفاع و فرمانده سپاه غربي ايران و فرمانده دو گردان جاويدان و فرمانده پنج رزمناو سنگين بود و دست اخر اينکه وي نخستين بانوي دريانورد و نخستين وزير دفاع زن جهان ميباشد
بدبختانه دو تازش بزرگ و خردکننده نخست اسکندر و سپس تازيان به ويژه همه دستمايه و نشانه ها کشور ما را به نابودي کشاندند و در آتش سوزاندند و به آب دادنداز اين رو کمتر يادمانهايي از گذشته به ويژه از زمان مادوهخامنشيان و اشکانيان وساسانيان به جاي مانده است که بتوان بر آنها تکيه نمود ولي از آنچه که از گوشه و کنار بازمانده و به گونه پراکنده به دست رسيده است٬ نشان ميدهد که زن ايراني به والاترين پايه هاي گردانندگي کشور دست يافته و با پشتکار ستودني و کارداني به انجام کارها پرداخته است…
یوتاب:
بچم درخشنده و بیمانند٬ خواسته و پرفروغ
سردار زن ایرانی که در عین حال خواهر آریوبرزن سردار نامدار و نام آور ایرانی است که در خدمت ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده.
یوتاب در نبرد با اسکندر مقدونی گجستک همراه برادرش آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته
است.
او در کوههای بختیاری راه بر سپاه اسکندر بسته بود بطوریکه اسکندر کجستک بتدریج برایش پیشرفت میسر نمی شد و مدت هفت ماه در داخل یکدره بوسیله ارتش ایران راه گریز نیز نداشت .ولی شوربختانه جاسوسان گجستک مقدونی با پیدا کردن یک یونانی ایرانی که در در خدمت ارتش بود بادادن مقدار زیادی طلا و وعده وعیدهای مختلف توانستند اورا راهنما خود نموده و خود را از خطر شکست برهانند و او آنها را از راه پشت راهنمائی نمود( در این جنگ آریو برزن توانست اسکندر را بسختی مجروح نماید) و بدین ترتیب اریو برزن و بسیاری از فدائیان ایران بدام گجستک افتادندو آریوبرزن بوسیله شخص اسکندر در حالیکه دستهای او بسته بود با تبز تکه تکه شد و یوتاب تا آخرین قطره خون خود در مقابل سپاه متجاوز پایداری کرد وحتا سعی برا کرد که مستقیما اسکندر از پای در آورد ولی شوربختانه در نزدیکی اسکندر بوسیله عده زیادی از محافظین اسکندر از پای در می آید.
از او را بعنوان شاه آتروپانان ( آذرپادگان و یا آذربایجان در سالهای ۲۰ پ.ت.ت تا ۲۰ پس از تاریخ ترسائینیز یاد
شده.
نام سرداران و جنگاوران زنی که از زمان مادها٬ هخامنشیان٬ اشکانیان و ساسانیان به جا مانده اند ولی شوربختانه از کارهایشان هنوز آگاهی چندانی در دست نیست٬ چنینند ( امید آن است که با بررسیهای گسترده پیرامون آنها٬ بتوان به چگونگی فرماندهیشان بیشتر آشنا شد):
آپاما :
بچم این واژه گیرا٬ خوش آب و رنگ و زیبا میباشد، دختر سپیتمن که خود از سرداران زمان هخامنشیان بود.
آذرنوش:
در چم پرفروغ آتشین هم از شاهدختهای هخامنشی و هم سردار سپاه.
آرتونیس:
در چم راست و درست٬ دختر ارته باز که او خود نیز سردار بزرگ داریوش بزرگ بود.
آریاتس:
در چم آریایی پاک و درست یکی دیگر از سرداران مبارز ارتش هخامنشی پ.ت.ت. بوده.
مورخین یونانی در نوشتارهای خود بصورت کوتاه بارها از جنگجوئی او نام برده اند.
آسپاسیا:
در چم گرد٬ یل٬ دلیر و نیرومند٬ همسر کورش دوم که از سرداران او نیز بود.
آمسترس:
در چم هم اندیش و پشتیبان و یار٬ دختر داریوش دوم که پا به پای پدر در نبردها میجنگید.
در چم آفریده ایزد تیر و اختران٬ دختر داریوش سوم هخامنشی.
پریساتیس:
در چم فرشته و زیبا٬ همسر داریوش دوم که پا به پای همسر و دختر به جنگها میرفت و پیکار میکرد.
داناک:
در چم باهوش و خردمند و فرزانه٬ از سرداران هخامنشی.
سی سی کام:
در چم کامروا و پیروز٬ مادر داریوش سوم که هیچگاه در برابر اسکندر به زانو درنیامد و همچنان جنگ را دنبال نمود.
مهر مس:
در چم مهر بزرگ٬ خورشید درخشان٬ از سرداران هخامنشی.
ِورزا:
در چم نیرومند و توانا٬ سرداری از هخامنشیان.
وهومسه:
در چم والاتبار و نیکزاده بزرگ٬ از سرداران هخامنشی.
هومی یاستِ:
در چم دوست و هم پیمان و پشتیبان٬ از سرداران هخامنشی
ابردخت:
در چم دختر نیرومند و توانا و برتر٬ از سرداران ساسانی
آپامه: سردار ساسانی ، دخت سپیتمن
ابر دخت : سردار ساسانی
برزین :دخت سردار ساسانی
شاهپور دختک: مادر بهرام سوم ساسانی
شهرزاد شاهدخت : ساسانی ، دختر هزارو یک شب
گردویه : فرمانده سپاه ساسانی
هومی : سردار هخامنشی
نوشین : سردارنامی ساسانی بویژه در زمان انوشیراوان دادگر
ُبرزآفرید:
در چم آفریده شکوه و والایی٬ از سرداران ساسانی.
نگان زن : که دلاوریهایش در مبارزه با سپاه تازیان زبان زد ایرانیان بود و تازیان بهنگام حمله های او از مقابلش پا بفرار میگزاردند.
مهرمس : سردار هخامنشی
برزین دخت:
در چم دختر آتشین و پرفروغ٬ از سرداران ساسانی.
گلبویه :
از سرداران و جنگجویان ساسانی.
ماه آذر:
از سرداران ساسانی.
مهر یار:
از سرداران ساسانی.
نگان:
در چم کامروا و پیروزمند٬ از سرداران ساسانی که با تازیان دلاورانه جنگید و دلیریها بسیار شکوهمندانه از خود نشان داد.
سورا :
در چم گلگون رخ٬ دختر اردوان پنجم اشکانی.
میترادخت:
در چم دختر مهر٬ دختر خورشید٬ از سرداران اشکانی.
زر بانو
سردار جنگجوی ایرانی ، دختر رستم و خواهر بانو گشنسب. او در سوارکاری زبده بوده و در نبرد ها و دلاوریهای بسیاری از خود نشان داده است
تاریخ نام او را جنگجوئی میداند که آزادکننده زال، آذربرزین وتخوار از زندان میباشد
کتاب زن ایرانی برگ ۱۹۴
گردآفرین
یکی دیگر از زنان پهلوان و جنگجوی این سرزمین آریائی بوده که در شاهنامه فردوسی از او سخن رانده میشود .
بانوی بزرگ و دانشمند ایرانی.
دانشمند ایرانی.
او دختر کیقباد بود که در سال ۹۲۴ یزدگردی( یزجردی) هزاران برگ از نسخه های اوستا را در به زبان پهلوی را از گوشه و کنار کشورهای آریائی گردآوردی کرد و بیکباره بصور یک جلد درآورد و برای آیندگان بیادگار باقی گزارده و نامش را بر تارک تاریخ ایران برای همیشه بثبت رسانیده است . در نوشتارهای نویسندگان بسیار آمده که چندین کتاب دیگر نوشتار کرده که شوربختانه در تورش اسلام به ایران سوزانیده شده است.
کتاب فزرانگان ایران برگ۱
زر بانو
سردار جنگجوی ایرانی ، دختر رستم و خواهر بانو گشنسب. او در سوارکاری زبده بوده و در نبرد ها و دلاوریهای بسیاری از خود نشان داده است.
تاریخ نام او را جنگجوئی میداند که آزادکننده زال، آذربرزین وتخوار از زندان میباشد
کتاب زن ایرانی برگ ۱۹۴
زن در وزیری
فرخ رو
نام او به بعنوان نخستین بانوی وزیر در تاریخ ایران ثبت نموده. وی از طبقات عادی کشور بوده که در اثر درایت و
کاردانی و بردباری بدرجه وزارت در امپراتوری ایران رسیده است.
آرتادخت یا آریادخت: او از زنانی است که سمت وزارت و خزانه داری و امورمالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم پادشاه اشکانی دارا بود و بی آنکه فشاری بر مردم بیاورد و باج و خراج را افزون نماید٬ کشور را به توانگری میرساند. بنا بنوشته دیاکونوف نویسنده و خاورشناس بزرگ روسی : او توانسته بود بدون کوچک ترین خطایی امورمالیاتی و افتصاد کشور بزرگ و امپراتوری اشکانیان را سر سامانی داده و بر اعتبارو رونق کشورو امپراتوری بی افزاید.
از کارهای بزرگ او در گردآوری دارایی کشور٬ یکی جلوگیری از هزینه های بیهوده به ویژه درباریان و دیگری گرفتن باج و خراج از درآمد توانگران بوده است.
پرین
بانوی بزرگ و دانشمند ایرانی.
او دختر کیقباد بود که در سال ۹۲۴ یزدگردی( یزجردی) هزاران برگ از نسخه های اوستا را در به زبان پهلوی را از گوشه و کنار کشورهای آریائی گردآوردی کرد و بیکباره بصور یک جلد درآورد و برای آیندگان بیادگار باقی گزارده و نامش را بر تارک تاریخ ایران برای همیشه بثبت رسانیده است . در نوشتارهای نویسندگان بسیار آمده که چندین کتاب دیگر نوشتار کرده که شوربختانه در تورش اسلام به ایران سوزانیده شده است.
کتاب فزرانگان ایران برگ۱۱
آزاد:
بانوی جنگجوئی است که در بی باکی و یکه تاز میدانهای جنگ بود او همسر شهریار ، فرزن<<د باذن>> نایب السلطنه سرزمین یمن از جانب خسرو انوشیروان بود.
باذن شهریار و آزاد را بعنوان وزیران دست چپ وراست خود برگزیده بود . هر آنچه از نوشتارهای باقی مانده بر می آید آزاد بعلت مردم داری و سیاست رفتاری و نقش اساسی در رفاه حال مردم مورد ستایش مردم بود .یمن در آن زمان یکی از توابع ایران بود .در زمان قباد وضعیت سیاسی ایران بسیار بد وبی سرو سامان بود .از این موقعیت امپراطور حبشه استفاد کرد و بر این سرزمین تاخت بتصرفش در آورد .انوشیروان سپاهی از زندانیان تمام کشور تشکیل داد وبه آنها قول آن داد در صورتیکه موفق بتسخیر مجد یمن شوند آزادی کامل دارند و میتوانند بسرزمینهای خود باز گردند . فرماندهی این سپاه بعهده آزادبود این بانوی بزرگ توانست در یک ن بسیا دشوار بر سپاه حبشه پیروزی یابد و دشمن را از سرزمین ایرانزمین بیرون راند.
دوازده دخت نورانی
در ایران کهن بنا بموقعیت زمانی علاوه بر کیش و آئین زرتشت کیشهای دیگری بوجود آمد و گاهی از آنها پیروانی نیز بدست آورد.از آن جمله کیش مانوی که مخلوطی از دوکیش زرتشت ومسیحیت بود بوسیله مانی نقاش زبردست بوجود آمد .او بر این باور بود که عالم از ده فلک و هشت زمین تشکیل گردیده و هر فلک را دوازده دروازه است و از خداوند جهان نور، آفتاب و ماه و ستارگان پدید آمده، و از شهر روشن یزد که نشان دیگری از خداوند جهان نور میباشد . دوازده دختر نورانی زاده شده بنامهای : سلطنت، حکمت، نصرت، اعتقاد، طهارت، حقیقت، ایمان، صبر، صدق، احسان، عدل، نور( شهر روشن یزد) یا بتول نورانی نام گرفته است .بتول بچم کسی است که از دنیا بریده و به خدا پیوسته است . او زنی است پارسا و پاکدامن .
خرمک همسر مانی بود که بعد از سرکوبی مانیویان و از بین رفتن تعداد زیادی از پیروان آن از تیسفون به ری گریخت و پرچم مبارزه را برافراشت . در این کیش نیز برابری زن با مرد نشان داده شده است .او میگوید که خداوند وسایل زندگی بر روی زمین گسترانیده و همه برابر از آن باید برخوردار گردند . هیچکس در اید دنیا برخواسته و زن بیش از دیگری حقی نیست .
شیرین : کوه کن میباشد که شاعران بسیاری از جمله وحشی بافقی، وصال شیرازی در او اشعار زیادی بوجود آورده اند.
زن در نمادهای پرستشی
ناهید : نمادیست که از دیرباز بعنوان شخصیت زن مورد ستایش قرار می گرفته است . در زمان اشکانیان پس از دفع مشکلات اجتماعی ناشی از حمله اسکندر گجستک و ماندگار شدن سرداران و قوای مقدونی و یونانی در خاک ایران زمین. توجهی عمیقی به تاریخ آرمانی ایران پیش آمدو سنبولی بنام زن که از دیر باز در سرشت بهی مورد ستایش بود مورد نظر قرار گرفت.
آناهیتا یا" ناهید" : نام یکی از ایزدان زرتشتی است که یشت پنجم بچم آبان یشت به نام اوست. ناهید ایزد آب است . و در اوستا به نمای دوشیزه ای زیبا، بلند بالا و خوش پیکر گفتار شده. ستایش یک << ایزد زن >> در میان اقوام ایرانی طبیعا نمی توانست در روند زندگی آنها بی تاثیر باشد. و مردان نمونه ای از حرمت ناهید را برای دختران، مادر و همسر خود آرزو میکردند.
نیایش << زن خدای >> و ایزد پاکی و آب در آن دوران معمول بود. برای ناهید یا آناهیتا معابد بسیاری ساخته و نام برده شده است .
نوشتار شده است که تیرداد اول در شهر<< ارشک >> در یک معبد ناهید تاجگذاری نمود. در همدان ، مکان تابستان نشین شاهان پارت هم معبدی بنام ناهید داشت. دانستنی است که در دوران اشکانیان ، دوران فره شاهی، از << زن خدایان >> به شاهان منتقل شده، و << ملکه >> در مقام معنوی و بر تر قرار می گرفته است.
شهرو : زنی است زیبا از سرزمین ماد که << شاه »<ید >> شیفته او گردید. و از شهرو خواستگاری نمود تا با او ازدواج نمایدو او را شهر بانو کشور نماید. شهرو در پاسخ شاه موبد میگوید که موی او به سپیدی گرائیده و از او فرزندی بدنیا آمده بنام << ویرو >> . آن گاه شاه موبد با شهرو پیمان بست که اگر او دختر بزاید او را بزنی بوی دهد. سالها بگذشت و ازشهرو فرزند دختری بنام ویس زاده شد. او را بدایه ای سپردند که این دایه کودکی پسردیگری بنام رامین که از برادر شاه موبد بود همچنین سرپرستی میکرد . دایه این دو را بسرزمین خود برد و چندین سال بعد دایه به شهرو نامه ای می نویسد که دیگر نمی تواند از پس خواسته های ویس برآید و بدین ترتیب دختر خوب رو را از << خوزان >> به همدان بردند .مادر چون ویس را بدید گفتا که تو تنها برازنده شاه موبد هستی و او را به شاه موبد میدهد .
حکایتهای ویس و رامین در کتابها و نوشتارهای زیادی آمده که خواندنی است.
سیمای زن ایرانی در تاریخ آرمانی
از سرداران سرشناس و بی پروا و کارآمد و برازنده دیگر٬ گردیه خواهر بهرام چوبین است که در دلاوری وجنگاوری بلندآوازه مبیاشد. او پس از برادرش٬ فرماندهی را به دست میگیرد و در میدانهای نبرد٬ آنچنان بیباکی و شایستگی از خود نشان میدهد که همگان را به ستایش وامیدارد. او در رده سپهسالاری سپاه برادر در جنگ تن به تن با تور فرمانده نیروی خاغان چین٬ او را شکست میدهد و سپاهش را تار و مار میکند.
فردوسی در این باره چنین میسراید:
همـه لشـــگر چیـن بـر هـم شــکسـت
بسی کشت و افکند و چندی به خست
ســراســر همـه دشـت شـد رود خـون
یکــی بـی سـر و دیـگری سـرنـگـون
چــو پـیـروز شـد سـوی ایـران کشــید
بـر شــــــهریـــار دلـــیــــران کشــــید
بــه روز چـهـــارم بــه آمــــوی شــــد
نــدیــدی زنـی کـــو جـهـانـجـوی شــد
استاد سخن از زبان سربازان گردیه که با شگفتی از دلاوریهایش٬ او را ستودند٬ میسراید:
نـه جـنـبـانـدت کـوه آهـن ز جـای
یلان را به مردی تویی رهمنـای
ز مـرد خـردمـنـــــد بـیـــــــدارتـر
ز دســتــــور دانـنـده هـشـیـارتـر
هـمه کهتـرانـیـم و فرمان تراست
بـدین آرزو رای و پیمـان تراست
گردآفرید:
زن جنگاور برجسته دیگری است که با سهراب پسر رستم٬ دست و پنجه نرم میکند و سپاهیان را به شگفتی وامیدارد. فردوسی از زبان سهراب هم آورد گردیه چنین میسراید:
بـدانسـت سـهراب کـه دختـر است
ســر مـوی او ار در افســر اســت
شگفت آمدش گفت از ایران سپـاه
چـنـیـن دخـتـــر آیــد بــه آوردگــاه
ســــواران جـنــگی بـه روز نـبـرد
هـمـانـا بـه ایـــــــران درآرنـد گـرد
زنـانـشـان چـنـیـنـنـد ز ایـرانیــــان
چگـونه انـد گـردان و جنگ آوران
ملکه سیندخت: اولین بانویی است که درتاریخ آرمانی ایران ، از جانب شاه به عنوان سفیر برگزیده شده. سیندخت ملکه مهراب شاه کابل بود. در روزگاری که جنگی بین سام نریمان .و مهراب شاه پیش آمد بود .شاه از ملکه سیندخت میخواهد که بعنوان سفیر بدربار سام شتابد تا بجای جنگ از در آید . و ملکه سیندخت از این بوته آزمایش بخوبی بیرون آمد و بجای نبرد صلح و آرامش بر قرار گردید.
رودابه: دختر سیندخت و مادر رستم دستان است . سام در گشت و کذر خود در به اطراف کابل میرسد . زال مردی بود بس تنومند و ورزشکار با رویسرخ و موی سپید.رودابه به او دل میبندد. پس از مجارهای زیادی همسر زال میشود و از این پیوند رستم دستان بدنیا می آید.
فرانک: همسر آبتین و مادر فریدون بر اژدهاک<< ضحاک >> چیره میشود و ایران را از ظلم و جور دستگاه ضحاک تازی میرهاند . تربیت کننده فریدون در اختیار مادرش فرانک بود.فرانک توانست فرزندی با شجاع مردی را در دامن خود بپروراند و فرانک در ثروت آپتنی را برای آبادانی ایران زمین که در اثر حکومت ضحاک ازبویرانه ای تبدیل شده بود، قرار میدهد. فرانک چنانکه از نوشتارهای فردوسی بزرگ بر می آید او بانویی بس نیکو سرشت بود.
فرنگیس : سیاوش را بدنیا آورد و در تربیت او کوشش روا میدارد. سیاوش از گنجینه ای مادر برای او نگداشته بود ، سود برده و بوسیله آن سر زمین آبا و اجدایش را از گزند روزگار مصون نگاهداشت.
بانو گشنسب دختر رستم و همسر گیو نیز از زنان بیباک و رزمجویی بود که در شاهنامه فردوسی فراوان از او یاد شده است. چنین آمده است که او به اندازه ای زورمند و دلیر بود که کمتر مردی توانایی رویارویی با او را داشته است.
تهمینه: مادر سهراب و همسر رستم دستان می باشد . او دخت شاه سمنگان است در نوشتارهای فردوسی آمدهکه او بانوی بسیار زیبا و در قد و قامت بینظیر بوده است .تهمینه دل بمهر رستم مبیندد و جهان پهلوان با دیدن تهمینه خدای را سپاس میگزارد و موبدی را به خواستگاری از او بپیش شاه سمنگان می فرستد. با تهمینه ازرواج مینماید از این وصلت سهرای تهمتن بوجود می آید . سهراب برای یافتن و شناخت پدر به ایران می آید و مادر بازوبندی که رستم به
داده بود به بازوی پسر بسته تا بتواند خود را بپدر بسناساند. آما سهراب ناشناخته بدست پدر کشته میشود.
شهرناز: خواهر جمشید شاه پیشدادیان است که با خواهر دیگرش<< ارنواز >> در با زور و فشار به ازدواج ضحاک درآمده بودند. و بعداز از بین رفتن ضحاک آن دو بوسیله فریدون از حرمسرای او نجات پیداکردند.
پری چهره نام دختر << زابل شاه >> همسر جمشید و مادر<< ثور >> است . پری چهره بچم بسیار زیبا، خوب روی می باشد.
رام بهشت : نام موبدی است که در شهر استخر برای < ناهید ایزد> معبدی ساخت.رام بهشت مادر بابک و همسر ساسان که در کنار دریاچه بختگان حکومت میکرد، او دارای دو فرزند بود . او برای فرزندش به نام اردشیر ، نگهبان سالاری ، شهر داراب را گرفت و این خود آغاز بوجود آمدن سلسله ساسانیان در ایران گردید.
این بود گوشه ای از تاریخ کشور کهن ما و جزئی از افتخارات ما که بوسیله بانو ان این سرزمین بر برگها تاریخ کهن این سر زمین نقش بسته .
ابولولو : يا همان فيروز نهاوندي قهرمان ملی ایران در برابر یورش اعراب به ایران است . وی عمر ابن خطاب خلیفه مسلمین را با خنجر خویش از پای در آورد و خشم ملت ایران که کشورشان توسط اعراب ویران شده بود را جبران نمود . ابولولو یا فيروز غلام مغيرةبن شعبه بود . طبري گويد: روزي فيروز سوي عمر آمد و او بامردي نشسته بود گفت ياعمر مغيره بر من غله نهاده است و گران است و نتوانم دادن بفرماي تاکم کند. گفت چند است گفت روزي دو درم: گفت چه کار داني گفت درود گري دانم و نقاشم و کنده وآهنگري نيز توانم پس عمر گفت چندين کار که تو داني‚ دو درم روزي نه بسيار بود. چنين شنيدم که توگوئي من آسيا کنم برباد که گندم آس کند. گفت آري. عمر گفت مرا چنين آسيا بايد که سازي. فيروز گفت اگر زنده باشم سازم ترا يک آسيا که همه اهل مشرق و مغرب حديث آن کنند و خود برفت و عمر گفت اين غلام مرا بکشتن بيم کرد… بماه ذيالحجة بود بامداد‚ سفيدهدم‚ عمر بنماز بامداد بيرون شد بمزگت ( مسجد ) رفت و همه ياران پيغمبر صف برکشيده بودند و اين فيروز پيش صف اندر نشسته کاردي حبشي داشت دسته بميان اندرچنانکه تيغ هردو روي بود و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند. چون عمر پيش صف اندر آمد فيروز او را شش ضرب بزد از راست وچپ بر بازو و شکم و يک زخم از آن بزد بزير ناف. از آن يک زخم جان سپرد . فيروز از ميان مردم بيرون جست… چون ديگر روز بود عثمان بمزگت آمد و مردمان گرد آمدند و نخستين کاري که کرد عبيدالله بن عمر را بخواند و از همه پسران عمر عبيدالله مهتر بود و آن هرمزان که ازاهواز آورده بودند پيش پدرش و مسلمان شده بود همه باترسايان نشستي و جهودان و هنوز دلش پاک نبود و اين فيروز که عمر را کشت ترسا بود و او هم با هرمزان همدست بود و غلامي بود ازآن سعدبن ابي وقاص‚ حنيفه نام و هرسه بيک جاي نشستندي و ابوبکررا پسري بود نامش عبدالرحمن با عبدالله بن عمر دوست بود و اين کاردکه عمر را بدان زدند سلاح حبشه بود و بسه روز پيش از آنکه عمر رابکشتند عبيدالله با عبدالرحمن نشسته بود عبدالرحمن گفت من امروزسلاحي ديدم برميان ابولولو بسته عبيدالله گفت بدر هرمزان گذشتم اونشسته بود و فيروز ترسا غلام مغيرة بن شعبه واين ترساغلام سعد بن ابي وقاص بود و هرسه حديث همي کردند و چون من بگذشتم بر خاستند . آن کارد از کنار فيروز بيفتاد عبيدالله گفت آن سلاح حبشه دارند پس آن روز که فيروز عمر را آن زخم زد و از مزگت بيرون جست وبگريخت مردي از بني تميم او را بگرفت و بکشت و آن کارد بياوردعبيدالله آن کارد بگرفت و گفت که من دانم که فيروز اين نه بتدبيرخويش کرد والله که اگر اميرالمومنين بدين زخم وفات کند من خلقي رابکشم که ايشان اندرين هم داستان بوده اند پس آن روز که عمر وفات يافت عبيدالله از سرگور بازگشت بدر هرمزان شد و او را بکشت و بدرسعد شد و حنيفه را بکشت سعد از سراي بيرون آمد و گفت غلام مرا چرا کشتي عبيدالله گفت بوي خون اميرالمومنين عمر از تو ميآيد تو نيزبکشتن نزديکي عبيدالله موي داشت تا بکتف پس چون سعد را بکشتن بيمکرد سعد بن ابي وقاص فراز شد و مويش بگرفت و برزمين زد وشمشير از دست وي بستد و چاکران را فرمود تا او را بخانه کردند تاخليفه پديد آيد که قصاص کند پس چون عثمان بنشست نخستين کاريکه کرد آن بود که عبيدالله عمر را بيرون آورد از خانه و ياران پيغمبر نشسته بودند گفت چه بينيد و او را چه بايد کردن علي گفت او را ببايد کشتن بخون هرمزان که هرمزان را بيگناه بکشت و اينهرمزان مولاي عباس بن عبدالمطلب بود زيرا که آن روز که ويمسلمان شد گفت کسي خواهم که از اهل بيت پيغمبر باشد تا بردست وي مسلمان شوم و او را بعباس راه نمودند و بردست عباس مسلمان شد و قرآن و احکام شريعت آموخته بود و همه بني هاشم را در خون او سخن بود پس چون علي عثمان را گفت عبيدالله را ببايد کشتن عمروبن عاص گفت اين مرد را پدر کشتند و تو او را بکشي دشمنان گويند خداي تعالي کشتن اندر ميان ياران پيغمبر افکند و خداي ترا از اين خصومت دور کرده است که اين نه اندرسلطاني تو بود عثمان گفت راست گفتي من اين را عفو کردم و ديت هرمزان از خواسته خويش بدهم و عبيدالله را دست بازداشت -انتهي و بعضي ابولولو فيروز را ايراني و از مردم نهاوند گفته اند و آنگاه که عمر را بکشت مردمان در عقب وي شدند تا او را دستگير کنند و او چون گرفتاري خويش بدانست خود را باهمان خنجر که عمر را کشته بود بکشت و اين به سال بيست و سوم از هجرت در ماه ذي الحجة بود و غلات شيعه به او لقب شجاع الدين داده اند و هم گويند که وي از مدينه بگريخت و بسوي عراق شتافت و در شهر کاشان درگذشت. رجوع به حبيبالسيرج 1 ص 761 شود. اکنون آرامگاه وی در مسیر راه کاشان به اصفهان است و هرساله صدها هزار نفر به زیارت وی می روند .
به امید روزی که فیروز های ایرانی به پا خیزند و انتقام کوروش و فرزندانشو بگیرند از این سوسمار خورهای بیابانگرد ملخ خور ساندیس خور
بهرام چوبین هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دریای مازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و این کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بی شباهت به راکتهای امروز نبود و این پیکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تختهای که بر پشت قاطر قرارداشت با کشیدن زه پرتاب میشد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از یک زه (روده خشک شده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار میکردند و دارای یک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکیل میدادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گیری میکرد و فرمانده این آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پیکان) بود و مهمات رسانی میکرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نیزه دار دفاع میکردند
جنگ با چینیان
۲۸ نوامبر سال ۵۸۸ میلادی، ارتش ایران در جنگ با خاقان «شابه» در بلخ از سلاح تازهای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در این جنگ فرماندهی ارتش ایران را سپهبد بهرام مهران معروف به بهرام چوبین برعهده داشت که در تاریخ نظامی جهان از او به عنوان یک نابغه رزم نام بردهاند.«هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانیان، وقتی شنید که خاقان شمال غربی چین وارد اراضی ایران در شمالشرقی خراسان ([تاجیکستان]] فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغیس است سپهبدان ایران را به تشکیل جلسهای در شهر تیسفون (مدائن نزدیک بغداد) پایتخت آن زمان ایران فراخواند و تصمیم خود را به اخراج خاقان از ایران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتیب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرین اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ایران) رسیده، «خاقان شابه» دارای ۳۰۰ هزار مرد مسلح و چند واحد فیل جنگی است.سپهبدان پس از تبادل نظر، بهرام چوبین را برای انجام این کار خطیر برگزیدند و او پذیرفت. بهرام از میان ارتش پانصد هزار نفری ایران، ۱۲ هزار مرد جنگدیده ۳۰ تا ۴۰ ساله (میانسال) را برگزید که اضافه وزن نداشتند و میهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسیده بود و بیش از سایرین قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سواره و پیاده تجربه داشتند. وی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بیرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تیسفون به اهواز رفت و سپس از طریق یزد و کویر خود را به خراسان رساند به گونهای که خاقان متوجه نشده بود. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحیه سرباز بیش از هر ابزار دیگر داشت هر دو روز یک بار سربازان را جمع میکرد و برای آنان از اهمیت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در این زمینه دارد سخن میگفت و آنان را امید ایرانیان میخواند ـ مردمانی که میخواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زیست کنند.خاقان زمانی از این لشکر کشی آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنید که بهرام با کمتر از ۱۳ هزار نفر آمدهاست چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان یکصد تا سیصد هزار تن گزارش کردهاند به مقابله با بهرام شتافت.بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصیه کرد که حمله را با پرتاب پیکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظیم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تیر چشم فیلها را هدف قرار دهند، و در این جریان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقیم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظیم او متلاشی گردید و پسر وی نیز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط یک روز طول کشید که از شگفتیهای تاریخ نظامی جهان است.
پیکار با خسرو پرویز
هنگامی که بهرام سرگرم پس راندن خاقانیان به آن سوی کوههای پامیر و سین کیانگ امروز بود، شنید که در پایتخت، پسر شاه (خسرو پرویز) بر ضد پدرش کودتا کردهاست که برق آسا خود را به تیسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرویز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعیین شاه بعدی زمام امور را به دست گرفت و خود را بهرام ششم نامید که پرویز فراری با دریافت کمک از امپراتور وقت روم به جنگ او آمد. قسمتی از ارتش ایران هم به پرویز پیوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سیاست را بر ادامه برادرکشی و قتل ایرانی به دست ایرانی که امری ناپذیرفتنی بود ترجیح داد و به خراسان بازگشت و تا پایان عمر در همانجا باقی ماند. به نوشته برخی از تاریخ نگاران، سامانیان که باعث احیاء زبان فارسی و فرهنگ ایرانی شدند از نسل بهرام چوبین هستند.
هخامنشیان، یکی از سلسلههای پادشاهی در دوران پیش از اسلام بودند. داريوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود كه در دوران حكومت خود، سیاستهای اقتصادی متعددی را بهكار گرفت. بسياری از این سیاستها در دنيای آن روز، سياستهایی مترقی و بديع محسوب میشدند. همچنین ضعفهایی كه اين سياستها در كنترل تورم و بالا نگه داشتن قدرت خريد مردم داشت، در افول هخامنشیان موثر بود.
سیاست اقتصادی سلاطین هخامنشی
محدوده فرمانروایی هخامنشیان در زمان داریوش، به بیست ایالت یا ساتراپی تقسیم شد و در رأس هر ایالت، یک فرمانروا قرار گرفت. همچنین بهمنظور توسعة بازرگانی و ایجاد ارتباط بین ایالات و نیز برای تأمین هدفهای راهبردی، جادههای بزرگی ساخته شد که از آن جمله میتوان به جادهٔ شاهی اشاره نمود كه افسوس cephesel را به شوش متصل میکرد. این جاده از دجله و فرات میگذشت و طول آن نزدیک 2400 کیلومتر بود. جادهای دیگر، بابل را به هندوستان مربوط میکرد. داریوش هخامنشی، همچنین، شبکة جاسوسی وسیعی پدید آورد که کارهای ساتراپها و فرماندهان نظامی را زیر نظر میگرفت. به عقیدة امستد: «در میان پادشاهان باستانی، کمتر فرمانروایی مییابیم که مانند داریوش به این خوبی دریافته باشد که کامیابی یک ملت باید بر بنیاد اقتصاد سالم گذاشته شود.»
واحدهای سنجش
براساس این فکر منطقی، وی کوشید تا آنجا که ممکن است به جای پیمانهها و وزنهای گوناگون ملکداران، در سراسر شاهنشاهی پیمانهها و اوزان جدیدی معمول دارد. او برای هماهنگ کردن وزنهها، وزنة جدیدی به نام کرشه و پیمانة جدیدی به نام پیمانة شاه برقرار کرد. از وزنههایی که در گنجینة تخت جمشید، کرمان و جاهای دیگر پیدا شده، معلوم میشود که وزنهها به شکل هرم کوچکی بوده که یکی از آنها وزنش کمتر از 22 پوند یعنی صد و بیست کرشه است. وزنهها، ظاهراً، پس از چندی در سراسر کشور تعمیم یافت. امستد مینویسد: « جالب است که در آن سر دیگر شاهنشاهی در « الفانتین» در مرز جنوبی مصر، سربازان مزدور یهودی وام خود را از روی سنگ (وزنه) شاه میپرداختند. کوچکترین وزنه، هلور یا حبه بود. ده هلور یک چارک میشد، چهار چارک یک شکل و ده شکل، یک کرشه بود (یک شکل تقریباً معادل یک دلار است.) سکههای داریوش از طلای ناب و به نام خود او داریک نامیده میشد. ضرب سکة طلا مخصوص شاهنشاه بود و شهربانها میتوانستند برای انجام مخارج سکة نقره بزنند. کارشاه یا کرشه، هم واحد پول و هم واحد وزن بود وهر سکة طلا معادل 30 سکة نقره ارزش داشت و یک سکة نقره با بیست سکة مس برابر بود. ارزش مسکوکات، با گذشت زمان نقصان یافت؛ بهطوری که اگر در دوران کهن مزد یک کارگر در ماه یک « شکل» بود، با این وجه میتوانست ضروریات زندگی خود را تأمین کند، ولی در دورههای اخیر حکومت هخامنشی، ارزش پول کم شده بود و قوة خرید طبقات پایین اجتماع بیش از پیش کاهش یافته بود. تاکنون راجع به طرز تولید یعنی وسایلی که مردم آن روزگار برای تولید مایحتاج خود، از قبیل خوراک، پوشاک، منزل، سوخت و دیگر ضروریات زندگی به کار میبردند تحقیق کافی نشده است؛ آنچه مسلم است نیروهای تولیدی و افزارهای کار دراین روزگار سخت ابتدایی بود و چیزهایی شبیه بیل و کلنگ و خیش در فعالیتهای تولیدی کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت.
تجارت و نظام دستمزد
بهموجب الواح گلی تخت جمشید، دستمزد کارگران قصور و سایر کارکنان را قسمتی به پول و قسمت دیگر را به جنس پرداخت میکردند. در بابل، قبل از استقرار حکومت هخامنشیان، مسکوک نقره، سربی، و مسی بین مردم کمابیش رواج داشت. بهطوری که از وندیداد و سایر منابع بر میآید، در ایران کهن دادوستد بیشتر با جنس صورت میگرفته است، بهطور مثال؛ در فقرة 43 دستمزد پزشکی که بیماری درمان کند، چنین تعیین شده است: «بزرگ زاده را درمان کنند به ارزش بهترین ستور، بهترین ستور را درمان کند به ارزش پست ترین ستور، ستور پست ترین را درمان کنند به ارزش یک پاره گوشت.» در تورات نیز از معامله و مبادله با نقره و کالا هر دو سخن رفته است. بهطوری که در باب بیست و سوم از صفر پیدایش نوشته شده است: « پس از آنکه ساره زن ابراهیم در سن 127 سالگی در کنعان درگذشت… ابراهیم در آنجا سرزمینی برگزید و 450 مثقال سیم با ترازو سنجید و آن زمین را خرید و ساره را به خاک سپرد.»
نظام بانکی
معمولاً درکشورهای مختلف باستانی، کالا و جنسی که بیشتر مورد نیاز عمومیبود، وسیلة داد و ستد قرا میگرفت؛ ولی پس از روی کارآمدن حکومت هخامنشی و تثبیت اوضاع اقتصادی در عصر داریوش، دربیشتر نقاط امپراتوری سکه وسیلة مبادله گردید و اندکاندک بانکها نقش مهمیدر فعالیتهای اقتصادی ایفا کردند. دکتر گیرشمن از یک بانکدار یهودی در قرن هفتم ق. م. نام میبرد که « امور رهنی» اعتبار متحرک و امانات را انجام میداد و سرمایة آن در مورد منازل، مزارع، غلامان، چهارپایان، کشتیهای مختص حمل مال التجاره به کار میرفت. این بانک از عملیات مربوط به حساب جاری و استعمال چک اطلاع داشت. بانک دیگری متعلق به موراشی… وجه مال التجاره را اخذ میکرد. قنوات را حفر مینمود و آب را به کشاورزان میفروخت…» ظهور بانکهای خصوصی، یکی از پدیدههای جالب اقتصادی در این دوره است. امستد مینویسد که کار وام دادن در دست پرستشگاهها بود که تنها واحد بزرگ اقتصادی بودند. وامهای کشاورزی ظاهراً بدون بهره بود ولی قید میکردند که اگر وام سر خرمن پس داده نشود صدی 25 بر آن افزوده شود. در وامهای غیر کشاورزی نرخ بهره صدی بیست بود. اگر وام گیرنده شخص معتبری نبود جریمه ای سخت (در صورتی که وام در سر موعد پرداخت نمیشد) به آن افزوده میشد. یادداشت قرضه را ممکن بود شخص دیگری پشتنویسی کند که در صورت کوتاهی مدیون، او پاسخگو باشد. در مورد اشخاص غیر معتبر، معمولاً وامدهنده، یک خانه یا یک تکه زمین را بهعنوان گروگان میگرفت. در این موارد، اجارهای برای گروگان و بهرهای برای پول منظور نمیشد. اگر بدهکار در پرداخت کوتاهی میکرد، بستانکار گروگان را به چنگ آورده بود. وامهای دیگری بود که هم گرو و هم بهره میخواستند و قید میکردند: « هرچه که در شهر و بیرون شهر از آن اوست، گرو است.» در وامهایی که به قصد کارگشایی به بستگان و دوستان داده میشد، نه بهره و نه گرویی مطالبه میشد. پرداخت وام به قسط نیز معمول بود. امستد مینویسد: «هر چه بیشتر این سندها را بررسی کنیم بیشتر متوجه میشویم که در این دوره اعتبار تا چه اندازه زیاد به کار رفته است. زمین و ملک و خانه و چهار پایان، حتی بردگان نسیه خریده میشدند. با مطالعة مدارک به این فکر میافتیم که بالا رفتن غیر عادی قیمتها شاید تا اندازه ای بستگی به آن چیزی دارد که امروز تورم اعتبار میخوانیم. وقتی که میبینیم که قسط آخری یک کشتزار را نوة خریدار اولی پرداخت مینماید، در مییابیم که خرید به قسط شاید همان دشواریهایی را پیش آورد که درآخرین دورة رکود بازار در آمریکا دست داد.» نرخ ربح در بعضی از ممالک شاهنشاهی سرسام آور بود. از مدارکی که در کاوشهای اخیر به دست آمده، چنین استنباط میشود که بانک برادران موراشی پول را به نرخ صدی چهل قرض میداده است.
سیاستهای مالی
از مدارک و اسناد گرانبهایی که به دست آمده بهخوبی پیداست که از اواخر دورة داریوش به بعد، سلاطین هخامنشی فقط در اندیشة گردآوری مالیات و انباشتن شمشهای زر و سیم در گنجینههای خود بودند. آنها از سیاست توأم با نرمش و گذشت کوروش پیروی نمیکردند و مطلقاً در فکر بهبود حیات اقتصادی کشاورزان و دیگر طبقات زحمتکش نبودند. در حالی که هزینة خوراک و پوشاک و مسکن و دیگر ضروریات زندگی از اواخر عهد داریوش قوس صعودی طی میکرد، درآمد و مزد طبقات مثمر و فعال جامعه همچنان ثابت بود و به این ترتیب روزبهروز از قوة خرید اکثریت کاسته میشد. بدون تردید اگرسلاطین هخامنشی پولهای کلانی را که به نام مالیات از ملل خاورمیانه گرفته بودند، در راه عمران و آبادی و کمک به طبقات فعال جامعه به مصرف میرسانیدند، مؤدیان مالیاتی مجبور نمیشدند با نرخ صدی چهل از بانکداران پول قرض کنند. ادامةهمین سیاست غلط اقتصادی به شورش و قیام بابل و مصر د دیگر کشورهای خاورمیانه منتهی شد و زمینه را برای پیروزی سیاست اسکندر فراهم گردانید. داریوش سوم پس از نبرد «گوگمل» گفته بود: « بگذار این ملت حریص (مقدونی و یونانی) که از دیرگاهی تشنة خزاین من است در طلا تا گلو فرو رود.» اگر داریوش سوم و پادشاهان پیش از او به جای گرآؤری شمشهای طلا در خزانههای شوش، تخت جمشید، پاسارگاد، دمشق و هگمتانه، و ظلم و ستم بر ملل تابع، از سیاست ارفاق آمیز کورش پیروی میکردند، اسکندر فکر تجاوز به خاک ایران را بهه خود راه نمیداد. بهطوری که از کتیبههای میخی مکشوفه بر میآید، حکومت هخامنشی از دورة داریوش به بعد، اخذ مالیات و خراج نواحی مختلف کشور را به مقاطعهکارانی نظیر آگیی و پسران و موراشو و پسران و عده ای دیگر واگذار میکرد و این مقاطعهکاران، خراج هر محل را به پول نقره گرد میآوردند و به خزانة شاهی تحویل میدادند.
كاستیهای سیاستهای اقتصادی هخامنشیان
اصلاحات پول داریوش در سراسر کشور عملی نشد. بلکه در جاهای دور افتاده و مرزی، دادو ستد، مانند روزگاران پیش با جنس، انجام میگرفت. گاه پیشه ورانی که در ساختمانهای شاه کار میکردند، با آنکه مزد آنها با پول حساب میشد، حق خود را با جنس میگرفتند. آنچه مسلم است رواج سکههایی با وزن و عیار معین برای طبقة بازرگان بسیار سودمند بود ولی فرمانروایان مناطق مختلف برای نشان دادن استقلال محلی و فئودالی همواره مایل بودند که خودشان سکه بزنند. ارزش فلزهای گرانبها و سکههای محلی را با سکههای رایج داریوش میسنجیدند و این ارزش گذاری غالباً به زیان مالیاتدهندگان و ملل تابعه پایان مییافت، یعنی خزانه، پولهای مالیاتی را با ارزش اظهار شده نمیپذیرفت بلکه آنها را مورد آزمایش قرار میداد و برحسب اینکه سیم ناب یا سفید، سیم درجه دو وسیم درجه سه باشد، ارزش آنها را معین میکرد. در دورة سلطنت داریوش، از برکت تمرکز و امنیت نسبی، داد و ستد و فعالیتهای اقتصادی درسراسر شاهنشاهی گسترش یافت. بانکداران به تقاضای اشخاص وام میدادند. مهمترین خانوادة بانکدار بابل خانوادة « اگیبی» (اژیبی) است که اصلاً یهودی بودند و بنیانگذار این بانک شخصی به نام « یعقوب» بود «مردوک نصیرابال» یکی از افراد سرشناس این خانواده برای داد و ستد به دو تن وام میدهد، با این قید که هرسودی که به سیم ببرند نیمیبرای او باشد. از دورة داریوش مداخلة دولت در امور اقتصادی و میزان مالیتها بتدریج فزونی میگرفت. سطح قیمتها که در آغاز شاهنشاهی بکندی و آرام بالا میرفت، از آغاز پادشاهی داریوش بسرعت رو به افزایش نهاد و همین بالا رفتن قیمتها و پایین آمدن قدرت خرید مردم، به از هم پاشیدگی اقتصادی حکومت هخامنشی در دورههای بعد کمک فراوان نمود. بهطوری که اشاره شد در دورة کورش و کمبوجیه قاعدة ثابتی دربارة پرداخت مالیات وجود نداشت و فقط ملل تابعه پیشکشهایی به پادشاه تقدیم میکردند ولی از دورة داریوش حصة مالیاتی هر یک از ملل تابع مشخص گردید. به همین مناسبت، هرودت مینویسد که ایرانیان آن روز « داریوش را کاسب (خرده فروش)، کمبوجیه را مستبد و کورش را پدر میخواندند.» زیرا اولی در همه چیز چانه میزد، دومیخشن و بیقید بود و سومیاخلاقی ملایم داشت و خدمتگزار خلق بود.
مالیات در ملل تابعه
پس از آنکه حوزة قدرت هخامنشیان وسعت گرفت، کم کم، پارسیان یعنی قوم فرمانروا از پرداخت باج معاف گردیدند، ولی به عوارض مالیاتی ملل تابعه، از دورة داریوش به بعد افزوده شد. به باج شهرستان پهناور ماد که به 450 قنطار برآورد شده بود، صد هزار گوسفند و پنجاه هزار اسب نسائی (برای شاه) افزودند. شوش و سرزمین کاشیها 300 قنطار میپرداختند. ارمنستان تا سرزمین کنار دریای سیاه 400. این شهرستانها سالیانه 20 هزار کره اسب نسائی برای مهرگان نزد شاه میفرستادند. همچنین سایر شهرستانها بر حسب وسعت و قدرت اقتصادی مالیات خود را میپرداختند. به طوری که اگرمالیاتهای سنگین آن دوره را مورد مطالعه قرار دهیم به این نتیجه میرسیم که از شهرستانهای مختلف همواره نهری از سیم به مرکز امپراتوری روان بود که هرودت مبلغ آن را به 9880 «قنطار اوبویی» به شمارآورد. به عقیدة امستد: «حساب کردن آن مبلغ به پول کنونی تا حدی غیر ممکن است ولی اگر آن را پیرامون 20 میلیون دلار بگیریم و ارزش خرید آن را چند برابر بیشتر، میتوانیم تصوری از ثروت پادشاه پارسی به دست آوریم. معمولاً این زر و سیمها را میگداختند و آنها را بهصورت شمش درمیآوردند و قسمت ناچیزی از آن را سکه میزدند و آن سکه ها را برای خرید سربازان و یا سیاستمداران بیگانه مصرف میکردند.»
تورم
چون مالیاتهای سنگین را از زر و سیم میگرفتند، عدة کثیری از ملکداران که قادر به پرداخت باج نبودند ناچار برای تهیة سیم و زر املاک خود را نزد وام دهندگان به گروگان میدادند. ادامة این سیاست از طرف سلاطین و زمامداران حکومت هخامنشی، به عقیدة امستد، موجب پیدا شدن تورم و بالا رفتن قیمتها و فقر مردم زیر دست گردید. یک سند مالیاتی در خزانة تخت جمشید پیدا شده که حاوی بقایای مالیاتی بانویی است که قسمتی از مالیات خود را پرداخت کرده است. بهموجب این سند، تتمة آن را داده و مفاصا حساب گرفته است… از مفاد این لوحه میتوان دریافت که سکه با قطعات نقره که پرداخت شده، سه درجه یا بیشتر بوده، و این درجه بندی برحسب خالص بودن یا خالص نبودن نقره بوده است که پس از محک به نقرة خالص احتساب و به پای بدهی مؤدی مالیاتی محسوب و سند صادر میگردیده است، و این اختلاف در عیار مسکوک شاید بهواسطة این بوده است که کشورها و استانهای تابعه حق داشتند سکه بزنند و سکههای هر محلی عیاری دیگر داشته است.
تجارت و بازرگانی
استقرار شاهنشاهی هخامنشیان در سراسر آسیای غربی و پایان دادن به قدرت فئودالها و سلاطین این منطقه، تمرکز بیسابقه ای به وجود آورد که عامل مهمیدر پیشرفت فعالیتهای تجاری و بازرگانی بود. علاوه بر این، سیاست اقتصادی داریوش و سعی او در تأمین راهها و واسایل ارتباطی و دخول مقیاسها و وزنههای جدید و رواج سکه و پول واحد در اقطار شاهنشاهی و نظارت دولت در امور اقتصادی، تحرک و جنبش بیسابقه ای در امور تجارت و بازرگانی ایجاد کرد. گیرشمن مینویسد: ((با توسعة تجارت جهانی، سطح زندگی به طور محسوسی در ایران عهد هخامنشی بالا میرفت و مخصوصاً در بابل، به قول اقتصادیون، سطح زندگی بالاتر از یونان بود… روابط تجارتی بین نواحیی که سابقاً وجود ناشت (مثلاً بین بابل و یونان) ایجاد شد و توسعه یافت… اروپای جنوبی داخل در روابط اقتصادی با آسیای غربی گردید. سابقاً تجارت مستقیم از حدودی که در هزارة دوم ق. م. صورت میگرفت بندرت تجاوز مینمود. در زمان هخامنشیان بر اثر مسکوکات هم تجارت بری و هم تجارت بحری به نواحی بعید کشیده شد. این عهد، از جهت یک سلسله مسافرتها و اکتشافات بزرگ، شایان توجه است. چنانکه دیده ایم اسکیلاکس از مردم کاریاندا به امر داریوش به مسافرتی اقدام کرد که دو سال و نیم طول کشید و از دهانة رود سند تا مصر سفر کرد. یک فرمانده ایرانی به نام ستاسپه درقرن 5. م. با کشتی تا ماورای ستونهای هرکول (جبلالطارق) پیش راند ملاحان یونانی. فنیقی و عرب ارتباط بین هند، خلیج فارس، بابل، مصر و بنادر بحرالروم را تأمین میکردند. تجارت جهانی بیش از پیش به نقاط دورتر کشانیده میشد و تا نواحی « دانوب» و «رن» رسیده بود و سکههای مکشوف، که در گنجینه ها موجود است، وسعت آن را نشان میدهد. حتی هندوستان و سراندیب در این عهد ادویه و پوستها و نباتات معطر و فلفل صادر میکردند. خمرههایی که در آنها شراب، روغن، دارو و عسل حمل میشد، و دلیل روباط تجارتی با غرب است، در خود ایران به دست آمده است. اشیاء مفرغی، ظروف، لوازم سفر، وسایل آرایش و مخصوصاً قزنقفلی شعبة دیگرمبادلات آن عهد را تشکیل میدهد. اجناس تجملی متعدد و فراوان بود. حجم تجارت درقرنهای ششم و پنجم ق. م بیش از پیش افزایش یافت. مبادلات بیشتر از محصولاتی بود که مورد استعمال روزانه بود و لوازم خانه و البسه در دسترس همة طبقات قرار میگرفت. پارسیان که در آغاز امر تجارت را کاری پست و بازار را کانون فریب و دروغ میشمردند، به حکم تاریخ، پس از آنکه زمام سیاست و اقتصاد دنیای قدیم را در دست گرفتند به تجارت و بازرگانی پرداختند. به گفتة گزنفون: «پارسیان و مردمانی که تابع ایشانند امروز احترامشان به خدایان و والدین و انصافشان دربارة خلق و دشمنانشان درموقع جنگ خیلی کمتر از آن است که در سابق بود. حالا گناهکاران را مجبور میکنند که طلا داده مجازت خود را بخرند.»
کانال سوئز
یکی از اقدامات جالب داریوش که ارزش اقتصادی و راهبردی دارد، حفر کانال سوئز است. وی دربارة این اقدام شگرف در کتیبة کانال مینویسد: « من پارسی هستم، به همراهی پارسیان مصر را گشودم، امر کردم این کانال را بکنند…» ترعه ای که داریوش حفر کرد، با ترعة کنونی که در سال 1869 توسط مون فردینالد دولسیس حفر و به اتمام رسید، کمیاختلاف دارد؛ زیرا ترعة کنونی از « پرت سعید» شروع و به خلیج «سوئز» منتهی میگردد. ولی ترعة داریوش کبیر از قدری بالاتر از «بوباستیس» شروع و به رود نیل متصل و پس از عبور از وادی «تومیلیت» در نزدیکی سوئز به دریای سرخ ملحق میگردیده است.
بيگمان، به باور بيشينهي ايرانيان فرهيخته و غالب مورخان منصف، «كورش كبير» يكي از برجستهترين شخصيتهاي تاريخ ايران است. بخشيدن چنين پايگاه و منزلتي به كورش، نه صرفاً از براي فتوح درخشان و شتابناك او - كه اين خود، نمودار هوشياري و دانايي سياسي و نظامي كورش و نشانهي توانايي والا و سامانمندي حكومتاش در ممكن ساختن اداره و تدبير چنين قلمرو پهناوري است - بل كه از آن روست كه وي در طول دوران شهرياري خود، به شيوهاي سخت انساني و مردمدارانه رفتار و حكومت كرده بود؛ حقيقتي كه در غالب متون تاريخي بازتاب يافته و ملل بيگانه و حتا دشمن را به وجد آورده و آنان را ناگزير به اعتراف ساخته بود. چنان كه بابليان در سدهي ششم پيش از ميلاد، كورش را كسي ميدانستند كه صلح و امنيت را در سرزمينشان برقرار ساخته، قلبهايشان را از شادي آكنده و آنان را از اسارت و بيگاري رهانده است؛ انبياء يهود (قومي كه در قرآن [جاثيه/16] به خواست خداوند، سرور همهي مردم جهان دانسته شده و ديناش، توحيدي و وحياني) وي را مسيح و برگزيدهي خداوند و مجري عدالت و انصاف ميخواندند، و يونانيان كه كورش آنان را در كرانههاي آسياي صغير مقهور قدرت خويش ساخته بود - با وجود خصومتي كه غالباً با پارسها داشتند - در وي به چشم يك فرمانرواي آرماني مينگريستند. «آخيلوس» هماورد ايرانيان در نبرد ماراتون، دربارهي كورش مينويسد: «او مردي خوشبخت بود، صلح را براي مردماناش آورد… خدايان دشمن او نبودند؛ چون كه او معقول و متعادل بود»؛ هردوت ميگويد كه مردم پارس، كورش را «پدر» ميخواندند و در ميانشان، هيچ كس ياراي برابري با وي را نداشت [هينتس، 1380، ص 100]؛ گزنفون مينويسد: «پروردگار كورش را علاوه بر خوي نيك، روي نيك نيز داده و دل و جاناش را به سه وديعهي والاي “نوعدوستي، دانايي، و نيكي” سرشته بود. او در ظفر و پيروزي هيچ مشكلي را طاقتفرسا و هيچ خطري را بزرگ نميپنداشت و چون از اين امتيازات خداداد جهاني و رواني برخوردار بود، خاطره و ناماش تا به امروز در دلهاي بيدار مردم روزگار، پايدار و باقي است» [سيرت كورش كبير، ص 4]. وي ميافزايد: «كدام وجودي مگر كورش از راه جنگ و ستيز صاحب امپراتوري عظيمي شده است ولي هنگامي كه جان به جان آفرين داد، همهي ملل مغلوب او را “پدري محبوب” خواندند؟ اين عنواني است كه به “ولي نعمت” ميدهند نه به وجودي “غاصب”» [همان، ص 8-367].
به هر حال آن چه دربارهي كورش براي محقق جاي ترديد ندارد، قطعاً اين است كه لياقت نظامي و سياسي فوق العاده در وجود وي با چنان انسانيت و مروتي درآميخته بود كه در تاريخ سلالههاي پادشاهان شرقي پديدهاي به كلي تازه به شمار ميآمد. كورش برخلاف فاتحاني چون اسكندر و ناپلئون، هر بار كه حريفي را از پاي در ميافكند، مثل يك شهسوار جوانمرد دستاش را دراز ميكرد و حريف افتاده را از خاك بر ميگرفت. رفتار او با آستياگ، كرزوس و نبونيد نمونههايي است كه سياست تسامح او را مبتني بر مباني اخلاقي و انساني نشان ميدهد. تسامح ديني او بدون شك عاقلانهترين سياستي بود كه در چنان دنيايي به وي اجازه ميداد بزرگترين امپراتوري ديرپاي دنياي باستان را چنان اداره كند كه در آن كهنه و نو با هم آشتي داشته باشند، متمدن و نيمه وحشي در كنار هم بياسايند و جنگ و طغيان به حداقل امكان تقليل يابد. درست است كه اين تسامح در نزد وي گهگاه فقط يك نوع ابزار تبليغاتي بود، اما همين نكته كه فرمانروايي مقتدر و فاتح از انديشهي تسامح، اصلي سياسي بسازد و آن را در حد فكر همزيستي مسالمتآميز بين ملل مطرح كند، و گر چند از آن همچون وسيلهاي براي تحكيم قدرت خويش استفاده نمايد، باز از يك خودآگاهي اخلاقي حاكي است [زرينكوب، ص1-130]. چنين است كه منش و شخصيت والا و انساني كورش، در عصري كه ويرانگري و خونريزي روال عادي شاهان خاورميانه بود، ما را بر آن ميدارد كه وي را يكي از برجستهترين مردان تاريخ ايران، بل كه جهان بدانيم.
از سوي ديگر، تلقي كساني كه كارنامهي سياسي و فتوح نظامي كورش و جانشيناناش را در حد عملياتي صرفاً كشورگشايانه و سلطهجويانه ارزيابي ميكنند، دريافتي سطحي و دور از واقع، بل كه سخت بدبينانه است. در نگاه مورخان معاصر، رهاورد كلان و چشمگير كورش و دودمان شاهنشاهي وي (هخامنشي) براي جهان باستان، برپايي «نخستين دولت متمركز» در تاريخ است: دولتي واحد، مركزگرا و مداراجو كه بر اقوامي پرشمار و داراي تفاوتهاي عميق مذهبي و زباني و نژادي، فرمان ميراند. آن چه كه هخامنشيان را در طول دويست و سي سال قادر به حفظ و تدبير چنين حكومتي ساخت، مديريت سياسي برتر، انعطافپذيري، تكثرگرايي و ديوانسالاري مقتدر اين دودمان بود. بنابراين آن چه كه به عنوان دستاوردهاي سياسي و نظامي كورش ستوده ميشود، نه فقط از آن روست كه وي در زماني اندك موفق به گشايش و فتح سرزمينهايي بسيار شده بود، بل كه از بابت «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرايي» است كه او براي نخستين بار در تاريخ جهان باستان بنيان گذارد و كوشيد تا بر پايهي الگوهاي برتر و بيسابقهي اخلاقي - سياسي، صلح و امنيت و آرامش را در ميان اتباع خود برقرار سازد. تاكنون بسياري از مطالعات منطقهاي نشان دادهاند كه اكثريت عظيم نخبگان اقوام تابعه، شاه پارسي را نه به چشم فرمانروايي بيگانه و جبار، بل كه تضمين كنندهي ثبات سياسي، نظم اجتماعي، رفاه اقتصادي، و از اين رو، حافظ مشاغل خود مينگريستند و ميدانستند [ويسهوفر، ص80]. بر اين اساس، چشمپوشي از عملكرد كورش و جانشيناناش در برپايي و تدبير نخستين «دولت متمركز و در عين حال تكثرگرا» و تقليل و تحويل كارنامهي آنان به «مجموعه عملياتي كشورگشايانه و سلطهجويانه» كرداري دور از انصاف و واقعبيني است.
آن چه كه از تاريخ خاورميانهي پيش از هخامنشي بر ما آشكار است، اين است كه گسترهي مذكور، در طول تاريخ خود، مركز و عرصهي جنگ و كشمكش هموارهي قدرتهاي منطقه بوده و چه بسيار اقوام و كشورهايي كه در اين گيرودار با ضربات دشمنان (مانند اورارتو و آشور) يا فروپاشي تدريجي (مانند مانا، كاسي، سومر) از ميان رفته بودند. اما با برآمدن هخامنشيان به رهبري كورش كبير، مردمان و ملل خاورميانه پس از صدها سال پراكندگي و آشفتگي و پريشاني ناشي از جنگهاي فرسايشي و فروپاشي تدريجي، اينك در پرتو حكومت متمركز و تكثرگراي هخامنشي كه نويدبخش برقراري ثبات و امنيت در منطقه بود، بيدغدغهي خاطر از آشوبها و جنگهاي پياپي مرگآور و ويرانگر، و بيهراس از يورشهاي غارتگرانه و خانمان برانداز بيگانگان و آسوده از ترس اسارت و دربهدري و بردهكشي، به كار و توليد و زندگي و سازندگي ميكوشيدند و اگر دولت هخامنشي به واسطهي شكوهگرايي و درايت خود، ميراث تمدنهاي پيشين و گذشته را پاس نميداشت و در جذب و جمع و ارتقاي آنها نميكوشيد، در هياهوي هموارهي ستيزهجوييها و خودفرسودگيهاي تمدنهاي بومي، ميراث گرانسنگ آنان به يكباره از ميان ميرفت و از صفحهي تاريخ زدوده ميشد.
اگر تا پيش از اين، آشوربنيپل (پادشاه آشور) افتخار ميكرد كه هنگام فروگرفتن ايلام آن سرزمين را به «برهوت» تبديل كرده، بر خاك آن «نمك و بتهي خار» پاشيده، مردمان آن را به «بردگي» كشيده و پيكرهي خداياناش را تاراج كرده است [هينتس، 1376، ص 186]؛ و يا سناخريب ( پادشاه آشور) در هنگام چيرگي بر بابل اذعان ميدارد كه: «شهر و معابد را از پي تا بام در هم كوبيدم، ويران كردم و با آتش سوزاندم؛ ديوار، بارو و حصار نمازخانههاي خدايان، هرمهاي آجري و گلي را در هم كوبيدم» [ايسرائل، ص25]؛ كورش در زمان فتح بابل افتخار ميكند كه با «صلح» وارد بابل شده، ويرانيهاياش را «آباد» كرده، فقر شهر را «بهبود» بخشيده، «مانع از ويراني» خانهها شده و پيكرههاي تاراج شدهي خدايان را به ميهن خود بازگردانده است [ايسرائل، ص 218]. آيا اين شيوهي درخشان و بيسابقهي كورش در رفتار با اقوام مغلوب كه الگوي سياسي - اخلاقي جديدي را براي فرمانروايان و دودمانهاي پس از خود برجاي گذارد، نمودار سياست و منش مردمدارانه و مداراجويانهي وي، و نشانهي تحولي نو و مثبت در تاريخ و تمدن خاورميانه نيست؟
چيكدهي سخن آن كه، هخامنشيان به پيشوايي كورش كبير با برقراري نخستين حكومت متمركز و در عين حال تكثرگرا و مداراجو در منطقه، نظامي را پديد آوردند كه به گونهاي بيسابقه، ثبات سياسي، نظم اجتماعي و ترقي اقتصادي را براي اقوام تابعهي خود فراهم آورد و نيز، تمدنها و هنرهاي فراموش شده، يا رو به انحطاط، يا زندهي اقوام بومي و پراكندهي منطقه را پس از جمع و جذب و ارتقا، در قالب هنر و تمدن شاهوار، نوين و مقتدر هخامنشي، محفوظ، بل كه جاودانه ساختند؛ در نگاه ما، جايگاه و منزلت والاي كورش و هخامنشيان در تاريخ و تمدن جهان باستان، از اين بابت است.
دربارهي چگونگي درگذشت كورش كبير در سال 530 پ.م.، روايتهاي گوناگوني در دست است. «هردوت» گزارش ميدهد كه كورش در نبرد با «ماساگت»ها (= Massaget؛ از اقوام سكايي ساكن در پيرامون رود سيحون و شرق درياچهي آرال) نخست پيروز شده و سپس در جنگ دوم - كه بسيار سهمگين توصيف گرديده - كشته شده است [پيرنيا، ص 24-419]. مورخ ديگر يوناني «كتزياس» روايت ميكند كه كورش در نبرد با «دربيك»ها (= Derbik؛ از اقوام سكايي ساكن در شمال گرگان) زخمي شد ولي سپاه او در نهايت با ياري سكاهاي آمورگس (Amorges) بر دربيكها چيره گشت. كورش در اثر جراحات وارد شده، پس از روز درگذشت [پيرنيا، ص 425]. «استرابون» گزارش ميدهد كه كورش در نبرد نهايي با سكاها پيروز شد و دشمنان را تماماً تارومار ساخت. او از كشته شدن كورش در اين نبردها سخن نميگويد [پيرنيا، ص 439]. «گزنفون» نيز از درگذشت طبيعي كورش در پارس خبر ميدهد [پيرنيا، ص 9-434].
به هر حال، آن چه كه از مجموع روايات برميآيد اين است كه كورش، واپسين سالهاي حيات خود را در نبرد با سكاهاي بيابانگرد و مهاجم مرزهاي شمال شرقي امپراتوري گذرانده و شايد در پي يكي از اين نبردها، كشته شده است. بنابراين، با توجه به گوناگوني روايات در مورد چگونگي درگذشت كورش، تأكيد و ارزشدهي بيش از حد به «شكل» روايت هردوت - كه حتا خود او نيز اعتراف نموده كه اين روايت را از ميان روايتهاي مختلف موجود انتخاب كرده است [پيرنيا، ص 424] - از نگاه مورخ، وجه و توجيه خردپذيري ندارد.
متأسفانه نظريهپردازان پانتركيسم در آنكارا و باكو بدون توجه و اتكا به اسناد موجود و صرفاً بر پايهي تمايل و تخيل خود، نخست «ماساگتها» را تركتبار نموده، سپس آنها را ساكن آذربايجان جلوه داده، و سرانجام با تأكيد ناموجه بر روايت هردوت، كشته شدن فرضي كورش در نبرد با ماساگتها را پيروزي افتخارآميز و بزرگ تركهاي متمدن بر پارسهاي وحشي قلمداد كردهاند.
کوروش بزرگ (۵۷۶-۵۲۹ پیش از میلاد)، همچنین معروف به کوروش دوم نخستین شاه و بنیانگذار دودمان شاهنشاهی هخامنشی است. شاه پارسی، بهخاطر بخشندگی، بنیان گذاشتن حقوق بشر، پایهگذاری نخستین امپراتوری چند ملیتی و بزرگ جهان، آزاد کردن بردهها و بندیان، احترام به دینها و کیشهای گوناگون، گسترش تمدن و غیره شناخته شدهاست.
ایرانیان کوروش را پدر و یونانیان، که وی سرزمینهای ایشان را تسخیر کرده بود، او را سرور و قانونگذار مینامیدند. یهودیان این پادشاه را به منزله مسحشده توسط پروردگار بشمار میآوردند، ضمن آنکه بابلیان او را مورد تأیید مردوک میدانستند.
دورهٔ جوانی
تبار کوروش از جانب پدرش به پارسها میرسد که برای چند نسل بر انشان(شمال خوزستان کنونی)، در جنوب غربی ایران، حکومت کرده بودند. کوروش درباره خاندانش بر سفالینهٔ استوانه شکلی محل حکومت آنها را نقش کردهاست. بنیانگذار سلسلهٔ هخامنشی، شاه هخامنش انشان بوده که در حدود ۷۰۰ میزیستهاست. پس از مرگ او، فرزندش چا ایش پیش به حکومت انشان رسید. حکومت چا ایش پیش نیز پس از مرگش توسط دو نفر از پسرانش کوروش اول شاه انشان و آریارامن شاه پارس دنبال شد. سپس، پسران هر کدام، به ترتیب کمبوجیه اول شاه انشان و آرشام شاه پارس، بعد از آنها حکومت کردند. کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد و کوروش بزرگ نتیجه این ازدواج بود.
تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون وکتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه میباشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفتهاند. بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام مهرداد (میترادات) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.
روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی میکرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دستههای مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفهای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور دادهاست وی را تنبیه کنند. پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کردهاست. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: «تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: «در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات میباشم، اختیار با توست.»
آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه میگذرد با سن این کودک برابری میکند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زندهاست.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.
چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم» و ماجرا را به طور کامل نقل نمود آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید خطاب به هارپاگ گفت: امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند. هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بی خبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند ؛ سپس به هارپاگ گفت میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند.سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که ماموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترول نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت: هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر وی شاه آنشان شد.
حاصل کشوري که گهواره تمدن بشري است
آذرباد : يکي از موبدان و دانشمندان ايراني در زمان اردشير بابکان
آذربرزين : پسر فرامرز که با بهمن پسر اسفنديار جنگيد که يکي از پهلوانان ايراني ميباشد و آتشکده اي هم به همين نام وجود دارد
آذر کيوان : حکيمي و عالمي ايراني از سرزمين فارس که در قرن يازدهم هجري حيات داشته است
آرتاخه : دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس و سازنده کانال آتوس
آرش : ملقب به کمانگير . پهلوان ايراني در عهد منوچهر شاه که در تير اندازي سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ ميان منوچهر و افراسياب قرار بر پرتاب کردن تيري ميگذارند تا مرز ميان ايران و توران را تعين کند آرش از طربستان تيري پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ايران زمين فدا نمود
اسکیلاس : دوره هخامنشی (زمان حکومت داریوش از سال 486- 521 ق.م.) دریا نورد و مکتشف و مهندس سازنده قنات
آريه : سردار معروف و بزرگ ايراني که به حمايت از پادشاهي کورش صغير برخواست
استانس : دوره هخامنشی شیمیدان و استاد دموکریتوس
آيين گشسب : سردار بزرگ ايران که در زمان هرمز چهارم فرماندهي لشگر ايران را بر عهده داشت
ابولولو : يا همان فيروز نهاوندي . پس از يورش تازيان به ايران به سرکردگي عمربن خطاب فيروز نهاوندي و تعداد بيشماري از ايرانيان به غلامي اعراب در آمدند . فيروز غلام مغيره بن شعبه شد و با زيرکي و در جهت انتقام خون نياکانمان عمربن خطاب خليفه دوم را با ضربه هاي کارد کشت و اين جنايتکار تازي را از صحنه روزگار محو کرد
آريوبرزن : سردار بزرگ ايران که با شهامتي در خور ستايش و ماندگار لشگر ايران را تا آخرين لحظه در برابر ارتش اسکندر نگهداشت و مقاومت نمود و جان سپرد و حماسه اي در تاريخ ايران از خود بر جا گذاشت
استاذسيس : سردار دلير ايران که در نواحي هرات و بادغيس و سيستان بر ضد منصور خليفه ستمگر عباسي قيام کرد و عاقبت به فرمان منصور در بغداد به دار آويخته شد و يکي از سمبلهاي عرب ستيزي را در ايران به جاي گذاشت و درس وطن پرستي در برابر يورش بيگانگان براي جوانان به جاي گذاشت
احمدبن محمد نهاوندی : ( مرگ در 835 تا 845 م / 221 تا 231 ه) در جندی شاپور بر آمد - ستاره شناس م مؤلف زیج
احمد معماری لاهوری و برادرش استاد حمید لاهوری : سده یازدهم هجری معماران ایرانی سازنده تاج محل در هندوستان
انوشيروان عادل : ملقب به انوشيروان دادگر . پادشاه معروف ساساني که با بنيان گذاشتن قوانين حکومتي - دادگستري - اجتماعی و کشوری ایران را به مرز باشکوه ترین کشورهای جهان مبدل نمود . او مزدک و مزدکیان را که مدعی پیامبری شده بودند و دین ساختگی را می خواستند رواج دهند ( که قوانین مزدکی همان قوانین زرتشت با کمی تغییر بود ) همگی را نابود کرد و مشهورترین کاخ معماری ایرانی را در عراق پایه گذاشت که تیسپون نام گرفت ولی بعدها توسط سپاه اسلام ویران شد
استخری(اصطخری) : وی را نیزابن ندیم از محاسبان ومهندسان بشمار آورده است از جغرافی دانان نامداری مشرق زمین
ابو سعید ابوالخیر : شاعر و عارف بزرگ پارسی قرن 4 و 5
امیر خسرو دهلوی : شاعر بزرگ پارسی قرن 6 که خاندانش از ایران ترک وطن نمودن و هندوستان رفتند
اوحدی مراغه ای : شاعر و عارف قرن 7 هجری
انوری ابیوردی : شاعر و استاد نامدار قرن 6 هجری - استاد علوم - ریاضیات و نجوم و از پیروان ابن سینا
ابوریحان محود بن احمد بیرونی : ( 440-363 هجری)(1048-973 م) ایرانی نژاد زاده خوارزم، ریاضیدان،زمین شناس، جغرافی دان،جهانگرد، فیلسوف،و نظریه پرداز در علوم طبیعی ودانشمند علوم تجربی . یکی از برجسته ترین دانشمندان ایران که به هویت ملی کشورش بسیار پایبند بود . کتاب آثارالباقیه بیرونی یکی از برجسته ترین اسناد تاریخی ایران باستان است
ابوبکر محمدبن حسن حاسب کرجی : ( مرگ در 421/420 هجری 1030/1029 م) ریاضیدان ایرانی صاحب کتاب نسوی نامه
ابو معشر جعفر بن محمد بن عمر بلخی : ( 272 - 172 ه ) ( 886- 786 م ) اهل بلخ در خراسان بزرگ - ستاره شناس و نظریه پرداز در نجوم
اصفهانی - محمد حافظ : (نتیجه الدوله) سده دهم هجری ، مولف رساله هایی در انواع دستگاههای مکانیکی
ابو علی حسین بن عبدلله بن سینا : شیخ الرئیس حجهَ الحق ابوعلی حسین بن عبداللّه بن حسین بن علی بن سینا مشهور به ابن سینا (427-370 هجری)(1037-980 م) در افشنه نزدیک بخارای ایران در خراسان بزرگ متولد شد و در آنجا به کسب علم پرداخت.او تحصیلات مقدماتی از جمله ادبیات-قرآن-فقه و حساب نزد پدر آموخت و برای فرا گرفتن منطق و هندسه و نجوم نزد ابو عبداللّه ناتلی رفت.او از همان اوان کودکی بسیار خارق العاده بود و دانش زمان خود را با سرعت فرا میگرفت.او در سن ۱۶ سالگی به طبابت پرداخت.وی پس از درمان کردن نوح بن منصور سامانی به دربار او راه یافت.به دنبال شهرت روزافزون او که آوازهء این شهرت به گوش سلطان محمود نیز رسیده بود محمود را دعوت کرد تا به غزنین برود اما ابن سینا به دلیل خشونت و تعصب دینی سلطان محمود دعوت او را رد کرد و از خوارزم فرار کرد.مدتی در ترکستان و خراسان بسر برد و سپس وارد گرگان شد و در آنجا مشغول به طبابت گشت.سپس به ری رفت و در آنجا مجدالدوله دیلمی را که به بیماری مالیخولیا مبتلا شده بود او را درمان کرد.او در همدان مقام وزارت شمس الدوله را به دست آورد و از حمایت علاءالدوله کاکویه برخوردار گشت.سرانجام در همدان در سال ۴۲۸ (ه.ق)درگذشت.از جمله معروف ترین آثار او می توان به دانشنامه علائی که به زبان فارسی است و همچنین مهمترین اثر فلسفی او به نام شفاء که شامل چهار بخش(منطق-طبیعیات-ریاضیات و مابعدالطبیعه)است را نام برد این اثر و کتاب بعدی به نام قانون که دایرهَ المعارف طبی می باشد هر دو به زبان عربی است . وی در ریاضییات ،زمین شناسی،فیزیک،پزشکی، فلسفه تبحر خواصی داشت
اخوان الصفا : گروه از مهندسان و دانشمندان و فیلسوفان که در سده دهم میلادی( سده چهارم هجری) بر آمدند. بعضی از اعضای این گروه مخفی مثل ابو سلیمان محمد بن بشیر بستی مقدسی، ابو الحسین علی بن هارون زنجانی و محمد بن احمد نهرجوری ایرانی بوده اند آنان دایره المعارفی شامل کلیه شعب معرفت پدید آوردند
ابو جعفر خازن : زاده خراسان( مرگ در 350/360/ه961/ 971 م) ریاضی دان و ستاره شناس
ابو الفتح اصفهانی : ریاضیدان سده چهارم هجری
ابو سهل ویجی بن رستم کوهی : (سده چهارم هجری) اهل طبرستان ، ریاضی دان،مهندس، ستاره شناس. وی رهبر ستاره شناسان در رصد خانه ای بود که شرف الدوله دیلمی ساخته بود
ابو سعید احمد سنجری : (415-340ه)(1024-951م) ریاضی دان
ابوبکر حسن بن خصیب : در اواخر سده نهم میلادی ( سوم هجری ) بر آمد . ستاره شناس از نژاد ایرانی بود
ابوبکر زکریای رازی : ( مرگ در 924- 923 م / 312 - 311 ه ) فیزیک دان ، شیمی دان و پزشک و مهندس و فیلسوف - کاشف الکل . پزشک نامدار و دانشمند ایرانی که در شهر ری در نزدیک تهران به دنیا آمد.در جوانی سفری به بغداد داشت که در آنجا علم کیمیا را آموخت و به واسطه آسیبی که به چشمانش وارد شد به فرا گرفتن علم طب پرداخت و در این علم آنچنان پیشرفت کرد که اداره بیمارستان بغداد را به او سپردند همچنین زمانی که به ری بازگشت از طرف منصور بن اسحق حاکم ری سرپرست بیمارستان ری شد.از مهمترین آثار او در طب کتاب(الحاوی)است که یکی از کتاب های اصلی درز زمینه طب به شمار می رفته این کتاب را رازی در ابتدا بصورت پراکنده گردآوردی کرده بود که پس از مرگ وی به دستور ابن عمید کتاب را از یادداشتها استنساخ نمودند.از آثار طبی دیگرش میتوان به کتاب (الطب الملوکی)و کتاب(طب منصوری)نام برد.کتاب طب منصوری به نام منصوربن اسحق تالیف شده است.یکی دیگر از آثار او کتاب(من لا یحضره الطبیب)است که شامل دستورهای ساده در زمینه طب میباشد.زساله های طبی دیگری که در زمینه بعضی از امراض نوشته و معروفترین آنها عبارتند از:کتاب الجدری و الحصبه می باشد که کتاب الحصبه یکی از بهترین رساله های طبی در زمان قدیم بوده که اروپائیان همواره آن را تحسین می کرده اند.راز ی در علم کیمیا تبحری به سزا داشته است از کارهای مهم او کشف جوهرگوگرد و الکل می باشد.وی کتاب الاکسیر را در زمینه کیمیا نوشته است.رازی اولین کسی است که تمام اشیاء عالم را به سه گروه و جامدات و نباتات و حیوانات
طبقه بندی کرده است.رازی در الاهیات و ماوراء طبیعه آثاری از خود بر جا گذاشته است.رازی در زمینه طب فقط به جنبه علمی آن اکتفا نمی کرد بلکه به عمل و آزمایش نیز دست می زد وی در سالهای آخر عمر به دلیل کار زیاد به بیماری چشم مبتلا شد. برای معالجه نزد چشم پزشک رفت اما چشم پزشک برای درمان او پول زیادی طلب کرد و خطاب به رازی گفت:من پیش از تو کیمیا را یافته ام و آن همان پزشک است.وی در سال ۳۱۳(ه.ق)در حلی که بعلت کار مداوم بینایی خود را از داده بود در شهر ری وفات یافت
احمد بن داوود دینوری : ( 210 / 200 تا 282 ه 825 - 815 تا 895 م ) در دینور اصفهان بر آمد . ستاره شناس ، مورخ ، ریاضی دان ، گیاه شناس و لغت نویس
ابو نصر محمد فارابی : (340/339- 258/257 ه51/950-71/870 م) زاده فاراب ترکستان -فیزیکدان،موسیقی شناس،فیلسوف ایرانی
احمدبن سهل بلخی : (934م/323ه) زاده شاستیان بلخ ،ریاضیدان وجغرافی دان
ابوسهل فضل بن نوبخت - ( مرگ در 816-815 م / 201-200 ه)از خاندان نوبختی ستاره شناس و کتابدار هارون الرشید
ابو نصر محمد بن عبدالله(کلو اذانی) : از دودمان اردشیر بابک کلواذانی(تولدش پیش از سال سیصد هجری) از جمله ریاضی دانان
ابو حامد احمد بن محمد صاغانی : (مرگ در 380ه 990 م) از مردم صاغان مرو ، ریاضیدان- ستاره شناس، مخترع و سازنده اسطرلاب و دیگر ابزارهای نجومی
ابو الرضا عباس بوزجانی : ( 388/387-329ه)(998/997-940م) زاده بوزجان در حوالی نیشابور ، ریاضیدان، هندسه دان، مهندس، ستاره شناس و نظری پرداز در نجوم
ابو منصور موفق : (سده چهارم هجری) شیمی دان و دانشمند و علم مواد
ابو نصر اسمعیل بن حماد جوهری : (مرگ در 393ه 1002م) زاده فاراب و مقیم نیشابور. لغت نویس و مبتکراندیشه های پرواز
ابوالعباس احمد بن محمد بن کثیر فرغانی : اهل فرغانه در ماوراء النهر (ورا رود ).در زمان مامون برآمد - ستاره شناس و نظریه پرداز نجومی
بابا طاهر عریان : شاعر و صوفی نامدار مشرق زمین در قرن 5 هجری . سروده های وی بزرگترین سند در اثبات زبان و ادبیات کوردی ایران است
بوبراندا : دوره هخامنشی (زمان خشایار شاه) مهندس
برزمهر : پهلوان و دلير مرد ايران در زمان پادشاهي بهرام گور
برزويه : طبيب و انديشمند مخصوص انوشيروان عادل که کتاب کليله و دمنه را از هند به ايران آورد و به زبان پهلوي ترجمه کرد
بدیع اسطرلابی : (مرگ در بغداد در 1140/1139 م) اهل اصفهان- ستاره شناس و سازنده اسطرلاب
بنو موسی ( محمد ، احمد و حسن ) : سده سوم هجری - خراسانی الاصل ، مهندس مکانیک ، هندسه دان ، و ریاضی دان
بلاش : يکي از پادشاهان اشکاني که به اشک بيست و دوم معروف بود و در سالهاي 51 تا 77 ميلادي پادشاهي ايران را بر عهده داشت و خدمتي بزرگ به ايران زمين نمود . زيرا کتاب ارزشمند ايرانيان ( اوستا ) که در زمان حمله اسکندر به ايران از ميان رفته بود با تلاش و همت او دوباره گردآوري شد
برازه : دوره ساسانی زمان فرمانروائی اردشیر( 241-226 م) مهندس و احیا کننده شهر فیروز آباد یا اردشیر خوره
بابک خرمدين : سردار دلير و پيشواي نهضت خرمدينيان يا سرخپوشان که بر ضد حکومت عرب قيام کرد و 22 سال دست يورش گران عرب را از کشور ما کوتاه کرد و مبدل به سمبلي از مقاومت ايرانيان در برابر حمله بيگانگان به کشور شد . وی در تاریخ 2 صغر سال 223 هجری قمری در سامرا به دستور خلیفه تازی تکه تکه شد . پس از وی خانواده و همسرش نیز کشته شدند
بوذرجمهر : بزرگمهر معروف ترين و انديشمند ترين وزير دربار انوشيروان دادگر که گفتگوي هاي خرد ورزانه او در تاريخ ايران ثبت گشته است
بهرام چوبين : سردار دلير ايران که در زمان پادشاهي هرمز چهارم ايران را از حمله وحشيانه ترک های مغول نجات داد و با لشگر کشي و حمله به آنان ارتش آنان را شکست داد . که بعدها در جنگ با روميان شکست خورد
برانوش : دوره ساسانی- سازنده شادروان شوشتر
پيروزان : يکي از سرداران ايراني در زمان يزدگرد سوم . که در جنگهاي ايرانيان با اعراب رشادتهاي از خود بر جاي گذاشت
تنسر : پيشواي بزرگ ديني (زرتشتي) ايرانيان در زمان پادشاهي اردشير بابکان عنوان هيربدان هيربد را داشته است که گامهاي بزرگ در راه دين بهي برداشته است
جمشيد : پسر طهمورث - چهارمين پادشاه پيشدادي . که جشن نوروز را بنيان نهاد و رسوم و آيين هايي شادي براي ايرانيان بر جا گذاشت که او را جم يا جمشاسب هم گفته اند
ابو موسی جابرین حیان : در 160 هجری قمری در کوفه بر آمد - اهل توس ، شیمیدان و کانی شناس و ستاره شناس بزرگ ایرانی . او با تحقیقات خود پیشرفتهای در علوم به وجود آورد.دوره زندگی جابربن حیان همزمان با اوج عظمت و شکوه و قدرت مسلمانان بوده زمانی که هارون الرشید خلیفه مسلمانان بود و از علم و دانش حمایت می کرده است جابر با امام صادق رابطه داشته و از اصحاب امام جعفرصادق بوده است.وی از حمایت برمکیان برخوردار بود امّا هنگامیکه جعفربرمکی به دستور خلیفه کشته شد ماندن در بغداد را صلاح ندانست و فراری شد و به زادگاهش بازگشت.در آنجا در تنهایی و انزوا به کارهای علمی و تحقیقی پرداخت تا سرانجام از جانب مامون عباسی مورد احترام و حمایت قرار گرفت.در دایرهَ المعارف بریتانیکا ذکر شده که جابربن حیان علوم پنهانی را از امام صادق یاد گرفت.وی راجع به اسطرلاب مطالبی را نوشته است.از کارهای مهمی که جابر در زمینه علم کیمیا انجام داده آن است که اصل عناصر یونانی را تغییر داده و اظهار کرده است که از آن عناصر تنها دو جوهر به نام گوگرد و زیبق به وجود می آید.آزمایشگاه شیمی جابر تا دو قرن از دید مردم پنهان بود تا اینکه زمانی که می خواستند در شهر کوفه در نزدیکی دروازه دمشق بنایی بسازند آزمایشگاه وی را کشف کردند.جابر بیشتر عمر خود را در آزمایشگاه بسر برد وی در آنجا به تجزیه و ترکیب مواد گونان می پرداخت با توجه به به همین مسئله می توان او را از اولین دانشمندان اسلامی که علم شیمی را بر پایه آزمایش و تحقیق بنا کردند نام برد.وی در زمینه رنگها تحقیقات و کشفیات جالبی ارائه نموده است.حدس زده اند که وی به خاصیت رادیواکتیو هم پی برده است.وی روشهایی را برای استخراج و تصفیه فلزات مطرح کرده است.جابر اعتقاد داشت که تبدیل عنصری به عنصرس دیگر از راه وساطت جوهری اسرار آمیز صورت می گیرد او و شاگردانش این جوهر اسرارآمیز را اکسیر نام نهادند.جابر به خوبی از تهیه و ساختن سفیداب سرب آگاه بوده است.ابن الندیم در کتاب الفهرست به بیش ۳۵ کتاب او اشاره می کند که از مشهورترین آنها میتوان به این کتابها اشاره کرد:کتاب الزیبقکتاب الرکنکتاب الاحجارکتاب القمر*کتاب واحدالاول
جاماسب : مردي دانا - خردمند و فیلسوفی بزرگ که گفته اند داماد زرتشت اسپيتمان بوده و نيز وزير گشتاسب شاه . وی در آذربایجان زاده شد و خدمات بسیاری به ایران و ایرانی نمود
حافظ شیرازی : حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی شاعر - عارف و ادیب پارسی گوی قرن 7 هجری
حلاج : حسن ابن منصور حلاج . از عرفاي مشهور ایرانی - اسلامی قرن سوم هجري که با گفتن عقايد مخالف خود عليه اعراب افراطی به شهرت رسيد . او را صاحب کشف و کرامت دانسته اند و چون در زمان المقتدر خليفه عباسي خلاف موازين و عقايد اسلاميان افراطي آن زمان سخن گفته بود به اصرار فقهاي بغداد او را دستگير و مدت هشت سال در زندان سر کرد و سپس وي را از زندان در آوردند و بعد از زدن هزار ضربه شلاق به وي هر دو دست وي را قطع کردند و سپس هر دو پاي وي را بريدند و بعد جسدش را سوزاند واين وحشيگريهاي اعراب که به نام اسلام کردند هزاران بار در تاريخ ما به ثبت رسيده است
خاقانی شروانی : بزرگ قصیده گوی پارسی و شاعر نامدار قرن 5 هجری ایران زمین
ابو جعفر محمد بن موسی خوارزمی
یکی از دانشمندان بزرگ ایرانی که منجمریاضیدانو جغرافیدانکه در سال ۱۸۵(ه.ق)در نزدیکی بغداد به دنیا آمد.او بزرگترین عالم زمان و عصر خویش بود.اجدادش اهل خوارزم بودند امّا به احتمال زیاد خودش از اهالی قطربولی منطقه ای نزدیک بغداد بود.او در زمینه ریاضیات و نجوم مهارت بسزایی داشت.او اولین ریاضیدان دوره اسلامی است که آثارش به دست ما رسیده.وی در زمان خلافت ماُمون عضو"دارالحکمه"که گروهی از دانشمندان در بغدا به سرپرستی مامون قرار داشتند شد و مورد توجه خلیفه وقت بود.او کتاب جبر و مقابله خود را که درباره ریاضیات مقدماتی است و اولین کتاب جبر است که به عربی نوشته شده است.آن را به مامون تقدیم کرد.کتابهای او در زمینهجبرحسابنجومکه به زبان عربی نوشته شد هم در کشورهای اسلامی و هم در کشورهای اروپائی تاثیر بسزایی داشت.کتابهای دیگر او که درباره ارقام هندی است بعد از آنکه در قرن ۱۲ به زبان لاتینی منتشر شد تاثیر خاصی بر روی اروپائیان گذارد و نام خوارزمی مرادف با هر کتابی که درباره حساب جدید بود قرار گرفت و از همین جا اصطلاح الگوریتم به معنای قاعده محاسبه رواج یافت.از جمله کتابهای دیگر او در زمینه ریاضی می توان مختصر من حساب الجبر و المقابلهو کتاب الجمع و التفریقو زیج را نام برد.وی در سال ۲۳۳(ه.ق)درگذشت…
خواجوی کرمانی : شاعر و عارف قرن 7 هجری ایران زمین
خسرو پرويز : خسرو پرويز سازنده حماسه بزرگ خسرو و شيرين نيز بود که عشق جاودانه اش به شيرين براي هميشه در تاريخ به ثبت رسيد . که با اندوه بعدها از فره ايزدي دور ميگردد و از آن مقام و ابهت خود ميکاهد . فردوسی نیز از آخرین سالهای شاهنشاهی خسرو شکایت می کند ولی وی از شاهنشاهان مقتدر ایران بود
خراسانی - ابوبکر علی بن محمد : شیمیدان ایرانی که بقول ابن ندیم و بگفته کیمیاگران به کیمیا دست یافت
خالد بن عبدالملک مرورودی : اهل مرورود در خراسان بزرگ - در زمان مامون خلیفه عباسی بر آمد - ستاره شناس بود و پسرش محمد و نوه اش عمر هم منجم بودند
خوارزمی - محمد بن احمد کاتب : از دایره المعارف نویسان سده چهارم هجری است.کاتب مفاتیح العلوم وی شامل مباحثی در حساب،هندسه،نجوم،موسیقی،مکانیک و شیمی
خشيارشا : فرزند داريوش بزرگ . او يکي ديگر از جانشيانان بر حق پادشاهي هخامنشيان بود که وي را فاتح سرزمين هاي آتن اروپا ميدانند . او آتن را به کلي تصرف کرد . دليل لشگر کشي وي عدول کردن يونانيان از قوانين آن روزگار بود زيرا ليدي که جزوي از ايران بود که توسط يونان به آتش کشيده شده بود و خشيارشا در صدد بر آمد اين کار زشت را که در آن زمان نزد ایرانیان گناه محسوب ميشده است جبران نمايد که موفق نيز شد ولی در نبردهای بعدی به ایران عقب نشینی کرد ولی اقتدار ایران را به زیباترین شکل حفظ نمود
خازنی - عبدالرحمن : فیزیک دان و مخترع برآمده در
فریدون فرخ فرشته نبودز مشک و ز عنبر سرشته نبودبداد و دهش یافت آن نیکوئی*تو داد و دهش کن فریدون توئی
[quote=خاله میترا]فریدون فرخ فرشته نبودز مشک و ز عنبر سرشته نبودبداد و دهش یافت آن نیکوئی*تو داد و دهش کن فریدون توئی[/quote]
ممنون خاله زیبا بود
داریوش بزرگ را میتوان به جرات یکی از نوابغ هوشمند و شایسته برای قدرت و شاهنشاهی آسیا نامید . در اینجا بر این هستیم تا گوشه ای از کارهای شگفت انگیز این فرزند پاک ایران و شاهنشاه 28 کشور آسیا را بررسی کنیم و همچنین با اندیشه های اهورایی این ابر مرد وطن پرست تاریخ ایران و جهان که بدون تردید وی ادامه دهنده راه کورش بزرگ بوده است آشنایی بیشتری داشته باشیم . وی در سال 522 پیش از میلاد بر اریکه شاهنشاهی آسیا نشست و در سال 486 پیش از میلاد چشم از جهان فرو بست و ایرانی را برای ما به ارث گذاشت که درجهان بی سابقه بود . پس از وی خشیارشا بزرگ بر اریکه شاهنشاهی 28 کشور آسیایی نشست و راه پدر بزرگوار خود را ادامه داد . داریوش پور( پسر) گشتاسب - پور ارشام - پور آریارمن - پور چیش پش بود که نیاکانش در سه نسل به کورش بزرگ بازمی گشت. وی یکی از سرداران نامی ارتش کمبوجیه فرزند کورش بزرگ بود . پس از درگذشت کمبوجیه داریوش بزرگ بر ضد بردیای دروغین که خود را فرزند کورش معرفی کرده بود قیام کرد و سلطنت را از وی بازستاند . داریوش با همکاری 6 سردار برجسته از ارتش کمبوجیه که نامشان : وینددفرنه، اوتن، گائوبرووه، ویدرنه، بغ بوخش و اردومنش بود بر ضد شاه دروغین قیام کردند و وی را از مقام شاهی برکنار و مجازات کردند . سپس یکی از 7 تن سردار ایرانی در طی مسابقه ای در میدان اصلی شهر به مقام پادشاهی رسید و او کسی نبود جز داریوش بزرگ . به گفته هرودوت 3 سال نخست سلطنت وی برای سرکوب شورشیان و برقراری ایران یکپارچه صرف شد . یکی از مهم ترین اقدامات داریوش بزرگ قراردادن مصر به عنوان یکی از ولایات ایران بود. این اقدام برابر با 4 ژوئیه سال 489 پیش از میلاد صورت گرفت. وی قلمرو امپراتوری ایران را به 30 ایالت تقسیم کرد و هر ایالت را ساتراپی (واژه ای مادی است) نامید و دستور داد که با تاسیس پستخانه ارتباط مردم این ایالتها با هم تامین شود و داد و ستد با پول انجام شود (سكه هایی که ضرب کرده بود). مصر یكی از ساتراپی های ایران آن زمان بود که داریوش توجه خاصی به آن داشت. نظم دادن انسانی به مالیات های کشوری یکی دیگر از مهم ترین اقدامات داریوش بزرگ است. به گفته پلوتارخ مورخ نامی سالهای 46 تا 120 پس از میلاد همه ساله از کشورهای مختلف هدایایی به دربار شاهنشاهی ایران می آوردند تا اینکه داریوش مقدار مالیات را برای هر ایالت معین کرد. سپس مامورانی را فرستاد به ایالتهای امپراتوری تا ببینند چه مقدارمردم توانایی پرداخت مالیات را دارند؟ آیا مبلغ تعیین شده فشاری را بر مردم تحمیل نمی کند؟ سپس ماموران یه حضور شاهنشاه آمدند گفتند همه قادر هستند این مبلغ را بپردازند. با این حال داریوش بزرگ دستور داد همان مقدار را هم نصف کنند. که درباریان علت را پرسیدند. وی پاسخ داد ممکن است شهربانان هم برای خود مبلغی از مردم به صورت غیر قانونی دریافت کنند پس باید این را در نظر گرفت. ساخت راه شاهی با زیرسازی اصولی و مستحکم به طول 2700 کیلومتر یکی از شگفت انگیز ترین کارهای وی در 2500 سال پیش به حساب می آید. این راه از شوش به سارد در نزدیکی مدیترانه بود. زیرسازی مستحکم این راه که بسیار شبیه به آسفالتهای امروزی است از نبوغ امپراتوری داریوش بزرگ و برگزیدن اصولی ترین شیوه حکومتی و راه سازی به حساب می آید. ماریژان موله اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان را به داریوش نسبت داده است .
آباد سازی مصر از دیگر اقدامات وی بود. مصر به مدت 121 سال یکی از ایالتهای ایران به حساب می آمد که داریوش آنرا سامان و گسترش داده بود. داریوش نگاهی مثبت به مصرکهن داشت و در نوسازی آنجا تلاشی بسیار کرد. وی هیچگاه معابد آنان را ویران نکرد و به آنان آزادی در گزینش دین داد. وی در مراسم عزای ملی مصریان ( آپیس ) شرکت کرد و هزینه هنگفتی را برای اجرای ان مراسم تعیین نمود. سپس به نزد معابد آنان رفت و به خدای مصریان احترام گذاشت و معبد خدای بزرگ مصر ( آمون ) را به کلی بازسازی کرد. داریوش مدرسه طب مصر را که مدتها بسته بود و استادانش از کار بیکار شده بودن را دوباره گشود و “اودجاهور” را مامور رسیدگی به آنجا کرد. سپس استادان و افراد برجسته علمی جهان را به آنجا دعوت کرد تا در آنجا یک مرکز بین المللی طب راه اندازی کند. اودجاهور در نوشته ای که از خود بر جای گذاشته گفته است : شاهنشاه داریوش فرمان داد که همه چیز خوب به دانش آموزان و استادان داده شود تا پیشیه و کاردانی خود را گسترش دهند. شاهنشاه این کار را کرد زیرا فضیلت علم و دانش را میشناخت. روش برجسته مدیریت و فرهنگ ایرانی داریوش بزرگ سه قرن در مصر باقی بود. کارول نوشته است: با وجود برچیده شدن حكومت ایرانیان بر مصر در سال 404 پیش از میلاد، مصریان تا دهها سال پس از آن هم خود را از اتباع امپراتوری ایران می دانستند. مصر توسط کامبوزیا (کامبیز- کمبوجیه ) دوم پسر کوروش بزرگ بدلیل کشتار عده ای ایرانی تصرف شده بود. وی شرق لیبی و شمال سودان را هم برخاك مصر اضافه کرده بود و مصر را که سالها به دو بخش علیا و سفلی تقسیم شده بود و دارای دو حكومت جدا از هم بود به صورت یك آشور واحد درآورده و داریوش بزرگ شهر ممفیس را پایتخت مصر واحد قرار داده بود. داریوش بزرگ طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بداند. وی اینگونه می اندیشید که پادشاه زمانی میتواند در اندیشه آباد ساختن کشور باشد و ویرانی ها را آباد کند که مردمانش از شعور و سواد کافی برخوردار باشند و اقدامات شاهنشاه را برای اقتدار کشور درک کنند. ( پرفسور هرتسفلد ) هنر هخامنشی در زمان داریوش بزرگ به منتهی عظمت خود رسید و داریوش شاه تمام هنرهای آسیا را برای شاهنشاهی ایران استفاده نمود. از گاوهای بالدار عظیم الجسته در شوش یا کاخهای هنر خاورمیانه در پرسپولیس یا کاخهای سلطنتی شوش یا سنگتراشه های بیستون و غیره. وی شاهی مقتدر و هنر دوست نامیده شده بود که ایران را به سبک شگرفی اداره نمود. مورخین یونانی نوشته اند وی هنری را در پارسه اجرا کرد که دیگر بالاتر از آن ممکن نبود و عالی ترین شکل ممکن را وی پیداه کرد . داریوش بزرگ در پایئز و زمستان 518 - 519 قبل از میلاد نقشه ساخت ابنیه های شگفت انگیز پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر و دیگر هنرهای آسیایی که همگی زیر مجوعه ای از ایران بودند نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد و یادگاری خارق العاده به نام کاخهای پرسپولیس بنا کرد که ساخت آن 65 سال به طول انجامید، ولی زندگی اهورایی وی کفای دیدن پایان کاخ را نداد. وی با این اندیشه که ایران با تمدنی کهن و شاهنشاهی قدرتمندی همچون ایران که مناطق زیادی از آسیا را به زیر پرچم ایران در آورده است شایسته یک مرکز قدرتمند با طراحی فوق العاده است که تا هزاران سال برای آیندگان بماند و آنان درس عبرت بگیرند و راه نیاکان خود را ادامه دهند. می بینیم که بعد از گذشت 2500 سال از ساخت پرسپولیس با وجود ویران شدنش توسط اسکندر گجستک و آتش کشیدن آن هنوز با قدم نهاندن در این یادگار داریوش شاه ابهت این مکان انسان را تحت تاثیر قرار میدهند و همگان این وطن پرستی آنان را ستایش میکنند. نکته مهم این ساختمانها بزرگ رعایت حقوق انسانی کارگران و معماران است که داریوش شاه تمام مزایا و حقوق روزانه آنان را بر کتیبه ها نوشته است. داریوش بزرگ در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده. این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق همراه بوده است. داریوش بزرگ برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده 25 هزار کارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر 5 روز یكبار یك سكه طلا ( داریك ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن، کره، عسل و پنیر میداده است و هر 10 روز یكبار استراحت داشتند. (جای بسی تاسف است که ما ابداع کننده این قوانین را ملل غرب بدانیم، حال آنکه خود وضع کننده این قوانین بوده ایم. بنجامین فرانکلین یکی از اولین رئیس جمهورهای آمریکا کتابی در رابطه با کورش کبیر داشته که همیشه با خود حمل می کرده - رجوع شود به برنامه ای از نشنال جئوگرافیک در رابطه با بنجامین فرانکلین) حس ملی گرایی و وطن پرستی داریوش بزرگ در برابر کشوری مقدس همچون ایران از دیگر سرمشق های این ابر مرد تاریخ است. هرودوت میگوید هرگز یک پارسی از خدای خود برای شخص خویشتن آروزی سلامتی و نیکی نمیکند بلکه او درخواست سعادت برای تمام ملت پارس - برای کشور پارس و سپس برای شاه پارس میکند آنگاه خود را مشمول این دعا میداند. به گفته پرفسور گیریشمن حس وطن پرستی داریوش بزرگ در درجه عالی و به شکل بی سابقه ای نمایان است و همه هم و غم او آرزوی ایرانی بود بدون شورش، با اقتدار شاهنشاهی بزرگ، مردمانی که در صلح زندگی کنند، برده داری و غلامی در آنجا نباشد، کشور در قحطی به سر نبرد و مردمان آزادی انتخاب دین داشته باشند. این گفته در کتیبه های وی به روشنی دیده میشود و می بینیم که تلاش وی برای این امر مهم به حقیقت پیوست و شاهنشاهی وی در تاریخ به صورت بی سابقه به ثبت رسید. برجسته ترین اقدام داریوش بزرگ بنیانگذاری نیروی دریایی ارتش ایران برای نخستین بار در تاریخ آریا بوده است. به گفته هرودوت داریوش 2 گروه اکتشافی به دریا گسیل داشت. یکی از هند به دریای عمان و دریای سرخ و سپس از رود نیل روانه دریای مدینترانه نمود. گروهی را تا دریای اژه در کنار ایتالیا و از طرف دیگر گروهی را تا نزدیکی آفریقا فرستاد. این اقدام داریوش بزرگ به حدی به سرعت پیشرفت کرد که در زمان لشگر کشی تاریخی خشیارشا به اروپا به گفته هرودوت 4000 تا 5000 هزار ناوگان دریایی ارتش شاهنشاهی ایران روانه اروپا شده بود. (هرودوت به طور کلی به ایرانیان خصومت بسیار می ورزید و این را می توان از کتابهایش پیدا کرد. او برای بزرگ کردن شکست یونانیان از ایرانیان اینگونه نوشته که تعداد ایرانیان به بالای یک میلیون نفر می رسید. حال آنکه در دنیای آن زمان گردآوری ارتشی به آن بزرگی، خرجی بسیار داشته - برای اطلاع بیشتر لطفاً رجوع شود به کتاب سرزمین جاوید جلد اول - ترجمه زنده یاد ذبیح الله منصوری) که خشیارشا آنان را به 4 دسته تقسیم کرده بود : " ناوگان جنگی" برای پرتاب گوی های آتشین، ناوگان سرگور برای دنبال کردن دشمن و تعقیب آنان، ناوگان بارکش برای جابجایی ارتش و سربازان، و ناوگان مهندسی برای جابجایی وسایل مهندسی برای پل سازی و کانال زدن و اقدامات مهندسی نظامی. تقویم آنونی ( ماه 30 روز ) به دستور داریوش بزرگ پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود. بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده، و در طول سال دارای 5 عید مذهبی و 31 روز تعطیلی رسمی که یكی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است ( ماریژان موله و پرفسور هرتزفلد ). از دیگر اقدامات مهم داریوش شاه ابداع خط میخی پارسی باستان است. وی خطوط بین المللی ( ایلامی - بابلی ) را در ایران رواج داد و یک خط مشترک برای قلمرو شاهنشاهی ایران توسط اندیشمندان ایرانی ساخت که نام آنرا میخی پارسی نام نهاد که به زودی در 28 کشور جهان رونق یافت. ( هرودوت ) داریوش بزرگ پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گذاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند. داریوش بزرگ برای اولین بار در ایران وزارت راه، وزارت آب، سازمان املاك، سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد که این اقدام وی نخستین وزارت پست سریع جهانی شناخته شده است. علاقه به آبادی، رونق کشاورزی و سرسبزی از دیگر خصوصیات برجسته داریوش بزرگ بود. وی شهربان ( ساتراپ ) ایالت های خود را به موظف به کاشت درختان و رونق کشاورزی میکرد. در نامه ای که باستان شناسان آنرا پیدا کرده اند و پرفسور ایران شناس گیریشمن آنرا به چاپ رساند داریوش بزرگ به حاکمان روسیه و آسیای صغیر چنین فرمان میدهد: من نیت شما را در بهبود بخشیدن کشورم به وسیله انتقال و کاشت درختان میوه در آن سوی فرات و در بخش علیای آسیا تقدیر و سپاس میگویم. داریوش بزرگ برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا
نهاد و مرمان آنجا را از خود خشنود نمود و جلوی قحطی را گرفت. در طول سلطنت داریوش بزرگ 242 حكمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با 242 مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و مانع از تجزیه ایران توسط حکمرانان خائن شد و عدالت و یکپارچگی ایرانی را در سرتاسر کشور بسط داد. او در سال آخر پادشاهی به اندازه 10 میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت. احترام داریوش شاه به زنان و حفظ حقوق آنان از دیگر اقدامات برجسته وی به حساب می آید. طبق گفته پرفسور گیل استاین - دکتر دیوید استروناخ - پرفسور ریچای فرای و پرفسور علیرضا شاپور شهبازی ( موسسه شرق شناسی شیکاگو و موزه ایران باستان ) داریوش بزرگ برای بنا نهادن ساخت کاخهای پارسه از زنان به عنوان یکی از مهم ترین نیروهای کاری استفاده می کرد. به شکلی که در چندین مورد کتیبه بدست آمده نوشته شده است که زنی در اینجا مسئول بیش از 100 نفر کارگر مرد بود و یا زنی دیگر به دلیل مهارت شغلی اش حقوقی معادل 3 مرد دریافت میکرد. یا در کتیبه ای دیگر آمده زنان کارگر باردار در ساختن پارسه از حقوق شاهنشاهی برای استراحت و بارداری استفاده کردند. از دیگر اقدامات داریوش بزرگ دادن پناهندگی سیاسی به فیثاغورث بود که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بوده است و سپس توسط داریوش بزرگ دارای یك زندگی خوب همراه با مستمری دائم شده بود. داریوش برای سهولت رفت و آمد میان ایران وایالت مصر دستور داد که میان دریای سرخ و رود نیل آبراهی ( کانال سوئز کنونی ) بسازند که آثار آن و کتیبه مربوط به اتمام این آبراه که صدها سال دایر بود و بر اثر توفان شن پر شده است به دست آمده و موجود است. (رجوع شود به برنامه ای از نشنال جئوگرافیک در رابه با کانال سوئز) در طول این کانال تخته سنگهای تراشیده شده به دست آمده که در آنها تاریخ اتمام هر قطعه از آبراه حك شده است و این سنگها در دست است. در یك سنگ نبشته آمده است که روز افتتاح آبراه، 26 آشتی از آن عبور کردند و این نوشته به چهار زبان و دو خط است (میخی و هیروگلیف). از همین دوران اثری به دست آمده که عبارت است از مخلوطی از علامت ایران (بالهای باز شده مرغ با سرانسان و کلاه پارسی) و علائم قدیم مصر علیا و مصر سفلی که نشانه وحدت مصر واحد با امپراتوری ایران است. لوح در قرن 20 به دست آمده است. وی در سنگنبشته هایش در « دریای سرخ - نیل » داریوش به مناسبت پایان آبراه مصر خود را داریوش پسر ویشتاسپ هخامنش (ویشتاسپ در فارسی امروز به گشتاسپ تبدیل شده است) خوانده که از همان زمان احترام عمیق به پدر و بكار رفتن نام او پس از نام فرد در جهان رواج یافته است. معبدی که داریوش در مصر ساخت، هنوز تقریبا به طور کامل درمنطقه واحه موجود است. وی به ادیان مصر احترام گذاشت و هیچگاه دین مزدیسنای ایرانی ( زرتشت ) را در آنجا تبلیغ نکرد.
از دیگر یادگارهای داریوش بزرگ ستایش مصریان از وی بود. زیرا داریوش شاه - مردمان و کارگران و بردگان مصر را رهایی بخشید و خود در راس فرعونهای مصر شاه آنجا شد. کتیبه ای از کاهنان مصری باقی است که استاد پیرنیا در کتاب تاریخ ایران باستان آنرا اینگونه ترجمه کرده است : داریوش زاده نیت و متولی سائیس شهر خدایان مصر است. کارهایی که خدا به اراده خویش آغاز کرده بود داریوش به اتمام رساند. وقتی داریوش در شکم مادرش بود نیت ( خدایان مصر ) او را فرزند خود دانست. داریوش دست در کمان به سویش برد تا دشمنان خدای را بر اندازد. او نیرومند است و دشمنانش را در همه سرزمینها نابود خواهد کرد. شاه مصر داریوش است که تا ابد جاوید بماند. شاه بزرگ پسر ویشتاسب هخامنشی. او فرزند خدایان است که نیرومند و جهانگیر است پس مردمان سرزمینهای دور برایش هدایا می آوردند و برایش خدمت میکنند. داریوش بزرگ ایران را به ایالتهای بسیاری تقسیم کرد و در راس همه ایالتهای دولت مقتدر شاهنشاهی ایران را قرار داد. برای هر ایالت شهربان مقرر فرمود. برای هر شهربان دبیری گذاشت. در پایان در کل امپراتوری اشخاصی را گمارد تا وظع کشور را بررسی کنند و خطاها و کارهای غیر قانونی شهربانان را گزارش دهند. این افرار گوشهای شاه نامیده میشدند. به گفته پرفسور گیریشمن در کتاب ایران از آغاز تا اسلام این کار وی مورد ستایش همگان شده بود. زیرا دولت مردان از ترس این افراد که با لباسهای شخصی در جامعه بودند از هر اقدام غیر قانونی سرباز میزدند. پاداش به نیکو کاران و وطن پرستان و کیفر دادن به خائین از دیگر اقدامات داریوش بزرک بود. زوپیر سردار برجسته ایرانی یک نمونه از این صداق ها بود. زوپیر پسر مگابیز یود. هرودوت مینویسد به داریوش خبر رسید که بابل شهر متمدن جهان آن روز که جزوی از ایران کورش بود سر به شورش نهاده است و مردان بابلی زنان خودشان را در منطقه ای گرد آورده اند و همگی را خفه کرده اند. چون این خبر به داریوش بزرگ رسید وی لشگری بزرگ روانه بابل کرد. ولی شهر بابل دیوارهای بسیار بلندی داشت و نتوانستند وارد شوند. ماهها ارتش شاهنشاهی ایران در کنار دیوارها منتظر ماند ولی نتوانست وارد بابل شود. تا اینکه زوپیر نقشه ای کشید و گوشها و بینی خود را برید و خود را با ضربات شلاق آغشته به خون کرد و به پیش داریوش شاه رفت. شاهنشاه از دیدن این منظره سردار خود تاسف خورد و گفت چه کسی تو را چنین کرد؟ وی پاسخ داد من این کار را برای گشودن درب بروی سپاه ایران زمین کرده ام و هم اکنون به سوی بابل می روم و خود را فراری خطاب میکنم که داریوش من را چنین کرده است. داریوش شاه پاسخ داد به خدای که من راضی به این نبودم که تو با خود چنین کنی و حاضر بودم از بابل صرفه نظر کنم. نقشه زوپیر عملی شد و بابلی ها وی را به درون شهر راه دادن و به وی لشگری برای مبارزه با داریوش دادند که در 2 نوبت وی 2000 نفر از ارتش شاهنشاهی را کشت تا شک ها به یقین تبدیل شود. زوپیر در سومین نبرد با ایرانیان دروازه شهر را گشود و بابل توسط سپاه وطن پرست داریوش فتح شد. داریوش در فرمانی تاریخی زوپیر را بالاترین وطن پرست ( بعد از کورش بزرگ ) نامید و خاندان وی را برای همیشه مورد حمایت دولت قرار داد و هر ساله هزاران سکه به خاندان وی عطا نمود. با تمامی این اقدامات شگفت انگیز و قدرت جهانی داریوش بزرگ او هیچگاه خود را در کتیبه هایش
خشايار شاه كه بود و چه كرد ؟
ا تبار و آغاز پادشاهي
خشايار شا يا آنگونه كه شهرت يافته است، خشايار شاه چهارمين پادشاه سلسله هخامنشيان بود كه از 486 تا 465 قبل از ميلاد بر گستره اي پهناور از جهان باستان فرمانروايي داشت.
اين گستره پهناور از يك سو به رودهاي جيحون(آمودريا) و سيحون(سيردريا) و سرزمين ايراني سغديانا و از غرب تا دانوب، يونان، نيل و سرزمين هاي پيرامون مصر(ليبي و حبشه) مي رسيد.
نام و نشان خانوادگي اين پادشاه بيان كننده آن است كه فرزند داريوش بزرگ، نواده ويشتاسپ و از دودمان آريارمنه هخامنشي بود.
ايران در دوره هخامنشيان بستر شكوفايي يكي از مهم ترين تمدن هاي جهاني بود. از زماني كه كوروش كبير با تسامح و تساهل، آزادي فكر، قدم و قلم، در راه آباداني اين ملك گام برداشت، راه رسيدن به دولت جهاني فراهم شد و ايرانيان به تدريج گستره جغرافياي فرهنگي و تاريخي خود را از ورارود (ماوراء النهر)؛ يعني جيحون و سيحون در شمال شرقي تا سند و پنجاب در جنوب شرقي و از درياي سياه و كشور يونان تا مديترانه و كرانه هاي رود نيل در مصر و حتي ليبي و حبشه و ديگر سرزمين هاي دوردست آن روزگار گسترش دادند. بدين سان خشارياشا پس از داريوش بزرگ، وارث سرزميني عظيم بود كه اقوام گوناگون در آن به سر مي بردند. در واپسين سال هاي حيات داريوش جنگ هاي ايرانيان و يونانيان همچنان ادامه داشت.
آسياي صغير كه خاستگاه پادشاهي «ليديه» به مركزيت «سارد» بود و سرزمين هاي كرانه شرقي درياهاي مرمره، اژه و مديترانه كه «ايون نشين» خوانده مي شدند، بستر اين جنگ ها بودند. اگرچه داريوش به درون اروپا نيز گام نهاد، دانوب را درنورديد و تنها در نبرد ماراتن متوقف شد، اما جنگ هاي ايران و يونان پس از وي همچنان ادامه يافت. بدين سان راه پدر را پسر؛ يعني خشايارشا در پيش گرفت.
فتوحات خشايارشا
شش سال نخست حيات سياسي و پادشاهي خشايارشا، آكنده از حوادثي است كه كارداني او را به نمايش مي گذارد؛ از جمله سركوب شورش مصر كه پس از مرگ داريوش رخ داد.
معمولا پس از مرگ هر پادشاهي، شورش هايي براي تصاحب قدرت در نواحي مختلف به وقوع مي پيوندد. پس از مرگ داريوش هم، چنين شد و نخستين آنها مردم مصر بودند كه در فاصله دور از مركز حكومت هخامنشيان و عمق فرهنگي آن سرزمين ديرپا، در سراسر سال هاي حاكميت ايرانيان بر آن سرزمين خاستگاه شورش ها و دشواري هايي مي شده است.
در ابتداي فرمانروايي شاه جديد نيز طغيان فراگيري ظاهر شده بود كه لازم بود شاه براي سركوبي آن و ايجاد آرامش دوباره، به آنجا عزيمت كند.
خشايارشا، در آغاز پادشاهي با سپاهي نيرومند عازم مصر شد و با وجود مقاومت شديد مصريان، شورش را فرو نشاند. خبيش (خبيشه)، يا كسي كه ياغي شده بود و خود را فرعون مصر مي خواند، فرار كرد، همدستانش مجازات شدند و ارتش ايران توانست كه نظم و امنيت را بدان سامان بازگرداند.
پس از اين خشايارشا، برادر خود «هخامنش» را والي يا ساتراپ مصر كرد و بي آنكه تغييرات عمده اي در اركان سياسي- اجتماعي آن سرزمين وارد آورد، سكان امور را به دست گذشتگان داد. نخبگان و روحانيون مصري حقوق و اختيارات پيشين را بازيافتند و شاه نيز به خاك وطن بازگشت.
اين نخستين سفر جنگي شاه بود كه خود در راس قوا قرار داشت.
هم زمان با گرفتاري هاي مصر، بين النهرين نيز دستخوش آشوب شد و شهر تاريخي باب سر به عصيان برداشت. «بعل شي ماني» رهبر اين شورش و عنوان «شاه بابل» را بر روي خود گذاشته بود.
ولي با تدبير به هنگام خشايارشاه، اين شورش هم خنثي و ظرف 15روز به غائله خاتمه داده شد.
لشگركشي به يونان و دلايل آن
داريوش به واسطه كدورتي كه از واقعه ماراتن حاصل شده بود، درصدد بود كه آن واقعه را جبران و نيروي مجهزي براي به تمكين درآوردن يوناني ها اعزام دارد.
بي شك، مرگ او وقفه اي در تداركات امر ايجاد كرد و نيروهايي كه براي لشگركشي به يونان آماده شده بودند، ناگزير شدند كه تحت فرماندهي خشايارشا، براي آرامش مصر به كار گرفته شوند. پس از آن نيز شورش بابليان، مدتي را به خود اختصاص داد و شاه جديد لازم ديد تا به امور متفرق قلمرو پهناور خود سرو سامان دهد و با خاطري آسوده، به جنگ جهاني بپردازد.
هرودوت در رابطه با علت لشگركشي خشايارشا به يونان از قول او آورده است: «پس از اينكه پلي در هلس پونت (تنگه داردانل) ساختم، از اروپا خواهم گذشت، تا به يونان رفته، انتقام توهيني را كه آتني ها به پارسي ها و پدرم وارد كرده اند، بگيرم و البته شما مي دانيد كه داريوش تصميم داشت بر ضد اين اقوام اقدام كند. ولي مرگ به او فرصت نداد. پس به عهده من است كه انتقام پدرم و پارسي ها را بكشم و من از اين كار دست برندارم تا آن كه آتن را گرفته و آن را آتش بزنم. چنانكه مي دانيد مبادرت به دشمني با من و پدرم، اول از طرف آتني ها بود. اولا با «آريشناگر»، يكي از بندگان ما، به سارد حمله كرده، آتش به معابد و جنگل مقدس آن زدند و بعد از آن هم خوب مي دانيد كه وقتي با داتيس و ارتافرن به مملكت آنها رفتيد، چه با شما كردند. اين است چيزهايي كه مرا مجبور مي كند به ضدآتني ها اقدام كنم.»
اگر شاخ و برگ هاي مضامين بر ساخته هرودت نيز كنار گذاشته شود، امري بديهي است كه در دربار ايران دو عقيده درباره لشكرگشي به يونان وجود داشته و هر كدام نيز طرفداراني پيدا كرده است. منتهي شاه خود نيز در زمره كساني بوده است كه دچار ترديد راي بوده اند و عدم اعزام سپاه را ترجيح مي داده اند. اين كه در زمان شاه جديد چيزي بر قلمرو ايران اضافه نشده باشد و قلمرو امپراتوري در حد گذشتگان باقي بماند، بدون ترديد يكي از محورهاي تصميم گيري بود و سرانجام شاه را به آنجا كشانيد كه با اعزام قوا موافقت كند. از اين رو، خشايار شا پس از تصميم جنگ در خواب ديد كه تاجي از برگ هاي زيتون بر سر دارد و شاخه هاي آن تمام عالم را فرا گرفته است. سپس اين تاج ناپديد شد و مغ ها اين رويا را به حكومت وي بر تمام زمين تعبير كردند.
شاهكاري از يك سازه آبي
به گفته هرودوت، خشايار شاه بعد از فتح مجدد مصر، به مدت چهار سال به تجهيز تداركات جنگي پرداخت و لشگري را تدارك ديد كه بزرگ ترين سپاهي بود كه تا آن روز براي نبرد با يك دشمن خارجي آماده شده بود. طبيعي بود كه از مناطق مختلف امپراتوري، نيروهاي رزمنده جذب شوند و خاصه مردمي مانند فينيقيان و كارتاژيان و آن عده از سكنه يوناني آسياي صغير كه در ايران وفادار مانده بودند، در امر تجهيز ناوگان دريايي شاه، همراهي جدي نشان دهند.
از آنجايي كه ساليان سال، انديشه نبرد، ايرانيان را به اين نتيجه رسانيده بود كه با يونانيان بايد در دريا مصاف كنند و اين مجموعه مردم جزيره نشين را بيش تر در آب هاي اژه و مرمره جست وجو كرد، به امر شاه به حفر كانالي پرداختند كه خوشبختانه در سنوات اخير و به همت باستان شناسان انگليسي عرض، طول و نحوه استقرار آن، كشف شده است.
بر اساس گزارش روزنامه نيويورك تايمز، خشايار شاه پادشاه ايران در سال 480 قبل از ميلاد دستور حفر اين كانال را به مهندسان نظامي ارتش ايران صادر كرد. اين كانال كه در شبه جزيره اي در درياي اژه و شمال يونان حفر شده است، يكي از بزرگترين و شگفت انگيزترين فعاليت هاي مهندسي آن زمان بوده است.
لشگركشي براي تاديب
خشايارشا با يونانيان بالاخره جنگيد تا آنها را تاديب كند. از آن روي كه شورش كردند و سارد را به آتش كشيدند.
در ترموپيل بر سپاهيان اسپارتي تحت فرمان لئونيداس پيروز شد، از آن روي كه بسياري از آنها رغبتي در دفاع از سرزمين خود نداشتند و از هم گسيخته بودند و آن سيصد تن هم كه ماندند و جنگيدند، خواستند كه وفاداري به قوانين سرزمين خود را به ديگر يونانيان يادآوري كنند.
خشايارشا با تلاش و كوشش سپاهيان كارآمد خويش آتن را تسخير كرد و اين نماد فضايل مغرب زمين را فتح كرد.
با اين اوصاف مورخين يوناني، تمام لشگر كشي هاي خشايارشا را با حب و بغض به اين شاه ايراني نوشته و حتي وي را نكوهش كرده اند و امروز اگر برخي مي كوشند تا چهره خشايارشا را خلاف آنچه كه هست به تصوير بكشند، از آن روست كه بر ناكامي خويش سرپوش بگذارند. گويي كاري كه خشايارشا در يونان كرد، دست كم با كاري كه اسكندر مقدوني در ايران به سرانجام رساند به يكسان بايد ارزش گذاري، نقد و تحليل شود.
اما هيچ يك از بدگويي هاي هرودوت اصالت خشايارشا را نپوشاند و با عظمت احترام او قابل قياس نيست.
من خودم به نوبه علاقه زیادی به نادرشاه افشار دارم چون تو دوران هرج مرج اومد و ایران رو احیا کرد
زندگینامه و بیوگرافی مختصری نادر شاه افشار نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران بعد از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف بایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یکعده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را در جنگ چالدران بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال 1148 در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا 800 نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند 800 متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . 12 سال سطنت نمود و در سال 1160 بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از 15 سالگی تا 25 سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد ...در اینجا گزیده ای از سخنان نادر شاه افشار پادشاه ایران زمین را تقدیم می کنم :
نادر شاه افشار : میدان جنگ می تواند میدان دوستی نیز باشد اگر نیروهای دو طرف میدان به حقوق خویش اکتفا کنند .
نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .
نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای کشورم کسب کنم .
نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .
نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.
نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .
نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .
نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .
نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند …
نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .
نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .
نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .
نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .
نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .
نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .
نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .
نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم .
تنها پادشاه بر حق و دوست داشتنی ایران بعد از اسلام همین نادر هست
درود ب رنادر شاه
بانو کاساندان دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی بود. وی از تبار هخامنشیان بود و از اصالت ایرانی برخوردار بود. او همسر و همراه و همفکر همیشگی بزرگ مردی به نام کوروش کبیر بود. کورش در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت.
پس از کورش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان ملکه 28 کشور آسیائی بود كه کورش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.
کاساندان ملکه ایران ۵ فرزند با نام های کمبوجیه ، بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشت.
پسر بزرگ کاساندان و کورش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بیشک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کورش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد.
بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل سخت دوشادوش کوروش کبیر حضور داشت و همراه همیشگی او بود.
کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. کوروش کاساندان را بسیار دوست میداشت.
نوشته های تاریخی نشان می دهد كه كوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای نبوغ نظامی و در جهانگشایی و كشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده بلكه در امور خانوادگی نیز یكی از وفادارترین مردان روزگار بوده است.
هنگام مرگ کاساندان در بابل ۶ روز عزای عمومی اعلام شد. در مرگ این بانوی بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث آبادی آورده اند که :
درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی، 26 آدار آرامی، 19 مارس میلادی، . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن کتیبه نمیتوان خواند. اما به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است که با شش روز سوگواری، یک دوره هفت روزه تکمیل میشده است).
مقبره کاساندان در پاسارگاد ، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ میباشد.
بعد نوشت : با توجه به سئوال دو نفر از دوستان درباره همسر مصری کوروش لازم دانستم مطلب زیر را اضافه کنم.
هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسانان مشهور می نویسند :
مصریان به منظور این كه شكست خود را از ایرانیان به نحوی جبران كنند شهرت دادند كه كوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری كرده است اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی یتیس را كه خود او برانداخته بود برای كوروش فرستاد و كمبوجیه از نی یتیس متولد شده است .
اما داستان مذكور را مصریان برای دلخوشی خود جعل كرده بودند تا از شدت خفتی كه بر اثر شكست بوسیله ایرانیان تحمل كردند كاسته باشند . زیرا اولا همه می دانستند كه ولیعهد ایرانی باید پارسی و از خاندان سلطنتی باشد و ثانیا همه آگاه بودند كه مادر كمبوجیه كاساندان هخامنشی بوده است.
ملکه آسمانی و بلند پایه ترین بانوی پارس
آتوسا ، دختر کوروش بزرگ بزرگترین ومحبوب ترین امپراتورتاریخ است
آتوسا در لغت به معنای خوش اندام است. همچنین به معنای قدرت و توانمندی نیز میباشد
او دختر زیبا، دلفریب و فوق العاده ای کوروش بزرگ بود
پس از سرنگونی بردیای دروغین بدست داریوش بزرگ وهفت نفر از جوانان نجبای پارسی و بر تخت نشینی داریوش یکم ، آتوسا همسر داریوش بزرگ شد . ازدواج با آتوسا که از سلاله هخامنشی بود حکومت داریوش بزرگ را قانونی جلوه می داد واز آنجا که آتوسا با هوش، با فرهنگ ، با قدرت و تفکر سیاسی بود در موقع لزوم کمک خوبی برای داریوش شاه به حساب می آمد.
پس از آن آتوسا " خشایارشاه " را به دنیا آورد
آتوسا ملکه ی بیش از 28 کشور آسیایی در زمان امپراطوری داریوش بزرگ بود
واز وی به نام " شهبانوی داریوش بزرگ " یاد کرده است
آتوسا شهبانوی ایران ، خواندن و نوشتن را به خوبی می دانست و نقش تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت.همچنین زندگی سیاسی آتوسای هخامنشی باهیچ زن دیگری از هم دوره های او با او برابری نمی کند
آتوسا از قدرت فوق العاده ای برخوردار بود و در دوره جنگ با یونان داریوش شاه همواره از نصیحتهای او بهره می جست. او حتی علاقه مند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند. آتوسا چندین بار در لشکرکشی های داریوش بزرگ یاور فکری و روحی او بود. چندین نبرد و لشگر کشی مهم تاریخی ایران به گفته هرودوت به فرمان ملکه آتوسا صورت گرفته است
هرودوت از قول آتوسا نقل می کند که آتوسا به داریوش شاه می گوید: چرا نشسته ای و عازم جنگ نمی شوی و سرزمینهای دیگر را تسخیر نمی کنی؟… پادشاهی به جوانی و ثروتمندی تو شایسته است که عازم جنگ شود و به پیروزیهایی نائل شود تا به ایرانیان ثابت شود مرد قابلی بر آنها حکمرانی می کند. اگر گفته هرودوت اغراق آمیز هم باشد باز هم بیانگر نفوذ آتوسا بر شوهرش می باشد.
آتوسا به خوبی از اوضاع فرهنگی زمان خود آگاه بود و از حضور یونانیان و دیگر ملیتها به دربار بسیار بهره می برد
آتوسا، یکی از برجستهترین زنان در تاریخ ایران قدیم است. او پس از ازدواج با داریوش شاه لقب" بانوی بانوان " می گیرد.در واقع پس از آناهیتا او دومین کسی بود که لقب " بانو" که یک عنوان مذهبی بود، گرفت زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکه ها داده می شد…
آتوسا از داریوش چهار پسر داشت : خشایار شاه که بزرگترینشان بود . ویشتاسب فرمانده نیروهای باختری و سکایی در سپاه خشایارشاه. مسیشت یکی از سرفرمانداران ارتش خشایارشاه . و هخامنش فرماندار مصرو فرمانده ناوگانهای مصری در سپاه خشایارشاه
شهبانوی پارسی ، در زمان فرمانروایی پسرش خشایارشاه ، مقام بر جسته ی " مادر شاه " را دارا بود . او همسر خداوندگار پارس و مادر ارجمند خشایارشاه پادشاه قدرتمند ایرانی بود
خشایارشاه جوانیست سخت ماجراجو. اما آتوسا بانویی است سالخورده و خردمند ، که رفتاری باوقار و شاهانه دارد
آتوسا، شهبانوی پارسی ، دختر کوروش کبیر، همسر داریوش اول و مادر خشایارشاه سر انجام در سن ۷۵ سالگی و به دلیل عوارض مربوط به سرطان ،۴۷۵ سال قبل از میلاد مسیح فوت کرد. گویند او به علت شرم ، بیماریاش را از پزشکان مخفی میکرده است
همانطور که میدانیم آخرین شاهان خاندان کیانی ،در اساطیر و حماسه های ملی ایران ، یاد آور و بر گرفته شده از برخی پادشاهان هخامنشی اند. بر همین اساس گفته میشود ، "هما " در اساطیر ایران، بر مبنای یادمانهایی از " آتوسا شهبانوی پارسی " و رویدادهی دوران داریوش و خشایارشاه، همسر و پسرش شکل گرفته باشد. جالب آن است که بهمن پدر هما نیز برخی از یادمانهای کوروش بزرگ را در خود دارد
در کل علی رغم اینکه اطلاعات درمورد آتوسا بسیار محدود است اما آنچه مسلم است : آتوسا از زیباترین و قدرتمندترین زنان در طی تاریخ امپراطوری پر شکوه ایران زمین بوده است که هیچ زن دیگری از هم دوره های او با او برابری نمی کند. او از مشوقین بزرگ آموزش و پرورش پارسی بود. او شعر می سروده و از زنان ادیب و با خرد روزگار خود بوده است …او خشایارشا ه ، پادشاه قدرتمند ایرانی را برای امپراتوری پارس به ارث گذاشت
[quote=hot man67]مثل همیشه خوب و حرفه ای
مرسی[/quote]
ممنون نظر لطفته
تندیسی از کوروش پدر ایران زمین که به مسلمانان اثبات کرد که منظور از از:
ذوالقرنین
در قرآن
آیات 83 تا 105 سوره کهف
میدونم که وسط بحث جایی برای حرفای من نیست و یا میگید وسط معرکه اومدی و میگی بیلم کو؟
اما بخدا مجبورم
خطاب به همه کسانی که منو می شناسن.تورو خدا بهم گوش بدید
یکی داره با نام کاربری من،شخصیت منو زیر سوال می بره
خواهش میکنم اگر خواستید مطمئن بشید که منم،برید تاریخ عضویت منو با شراره قلابی مقایسه کنید
بخدا دارم دیوونه میشم
خودش هم داره بهم خصوصی میده.یا مسخره ام میکنه یا حرفای لایق خودشو، به من می زنه
تا وقتی که تکلیف نام کاربری من مشخص نشه هیچوقت کامنت نمی ذارم
ادمین این چه سایت مسخره و بی درو پیکریه که هرروز این بسیجی های عقده ای و فاطی کماندوهای معلوم الحال فاتحه اش رو میخونن؟آخه حواست کجاست؟