«دانشجو شهوتی من»

1400/07/22

سلام و‌درود🤠

داستان:دانشجو شهوتی من

موضوع:ماجرای یک دانشجوی حشری….

18030 👀
4 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-10-14 05:14:07 +0330 +0330

(قسمت اول)
سر کلاس نشسته بودم که استاد جدید امد
اوف لعنتی بد چیزی بودمبی زد تو پهلوم
-هوی دری خوردیش بابا تو چرا انقد حشریی ?
-گوه نخور مبی ناموسن بد چیزیه
با حرف استاد همه ساکت شدن تو طول کلاس همش دستم به خودم بود یا مقنعمو میزدم بالا تا چاک سینم مشخص بشه کلن خیلی کرمم من
کلاس تموم شد به بهانه ی سوال رفتم سمتش استاد با اخم سرشو اورد بالا -بله خانم پورساعی؟ -اومممم استاد میگم اینجا رو میشه برام توضیح بدید زیر لب گفت: اگه منم کل کلاس دستم اوف….
خخخخ بیچاره زده بالا……
-خانم مولایی میشه این مبحثو برا خانم پورساعی توضیح بدید.
بعدم به طرف در کلاس رفت اه من میخواستم خودش توضیح بده
سحر گفت: بیا برات توضیح بدم یه چشم غوره بهش رفتمو از کلاس زدم بیرون بعد ولگردی تو خیابونا ساعت ۱۰بود که رسیدم خونه -سلام بر اهل خانه . -اه باز امدی تو
این داداش بی مخه من نیماس
_کی با تو بود سیب زمینی!
به سمت اتاقم رفتم اینطور که معلومه مامان بابا خونه نیستن بهتر کسی نی غور بزنه چرا دیر امدی خونه
صبح با صدای نحس نیما بیدار شدم….
-هوی دری مگه کلاس نداری ساعت ۱۰ شدا…
وایییییی کلاسم دیر شد امروز با دانیال جون کلاس داشتم هرچی دستم امد پوشیدمو پریدم توماشین….
جلو دانشگاه بودم یه جا پارک دیدم امدم سریع برم توش که یه الاغ امد رفت توش منم رفتم از عقب زدم بهش….
هاهاها امدم پایین داشتم میرفتم سمت در دانشگاه که با صدای استاد برگشتم -بلهههه استاد -خانم پورساعی چرا زدید به ماشین من ؟؟؟!!
جونننننننن ؟؟؟
-ماشین شما؟ -اره همین الان زدید….شت! -اون ماشین شما بود استاد؟ -بله زدید عقبشو داغون کردید….
یه جوری اخم کرده بود که داشتم میریدم به خودم -استاد نمیدونستم شمایید….
بعدممم یه قیافه ی حق به جانب گرفتمو گفتم : اون جای پارک من بود شماااا پارک کردیددددد….
-من واقعن نمیدونم با شما چیکار کنم خانم پورساعی من فعلا کلاس دارم بعد کلاس بیایید دفتر….
-چشممممم استاد….
بعد از چند دیقه به خودم امدم وایییی کلاس بدو بدو به سمت کلاس رفتم دنی جون…
داشت میفرست تو کلاس که با یه حرکت کنارش زدمو رفتم تو با تعجب داشت نگام میکرد یه لبخند زدم که ۳۲تا دندونمممم معلوم شد….

استاد خودتون گفتید کسی بعد شما نباید بیاد داخل
با قیافه ای که معلوم بود از دستم کلافه شده گفت: باشههه فقط برو بشین حرفم نزن….
تو دلم گفتم اوووف استاد نمیدونید امروز چه برنامه ای براتون چیدم.…
تو طول کلاس مثل یه دختر خوب نشسته بودم و این باعث تعجب استاد شده بود….
باخسته نباشید استاد از فکر امدم بیرون با چشم بهم فهموند تووایسا کلاس که خالی شد….
گفت: خب الان میرم ببینم خسارت ماشین چقدره بعدم تو پولشو میدی….
با عشوه رفتم جلو -استاد چقدر خسیسید
دستم روی یقه پیرهنش گذاشتم…
که با خشم گفت: چندبار بگم از این حرکاتا انجام ندیده دانشگاه جایه این کارا نیست….
بعدم رفت….
دستم تو هوا خشک شد هه اگه تا الان مصمم نبودم برا کارم اما از این به بعد هرکاری میکنم تا عاشقم بشی به پام بیوفتی
به من میگه دریا….
به سمت خونه رفتم کارت شرکت استادو که قبل رفتن رو میز گذاشته بودو نگا کردم رامت میکنم دنی جون….
بازنگ گوشیم از خواب پریدم اهههه این کدوم کره خریه اول صبحی بدون اینکه به شماره نگاکنم جواب دادم….
-تو خواب نداری اول صبحی زنگ میزنی به مردم…
همینجوری داشتم به طرف پشت خط ناسزا میگفتم که باصدای دانیال به خودم امدم -خالی شدید خانم پورساعی?
منم پرو جواب دادم - اره یکم -امروز ساعت ۶بیاید به این ادرس … خدافظ….
1 ❤️

2021-10-14 14:33:12 +0330 +0330

(قسمت دوم)

دانیال:نمیدونم چرا زنگ زدم به این دختره!؟
با اینکه پول درست کردن ماشین برام اصلا مهم نبود اما دوست داشتم روشو کم کنم….
.
.
.
.
-سلام با صدایش به سمتش برگشتم اوووف دنی جون چه تیپیم زده بود یه پیراهن چهارخونه سفید قرمز کت ابی شلوار لی….

  • بریم؟ -بریم ماشینو تحویل گرفتم امدم پول حساب کنم که مرده گفت قبلن حساب شده
    برگشتم سمت دانیال که با سر اشاره کرد بیا بیرون
    -یعنی چی که قبلن حساب شدع منو ایستگاه کردی
    -اوه انقد حرص نخور تو این همه اذیت کردی منو یه بارم من بکنم….
    بعد با صدای بلند خندیدو رفت تاحالا این رو دانیالو ندیده بودم (اخه خنگ من تو فقط تو دانشگاه میبینیش که اونجام برا اینکه بچه ها ازش
    حساب ببرن همش اخمو) خفه شو وجدان جون فعلا کار دارم….
    3هفته از اون موضوع میگذره این سه هفته هر طوری بود به دنی جون نزدیک شدمو اذیتش کردم
    یاددیروز سر کلاس افتادم….
    دانیال دید که من دارم حرف میزنم….
    گفت : خانم پورساعی بیاید این مسعله رو حل کنید
    رفتم پا تخته ماژیکو که دیدم پشتشه یه فکر شیطانی امد تو سرم رفتم جلوش جوری که به یه تکون بدنش به بدنم میخورد….
    با اخم یواش گفت: این چه کاریی برو عقب ماژیکو از پشتش برداشتم و گفتم: وااا استاد میخواستم ماژیکو بردارم بعدم با صدای بلند خندیدم…
    2ساعت بعد خانه….
    -اه مامان جان چنددفعه بگم من از مهمونیای خانوادگی خوشمممم نمیاد….
  • وایییی دختر از دست تو پیر شدم من یه چندساعت بیا بریم زشته بعد چندسال از خارج امدن دعوتمون کردن….
    بااینکه دوست نداشتم برم اما به زور مامان رفتم….
    اوه چه خونه بزرگی خونه چیه شبیه قصره
    در که باز شد یه خانم تقریبن هم سن مامان امد بیرون….
    -سلام خوش امدین بفرمایین تو….
    بعدم یه اقا با کتوشلوار مشکی امد و بعد
    چییییییی دانیال نگا هردومون که به هم افتاد بلند گفتم :تو !!!
    -تو؟؟؟؟
    خانمی که تازه فهمیده بودم اسمش شهرس گفت :اع پسرم تو دریا جونومیشناسی?
    یه پوزخند زد ترسیدم چیزی بگه….
    سریع گفتم :بله اقا دانیال استادم هستن تو دانشگاه
    دانیال یه پوزخند زدو رفت اه پسر اخمو انگار بند نافشو با اخم بریدن….
    نشسته بودیم که بابا از دانیال پرسید: خب پسرم دریا تو دانشگاه چطوره؟بعد با خنده گفت اذیتت که نمیکنه اخه میدونی پسرم این دختر به اذیت کردن مردم معروفه
    -ااااع بابا….
    -خب چیه دخترم حقیقتو میگم دیگه….
    چشمامو شبیه خر شرک کردمو ذول زدم تو چشمای دانیال….
    _نه اقای پورساعی دختر خوبی هستن دریا خانم….
    _پسرم اولین بار این حرفو میشنوم…
    بعدم بلند بلند خندید اایی درد ای خدا بابامم ابرومو جلو این برد….
    -شهره خانم دستشویی کجاس
    -پسرم دستشویی به دریا جون نشون بده پشت دانیال داشتم میرفتم که یه دفعه منو کوبوند به دیوار ….
    -ااایی پسر وحشی چته؟
    -چمه ؟همین الان برم به بابات بگم دخترس تو کلاس چه گوهایی میخوره یا
    بگم ۳تا ترمم مردود شده سگ تو روحت پسر
    _چی داری میگی زیر لب
    -هیچی دنی جون نگو خب بابا خیلی حساسه رو دانشگام….
    -اسم منو کامل صدا کن
    -اوه چشم
    -شرط داره
    -چی شرط داره؟
    -اینکه نگم
    -خب شرطو بگو….
2 ❤️

2021-10-14 14:57:28 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
سلام
دمت گرم 👍

1 ❤️

2021-10-14 15:11:22 +0330 +0330

↩ sepehr74
درود بر شما🤠
ممنون از همراهی گرمت👌🏻👍🏻👊🏻

0 ❤️

2021-10-14 19:54:44 +0330 +0330

(قسمت سوم)

-خب شرطو بگو….
-خدمتکارم بشی
-چی???
هنوزتو شک بودم مننننن بشم خدمتکار اون اخمو امکان نداره….
تازه به خودم امدم فهمیدم یه ساعت اینجا وایسادم
-خب دخترم بیا بشین کارت داریم….
-دختر بابایی میدونی که عمو طاها حالش بده ما باید بریم المان….
(فامیلای من کلا تو یه عمو و خاله خلاصه میشه که عموم آلمان زندگی میکنه خالمم شیراز پس من الان باید تنهایی خونه میموندم ایوللللللللللل)
-تو این مدت تو پیش شهره خانم میمونی -چییییی؟؟؟؟؟!!!
(خوشیم یه جا پرواز کرد خوب حق دارن بابا خیلی به این خانواده اعتماد داشت )
انگار خیلی بد گفتم چییی بابا مامان داشتم با چشماشون خطو نشون میکشیدن….
-نه بابا جون من خونه خودمون هم راحتم هم نمیخوام به شهره جون زحمت بدم
-نه دخترم چه زحمتی تازه ماهم از تنهایی در میام
اقاشهرام(بابادنی):خوشحالمون میکنی قبول کنی….
تو عمل انجام شده گذاشته بودنم منم مجبوری قبول کردم همه خوشحال بودن به جز من….
خیلی از دسته مامان بابا ناراحت شدم باید قبلش به خودم میگفتن به دنی نگا کردم یه لبخند پلید زده بودو منو نگا میکرد پسر دیونه….
قرار شد فردا وسایلامو جمع کنم بیارم خونه شهلا جون مامانو بابام شبش پرواز داشتن تا رسیدم خونه شروع کردم به دادو بیداد….
-اه یعنی چی چرا قبلش بهم نگفتید شاید من اونجا راحت نباشم یه ریز داشتم فک میزدم که با داد بابا دهنم بسته شد….
-بسه دیگه دخترم ما چاره دیگه نداشتیم تو دانشگاه داری نمیتونی بری خونه خالت شیراز که….
تو فکر رفتم راست میگه ها….
-الانم برو وسایلاتو جمع کن اونجام شلوغ بازی در نمیاری دختر خوبی باش زیاد کل ننداز ابرو نبری دخترراااا….
-باش بابا
وسایلامو جمع کردم کلن ۵تا چمدون شد خیلی چیزا مونده بود اما خب چمدون دیگه نداشتم
مامان تا چشمش به چمدونا افتاد گفت:
-بخدا این ابرومارو میبره ببین کی بهت گفتم احمد (بابام)
-وااا ابرو چی مامان خب وسایل ضروریمه
-ولش کن خانم بچس به زور ۵تا چمدونو تو ماشین جا دادیم….
مامانم که یه ریز داشت فوشم میداد….
رسیدیم در خونه دانیال جونننن….
شهلا جون نزاشت زنگو بزنیم در باز کرد انگار دمه در خوابیده بود تا صدا ماشینو شنید در باز کرد خخخخخ
شهلا جون که چشمم به چمدونا افتاد چشماش چهارتا شد
-دخترم وایسا دانیالو صدا کنم تنهایی که نمی تونی اینارو ببری بالا….
-دانیال پسرم بیا
-بله مامان تازه چشمش به ما افتاد
-سلام خوش امدید انگار ن انگار منم هستم پسر چلغوز
-پسرم کمک دریاجون اینارو ببر بالا….
دوتا از چمدونارو برداشتو همینجور که غور میزد رفت بالا منم مثل جوجه اردکا که دونبال مامانشون میرن پشتش راه میرفتم….
به اتاقم نگاه کردم قشنگ بود یه پنجره بزرگ داشت روبه حیاط
-اه دختر تو اینا چیه انقد سنگینه?
-وااا اقا دانیال چقد غور میزنید
-کمرممم شکست چقدر پرویی تو
با دنی جون رفتیم پایین بعد شام رفتم حاظربشم که مامانوبابارو ببریم فرودگاه
-خب دخترم دیگه نگممم رو سفیدم کن -چشمممم باباجونم توام مواظب خودت باش -معدب باش لباسایه پوشیده بپوش .
دیدم مامان داره زیاد حرف میزنه شروع کردم بوس کردن….

  • خب دیگه مامان توام مواظب خودت باش
    حرف تودهنش ماسید خخخخ به بلند شدن هواپیما نگا میکردم رفتن احساس غریبی کردم به همراه شهلاجونو دنی رفتیم خونه….
    نگاه دنی شیطون شده بود خدا به دادم برسه…
    فردا دانشگاه داشتم برا همین شب بخیر گفتمو رفتم بالا….
    داشتم در اتاقمو باز میکردم که یکی از پشت لباسمو گرفت برگشتم اینکه دنی خومونه نگاش کردم که حرف بزنه….
    -بیا اتاقم کارت دارم
    -خب بگو چیکارم داری؟
2 ❤️

2021-10-15 11:43:00 +0330 +0330

(قسمت چهارم)

-شرطو که یادت نرفته؟
-نه الان برا همین صدام کردی؟
-خب از فردا به وظیفت عمل میکنی هرروز صبح ساعت۷حمومو برام اماده میکنی بعد کتوشلوارمو اماده میکنی فهمیدی؟
-اوه زیادیت نشههه بعد این وضع تا کی ادامه داره ؟؟؟
-تا هروقت من بگم
-برو بابا مگه من علافهههه توام
-درست صحبت کن با یه زنگ میتونم همه چیو به بابات بگم با عصبانیت از اتاقش امدم بیرون لعنتی باید خدمتکار این چلغوز بشم همینم کم مونده….
رفتم تو خونه….
-سلاممممم
-سلام دختر خوشگلم خوش گذشت?
-اره شهلا جون جاتون خالی خخ شهلا جوننن شام چیه?
-هنوز نمیدونم چی درست کنم
-منن درست کنمممم؟
-نه دخترم تو خسته ایی
-نه بابا خسته نیستم
بعدشم پریدم تو اشپزخونه
میخواستم لازانیا درست کنم
تو حین درست کردن لازانیا انقد با شهلا جون خندیده بودیم که دلم درد گرفته بود
-واایی دختر از دسته تو
و بازم خندید با کمک شهلا جون میزو چیدیم -دخترم برو به دانیال زنگ بزن ببین کجاس….
-چشم شهلا جون رفتم از تلفن خونه بهش زنگ زدم -جانم مامان
-منم دریا
-کاری داشتییی؟
-کجایی میزو چیدیم
-دمه خونم
بعدم تلفنو قطع کرد پریدم در باز کردم
خسته داشت از پلها میومد بالا رفتم جلو
-سلام خسته نباشی
-سلام ممنون
ازش کیسه هایه میوه رو گرفتمو بردم تو اشپزخونه
همه سر میز نشسته بودیم چشمم به دنی بود ببینم میگه مزه غذا چطوره!؟
یه خورده گذاشت تو دهنش
-مامان دستت درد نکنه خیلی خوشمزه شده
-پسرم دریا درست کرده دنی یه نگا به من کرد
-الان که دقت میکنم یه زره تنده پسره بیشعور بهش محل ندادمو غذامو خوردم به این خوشمزگی….
میزو جمع کردیم با شهلا جون تو پذیرایی نشسته بودیم….
-پسرم بابات کی برمیگرده ( بابا دنی برا کارش رفته بودچین )
-مامان امروز تماس گرفت گفت تا هفته دیگه میاد -ایشالا بلند شدم برم بخوابم….
-شب خوش
-خوب بخوابی دخترم دنی چلغوزم که فقط سرشو تکون داد رفتم تو اتاق موهامو داشتم شونه میکردم که در اتاق باز شدو دنی امد تو….
-بهت یاد ندادن در بزنی
-وقتی میای تو اتاق دوست دخترت دیگه در زدن نمیخواد….
عصبی از رو صندلی بلند شدم
-چیه چرا هی دوست دخترم دوست دخترم میکنی مگه من لاشی نبودم چی شد….
با گذاشتن لباش رو لبام به معنی کامل خفه شدم….
به سینش فشار اوردم که بره کنار
-اه برو کنار دفعه اخرتم باشه منو میبوسی یه بوسه کوتاه زد رو لبام….
-مگه نگفتم منو نبوس….
چشماش شیطون شده بود….

  • باز چی شدهه خانم من اخماش تو همه با این حرفش تو دلم کارخونه قند راه افتاده بود
    -من کههه غذام بد مزه بود چی شددد الان با صدا بلند خندید
    -درد به چی میخندی ؟
    -بخاطر اینکه سر میز گفتم تنده غذا ناراحتی -بلههههه من اونو برا تو درست کردم بعد تو….
    سرمو انداختم پایین نمیدونم چرا در مقابل دانیال انقد ناز نازو لوس میشدم دانیال دستشو گذاشت زیر چونم سرمو اورد بالا….
    -من شوخی کردم دریا فکرنمیکردم ناراحت بشی حالا برا اینکه از دلت در بیارم اجازه میدم امشب پیشم بخوابی….
    حولش دادم عقب پسره پرو
    اونم خندیدو از پشت بغلم کرد
    -وایی دنی بزارم پایین الان میوفتم
    -هیسسس الان مامان بیدار میشه….
1 ❤️

2021-10-16 06:38:49 +0330 +0330

(قسمت پنجم)

در اتاقشو باز کردو منو گذاشت رو تخت خودشم پیرهنشو در اورد بغلم دراز کشید
-عادت داری پیرهنتو شبا در بیاری؟
-اره با پیرهن خوابم نمیبره…
خودمو تو بغلش جا کردم اونم دستاشو دورم تنگ کردو خوابید حالا مگه خوابم میبرد…
خندم گرفت…
-دنی
دیدم جواب نمیده باز صداش زدم
-دنی
-هوووم چیه دریا…
-من خوابم نمیبره
-خب میگی من چیکار کنم من خیلی خستم بزار بخوابم…
با حرص از بغلش امدم بیرون رفتم رو دلش نشستم

  • دنی پاشووو یه چشمشو باز کرد
    -بچه جون بیا پایین دلم درد گرفت با سرتقی ابرومو انداختم بالا
    -نچچچ من حوصلم سر رفته
    -خب چیکار کنم حوصله خانم بیاد سرجاش
    -اووومممم نمیدونم…
    -دریا برو گوشیمو بردار بازی کن…
    با خوشحالی پریدم رو گوشیش رمز داره…
    -رمزو بزن…
    بعد که رمزشو زد رفتم تو بغلش مشغول بازی شدم نمیدونم کی خوابم برد…
    صبح تو جام قلت زدم دیدم دنی نی به ساعت نگا کردم ۷ بود پاشدم لباس دنیو اماده کردم رفتم تو تخت باز در حموم باز شدو دنی امد بیرون از رو تخت پاشدمو رفتم پشتش دستمو گذاشتم رو چشاش…
    -اگه گفتی من کیممم؟خندید
  • دریا دستتو بردار
    -ااع از کجا فهمیدی برگشت سمتم
    -دیگههه
    باز خندید چال گونش معلوم شد دستمو کردم تو چال گونشش…
    -واایی خیلی خوبه چال گونت اخم کرد که چال گونش رفت
    -اععع دنی بخند
    -نچ
    -بخند دیگهههه میخوام دستمو بکن تو چال گونت معلوم بود خیلی جلو خودشو گرفته که نخنده -شرط داره
    -چه شرطی؟
    -بوسم کن تا بخندم
    -سواستفادههه گر
    -همینههه دیگههه اگه میخوای بخندم باید بوسم کنی رو انگشتایه پام بلند شدمو لباشو کوتاه بوسیدم - اینجوری که قبول نی بعد خودش لباشو گذاشت رو لبامم با خشونت شروع به بوسیدن کرد…
    حوله رو زدم کنارو دستمو گذاشتم رو سینش
    -نکن دریا منم تا حدی میتونم خودمو کنترل کنم بعدم رفت تو حموم تا لباسشو بپوشه
    تختو مرتب کردم رفتم اتاق خودم لباسمو عوض کردم امروز دانشگاه داشتم هنوز شهلا جون بیدار نشده بود میزو چیدم دنی امد نشست پشت میز
    -به به ببین دریا خانم چه کرده
    -نوش جان
    -وایسا خودم میرسونمت با کمک دنی میزو جمع کردیم…
    تو ماشین بودیم داشتیم میرفتیم دانشگاه
    -دریا
    -هوم
    -هوم نه بگو جانمممم
    -اوه چه خودشیفه جانمممم بگو
    -کسی نباید تو دانشگاه از رابطه ما
    نزاشتم ادامه حرفشو بگه
    -میدونم میدونم
    -خوبه
    یه کوچه به دانشگاه پیادم کرد خم شدم گونشو بوسیدم بعدم پیاده شدم…
    رفتم تو دانشگاه امروز ۳تاکلاس داشتم که یکیش با دنی بود از دور مبی و حدیثو دیدم
    -به سلاممممم رفقا
    مبے: -سلام دری خودمون کم پیداییی یکی زدم پشت گردن حدیث که از گوشی سرشو اورد بیرون حدیث :-چرا میزنی بیشعور
    -چون سرتو تا خرخره کردی تو گوشی یکم دیگه حرف زدیم بعدم رفتیم سر کلاس…
    با خسته نباشید استاد کلمو گذاشتم رو میز -واییی چقد خسته کنندس پاشید بریم بوفه یه چیز بخوریم
    با حدیثو مبی رفتیم بوفه سه تامون کیکو شیر گرفتیم داشتیم میخوردیم که چشمم به حسام افتاد…
    اونم منو دید امد طرفم…
1 ❤️

2021-10-16 08:53:17 +0330 +0330

↩ Mr.kiing
عالیه

1 ❤️

2021-10-16 14:59:00 +0330 +0330

(قسمت ششم)

حسام :سلام دری به حدیثو مبیم سلام کرد
-چخبر اق حسام چیکار میکنی؟
-هیچی بابا بیکار توام که دیگه پایه شیطونی نیستی -کیییی گفتهههه
ادامه حرفم با صدا دوسته حسام قطع شد -ببخشید دریا سعید کارم داره فعلن حدیث که یه جورایی از حسام خوشش می امد گفت
-پسر خوبیه ها منم مبی زدیم زیر خنده
حدیث :درد نخندید من رفتم الان کلاس شروع میشه…
سر کلاس نشسته بودیم که دنی امد سلام کرد و بعدشم درس داد…
یکی از پسرا به طرفم کاغذ پرت کرد منم یه خودکار برداشتمو پرت کردم سمتش که
از چشم دانیال دور نموند واخم کرد یااا خدا باز این خشن شد…
دانیال :-خانم پورساعی حواستون به درس باشههه -چشممم استاد
کلاس تموم شد به حدیثو مبی گفتم برن من با استاد کار دارم…
وایسادم تا کلاس خلوت بشه…
همه بچه ها که رفتن دنیم خواست بره
بیرون که در کلاسو بستم…
-درو چرا بستی رفتم نزدیکشو دستمو دور گردنش حلقه کردم
-چرا باز اخمو شدی ؟
-دریا برو اونور صدبار گفتم تو دانشگاه از این کار نکن
-اااع دنی خب بگو چی شده
-چندبار گفتم خوشم نمیاد تا تو خونه مایی با پسری حرف بزنی پس برا همین ناراحته
-اقایههه حسود
-نخیرم حسود نیستم
-میخوای ثابت کنم ؟
-ثابت کن
-الان میرم اون پسره رو بوس…
نزاشت حرفم تموم بشه یه تو دهنی بهم زد با تعجب سرمو اوردم بالا!!!
-تو مال منی تو الان برا دانیالی پس کسی حق نداره رو ناموس دانیال چشم داشته باشه…
با این حرفش تو دهنیشو یادم رفت محکم بغلم کردو لباشو گذاشت رو گردنم
دیدم داره زیاده روی میکنه
-دنی اینجا دانشگاسااا
-خب تقصیر خودته خندیدم
با کرختی ازم جدا شد با دنی از کلاس امدیم بیرون
-من میرم خونه
-یه کلاس دیگه داری کجا
-حال ندارم میرم خونه
-باشه رفتم خونه
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم
-این چمدونا چیه ؟
-دارم میرم مشهد .
ببخشید دخترم من از قبل بیلیت گرفته بودم
-ن بابا اشکال نداره شهلا جون
-خب دخترم من برم بوسش کردمو رفت
تنهام شدم داشتم فکر میکردم چه کرمی بریزم که گوشیم زنگ خورد…
-بلهههه مبی
-دلام دری کجاییی
-خونه چرا
-بیا بریم فرحزاد پایه ای؟
-اره زنگ بزن حدیثم بیاد
-حله بای
خب خبببب برم حاظر بشممم یه تیپ زرشکی مشکی زدم گوشیمو برداشتم به دنی بزنگم
-بله
-میمیری بگی جانم
خندید
-تو جلسم کارتو بگو…
یه ایششش بلند گفتم
-دارم میرم فرحزاد
-با کی -با بچه ها
-شب زود بیا نزاشت حرف بزنم قطع کرد
پسرررر جایع خالی
مبی با دویستوشیش الباروییش امد دونبالم
-دلام دری جونم
_سیلام مبی خانم
_به حدیث گفتی ؟!
-اره الان میریم دنبالش اهنگ فازه فراموشی حمید عسکریو گذاشتم صداشممم زیاد کردم
رسیدیم در خونه حدیث
-سلام بر اکیپ خودمون
-سلام انقد حرف نزن بشین بریم حدیث نشستو مبی گازشو گرفت در کل شب خوبی بود کلی کرم ریختیم…
ساعت نزدیک 12بود که گوشیم زنگ خورد دنی بود -جونششس
-کجایی تا این وقت شب
-تو راهم
-باش بازم قطع کرد در خونه مبی پیادم کرد
-بابای بچه ها میدونم خیلی با من بهتون خوش گذشت لحظه اخر فقط صدا فوش مبیو شنیدم زنگو زدم .
بدون اینکه بپرسه کیه درو باز کرد
-سلاممممم دنی کجایییی ؟؟؟؟!!!
-اینجام از بالکن امد بیرون
-مگه نگفتم زود بیا
-ببخشیددد دیگه تا به خودم امدم دیدم ساعت12 دستمو دور گردنش حلقه کردم پاهام دور کمرش انداختم…
-نکن بچه میوفتی
-نچ تو نمیزاری بیوفتم
سوشو اورد نزدیک صورتم.…

1 ❤️

2021-10-16 21:00:39 +0330 +0330

(قسمت هفتم)

-شیطون شدی….
-بودم….
-در اون که شکی نی بعد هردو خندیدم….
میخواست بذارتم زمین که نزاشتم
-گشنمه بیا پایین بریم یه چیزی بخوریم
-نچچچچ بعدم گردنشو بوسیدم اونم که انگار
منتظر همین حرکت بود همراهیم کرد دستش رفت بسمت لباسم هیچ مخالفتی نکردم همه
جایه بدنمو بوس میکرد اما بازم زیاده روی نکرد
هردو خسته افتاده بودیم رو کاناپه
-دنییی من گشنمه
-حاظرشو بریم بیرون ببینم جایی بازه خوشحال شدم پریدم بوسش کردم….
شیطون شد….
-انگار باز دلت شیطونی میخوادددد بعدم خندید یه پرویی نثارش کردمو به اتاقم رفتم تا حاظر بشم…. هرچی دمه دستم بود پوشیدم رفتم پایین
-من حاظرم بریم….
پشت سرش سوار ماشین شدم….
-خب به نظرت ساعت1شب کجا بازه اوممممم حالت تفکر به خودم گرفتم که باعث خندش شد
زدم به بازوش -نخندااااا
-اهانننن برو ساندوچ بخوریم
-ادرس ادرسو دادم
-بازه؟
-اره اینجا پاتوقه منو بچه هاس رفتم تو اصغراقا تا منو دید امد سمتم
-سلام دخترم خوش امدی
-ممنوم اصغر اقا دوتا از اون ساندوجایه مخصوصتو بیار
-چشم به دنی نگا کردم….
-چیه
-دارممممم به دوست پسرمممم نگا میکنم چیه
خندید بازم چال گونش معلوم شد سریع بلند شدم نشستم رو پاشو دستمو کردم تو چال گونش با تعجب داشت نگام میکرد….
-پاشوووو دریا زشتهههه
-نچ کسی نمیاد
-میگم پاشو بازم ابرومو انداختم بالا برا اینکه اذیتش کنم دستمو دور گردنش حلقه کردم صدا پا شنیدم خواستم جدا بشم که دنی نمیزاشت لباشو نزدیک لبم کرد ….
همون جور که لبشو نزدیک میکرد دستشو دور کمرم انداخت از روپاش بلندم کرد….
سریع رفتم نشستم رو صندیم دنی میخندید….
-نخند باز میامااا
سریع خندشو خورد ساندویجارو اوردن خوردیم دنی رفت حساب کنه
-مرسی
-نوش جان
-دنییییی بریم دور دور
-نه من فردا جلسه دارم
-بریمممم
-میگممم نه
-باش پ اگه من گذاشتم بخوابی
دمه خونه پیاده شدم پریدم تو اتاق لباسمو عوض کردم رفتم تو اتاق دنی دیدم نی
-دنی دنییی کجایی از حموم امد بیرون
-چرا داد میزنی
-خب پیدات نکردم بعدم پریدم رو تخت
دنیم دراز کشید رفتم رو شکمش
-وایی دریا چرا میای رو شکمممم
-دوست دارم
داشتم با موهاش ور میرفتم که دیدم خوابش برده از روش بلند شدم کناش دراز کشیدم
نزدیک صبح بود که خوابم برد….

1 ❤️

2021-10-17 00:42:25 +0330 +0330

(قسمت هشتم)

کی هی دست تو موهام میکرد عصبی چشمامو باز کردم….
-درد داری
-سلاممم خانم صبح بخیر
-درد داری
-چرااا
-اخه نمیزاری من بخوابممم
-دریا چندبار بگمممم معدب باششش
-خو الان فقط خودمونیم
-بازم معدب صحبت کن
روش کرد اون طرفو خوابید فکر کنم قهر کرد
-دنی جونمممممم جواب نداد یه خورده فکر کردم چیکار کنم اشتی کنه ااهاننن (باز چه کرمی میخوای بریزی) ببند وجی جون (همون وجدان) الکی زدم زیر گریه

  • اییییی دستم
    دنی سریع برگشت طرفم به هدفم رسیدم
    دید چیزیم نی اخماش ببشتر شد خواست دوباره اون طرفی بشه که خودمو انداختم روشو لبشوووو با خشونت بوسیدم….
    همراهی نمیکرد مخالفتم نمیکرد لبمو از رو لبش برداشتم….
    -ااع دنی همراهی کن دیگههه
    بعد قیافمم شبیه خر شرک کردم که یه دفعه جاهامونو عوض کرد الان اون رو من بود لبشو گذاشت رو لبم،لبم درحال کنده شدن بود انگار هرچی میخورد سیر نمیشد….
    -دنی لبم کنده شد ارووم
    -به به چه صبحانه ای هرروز اول تورومیخوارم بعد صبحونه….
    چشمام اندازه قابلمه بزرگ شد دنیو این حرفااااا
    -دنی پرو شدیا
    -چرا
    -یه حرفایی میزنی
    -دوست دارم به زیدم از این حرفا بزنم….
    حرفش که تموم شد از تخت رفت پایین و منم رفتم پایین تا صبحونه اماده کنم داشتم چای می ریختم تو استکانا که یکی از پشت بغلم کرد ترسیدم
    -نترس منم
    -سکتم دادی
    نشستیم سر میز برا دنی یه لقمه گرفتم
    -دهنتو باز کن
    -مگه بچممم
    -چه ربطی دارههه اصلا خودم میخورم خواستم بزارم تو دهنم که از دستم گرفت گذاشت تو دهن خودش
    دنی :دهنتو باز کن دهنمو باز کردم دنی لقمه رو گذاشت تو دهنم….
    اوووم چه خوشمزه بود صبحونه که تموم شد دنی رفت تا حاظر بشه بره شرکت میزو جمع کردم رفتم تو پذیرایی که دنی از پله ها امد پایین
    -دنی نروووو من تنهاممم
    رفتم چسبیدم بهش
    -نمیشه دریا کار دارم
    -نمیزارم بری
    قیافمم مظلوم کردم یه دفعه یه فکری زد به سرم
  • دنی
    -دریا برو اونور برم
    -منم بیامممممم
    -کجا
    -شرکت
    -نه
    -میخوامممم بیام خونه تنهام
    -باشششش برو حاظر شو
    -نریا من سریع حاظر میشم
    سریع رفتم تو اتاقم
    یه مانتو بلند مشکی با شلوار لی شال زرشکی کفشو کیف مشکی یه رژه لب زرشکیمم زدم
    -بریمممم دنی یه نگا به بهم کرد اخماش رفت تو هم
    -رژت پررنگه
    -ااع دنی
    -پاکش کن
    -نچ خودت پاک کن
    امد جلو شیطون نگا لبام کرد بعد لباشو گذاشت رو لبامم قشنگ که رژم پاک شد کشید کنار بریم با دستمال دور لبمو پاک کردم سوار ماشین شدم
    ۲۰ دقیقه بعد جلو یه ساختمون بزرگ وایساد باهم وارد ساختمون شدیم هرکی دنیو میدید سلام میکرد منشی دنی یه دختر جون بود که کلیم ارایش کرده بود اخمام رفت توهم تا در اتاق بسته شد رفتم سمتش
  • این منشیتو عوض میکنیا
    -چرا
    -اصلا ازش خوشم نمیاد
    بلند زد زیر خنده ناراحت نشستم رو صندلی
    -نبینم خانممم قهر کرده
    -بامن حرف نزن
    -خب باش عوضش میکنم
    باخوشحالی رفتم رو میزش نشستم
    -راس میگی
    -بله حالا مثل دخترایه خوب بشین تا من کارمو انجام بدم….
    نشستم رو کاناپه تو اتاق نیم ساعت گذاشت دنی اصلا حرف نمیزد حوصلم سررفته بود رفتم بغل میز دنی سخت مشغول بود….
    -دنی جواب نداد
    -دنی با توام
    -دریا کار دارم برو بشین
    دیدم نه اصلا انگار ن انگار من هستم عصبی رفتم هرچی رو میز بودو ریختم رو زمین خودم نشسستم رو میز دنی عصبی داد زد….
    -دریا این چه کاری بود پاشو ببینم
    -نمیخواممممم
    امد بلندم کنه از میز که لبمو گذاشتم رو لبش
    خواست جداشه که نزاشتم دستمو بردم سمت آلتش دستمو حرکت دادم که دستمو عصبی پس زد
    من میدونممم چجوری رامت کنم دستشو گرفتم بردم زیر لباسم داغ کرده بود
    دستش به سمت سینم رفت
    از پشت سوتینمو باز کردم لبمو برداشتم از رو لباش
    -دنی بریم رو کاناپه….
0 ❤️

2021-10-17 11:37:11 +0330 +0330

(قسمت نهم)

رفتیم رو کاناپه دنی داشت لباسمو در میاورد که در زدن
-اه
دنی سریع بلند شد لباسشو درست کرد
-پاشو برو تو دستشویی اتاق خودتو درست کن
رفتم تو دستشویی بعدم صدا منشی دنی امد که گفت جلسع شروع شده….
صورتمو شستم امدم بیرون . کلافه نشستم رو کاناپه چشمم به گوشی دنی خورد برش داشتم رفتم تو گالری….
اوه خودشیفته گالریش پر عکس خودش بود
رفتم تو مخاطباش منو سه نقطه سیو کرده بود رفتم اسممو عوض کردم زدم عشقم دریا دنی ببینه کشتتم یه خورده دیگه خودمو مشغول کردم که صدا در امد بعدش دنی با اون منشی
جلفه امد تو رفتم جلوو….

  • سلاممم خسته نباشی
    -سلام ممنون بعد به منشی که تازه فهمیده بودم فامیلیش زارعی گفت:
    -۲تا قهوه با کیک بیاره
    -اووممم گشنم بود دنی سرشو گذاشته بود رو میز -دنی چیزی شده؟؟
    -سرم درد میکنه
    رفتم پشتش دستمو گذاشتم رو شقیقه هاش و شروع به مالیدن کردم چندمین بعد دنی سرشو اورد بالا دستمو گرفت نشوندم رو پای خودش
    -بهتر شدی? سرشو کرد تو گردنم
    -اهوم خوبم
    -دنی پاشو بریم خونهههه
    -مگه تو نگفتی خونه حوصلت سر میره
    -اینجا بیشتر سر میره منو بلند کرد از رو پاش بعدم کتشو برداشت
    -پاشو بریم
    از اتاق امدیم بیرون که منشیو با سینی قهوه و کیک دیدیم….
    -رئیس قهوه اوردم
    -نمیخوریم
    بعدم دسته منو کشید به سمت بیرون رفتیم
    -حالا که نزاشتی کیکو قهومو بخورم بریم این نزدیکیا یه کافی شاپ عالی هس نوتلا بخوریم
    -بریم دنی رفت طرف ماشین
    -پیاده بریمم امد سمتم دستشو گرفتمو به سمت کافی شاپ رفتیم….
    رفتیم تو کافی شاپ
    پیشخدمت :سلام چی میل دارید؟
    یه نگا به منو کردم
    -من که نوتلا دنی تو چی میخوری
    -قهوه
    پیشخدمت :همین چیز دیگه ای نمیخواید
    -نه پیشخدمت ازمون دور شد سریع برگشتم سمت دنی
    -یه چیزی شده نمیخوای بهم بگی
    -نه چیز خاصی نشده با حالت قهر سرمو برگردوندم -دریا عصابم خورد تو دیگه بدترش نکن
    -خب بگو چی شده
    -معامله بهم خورد
    -اشکال نداره دنی
    -دلم ارامش میخواد خستم
    -بریم خونه خستگیت رو در میکنم بلاخر دنی خندید سفارشمونو اوردن….
    -اومممم نوتلا شروع به خوردن کردیم
    دنی :اگه تموم شده بریم
    -بریم دنی حساب کرد سوار ماشین شدیم به سمت خونه رفتیم.تا وارد خونه شدیم دنی یه راست رفت حموم منم لباسمو عوض کردم رفتم تو
    اتاقش از حموم صدا اب می یومد الان وقتش بود لباسمو در اوردم فقط لباس زیر تنم بود
    -دنی
    -بله - درباز کن کارت دارم دربازکرد سریع خودمو انداختم تو حموم….
    دنی با تعجب داشت نگام میکرد
    -چرا امدی تو حموم
    -میخوام حموم کنم اخماش رفت توهم
    -مگه تو اتاقت حموم نداری
    -دارم اما دوست دارم باتو حموم کنم
    بهش نزدیک شدم من هرچی جلو میرفتم اون دور تر میشد که خورد به دیوار
    -دریا این مسخره بازیو تموم کن من مردم تا حدی میتونم تحمل کنم نزاشتم ادامه حرفشو بزنه لبمو گذاشتم رو لباش….
    بعد چنددقیقه اونم همراهیم کرد از لبام که سیر شد رفت طرف سوتینم بازش کرد سینه هامو گرفت تو دستش لباشو گذاشت رو گردنم همون جور که سینه هامو میمالید گردنمم میک میزد لبشو از گردنم جدا کرد….
    رفت سمت پایین لبشو که گذاشت رو سینم اتیش گرفتم….
    -آهه دنی نوک سینمو گذاشت تو دهنشو میک میزد دستشو برد تو شرتم و شروع به مالیدن كصم كرد حالم دست خودم نبود فقط آه میگفتم تا اینکه ارضا شدم دنی کشید کنار
    -تموم شد
    -توچی نگام کرد رفتم سمتش شرتشو کشیدم پایین راست کرده بود
    نشستم شروع به ساک زدن کردم اونم سینه هامو میمالید
    انقد ساک زدم که دنیم ارضا شد
    هردو خودمونو شستیم امدیم بیرون
    خسته افتادم رو تخت….
    دنیم لباس پوشید امد بغلم دراز کشید قلت زدم رفتم تو بغلش….
    انقد خسته بودم که تا چشممو بستم خوابم برد
0 ❤️

2021-10-17 15:10:04 +0330 +0330

(قسمت دهم)

صبح که بیدار شدم دنی بغلم بود مگه این شرکت نمیره
-دنی پاشو
-دریا بزار بخوابم
-ساعت 10مگه نمیخوای بری شرکت چشماشو به زور باز کرد….
از تخت بلند شد رفت دستشویی….
منم پاشدم رفتم تو اتاق لباس پوشیدم رفتم برا دنی صبحانه حاضر کنم….
تا من میزو چیدم دنیم امد پایین اوووف لامصب چرا انقد جذاب رفتم سمتش یه دفعه یاده منشیش افتادم چه حالی میکنه با دیدن دنی
اخمام رفت توهم
-چرا اخم کردی
-برو لباستو عوض کن سفید بهت نمیاد
-ااع خدایی؟
-اره برو عوض کن وگرنه اون منشیت ببینت خوردتت
-پ بگو دردت چیه
بلند زد زیر خنده
-برو عوض کن
-نچ
-خودم برات عوض میکنم
بعدم شروع به باز کردن دکمه هاش کردم….
یرهنشو در اوردم که دیدم زل زده به لبام
زبونمو کشیدم رو لبام که چسبوندم به دیوارو لباشو گذاشت رو لبام تو حسو حال بودیم که گوشی دنی زنگ خورد….
-زد حال گوشیشو از جیبش در اورد
-بله
-باش الان میام خدافظ
-کی بود
-منشی
-اون چرا به گوشیت زنگ میزنه لپمو کشید
-خانم حسود فقط خواست جلسه رو یاد اوری کنه من رفتم
-یه چیز بخور بعد برو
-دیره
-وایسا براش لقمه گرفتم
-بیا اینا بخور لبمو کوتاه بوسید
-مرسی
-خدافظ
رفتم صبحانمو خوردم حوصلم سررفت چیکار کنم تا شب (زنگ بزن مبی حدیث بیان پیشت)
افرین وجی جون یه بار حرف درست زدی گوشی برداشتم به مبی بزنگم
-الو
-دلام مبی
-سلام کارتو بگو خوابم میاد
-خرس تا الان خواب بودی
-خرس خودتی
-مبی با حدیث بیاید پیشم تنهام
-به درک
بعدم قطع کرد
-دختر الاغ
یه بار دیگه شمارشو گرفتم
-بنال
-بی فرهنگ من دارم دعوتت میکنم بعد تو تلفنو قطع میکنی
-اگه برام پیتزا میخری میام
-حله بیا لاشخور پریدم بالا لباسمو عوض کردم یه ارایش غلیظم کردم رفتم پایین….
داشتم میوه هارو میشستم که زنگ زدن اف افو برداشتم مبی بود درو زدم….
مبی :اوووف چه خونه ایییی بخدا مخ این دانیالو بزن خر پوله….
-سلام زر نزن حدیث خانمممم سلام
حدیث :سلام درییااااا خانم
مبی هی نگا به دورو بر میکرد رفتم میوه شیرینی اوردم….
-مبی چشمات خسته نشد
-ن تازه فعال شده کوسنه مبلو پرت کردم سمتش
مبی : وایی بزار اینو بگم داشتیم میومدیم یه پسر از خونه بغلی امد بیرون حدیث پشتش بهش بود عقب عقبی رفت خورد به پسره جفتشون افتادن رو هم مگه حالا حدیث پا میشد از رو پسره
دوتایی با مبی زده بودیم زیر خنده حدیثم به زور جلو خندشو گرفته بود….
حدیث :مبی دیوث مگه نگفتم نگو….
بعدم خودشو انداخت رو مبی شروع به زدن کرد منم دیدم وضعیت خوبیه پریدم رو جفتشون
مبی :وایی دری پاشو له شدم
حدیث :ایشالا کچل بشی چقد سنگین شدی -جفتتون خفه شید هیکل به این خوبی
از روشون پاشدم تاپمو در اوردن شلوارمم کشیدم پایین
-شما به این هیکل میگید چاق یه دفعه صدا در امد بعدش دنی تو در ظاهر شد همینجوری خشکمون زده بود….
با جیغ مبی به خودم امدمو شلوارمو کشیدم بالا
مبی :س سلام استاد مبی یکی زد پشت گردن حدیث که از شک بیاد بیرون.
حدیث :-سلام استاد
دنی سر تکون داد بعد روبه من کرد:
-دریا بیا بالا کارت دارم خودشم از پله ها رفت بالا
تا دنی رفت بچه ها ریختن روم
حدیث :یعنی چیکارت داره
مبی :خاک تو سرت اینجوری دیدت
باهزار بدبختی از دستشون فرار کردم رفتم بالا
رفتم تو اتاق دنی دیدم رو تخت دراز کشیده
-کارم داشتی
-اون چه وضعی بود جلو دوستات
-وا دخترن
-ربطی نداره امد سمتم دستشو انداخت پشت کمرم
-دیگه حق نداری جلو کسی لباستو دربیاری فرقی نداره دختر باشه یا پسر فهمیدی? از اینکه غیرتی شده خیلی خوشم امد لپشو بوسیدم
-چشم
-حالا برو پایین پیش دوستات
-باش
از اتاق امدم بیرون مبی حدیث داشتن میوه میخوردن تا منو دیدن حمله کردن سمتم
مبی :بگو ببینم چی گفت بهت
حدیث :کاریت که نکرد وایی یکی یکي بپرسيد….
نشستم برا بچه ها تعریف کردم البته با سانسور یه خورده دیگه حرف زدیم
مبی :خب حدیث پاشو بریم
-کجااا زوده حالا
حدیث :بریم که استاد منتظره بعدم دوتاشون زدن زیر خنده
-دیوثا

0 ❤️

2021-10-17 16:49:15 +0330 +0330

(قسمت يازدهم)

بعد اینکه بچه ها رفتن . پریدم تو اتاق دنی
سرش تو لب تاب بود رفتم پشتش دستمو دور گردنش حلقه کردم….
-رفتن دوستات
-اره
-دنی کار بسهههه پاشو عینکشو در اورد
-خب الان چیکار کنیم دستامو با خوشحالی کوبیدم بهم
-خب الان میریم پایین یه فیلم توپ میزارم میبینم
با دنی رفتیم پایین فیلمو پرت کردم طرف دنی

  • اینو بزار تو دستگاه تا من برم خوراکی بیارم
    یه ظرف پر چیپسو پفک اوردم نشستم پیش دنی
    -فیلم ترسناکه؟
    -فیلم توعه از من میپرسی
    ای خدا لعنتت کنه مبی
    هرچی از فیلم میگذشت ترس من بیشتر میشد یه صحنه بود که دختر میره پسره رو بیدار کنه برش میگردونه میبینه صورت پسره رو موریانه خورده
    دیگه به طرز کامل سکته کردم پریدم بغل دنی
    -دنی عوضش کن
    -نچ من خوشم میاد
    دو دیقه بعد
    -دنی پاشو بریم بخوابیم
    -خوابم نمیاد
    -دنییی من گشنمه پاشو بریم غذا بخوریم
    -دریا میزاری فیلمو ببینم یا نه
    پاشدم تلویزونو خاموش کردم
    -اینننن چه کاری بود کردی
    -خب من از فیلم ترسناک خوشم نمیاد
    امد نزدیکم
    -از چی خوشت میاد
    شیطون زل زدم تو چشماش دستمو بردم رو كيرش لمسش کردم
    -از این
    با صدایه بلند خندید
    سرشو برد تو گردنم یه نفس عمیق کشید
    -دخترتو ادمو مست میکنی با بوت
    بلندم کرد انداختم رو کاناپه
    -من اول پیش غذا میخواممم بعد غذا
    -باج
    بعد لبمو گذاشتم رو لبش دستش رفت سمت لباسمو با خوشنت درش اورد
    سوتینمو باز کرد سینه هامو تو دستش گرفت
    با نوکش ور میرفت دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم اگه همین الان جلوشو نمیگرفتم یه کاری دسته خودمو دنی میدادم
    -دنی من گشنمه
    از روم پاشد لباسامو تنم کردم
    دنیم رفت سمت تلفن تا غذا سفارش بده
    -چی میخوری دریا
    -پیتزا
    -2تا پیتزا مخصوص خیابون…
    تلفنو قطع کرد امد نشست پیشم گوشیمو برداشتم خیلی وقت بود تلگرام نرفته بودم نتمو روشن کردم كلي پی ام امد
    چقد فک زدن….
    رفتم تو گروه3تاییمون
    -وایی چقد فک میزنید سریع سین کردن حدیث:سلام دری
    مبی:چی شد ما رفتیم
    -ماشالا شماهم که ۲۴ساعت انلاینین هردو استیکر خنده فرستادن یه زره دیگه حرف زدیم دیدم زیادی دارن فک میزنن نتو خاموش کردم همون لحظه زنگو زدن….
    دستمو گذاشتم رو دلم
    -بچم دیگه ناامید شده بود دنی از این حرکتم خندش گرفته بود خودشو به زور نگه داشته بود
    دنی پیتزارو اورد بازش کردم
    -اومممم شروع به خوردن کردم
    -اخخخششش دست گلت دردنکنه دنی جونننن
    رو سرامیک دراز کشیدم
    -اینجا دراز نکش
    -خنکه خوشم میاد
    دنیم امد بغلم دراز کشید سرمو گذاشتم رو بازوش
    -شهلاجون کی میاد
    -فردا
    -از یه طرف خوشحال شدم از یه طرف ناراحت
    -چرا
    -خوشحالم چون دلم براش تنگ شده ناراحتم چون دیگه با تو تنها نمیشم
    -والا تو انقد شری مادرم باشه کرمتو میریزی یکی زدم تو کلش
    -دستت سنگینه هااا
    -دنی شب بریم شهربازی
    -همینم مونده با این هیکل برم شهربازی
    -چه ربطی داره بریم دیگهههه پلیززززززز
    -باشه بچه جونننن
    لبشو بوس کردم امدم جدا بشم دستشو گذاشت پشت سرم نزاشت جدا بشم…
    که صدا گوشیم بلند شد دنی یه اه بلند گفت که باعث خندم شد….
    دنی :از این به بعد گوشیمونو باید خاموش کنیم که مزاحم نشن با خنده رفتم سمت گوشیم نیما بود -سلام داداشی جونممم چه عجب یادی از ما کردی -سلام وروجک بزار منم حرف بزنم
    دلت برامممم تنگ شده
    -اوف نگو بیشتر دلم برا شیطونیات تنگ شده
    یه ذره دیگه حرف زدیم بعدش خدافظی کرد
    -کی بود
    -نیما بود
    -اهان
    دنی رفت تو اتاقش منم چای ریختم رفتم بالا پیشش….
    رو تخت دراز کشیده بود پاشد چایشو خورد بعد باز دراز کشید منم چاییمو خوردم بغلش دراز کشیدم
    انقد دنی موهامو نوازش کرد که خوابم برد
    نمیدونم چند ساعت گذاشته بود که چشمامو باز کردم دنی تو اتاق نبود همون لحظه در حموم باز شد دنی امد بیرون….
    -وااا مگه تو صبح حموم نبودی چرا باز رفتی -نمیتونم عادت کردم روزی چند بار برم حموم -شبیه اردک میمونی
    -چی گفتی با خنده گفتم
  • شبیه اردک میمونی
    دنی خیز برداشت که بگیرتم از تخت پریدم پایین
    -من که تورووو میبینم باز….
0 ❤️

2021-10-17 21:04:28 +0330 +0330

(قسمت دوازدهم)

امد طرفم خواستم فرار کنم….
-باهات کاری ندارم شب حسابتو میرسم حالا برو حاضرشو بریم رستوران بعد بریم شهره بازی
یه چشم کش دار گفتمو رفتم تو اتاقم
مانتو صورتی کم رنگم با شلوار کرمی شال کرمی سندلایه صورتیمم پوشیدم یه ارایش کمرنگ کردم
-پیش به سوی شهربازی….
از اتاق امدم بیرون دنیم هم زمان با من امد بیرون با دیدنش یه سوت زدم….
-اوففف چه کرده اق دانیال چقد کشته مرده بده امشب
با اخم نگام کرد
-انقد حرف نزن بچه بیا بریم
-اااایش لیاقت تعریف کردنم نداری
-نشنیده میگیرم حرفتو
در خونه رو بستم سوار ماشین شدم رفتیم یه جایه شیک اول غذا خوردیم الانم تو راه شهربازی بودیم دنی از اول راه ساکت بود دماغشو کشیدم یکی زد رو دستم….
-اخ وحشی
گوششو محکم گرفتم کشیدم
-دریا دارم رانندگی میکنم مثل ادم بشین سرجات
-نچ تو چرا ساکتی….
-حرف بزنم دیگه کرم نمیریزی
-سعی میکنم نریزم
-اون منشیتو بیرون کردی؟
-دریا تو به اون بدبخت چیکار داری
-بدبخت !! اون کجاش بدبخت دختر جلف
دنی بلند زد زیر خنده چونمو گرفت صورتمو برگردونند طرف خودش….
-حرص میخوری خوشگل تر میشی یه چشم غره براش رفتم
-خب اونو اخراج کنم کی بیاد جاش؟
-خودم
-اوه کی ؟؟تو؟؟؟
-اره مگه چیه
-تو مگه میزاری کاررکنم بعد وقتی تو نزدیکمی نمیتونم ازت بگذرم یه لبخند امد رو لبمم خوب بلد بود چه جوری دل ادمو بدست بیاره
نزدیک شهربازی نگه داشت ماشینو پارک کرد امد پایین رفتم سمتش دستمو دور بازوش حلقه کردم
-نگا دریا از الان بگم بازی خطرناک نمیریا
-باش
تا نگام به شهربازی افتاد همه حرفای دنی پرید
اول رفتیم ترن هوایی بماند که چقد دنی دعوام کرد چندتا بازی دیگم سوار شدیم داشتیم میومدیم بیرون که چشم به یه جایی افتاد تونل وحشت
پریدم هوا یه جیغ خفه کشیدم دنی با تعجب نگام میکرد دستشو گرفتم به سمت تونل کشوندمش
-بیا بریممم تونل وحشت
-دریا تو دیشب فیلم ترسناک نگا نکردی بعد میخوای بری تونل وحشت
-اره بیا
دنی رفت بیلیت بگیره یه خورده صبر کردیم تا نبتمون شد
-وایی چرا انقد تاریک اینجا -داری میگی تونل وحشتا….
-دنی بیا بریم من پشیمون شدم
-نخیر باید بیای
به زور دنی راه افتادم یه دفعه یه زامبی امد جلوم دسته دنیو فشار دادم
بلاخره از اون جایه وحشتناک امدیم بیرون
-دستمو ول کن کندیش
دست دنیو ول کردم به سمت ماشین رفتیم دنی سوار نشد
-چرا سوار نمیشی
-میخوام برم برات یه چیزی بخرم بخوری رنگو روت پریده
دنی رفت منم به صندلی تکیه دادم چشمامو بستم با صدایه در ماشین چشمامو باز کردم
-بیا این شیر موزوبخور
-همش تقصیر تو بود گفتم نریم
-دیگه نمیشد برگردیم که
بی حال تر از اونی بودم که بتونم بحث کنم شیرموزو گرفتم سر کشیدم سرمو گذاشتم رو شونه دنی چشمامو بستم
فقط جیغ میکشیدم
-دریا رسیدیم پاشو
پاشدم اما جون تو پاهام نبود راه برم
دنی فهمید امد دستشو انداخت زیر زانوم بلندم کرد دستمو دور گردنش حلقه کردم
به صورتش نگا کردم لامصب چه لبایی داره خودمو کشیدم بالا لبشو بوسیدم
-تو مریضیم ول کن نیستی
-تو دوایه درد منی
در اتاقشو باز کرد منو گذاشت رو تخت
از اتاق رفت بیرون بعد چند دقیقه با لباس امد رو تخت نشست کمکم کرد لباسامو در بیارم
مانتومو در اوردم هیچی زیرش نبود جز سوتین دستشو رو بدنم کشید
-دختر تو چرا انقد سفیدی
زل زده بودم تو چشماش هیچی نمیگفتم
دراز کشید روم سرشو برد تو گردنم هی نفسایه عمیق میکشید….
شلوارمو در اورد از نوک انگشت پام تا نزدیک شرتمو بوس ریز زد خواست شرتمو در بیاره که نزاشتم روم باز دراز کشید خودم شرتمو در اوردم اونم لباساشو در اورد….
نگام به كيرش افتاد راست راست بود كيرشو نزدیک كصم كرد….
-دنی من دخترم
-منم مشکلمممم همینه برگرد
-چرا
-از عقب خیلی حالم بده دریا درک کن
برگشتم از رو میزش کرم برداشت مالید به كيرش و یواش یواش واردم کرد یه دفه یه درد بد تو کل بدنم پیچید یه جیغ کشیدم که سریع از روم بلند شد
-حالت خوبهههه دریا؟
-کمرم اایی
-این دفعه ارومتر میکنم خانومم
باز برم گردوند این دفعه بیشتر رعایت کرد بعد نیم ساعت بلاخره ابش امد ریخت توم بی حال افتاد کنارم….
حتی نمیتونستم تکون بخورم….
با سختی ازجام بلند شدم رفتم حموم یه دوش گرفتم امدم بیرون حال نداشتم برم اتاقم لباس بپوشم با همون حوله دراز کشیدم رو تخت
انقد بدنم درد میکرد خوابم نمیبرد نزدیک صبح بود که خوابم برد….

0 ❤️

2021-10-18 00:21:24 +0330 +0330

(قيمت سيزدهم)

-دریا دریا چشمامو به زور باز کردم
-چیه
-درد نداری
-ن فقط خوابم میاد
-باش پاشو برو تو اتاقت الان مامان میاد
-نمیتونم دنی دنی انگار حالمو فهمید امد بغلم کرد در اتاقو باز کرد گذاشتم رو تخت
دیگه یادم نمیاد چی شد….
نمیدونم چندساعت گذشته بود که بیدار شدم هنوز کمرم درد میکرد لباسمو عوض کردم رفتم پایین از اشپزخونه صدا میومد….
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم
روبوسی کردیم نسشتم رو صندلی میزنهارخوری که تو اشپزخونه بود….
-چخبر خوشگذشت
-اره جاتون خالي….
گوشیم زنگ خورد دنی بود
از شهلا جون معذرت خواهی کردم امدم بیرون از اشپزخونه….
-سلام
-سلام خوبی حالت بهتر شد
-اره بهترم
-از صدات معلومه اماده شو بریم دکتر
-اااع دنی لوسم نکن خوبم
-مطمن باشم؟
-اره عزیزم
-باش شب میریم رستوران به مامانم بگو
-الان برم بگم پسرتون بهم زنگ زد گفت شب میریم رستوران
-اهان یادم نبود خودم بهش میگم کاری نداری ؟
-ن مواظب خودت باش
-باش خدافظ
رفتم کمک شهلا جون تلفن خونه زنگ خورد میدونستم دنیه شهلا جون رفت جواب بده
-سلام پسرم
-باش
-مواظب خودت باش خدافظ
-دخترممم دریا
-جانم
-ساعت۸ اماده شو دانیال میخواد ببرتمون بیرون -چشم
دنی برا نهار نیومد با شهلا جون نهارو خوردیم بعد نهار شهلا جون رفت استراحت کنه منم رفتم تو اتاقم گوشیمو برداشتم نتمو روشن کردم
-سلام بچه ها
حدیث :-دلام دری
-خوبی حدیث مبیی کجاس؟

  • تو جیبام
    -هاهاها خندیدم امدم بیرون که دیدم دانیالم انلاینه -تو سرکاری؟
    -اره چطور؟
    -پ چرا انلاینی -دارم با همکارم چت میکنم
    -عرعر
    ناراحت از تلگرام امدم بیرون ولش حالا امشب چی بپوشم رفتم سر کمد یه ست مشکی انتخاب کردم موهامو فر کردم یه وری ریختم تو صورتم یه ارایش غلیظم کردم میخواستم با دنی لج کنم….
    ساعت نزدیک ۸بود اوف چه زود گذشت لباسامو پوشیدم رفتم پایین….
    شهلا جونم تو پذیرایی نشسته بود تا منو دید
    -هزار ماشالا مثل ماه شدی برم اسفند دود کنم
    لپشو بوسیدم….
    -مرسی شهلا جون
    زنگ درو زدن باشهلاجون رفتیم بیرون
    -سلام دریا سویچ ماشینو بگیر من برم لباسامو عوض کنم….
    سویچو گرفتم دنی رفت بالا….
    شهلا جون جلو نشست خواستم بشینم عقب که دیدم دنی با سر خیس امد این کی وقت کرد بره حموم با اینکه باهاش قهر بودم اما پیاده شدم
    -چرا موهاتو خشک نکردی الان سرما میخوری
    -گفتم دیر میشه
    -وایسا همینجا الان میام
    رفتم تو خونه از اتاقش حولشو اوردم وسط حیاط وایساده بود….
    رفتم جلوش رو نوک پام وایسادم موهاشو داشتم با حوله خشک میکردم که دیدم داره با اخم نگام میکنه….
    -چیه
    -چرا انقد ارایش کردی
    -دوست دارم به توچه
    -به من چه؟
    -اره
    دستمو اوردم پایین تازه نگام به ماشین افتاد شهلا جون با لبخند داشت نگامون میکرد….
    خجالت کشیدم رفتم تو ماشین نشستم دنیم امد -خب کجا بریم مامان
    -نمیدونم پسرم دریا کجا بریم؟
    -بریم دربند
    -باش
    تو طول راه هیچکس حرف نمیزد گوشیم روشن کردم که حسام زنگ زد
    -سلام وروجک
    -سلام
    -خوبی
    -ممنون تو خوبی چه خبر
    -سلامتی کجایی
    -دارم میرم دربند
    -بدون منننن نامرد
    -ای جانم بدون تو اصلا خوش نمیگذره خودت میدونی که….
    نگام به اینه جلو افتاد دنی با اخم داشت نگام میکرد یه حسی میگفت الان کرم بریز خخخ
    -بله بله توکه راست میگی
    -اااع عشقمممم حسام بلند خندید
  • باز داری چیکار میکنی که بهم میگی عشقم
    -فردا تو دانشگاه میبینمت بوس بای
    رسیدیم پیاده شدیم به سمت یه رستوران رفتیم انگار دانیالو میشناختن که زود یه جا بهمون دادن
    شام که خوردیم هوس قلیون کردم میشه بگید قلیون بیارن….
    دنی یه نگا بهم کردو به پیشخدمت گفت یه دوسیب بیاره قلیونو که اوردن
    شهلا جون گفت : دخترم برو پیش دانیال بشین تا جفتتون بکشین
    رفتم پیش دنی شلنگ قلو گرفتم شروع به کشیدن کردم
    شلنگو دادم به دنی بلند شدم که صدا دنی امد
    -کجا
    -میخوام برم دستشویی
    -منم باهات میام خلوته -باش
    پشت سرم امد به پشت رستوران که رسیدیم منو کوبوند به دیوار
    -این ارایش چیه کردی هااا چرا اینطوری رفتار میکنی یه پوزخند زدم
    -برا چی انلاین بودیی ها
    -وایی دریا چرا باور نمیکنی شب رفتیم خونه گوشیمو میدم ببین
    -میدیا
    -باششش لپشو بوسیدم
    -دریا ارایشتو کم کن
    -چشم الان میرم تو دستشویی کمش میکنم
    -من همینجام برو….
0 ❤️

2021-10-18 16:17:14 +0330 +0330

(قسمت چهاردهم)

رفتم تو دستشویی ارایشمو کم کردم امدم بیرون دنی تکیه داده بود به دیوار تا منو دید امد نزدیک لبشو گذاشت رو لبمم شکه شده بودم….
لبشو برداشت

  • اینجوری خوشگلتری
    -میدونم بلند زد زیر خنده رفتیم پیش شهلا جون دنی گفت
    -بیان ذغال قلیونو عوض کننن ذغالو که عوض کردن شروع به کشیدن کرد….
    یه خانم امد سمت میزمون
    -سلام شهلا
    -سلام مریم جون منم دینم سلام کردیم
    -این عروسته شهلا ماشالا چقد بهم میان
    شهلا جون باخنده گفت:نه اما به زودی میشه با خجالت سرمو انداختم پایین
    -دخترم من میرم پیش مریم زود میام….
    -باش شهلا جون شهلا جون رفت دست دنی دورم حلقه شد منو به خودش فشار داد منم لبشو کوتاه بوس کردم با دنی داشتیم قل میکشیدیم شهلا جونم هنوز نیومده بود….
    گوشیمو برداشتم چندتا عکس با دنی بندازیم
    -دنی بیا سلفی بگیریم
    -دریا نشون بچه ها دانشگاه ندیا
    -نه
    با دنی چندتا سلفی انداختم تویکیش من داشتم لپ دنیو بوس میکردم با امدن شهلا جون از دنی جدا شدم یه خورده دیگه نشستیم که
    اقا شهرام زنگ زد گفت امده خونس دنی رفت حساب کنه منو شهلا جونم سوار ماشین شدیم
    بعد چنددیقه دنیم امد ماشینو روشن کرد به سمت خونه روند چشمامو بستم داشتم به اهنگ گوش میدادم که نمیدونم چی شد خوابم برد با صدا شهلاجون چشمامو باز کردم
    -دخترم پاشو رسیدیم
    از ماشین پیاده شدم خوابم می یومد نمیتونستم درست راه برم دنی کنار گوشم گفت
    -میخوای بغلت کنم
    -اره همینم مونده جلو شهلا جون بغلم کنی
    با صدای بلند خندید اینم پرو شده ها (تو روش تاثیر گذاشتی) الان خوابم میاد بعدن جوابتو میدم وجی رفتم تو خونه دنیم درو بست شهلا جون رفت تو اتاقش منو دنیم به سمت بالا رفتیم داشتم از پله ها میرفتم بالاکه یدفعه تو هوا معلق شدم
    -وایی دنی بزارم پایین الان میوفتم
    -نترس نمی یوفتی دمه اتاقم گذاشتم پایین
    -برو لباستو عوض کن بیا اتاقم….
    سرمو تکون دادم رفتم تو اتاق خودمو انداختم رو تخت خوابیدم نمیدونم چقد گذشته بود که صدا عصبی دنی رو کنار گوشم شنیدم….
    -مگه نگفتم بیا اتاقم
    -دنی خوابم میاد بزار بخوابم چنددیقه صداش نیومدبعد تخت تکون خورد لباسامو عوض کرد رو دستش بلندم کرد برد سمت اتاق خودش گذاشتم رو تخت خودشم بغلم دراز کشید کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد….
    -دریا پاشو امروز کلاس داری
    -اه دنی دیشب نزاشتی بخوابم بزار الان بخوابم -بلند نمیشی نه؟
    -نه رو دستش بلندم کرد
    -منو بزار زمین
    در حمومو باز کرد
    -میخواییی چیکار بکنی یه دفعه پرتم کرد تو وان -بیشعوررررر این چه کاری بود
    خودت مجبورم کردی یه دوش بگیر بیا بیرون لباساتم گذاشتم رو تخت از حموم رفت بیرون
    سریع یه دوش گرفتم رفتم بیرون لباسارو پوشیدم رفتم تو اتاقم تا برا دانشگاه حاظربشم
    یه تیپ ساده زدم به رژه لبمم زدم که صورتم از بی حالی در بیاد ك از پله ها رفتم پایین همه سر میز بودن
    -سلام صبح همگی بخیر
    شهرام خان :-سلام دخترم
    -سلام شهرام خان خوبید
    -ممنون
    به دنیو شهلاجونم سلام کردم نشستم بغل دنی شروع به خوردنم کردم….
    شهلا:دخترم امروز دانشگاه داری؟
    -اره شهلاجون
    -پس دانیال پسرم دریا ببر با خودت
    -چشم مامان دانیال بلند شد نگاه من کردو گفت -من دمه درم صبحانت تموم شد بیا بعدم با شهلاجون و اقا شهرامم خدافظی کرد رفت منم چنددیقه بعد بلند شدم….
    -مرسی شهلاجون
    -نوش جان رفتم بالا کیفمو برداشتم امدم پایین -خدافظ
    -خدا به همرات دخترتم دنی تو ماشین نشسته بود
    سوار شدم اونم راه افتاد
    -امروز چندتا کلاس داری
    -۲تا
    -خوبه
    دیگه تا برسیم جفتمون حرفی نزدیم مثل همیشه یه کوچه مونده به دانشگاه پیادم کرد لپشو بوسیدم
    -مرسی خدافظ
    -خدافظ
    رفتم تو دانشگاه که یه خری از پشت کیفمو کشید
    برگشتم دیدم مبیه - خر این چه حرکتیه
    -سلام خب صدات کردم جواب ندادی داشتیم میرفتیم سمت کلاس که رامو به سمت بوفه کج کردم….
    مبی :ااع کجا دری
    -اب میخوام بخرم
    -باز چه کرمی میخوای بریزی ؟
    -هیچ فقط تشنمه
    -عرعر
    یه اب معدنی یخ خریدم رفتم تو کلاس الان با استاد کاظمی کلاس داشتم و بیشتر بچه ها سال بالایی هم بودن….
    امیر ارسلان امد….
    (امیر ارسلان یه پسره سال بالایی که خیلی با من لجه البته بگم خیلیم پولداره و چشم همه دخترا روشه)
    مثل همیشه تا منو دید یه پوزخند زد دعااا میکردم جلو بشینه که نشستت از خوشحالی میخواستم جیغ بزنم که جلو دهنمو گرفتم….
    استاد وارد کلاس شد یه خورده که درس داد یکی از استادا صداش زد رفت بیرون….
    موقعیت خوبی بود در بطریو باز کردمو خالی کردم از پشت تو لباس ارسلان….
0 ❤️

2021-10-18 19:33:02 +0330 +0330

(قسمت پانزدهم)

یه دفعه دادش رفت بالا….
از قبل وسایلمو جمع کرده بودم کولم انداختم رو شونم و شروع به دوییدن کردم وسط سالن داشتم می دوییدم که یکی از پشت کیفمو گرفت….
دعا میکردم مثل صبح مبی باشه برگشتم اروم چشمامو باز کردم یا فامیلایه خدا
امیر ارسلان با قیافه ای قرمز که هرلحظه ممکن بود بترکه جلوم بود چشم به لباسش خورد که خیس خالی بود نتونستم خودمو کنترل کنم بلند زدم زیر خنده….
ارسلان :به چی میخندی

  • ش…شبیه موش اب کشیده شدی
    -با اینکارات میخوای توجه منو به خودت جلب کنی اما این کارا قدیمی شده خندم جمع شد
    -چی میگی چلغوز من توجه تورو براچی جلب کنممم ها فقط خواستم روتو کم
    کنم فاز برت نداره
    -وقتی دادمت دسته حراست حالیت میشه دختره پرو وایی نه چند ترم بخاطر همین کارا افتادم این دفعه دیگه اخراجم میکنن….
    -اااع پسره چرا پا حراستو میکشی وسط
    -چی شد باادب شدی تا چند دیقه پیش چلغوز بودم
    -بابا چلغوز اسم یههه گیاه مفیده باور کن یه لبخند زدم که ۳۲تا دندونم معلوم شد سرمم کج کردم -شرط داره زکی هرکی به ما میرسع شرط میزاره -بنال
    -چی هول کردم
    -هیچی هیچی منظورم این بود بفرمایید بگید….
    -اینجا وسط سالن که نمیشه بیا بریم بیرون
    باهاش از دانشگاه امدم بیرون
  • خب بگو
  • وسط خیابوننن؟؟
    ای خدا -بابا من کلاس دارم یه پوزخند زد
  • نه که خیلی درس خونی نگران کلاستی اول میای خونه من تا لباسمو عوض کنم بعد صحبت کنیم -چییییییی؟!بیاممممم خونه ؟!
    -اره
    -ن بابا سردیت نکنه پشتتو کن بزنم بالاش بیاری
    -درست صحبت کن
    -نمیدونم چرا هرکییی به من میرسه میخواد ادبم کنه
    -چیزی گفتی
    -نه
    -خب سوار شو
    -من نمیام
    -پس بیا بریم بدمت دسته حراست خودم برم سریع در ماشینو باز کردم نشستم
    که باعث خندش شد….
    ای درد رو اب بخندی اما خودمونیما چه میخنده جذاب میشه امد نشست تو ماشین
    به کلاسم نمیرسم عصبی چشموو از ساعت
    گرفتم حدود نیم ساعت بود تو راهیم
    _میشه بپرسم خونتون کجاس
    _چنددیقه دیگه میرسیم چند مین بعد جلو یه خونه وایساد البته خونه که نه قصر محو زیبایش بودم _دهنتو ببند جیزی نره توش بعد به سمت در رفت اداشو در اوردم پشت سرش راه افتادم
    یه خانم تا امیرو دید امد جلو
    _سلام پسرم امدی یه دفعه چشمش به من خورد _سلام
    _سلام دخترم
    _امیرجان این دختر خوشگلو معرفی نمیکنی
    _مامان این کجاش خوشگله؟!
    _ن پ تو خوشگلی با اون قد بلندت که شبی نردبونه یا موهات….
    همینجوری داشتم میگفتم که با صدا خنده مامان امیر حرفمو قطع کردم وا دیونس این چرا میخنده
    مامان امیر که تعجبمو دید خندشو خوردو گفت
    _وایی دخترم خیلی باحالی تا حالا کسی با امیر اینجوری حرف نزده بود….
    به امیر نگا کردم تبر میزدی خونش در نمی یومد _اسمت چیه دخترم؟
    _دریا
    _اسمت مثل خودت قشنگه
    _ممنون سمت امیر برگشتم
    _بجا اینکه منو نگااا کنی برو لباستو عوض کنننن من بیکار نیستما
    عصبی نگام کرد
    _ادبت میکنم دختره پرو بعدم به سمت پله ها رفت
    _پسرتون خیلی خشنه ها
    مامان امیر باز خندید
    _اسمتون چیه ؟!
    _سمیرا تو میتونی بگی سمی
    _چشم سمی جون یه خورده با سمی جون حرف زدیم که دیدم ن اقا خیال نداره بیاد پایین
    _سمی جون اتاق امیر کجاس
    _از پله ها برو بالا اتاق سمت راست
    _مرسی
    به سمت بالا رفتم در اتاقشو باز کردم که دیدم لخت وسط اتاق یه جیغ زدم پشتمو کردم بهش دستمو گذاشتم رو چشمم
    _نمیتونی بگی لختی ؟؟؟
    _خیلی پرویی بی اجازه امدی تو اتاقم بعد به من میگی نمی تونستی بگی لختی….
    دیدم داره راست میگه اما من اهل کم اوردن نبودم
    _خوب حالاااا لباس بپوش بیا شرطو بگو من کار دارم….
    از اتاق امدم بیرون رفتم تو حال که دیدم سمی جون نی چند مین بعد امیرم امد نشست جلوم
    خب شرطو بگو همون لحظه گوشیم زنگ خورداوه دنی بود
    _جانم
    _کجایی ؟
    _چرا ؟
    چرا سرکلاس نیومدی ؟
    _کار برام پیش امد
    _چکاری؟
    _دوستم تصادف کرده امدم پیشش همون لحظه صدا نکره امیر امد
    _میشه تلفتنو قطع کنی
    _هه دوستت که احیانن پسر نی؟
    _میشه بعدن صحبت کنیم؟
    نزاشت حرفمو بزارم قطع کرد
    _چرا حرف زدی مگههه ندیدی دارم صحبت میکنم _اوه زیدت بود؟
    _شرطو بگو کار دارم
    _فرداشب یه مهمونی دعوتم باید به عنوان دوست دخترم بیای (حالا خوبه اینم نگفت باید خدمتکارم بشی)
    _چییییی؟
    _کری؟
    _اگه قبول نکنم چی میشه ؟
    _فکر کنم بدونی که عموم رئیس دانشگاس
    کافیه فقط بهش اسمتو بگم بعدش….
0 ❤️

2021-10-18 21:36:25 +0330 +0330

(قسمت شانزدهم)

دوست داشتم کلمو بکوبم بع دیوار
_باشع قبول ساعتو ادرسو بگو
_شمارتو بگو اس میکنم
_0922…
بعد اینکه شماره رو دادم امدم بلندشم که سمی جون با سینی شربت امد….
_کجا دخترم من تازه شربت اوردم
_ببخشید سمی جون من دیرم شده
_نمیشه بشین بخور بعد برو نشستم شربتو خوردم همش به ساعت نگا میکردم اوفف به دنی چی بگم
بلند شدم
_من دیگه برم مرسی بابت شربت
_خواهش میکنم دخترم بازم بیا
_چشم حتمن
_پسرم دریاجونو برسون همینم کم بود که امیر ادرس خونه رو یاد بگیره سریع گفتم
_نه نه لازم نی خودم میرم. خدافظ
_خدافظ دخترم امیرم که فقط دستشو تکون داد از خونشون امدم بیرون سر کوچه یه تاکسی گرفتم _همینجا پیاده میشم پوله تاکسیو حساب کردم پیاده شدم
زنگو زدم که شهلاجون جواب داد
_بله
_منم شهلاجون درباز کنید
در با صدا تیک باز شد در خونه باز شدو شهلاجون امد بیرون
_سلام دخترم
_سلام شهلاجون
_کجابودی ما نگرانت شدیم
_ببخشید دوستم تصادف کرده بود پیش اون بودم _خدا بد نده الان چطوره؟
_بهتره صدا دانیال از پشت شهلاجون امد
مامانم خیلی نگران شد دفعه بعد که نقش فرشته نجاتو بازی میکنی قبلش یه زنگ بزن
_اع پسرم
_چیه مامان تا این دختره خیره سر بیاد دوتا زیر زبونی گذاشتی….
بغض کردم بابام تا حالا سرم داد نزده بود بعد این پسرع
_ببخشید شهلاجون
نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیر گریه به سمت پله ها دوییدم لحظه اخر صدا شهلاجونو شنیدم که اسممو صدا میزد….
خودمو انداختم رو تخت یکم که گریه کردم سبک شدم حقو به دنی دادم اون صدا امیرو شنید الان پیش خودش فکر بد میکنه….
سریع لباسامو عوض کردم صورتمو شستم به سمت اتاق دنی رفتم در زدم کسی جواب نداد (یه بار مثل ادم در زدی که اونم جواب ندادن) رفتم تو اتاق دنی رو تخت دراز کشیدع بود دستشم رو چشماش بود
_چرا امدی تو اتاقم ؟
_دنی بزار توضیح بدم
_چه توضیحی ها صدا پسر از اون ور خط میاد بعد میگی دوستم تصادف کرده از ادمایه دروغو بدم میاد
_دنی
_برو بیرون
دیدم نه این هیچ جوره ساکت نمیشه رفته جلو تویه حرکت سریع لبمو گذاشتم رو لبش
خواست جدا بشه نزاشتم دست بردم سمت
دکمه هایه لباسش بازشون کردم پیرهنشو در اوردم هی مانع میشد پرتش کردم سمت تخت
لباسامو در اوردم جلوش با لباس زیر وایساده بودم اونم قرمزه توری
_هه اینو جلو اون پسره پوشیده بودی
_ن دانیال تو اشتباه میکنی
رفتم نزدیک دستشو گرفتم گذاشتم رو سینم _با اینکارات به هیچ جا نمیرسی دستمو بردم سمت شلوارش درش اوردم
_نکن خوابیدم روش لباشو با خوشنت بوسیدم دیگه نرم شده بود باهام همکاری میکرد دستش رفت سمت شورتم درش اورد صداشو کنار گوشم شنیدم _ خیلی سفیدی و این منو حشری تر میکنه
جاهامونو عوض کرد الان من زیر بودم و اون رو
دستش وسط پام بود و هی تکون میداد
_آه آه نکن
دیگه نمی تونستم تحمل کنم…
دستم رو بردم سمت کیرش که صدای در آمد
دانیال :لعنتی اوووووف بله
آقا شهرام: پسرم بیا شام دریا هم صدا کن
-باشه بابا
دنی از روم بلند شد از اتاق رفت بیرون لباسام رو تنم کردم رفتم بیرون
همه سر میز بودن صندلی بغل دنی نشستم همه مشغول خوردن بودن
دستم رو بردن وسط پای دنی یه تکون خورد بعد به من نگاه کرد یه لبخند گنده زدم راست کرد دستم رو دور کیرش بالا پایین کردم نفساش کشدار شده بود
بعد چند دیقه دنی دستم رو کنار زد رفت دستشوی (تو چرا انقدر کرم میریزی?) خفه وجی جون خخخخخخخخخخ
شامو که خوردیم رفتیم تو پذیرای فیلم ببینیم دنی آمد چپ چپ نگام میکرد
شهلاجون :-چی شد پسرم یه دفعه ? -هیچي مامان حالم بهم ریخت چیزی نیس نگران نباشید
آقا شهرام :پسرم حالا که بهتری بیا اتاقم کارت دارم
دنی رفت
-شب بخیر شهلا جون
-خوب بخوای دخترم
رفتم بالا تو اتاقم یه ست مشکی و لباس خواب ساتن مشکی پوشیدم تا رونام بود….
رفتم تو اتاق دنی تو تخت بود دستش رو گذاشته بود رو سرش
-دنی
-هوم
-هنوز از دستم ناراحتی
لباسم رو در آوردم دنی نشست
-اگه بگی اون پسر …
چشمش که به من خورد ساکت شد چون لباسام مشکی بود سفیدی پوستم بیشتر تو چشم بود
رفتم سمتش نشستم روش به بدنش فشار آوردم افتاد رو تخت همین طور خیر داشت نگام میکرد لبم رو گذاشته بودم رو لباش بوسیدم
دنی هم مثل یه تشنه ای به آب رسیده لبم و میمکید یه گاز از لبم گرفت
-اخ دنی سوتینومو باز کرد جاهامونو عوض کرد من رفتم زیرش اون آمد رو
یکی از سینهام رو گرفت تو دستش
اون یکی رو باز زبون میلسید آه و نالم زیاد شد رو سینهام حساس بودم سینمو مکید حالم داشت خراب میشد شهوت جلو چشام رو گرفته بود
-دنی آه دنی بسته
رفت پایین تر شرتم رو داورد زبونش رو چند بار کشید وسط پام
نفسام کش دار شد بود فقط ناله میکردم دنی لباش رو گذاش دم کصم و مکید بدنم سفت شد بعد ارضا شدم….

0 ❤️

2021-10-19 03:15:45 +0330 +0330

(قسمت هفدهم)

بعد چند دیقه که به خودم آمدم دیدم دنی بغلم دراز کشیده رفتم روش
-حالا نوبت منه
شرتش رو کشیدم پایین دستم رو دور کیرش گرفتم بالا پایین کردم با زبونم لیسیدمش گذاشتمش تو دهنم بالا و پایین کردم بعد 10دیقه دنی هم ارضا شد
چشامو باز کردم دنی بغلم نبود ساعتو نگاه کردم
-اووووف چی 2 پس چرا هیشکی بیدارم نکرده (خو حتما فک کردن رفتی) مرسی وجی جون که همیشه پاسخ گویی….
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم بیا ناهار
بعد ناهار رفتم اتاقم حوصلم سر رفته بود یه سر رفتم تل (تلگرام)
بعد 4ساعت از زر زدن با بچه ها تو تل خسته شدم گوشی رو گذاشتم کنار
خواستم باز بخوام که اس امد امیر بود
مهمونی از 7تا11
ساعت 6خونمون باش باهم میریم
اوف پسر چلغوز فقط همینو کم داشتم به زور از رو تخت بلند شدم 1ساعت وقت داشتم حاظر بشم زودی یه دوش گرفتمو مشغول آرایش شدم یه لباس قرمز تا رونام پوشیدم مانتومم پوشیدمو رفتم خونه امیر وقتی رسیدم در زدم یه خدمتکار در و باز کرد رفتم تو پذیرای نشستم 10دیقه گذشت امیر نیومد لعنتی دهنم خشک شد هیچی نمیدن من بخورم این همه خدمتکار که اینجان پس به چه دردی میخورن بعد 20دیقه آقا تشریف آوردن
-چه عجب کم کم داشتم شک میکردم
-به چی
-به این که پسری
-دختر تو چقدر پرویی
-آره میدونم یه چیز جدید تر بگو سوار ماشین شدیم 1ساعت بعد رسیدیم دمه یه ویلا
با امیر رفتیم داخل لباسمو عوض کردم بغل امیر وایسادم
-دستم رو بگیر
-نه
-بگیر وگرنه بیچارت میکنم
باوزوشو گرفتم رفت پیشه چندتا مرد منو معرفی کرد
بعد نشستم سر یه میز امیر یه مرد پیر رو دید رفت سمتش یکم از نوشیدنی های الکی روی میز خورم حوصلم سر رفت (درشو بزار سر نره ) جدیدن زیاد حرف میزنیاوجی
داشتم مردم رو نگاه میکردم که چشمم به یه آشنا خورد
اوووووووووووف نه بدبخت شدم دنی انگار سنگی نگامو حس کرد برگشت سمتم
با تعجب نگام میکرد داشت میومد سمتم که امیر آمد پیشم
-باهام می رقصی بد نگام کرد در گوشم گفت

  • اگه نرقصي خودت میدونی بلند شدم با امیر رفتم وسط داشتم میرقصیدم ولی چشمم به دنی بود چشاش قرمز شد رفت بیرون
    لعنتی چرا آهنگ تموم نمیشه
    آهنگ که تموم شد رفتم سمت دستشویی کبونده شدم به دیوار دنی :خیلی بیعشوری دختر
    -نه دنی اصلا این طوری
    -خفه شو خفه تو که ننه بابات پول دارن چرا هرزگی میکنی چرا??? حدس زده بود باید هرزه باشی دیگه سمتم نیا بد میبینی دفعه دیگه که سمته خودم ببینمت میکشمت دختر هرزه
    دنی رفت سر خوردم نشستم زمین اشکام صورتم رو خیس کرده رفتم تو دستشویی اشکام رو پاک کردم اریشم رو درست کردم
    رفتم پیش امیر
    -بریم لطفا
    -باشه لباسام رو پوشیدم سوار ماشین شدم
    دمه خونه که رسیدیم زود پیاد شدم رفتم بالا لباسم رو عوض کردم رفتم اتاق دنی
    لعنتی نبود رفتم خوابیدم صبح با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار شدم حاظر شدم رفتم پایین شهلا جون تو اشبزخونه بود
    -سلام شهلا جون
    -سلام دخترم بیا صبحونه بخور
    -نه مرسی دیرم شده کلاس دارم
    -باشه برو به سلامت وارد دانشگاه شدم رفتم سر کلاس نشستم پیش حدیث و مبی
    مبی:- سلام دری
    حدیث:سلام چته پکری
    -سلام نه خوبم
    حدیث :زر نزن چپ چپ نگاش کردم توجهم به یکی از بچه ها جلب شد….
    -استاد نیومده کلاس تشکیل نمیشه
    نگران شدم با عصاب داغون با مبی و حدیث رفتم بوفه…
    کیک و شیر سفارش دادیم داشتم کیک میخودم که امیر امد تو بوفه…
0 ❤️

2021-10-19 11:25:51 +0330 +0330

(قسمت هجدهم)

امیر:رفتم تو بوفه دریا رو دیدم
دریا رو خیلی دوست داشتم یعنی عاشقش بودم
ولی غرورم اجازه نمیداد بهش بگم اگه میگفتم مسخرم میکرد و همه جا میپیچید خیلی بد میشد و من اینو نمیخواستم دیروز تو مهمونی فهمیدم که دریا با استاد رابطه داره
داغون شدم ولی اون صحنه و او حرفای که بینشون زده شد مشخص شد که رابطشون تموم شده
باید یه کاری میکردم که کامل از هم جدا بشن من دریا رو میخواستم به هر قیمتی که شد
صندلی بغل دریا نشستم
-سلام دریا خانوم خوبی
-سلام اره
-ولی قیافت اینو نشون نمیده
هیچی نگفت سر دریا چرخید و یه لبخنده گنده زد رد نگاشو گرفتم که خورد به دانیال
لعنتی
دریا خواست پاشه که دستشو گرفتم نگاه دانیال افتاد به دستامون بدون اینکه سفارششو بگیره از بوفه زد بیرون…
دریا:
عصبی به امیر نگاه کردم….
-این چه کاری بود کردی عوضی هر کاری خواستی برات کردم چیه خیال کردی واقعن دوست دخترتم
کولم رو برداشتمو از بوفه زدم بیرون امیر پشتم میومد برگشتم سمتش زده بودم به سیم اخر
-دنبال من نیا زنگ میزنم پلیس بیاد جمعت کنه واسمم مهم نیس عمو یا دایت مدیر دانشگاس مهم نیست این ترم بیفتم دفعه دیگه سمتم بیای ابروتو میبرم من مثل دخترای هرزه دورو برت نیستم
ماشین دانیال داشت میرفت سمت خروجی دانشگاه رفتم سوار بشم
امیر :دریا صبر کن ببین مگه من چیکار کردم
در ماشین رو باز کردمو نشستم دانیال با اخم نگام کرد از دانشگاه زد بیرون
بعد چند دیقه که حالم امد سر جاش به دانیال نگاه کردم….
خیلی خوب بود قیافش بهتر از امیر بود ولی ثروت امیر 2برار دانیال بود
دانیال :میشه انقدر زل نزنی
-نه اخم کرد هیچی نگفت
-دنی
-ها
-دنییییي
-ها
-دانیال
-ها چیه حرف تو بگو من حوصله این کاراتو ندارم
-دیشب نبودی نگرانت شدم کجا بودی
-به تو ربطی نداره
ناراحت شدم هم اعصابم از امیر خورد بود هم از دنی همین طور اشکام میرخت رو صورتم
دانیال نگام کرد ولی هیچی نگفت یعنی اصلا واسش مهم نبود
رسیدیم خونه رفتم تو اتاقم دراز کشیدم رو تخت و گریه کردم
اون اولاش علاقه خاصی به دنی نداشتم بیشتر میخواستم اذیتش کنم ونیازهامو برطرف کنم ولی بعدش علاقم بهش بیشتر شد
جوری که الان وااقعن عاشقشم فکر میکردم اونم حدقل دوسم داره شاید چون خیلی زود نیازاشو برطرف میکردم
خیلی زود وا دادم
باید تحریکش کنم بدون اینکه نیازشو برطرف کنم اون جوری بیشتر تشنم میشه و توجش هم بیشتر میشه
خیلی خسته بودم چشامو بستم وکم کم خوابم برد
چشامو که باز کردم هوا تاریک بود چراغو روشن کردم ساعت 9بود رفتم حموم بعد 1ساعت آمدم بیرون یه بلیز و شلوار چسبون پوشیدمو امدم پایین رفتم تو اشپزخونه هیچ کس نبود (ن پ میخوای منتظر شما بمونن تا بیدار بشی بعد شام بخورن) وجی باز تو حرف زدی رفتم تو پذیرایی
-شهلا جون شهلا جون دنی داشت فیلم میدید -نیستش
-کجاس
-با بابام رفتن اصفهان
-چرا
-وای دختر تو چرا انقدر فضولی چون عموم مرده
-آها خدا رحمتش کنه یه لبخند خبیث آمد رو لبم چه بهتر رفتم یه چیزی بخورم….
ولی هیچی نبود
-دانیال
-هوم
-هیچی نیس شام چی بخوریم
-زنگ میزنم بیرون بیارن
-باشه آوردن منم صدا بزن
رفتم تو اتاق لباسمو عوض کردم یه شرتک لی تا بالای روانم پوشیدم با یه تاپ آبی تا بالا نافم
یه آرایش توپم کردم رفتم پایین
دنی پیتزا ها دستش بود داشت می رفت آشپزخونه
-چرا صدام نزدی
-حالا که آمدی یه لحظه خیره نگاه کرد
-این چیه پوشیدی نامحرمما
-ببخشید که تا 2شب پیش تو بغل این نامحرم میخوابیدما دنی هیچی نگفت…
شام و که خوردیم هر کدوم رفتیم تو اتاقمون
خوابم نمیبرد داشتم فک میردم که به چه بهانیی برم اتاق دانیال ایولللللللللل فهمیدم لباسم رو جا گذاشتم اتاقش اول باید یه تغییر اساسی به خودم بدم چی بپوشم که تحریکش کنه آهان یه ست مشکی که همش بند بند بود بیشتر به درد عروسا تو شب زفاف
میخورد خخخخخ
اونا رو پوشیدم آرایشم رو پاک کردم یه سایه مشکی زدم پشت چشمم یه رژه لب قرمز زدم رو لبام
جلو آیینه خودم رو نگاه کردم از دیدن خودم نمیتونستم دست بکشم
بیچاره دانیال
رفتم تو اتاقش….

0 ❤️

2021-10-20 00:19:30 +0330 +0330

(قسمت نوزدهم)
دانیال
خیلی از دریا ناراحت بودم
کم کم داشتم عاشقش میشدم ولی همه چیزو خراب کرد بعد میخواد توضیح بده چیو آخه اینکه من با اون پسره دیدمت توضیح نداره یعنی به جز من با اون پسر اشغال هم بوده فکرشم دیونم میکرد لب تابم رو ورداشتم یک سری کارای شرکت رو انجام بدم صدا در آمد حتما دریاس دیگه
-چی کار داری
-هیچی آمدم لباسم رو بردارم
اصلا بهش نگاه نکردم آمد جلوم خم شد که لباسش رو برداره چشمم به لباس و بدن سفیدش افتاد چون خم شده بود باسنش جلوم بود اوووووووووووف حالم بد شد….
دریا لباسش رو برداشتو رفت بیرون از اتاق
لب تاب رو خاموش کردم لعنتی این طوری نمیتونستم کار کنم برم پیشش و بخوام دیگ با کسی نباشه نه مگه اون به حرف من گوش میکنه باهاش ازدواج کنم بعد هم زن من باشه هم زن دیگری لعنتی چیکار کنم اصلا چرا با اون پسر بود مگه من کافی نبودم شاید راضیش نکردم یه نخ سیگار مگنا کشیدم تا اعصابم آروم بشه یه بطری الکل از تو کمد برداشتم حال نداشتم برم پایین لیوان بیارم همشو سر کشیدم
داشتم گیج میزدم دلم دریا رو میخواست رفتم سمت اتاقش….
دریا:
داشت خوابم میبرد که صدای در اتاق امد
خخخخخ پس دنی هم وا داد تلو تلو امد پیشم کنارم خوابید دستم رو کشیدم رو لباش
هیچی نگفت….
رفتم روشو لبم و گذاشتم رو لبش بو الکل پیچید تو مغزم مست بود نگاش کردم خوابش برده بود
یه فکر شیطانی زد به سرم (نصف شب آخه ) اووووف به تو چه وجی
کل لباسم رو در آوردم لباس دنی هم در آوردم روش دراز کشیدم
التش که زیرم بود یکم اذیتم میکرد ولی با هر بدبختی بود خوابم برد….
صبح که چشامو باز کردم رو دنی بودم موهاشو نوازش کردم چشاش رو باز کرد همین طور خیر نگام میکرد گیج بود هنوز یه نگاه به بدنامون میکرد یه نگاه به صورتم….
-دریا
-جانم عشقم
-دیشب چی شده
-هیچی عشقم فقط یکم دیگه بهم نزدیک شدیم
-یعنی چی
-یعنی اینکه دیشب پردمو زدی
عصبی نگام کرد زدم کنار
-دریا من مست بودم تو نباید میزاشتی
-من زورم به یه مرد نمیرسه اونم تو مستیش یه چیزای دیگه هم گفتی که بیشتر مسمم شدم
-چی گفتم
-گفتی عاشقتمو و میخوامت
-تو نباید این کارو میکردی دریا
-کاریه که شده
دانیال عصبی دستش رو برد تو موهاش رفت تو اتاقش دنبالش رفتم داشت سیگار میکشید یه نگاه به بدن لختم کرد پیراهن خودشو پوشیده بودم جلوشم باز بود….
-این طوری لخت نگرد تو خونه
-نامحرم نیس
-اووووف دریا نمیدنم باهات چیکار کنم میخوای بریم دکتر بدوزش
-چیو
-پردتو دیگه
-مگه پاره شده
-دریا دریا داری دیونم میکنی یعنی چی نشستم رو پاش
-دیشب کاری نکردی اخماش رفت تو هم
-شوخی خوبی نبود از رو پاش بلندم کرد
لباساشو پوشید و رفت سمت در اتاقش
-کجا
-جهنم پووووووف اصلا خوب نبود زود بهش گفتم نباید می گفتم….
امروز کلاس نداشتم چیکار کنم برم بیرون؟
صدا گوشیم افکارمو بهم ریخت
شهلا جون بود
-سلام شهلا جون
-سلام عزیزم خوبی دانیال خوبه
-اره خوبیم
-ببخشید دخترم گوشی دانیال خاموشه از طرفه من تولدشو تبریک بگو
-چشم حتما
-خدافظ
-خدانگهدار
شت تولد دنی بود و من نمیدونستم خوب چیکار کنم حاظر شدم رفتم یه کیک بخرم بعد اینکه کیک رو گرفتم آمدم خونه تا شام درست کنم
حالا از کجا بفهمم دانیال چی دوست داره ???شهلا جون
بهش زنگ زدم
-سلام شهلا جون
-سلام دخترم چیزی شده
-نه نگران نباشید میخواستم بدونم دانیال چه غذایی دوست داره
-قورمه سبزی عزیزم چرا؟
-چون تولدش بود گفتم براش شام درس کنم -دست درد نکنه دختر گلم
-خواهش
تلفنو قطع کردم من که بلد نبودم قورمه سبزی درس کنم (تو تنهاغذایی که بلدی همون املته ) ااااااا وجی….
تو اینترنت نحوه درست کردن قورمه سبزی رو سرچ کردم به هر بدبختی بود قورمه سبزی رو درس کردم
یکم ازش خوردم خوب شده بود…
کیک رو گزاشتم تو پذرایی شمع ها رو هم روشن کرد دنی امسال میشد 29سالش وقت زن گرفتنشه دیگه کی از خودم بهتر….
چراغ رو خاموش کردم چراغ های کوچیک دور تا دور پذیرایی رو روشن کردم
رفتم حموم بعد اینکه خودم رو خوب شستم امدم بیرون….
یه لباس سبز تنگ تا روانم پوشیدم زیرشم هیچی نپوشیدم با سختی زیپوشو بستم….
خوبه که4تا چمدون آوردم واقعا به دردم خورد
خخخخخ

0 ❤️

2021-10-20 03:01:36 +0330 +0330

(قسمت بيستم)

یه آرایش خفن کردم رفتم پایین….
رو مبل نشستم ساعتو نگاه کردم ساعت 6بود ناهار نخورده بودم 2ساعت بود که منتظر دانیال بود
یه ساعت دیگه هم گذشت صدا در آمد دانیال امد تو پذیرایی همین طور داشت صحنه روبه روش و نگاه میکرد….
دستش رو گرفتم نشوندمش رو مبل
-تولدت مبارک اقامون گونشو بوسیدم
-ممنون شمع های رو کیک رو فوت کرد
-دانیال میشه حرف بزنیم
-بگو کل ماجرای امیر ارسلان رو واسش تعریف کردم -نباید این کارو میکردی دریا بچگی کردی باید به من می گفتی
-ببخشید
بغلم کرد و سرم رو بوسید بعد با هم کیک خوردیم
-فیلم ببینیم
-باشه
دانیال یه فیلم گذاشت نشت زمین نشستم رو پاش
فیلمه عاشقانه بود اون جایی که دختر و پسره لخت خودشونو میمالوندن بهم حالم خراب شد عقب جلو میکردم برآمدگی دنی رو حس میکردم
دنی :دریا بس کن
وااقعن میخواستم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم لبمو گذاشتم رو لبش میبوسيدم فرصت نفس کشیدن بهش نمیدادم خودمو بیشتر تکون دادم دنی از لبم دست برداشت رفت سراغ گردم گاز می گرفت و میک میزد از پشت زیپ لباسمو باز کرد
بغلم کرد لباسم افتاد زمین….
بردم تو اتاقش گذاشتم رو تخت….
لباساي خودشم در آورد افتاد به جون سینهام دورشو لیس زد بعد کردش تو دهنش میک میزد
با نک اون یکی سینمم بازی میکرد آهم بلند شد دنی حریص تر میک میزد زبونشو کشید رو بدنم تا وسط پام رونام رو بالا داد زبونشو از رونم تا وسط پام کشید اووووووف داشتم دویونه
میشدم زبونشو چند بار کشید وسط پام ناله هام اتاق و پر کرده بود….
-ااااااااه دنی ااااااه
-جونم
زبونشو رو چوچولم کشید با دندون گرفت کشید که اخم در امد تو دهنش کردشو مکیدش داشتم ارضا میشدم که دنی از روم پاشد
-دنی یعنی چی
-میخوام مال من بشی, میشی؟
یکم می ترسیدم ولی قبول کردم
باز زبونشو رو کشید وسط پام کل کصم رو کرد تو دهنش بد میمکید باز تحریک شدم دنی كيرش و تنظیم کرد دم کصم بعدبا فشار واردم کرد یه جیغ بلند زدم….
دنی :آروم باش آروم….
خودشو تکون داد دردی که داشتم می کشیدم خیلی بد بود دنی حرکاتشو تند کرد بیضه هاش میخورد بهم یکم که گذشت دردم کم تر شد داشتم لذت میبرد دنی خم شد روم همون طور که تکون میخورد لبمو میبوسید از رو بلند شد ازم کشید بیرون
صدام در آمد
-دنی چرا امشب زد حال میزنی
-دریا کاندوم ندارم یه کاری دستمون میدم
دلم خیلی میخواست رفتم سمتش كيرش و گرفتم و گذاشتم دهنم قشنگ که خیس شد خوابیدم رو تخت
-بیا دیگه دنی
دنی آمد سمتم رونامو بالا داد واردم کرد دردش نسبت به سری پیش کم تر بود ضربهاشو خیلی تند کرد صدا آه دنی بلند شد ازم کشید بیرون كيرش رو مالید رو کصم چند بار این کاره کرد شهوت جلو چشام و گرفته بود باز واردم کرد اروم اروم تکون میخورد خودمو محکم کوبوندم بهش
-دنی تند باش دنی با شدت خودشو می کوبند بهم
بعد 5دیقه ارضا شدم ولی دنی همچنان مشغول بود….
بعد 10دیقه دنی هم ارضا شد زود ازم کشید بیرون ابشو ریخت رو سینهام خسته کنارم افتاد وای دختر تو خیلی خوب بودی خندیدم باهم رفتیم حموم همو شستیم آمدیم بیرون خسته رو تخت افتادم دنی هم کنارم خوابید سرم و گذاشتم رو بازوش خوابم برد صبح که بیدار شدم اولین چیزی که دیدم صورت دنی بود امدم بلند شم که کمر
و دلم درد گرفت
-اخخخخخخخ
-چی شده دریا حالت خوبه میخوای بریم دکتر
-نه نه خوبم
-باشه
از اتاق رفت بیرون
رفتم تو اتاقم لباس پوشیدم رفتم پایین
-اوووف ببین اقا دنی چه کرده نشستم پشت میز -بخور جون بگیری
-بخدا اگه تو دختر میشدی رو هوا میزدنت دنی لپمو کشید….
دنی با صدام بلند شد
-بخور انقدر حرف نزن
شروع به خوردن کردم
-اوممممم دستت درد نکنه دنی خانم
دستمو کشیدم رو شکمم
-درد نگو خانم
-باش میگم دختر خوبه
دنی پاشد دیدم وضعیت خرابه دوییدم تو پذیرایی که صدا دنی در امد
-باااون حالت ندوو
-چشم چشم دنی خانم
که اینبار صدا خنده دنیم امد
خودمو انداختم رو مبل که کمرم درد گرفت ااایی یکی نی بگه دیشب کرم داشتی سکس کردی لامصب دردش از پریودیم بدتره….
-چی میگی زیر لب
-دنی کمرم درد میکنه
-بهت گفتم ندو امد نشست رو مبل دراز کشیدم سرمم گذاشتم رو پایه دنی بلیزمو داد بالا
شروع به مالیدن دلم کرد,
دردش کمتر داشت میشد
-بهتری الان خودمو لوس کردم
-ن دنی هنو درد میکنه دنی بلندم کرد نشوندم رو پاش
-چیکار کنم دل دخترم درد نکنه
رید تو احساساتم
-دخترم عنهههه من زنتم نه دخترت به حالت قهر سرم برگردوندم
-نبینم خانممم باهام قهر کنه سریع برگشتم طرفش -به یه شرط اشتی میکنم
-چه شرطی
-بریم متور سواری
-ن خطرناکه
-اااع پ من قهرم
-باشش اما الان نه حالت خوب نی
گونشو بوسیدم
-باج عشقمممم م عشقمو کشیدم که باعث خنده دنی شد….
-دریا من برم یه سر به شرکت بزنم توام تا من میام استراحت کن
-باش
از رو پاش بلندم شدم رو مبل نشستم اونم رفت بالا لباس بپوشه بره شرکت چندمین بعد دنی امد پایین امد سمتم خم شد لبمو کوتاه بوسید
-مراقب خودت باش دلتم درد گرفت بهم زنگ بزن خدافظ
-بابای

0 ❤️

2021-10-20 15:08:58 +0330 +0330

(قسمت بيست و يكم)

چند ساعتی میشه دنی رفته خسته شدم انقد شبکه هارو پایین بالا کردم…
گوشیمو برداشتم به مبی بزنگم…
-بنال
-بمالممم؟
چیو بمالم
-انتر میگم بنال .به کی رفتی انقد منحرفی
-به تو
-دریااا کارتو بگو
-کجایی
-دانشگاه
-پ وایسا منم میام
-میشه واینسم بشینم ؟
-ن وایسا
گوشیو قطع کردم پریدم بالا هرچی دستم امد پوشیدم رفتم سمت ماشینم پیش به سوی دانشگاه نزدیک دانشگاه پارک کردم…
رفتم تو دانشگاه مبی از دور دیدم که داره با هیراد حرف میزنه پسره بیچاره معلوم بود داره به زور حرفای مبی گوش میده هیراد تا منو دید گفت
-مبینا خانم دوستتون امد من برم خدافظ…
۲تا پا داشت ۲تا دیگم قرض گرفت رفت…
-ااای خدا لعنتت کنه دریا ایشالا بی شوهر بشی حلواشوهرتو بخورم کچل بشه شوهرت
دیدم چیزی نگم تا صبح میخواد فک بزنه
-هویی چی میگه چیکار به شوهرم داری ?
یه چشم غره بهم رفت
-حالا خوبه نداری داری سنگشو به سینه میزنی
-پس دانیال اینجا بوقههههه
-اون که نمیاد بگیرتت
اخمام رفت تو هم-یعنی چی ؟!
-دانیال یه پسر سرد . خشک . غیرتیه مطمعنن یه دختریو میگیره که ساکت, افتاب مهتاب ندیده باشه
رفتم تو فکر ,مبی راست میگه دانیال یه دختر اینجوری میخواد نه من اما دیشب من دخترونگیمو از دست دادم…
اعصابم ریخته بود به هم نمی تونستم سرپا وایسم یه خورده مونده بود بیوفتم که مبی دستمو گرفت
-وا دریا چت شد؟؟باو من شوخی کردم
-شوخی نبود عین حقیقت بود مبی دستمو گرفت رفت سمت یه نیمکت نشستیم
-دریا هنوز تو فکرشی باو دنی اینجوری نی که, اون دوست داره
سرمو اوردم بالا دنی دوسم داره یه لبخند امد رو صورتم و مبی تا لبخندمو دید گفت
-اایش همون قیافه ناراحتت بهتر میخندی زشت میشی…
با مشت زدم به بازوش
-انقد فک نزن راستی بگو ببینم داشتی چی به اون هیراد مادر مرده میگفتی؟
-مادر مرده ؟اون که مادر داره خودش گفت با سه تا انگشتم زدم به کلش
-خالیه خالی
-وایی خیلی خوبه قیافش, باهاش راه میرفتم احساس غرور میکنم با صدا بلند زدم زیر خنده
-اون احساس غرورت بخوره تو سرت پسر بزور داشت جوابتو میداد…
-اووف تو هنوز منو نشناختی ببین تا یه هفته دیگه چطور به پام می یوفته
-پس اگه پا داد باید پيتزا مهمون كني…
-حله
-حدیث کجاس پ
-سر کلاس
-پس چرا تو نرفتی ؟
-ببخشید منتظر تو الاغ بودم
-خب حالا وظیفته
-عصبی شده بودم خونریزیم بیشتر شده بود
-مبی
-ها
-یعنی تو مثل ادم نمیتونی جواب بدی
-جانم عشقمممم
-پد داری
-وا دریا توکه الان نباید پریود بشی

  • چقدرسوال میپرسی یه کلام بگو داری یانه؟
    -دارم بیا بریم دستشویی بهت بدم
    با مبی به سمت دستشویی رفتیم…
    از دستشویی امدم بیرون خیلی کمرم درد میکرد -دریا رنگ پریده دختر بیا بریم بوفه یه چیزی بخور -بریم
    -چی میخوری
    -شیر
    مبی رفت سفارش بده سرمو گذاشتم رو میز
    که یکی نشست بغلم
    -مبی کمرمو بمال خیلی درد میکنه
    مبی شروع به مالیدن کرد اما دستایه مبی انقد پهن نبود سرمو با شتاب اوردم بالا
    اخمامم رفت توهم
    -اینجا چی میخوایه
    -سلام
    -علیک براچی نشستی اینجا
    -خریدینش؟
    -امیر برو من کارتو انجامممم دادم که دیگه دردت چیه
    -نه نمیرم عصبی از رو صندلی بلند شدم
    -دست از سرم بردار
    زیر دلم تیر کشید دستمو گذاشتم رو دلم خم شدم خیلی دردش بد بود سرم گیج رفت بعدش دیگه هیچی نفهمیدم…
    همه جایه بدم درد میکرد
    _اایی
    -دریا چشمامو باز کردم
    -تو عزرائیلی چه عزرائیله خوشگلی
    -ن امیرم سرمو به طرف مخالف برگردوندم
    -اایی عزرائیل بهتر از تو
    -حالت بهتره
    -تو رو دیدم باز حالم بد شد مبی امد تو
    -به هوش امدی دختر غشی
    -درد غشی خودتی
    _مبیناخانم بدید من برم داروهاشو بگیرم مبی از خدا خواسته داد امیر رفت بیرون
    -دریا غش کردی نمیدونی امیر چیکار کرد یه زره مونده بود بزنه زیره گریه…
    چشمامو بستم
    _مبی کم زر بزن خوابم میاد…
0 ❤️

2021-10-20 21:57:47 +0330 +0330

(قسمت بيست و دوم)

مبینا
دریا خوابید نشسته بودم رو صندلی داشتم چت میکردم که گوشی دریا زنگ خورد….
کیفشو برداشتم مثل بازار شام بود….
اسم دنی رو گوشی خاموش روشن میشد شت حالا به این چی بگم….
دکمه اتصالو زدم نزاشت حرف بزنم
_کجایی دریا من فقط ببینمت بااون حالت رفتی بیرون
_سلام استاد بعد چند دیقه
_شما
_مبینام دوست دریا
_میشع گوشیو بدید به دریا
_ن نمیشه
_چرا نمیشه من وقت ندارم هول کردم
_ن میشه ها یعنی نمیشه اه بابا دریا حالش بده تو بیمارستانه الانم خوابیده….
تند تند همه رو گفتم اااخش
_بیمارستاننن چرا چی شده الو مبینا خانم
_تو دانشگاه غش کرد منم اوردمش بیمارستان
_ادرس لطفن بگید….
ادرسو دادم قطع کرد به قول دریا پسره چلغوز
امیر ارسلان
رفتم داروهایه دریارو بگیرم رسیدم در
اتاقش که
_اقا
_بله
_شما اقوام این خانم هستید ؟
_بله _خانومتون خون زیادی از دست داده بخاطر رابطه موندم رابطه ن امکان نداره پاهام یاریم نمیکرد دستمو گرفتم به دیوار نشستم رو صندلی
_حالتون خوبه اقا دکتر که دید حالم خوب نی رفت دریا برا منه هرجوری شده باید به دستش بیارم….
دریا
اینبار که چشمامو باز کردم بجا امیر دانیالو دیدم چشما بازمو که دید اخماش رفت تو هم
_چرا از خونه رفتی بیرون چرا به خودم نگفتی
_باو نفس بگیر
_حوصلم خونه سررفته بود رفتم پیش مبی
(بحث با امیرو حذف کردم)که با مبی بحثم شد بعدم غش کردم راستی مبی کجاس؟
_گفت کار داره رفت پرستار گفت بهوش امدی میتونی بری حالت بهتره بریم….
_او باو بریم خوشم از بیمارستان نمیاد
_باش پس تا من میرم حساب کنم توام لباساتو بپوش از اتاق رفت بیرون با چندش لباسارو در اوردم رفتم از اتاق بیرون دنی امد سمتم دستمو گرفت رفتیم سوار ماشین شدیم تو ماشین هردو ساکت بودیم
_گشنت نی؟
دستمو کشیدم رو شکمم
_حرف دلمو زدی دنی خندید
_پس بریم یه چیزی بخوریم
_نننن بریم خونه اول
_چرا مگه گشنت نبود
_هست اما میخوام زودتر دوش بگیرم بو بیمارستان میدم….
-باش
-شهلاجون کی میاد
-مشخص نی
-اهان چقد دلم برا مامان بابام تنگ شده بود حتما باید بهشون زنگ بزنم
-پیاده نمیشی به بیرون نگا کردم
-کی رسیدیم خونه
-وقتی شما تو فکر بودی دنی در خونه رو باز کرد رفتیم تو
-تا تو دوش بگیری منم یه چیزی برا خوردن درست میکنم
-ن بابا کار کن شدی
-بودم تو چشم نداشتی ببینی زبونمو براش در اوردم رفتم بالا
یه دوش سریع گرفتم امدم بیرون بخاطر ضعفی که داشتم نتونستم زیاد تو حموم بمونم
از اتاق امدم بیرون از پله داشتم میرفتم پایین که بوجیگر به مشامم خورد
-اووووم چه بویی راه انداخته دنی
رفتم تو اشپزخونه تا دیدمش زدم زیر خنده حالا مگه خندم قطع میشد اخما دنی رفت توهم

  • به چی میخندی
    -وایی دنی خیلی باحال شدی
    یه پیشبند به کمرش بسته بود از این کلاه اشپزیام رو کلش بود با اخم کلاهو برداشت پیشبندم باز کرد
    -منو بگو برا تو جیگر کباب کردم
    (دریا دربه در بهش برخورد ) رفتم از پشت بغلش کردم….
    -ااع دانیاری شوخی کردم
    -دانیاری اسم جدیده؟
    -اهومممم. حالا بیااا به من یه چیزی بده بخورم مردم از گشنگی نشستم پشت میز دنیم ظرف جیگرو گذاشت جلوم با اشتهاشروع به خوردن کردن با نگا خیره دنی سرمو اوردم بالا
    -چیه چرا اینجوری نگا میکنی
    -گفتم الان مثله همه دختر دماغتو میگیری میگی اایی بو میده نمیخورم یه چشم غره بهش رفتم -نخیرم می خورم بعدم تجربت زیاده ها
    -بله بله برا دنی لقمه گرفتم گذاشتم تو دهنش اونم برا من لقمه گرفت -اوممم این چرا از همه خوشمزه تر بود زنگو زدن
    -کیه دنی
    -نمیدونم دنی رفت درو باز کنه
    با صدا زنی که با دنی حرف میزد از اشپزخونه امدم بیرون….
0 ❤️

2021-10-21 11:42:35 +0330 +0330

(قسمت بيست و سوم)

يه دختره چادری داشت با دنی حرف میزد
تامنو دید اخماش رفت توهم….
-سلام
-سلام مهتا هستم دختر عمو اقا دانیار خوشبختم
-منم دریا هستم….
-اقا دانیال شهلا جون زنگ زد گفت بیام بهتون یه سر بزنم کاری داشتید انجام بدم….
-ن خیلی ممنون مهتا خانم
-خب دیگه من برم خدافظ
-خدافظ
مهتا که رفت نشستم رو مبل اصلا از نگاهاش به دنی خوشم نیومد
-پاشو برو جیگرتو بخور
-ن دیگه سیر شدم
هرجور راحتی من میرم استراحت کنم دنی رفت بالا رفتم تو اشپزخونه وسایلو جمع کردم….
کارم که تموم شد گوشیو برداشتم به مامان بزنگم اما هرچی تماس گرفتم خاموش بود….
(خب شاید خواب باشن چندساعتی اختلاف ساعت هست و الان اونجا شبه )
به نکته خوبی اشاره کردی وجی جون….
حوصلم سررفت رفتم بالا دنی خواب بود رفتم اتاق خودم شروع به فر کردن موهام کردم از بیکاری بهتر بود:/
موهام که تموم شد دوتیکشو انداختم جلو صورتم بقیشو بستم بالا سرم اوفف چی شدم تو اینه یه بوس برا خودم فرستادم رفتم سمت اتاق دنی این که هنو خوابه به خرس گفته تو برو من جات هستم
رفتم کنار گوشش ۱.۲.۳
بلند داد زدم - دنییییییی
بیچاره ده مترپرید بالا قیافش دیدنی بود نشستم رو زمین شروع به خندیدن کردم….
-این چه کاری بود دریا سکته کردم
-فعلا که سالمی خب پاشو دیگه حوصلم سررفت -باش من یه دوش بگیرم بیام
-اردک
-چی گفتی
-گفتم اردککک
بعدم سریع از اتاق امدم بیرون برم یه چیزی برا شام درست کنم رفتم تو اشپزخونه اومممم حالا چی درست کنم قیمه خوبه….
داشتم سیب زمینی سرخ میکردم که دنی امد تو اشپزخونه با حوله داشت موهاشو خشک می کرد
رفتم جلو ازش حوله گرفتم رو پاهام بلند شدم شروع به خشک کردن موهاش کردم
کارم که تموم شد حوله رو انداختم دور گردنش دنی دستشو گذاشت دور کمرم بلندم کرد گذاشتم رو کابینت….
-وایی دنی الان می یوفتم
-نچ حواسم هست دستمو انداختم دور گردنش -دختر تو چرا انقدتو دل برویی….
خواستم جواب دنیو بدم که صدا گوشیم بلند شد دنی ازم جداشد از رو کابینت پریدم پایین شماره خارج نیما بود….
-الو داداشی
-دریا صدایه نیما بغض داشت
-نیما چی شده
-دریا مامان بابا زد زیر گریه چی شده نیما بگوووو دیگه با صدا داد من دنی از اشپزخونه امد بیرون
-چی شده دریا دستمو به معنی سکوت اوردم بالا -دریا مامان و بابا تو بیمارستانن دیگه صدا نیمارو نمیشنیدم
-چ…چرا
-تیر زدن بهشون اون نامردا
گوشی از دستم افتاد اگه دنی نمیگرفتم مطمنن خودمم می افتادم حس میکردم قلبم دیگه نمیزنه
-دریا دریا صدامو میشنوی….
فقط صورت دنیو میدیدم که التماس میکنه حرف بزنم اما تو مغز من همش جمله نیما تکرار میشد
تیر تیر تیر,
تو خونمون بودیم همه سر میز نشسته بودیم نیما . مامان.بابا همه شاد بودن یه دفعه در خونه باز شد یه مرد سیاه پوش امد تو اسلحشو روبه مامان بالا گرفت صدا گلوله….
-نننننننن
-دریا عزیزم خواب بود
-ننن ننن اونارو نکشین دانیال توروخدا نزار مامان بابامو بکشن….
همینجوری دانیال و التماس میکردم که از هوش رفتم….
با سردرد بدی از خواب بیدار شدم دنی بغل دستم خوابیده بود وا ما کی خوابیدیم چند دیقه گذشت تا اتفاقا یادم بیاد نننن زدم زیر گریه با صدا گریه من دنی وحشت زده بلند شد….
-دریا توروخدا اروم باش
-م…من باید برم پیش مامان بابام منو ببر پیش اونا -باش عزیزم تو اروم باش تا من برم بلیت بگیرم برات اما گریه من قطع نمیشد دنی یه ارامبخش بهم زد خودشم رفت تا بلیت برام بگیره
-دریا جان پاشو باید بری چشمامو باز کردم
-بلیت گرفتی
-اره برا یه ساعت دیگس
پاشدم باید وسایلامو جمع کنم
-بیام کمکت کنم وسایلاتو جمع کنی? -آره
با کمک دنی وسایلمو جمع کردم فقط یه ساک کوچیک بردم الانم تو ماشین بودیم داشتیم میرفتیم فرودگاه گوشیم برداشتم که به نیما زنگ بزنم
-الو اشک تو چشمام جمع شد
-داداشی
-داداشی فدات بشه من مردم که الان حالت خوبه
-خوبم نیما مامان . بابا چطورن چند دیقه صداش نیومد
-الو نیما
-دریا فقط بیا نمیتونم هیچی بگم بعدم قطع کرد گریم شدت گرفت
-دریا عزیزم گریه نکن تا چندساعت دیگه میری پیششون نمیدونم چقد گذشته بود که ماشین از حرکت ایستاد
-دریا پاشو رسیدیم فرودگاه به کمک دانیال پیاده شدم رفتیم تو فرودگاه دنی رفت ساعت پروازو بپرسه منم رو صندلی نشستم از دور دنیو دیدم که نزدیک میشد
-پاشو برو سوار شو
-مگه تو نمیای
-عزیزم من کار دارم شرکتو نمیتونم ول کنم با اشک لبخند زدم….
-اشکال نداره رو پام بلند شدم گونشو بوسیدم -خدافظ
دنی ناراحت سرشو انداخت پایین….
-خدافظ

0 ❤️

2021-10-21 19:04:33 +0330 +0330

(قسمت بيست و چهارم)

رفتم سوار هواپیما شدم هواپیما که بلندشد از زمین اشکایه منم شروع به پایین امدن کردن خانمه که کنار نشسته بود بانگرانی صدام کرد….
-دخترم حالت خوبه؟
نه خوب نیستم از یه طرف مامان بابام از طرف دیگه عشقم تو شرایط بد زندگیم نتهام گذاشت
اما به گفتن خوبم اکتفا کردم با گفتن این دردا جز ترحم چیز دیگه ای نصیبم نمی شد….
چشمامو بستم انقد خسته بودم که سریع خوابم برد….
با حس اینکه کسی تکونم میده چشمامو باز کردم -دخترم پاشو الان هواپیما فرودمیاد….
ساکمو تحویل گرفتم انگار دانیال با نیما هماهنگ کرده بود چون تا وارد فرودگاه شدم
نیمارو دیدم ساکو انداختم دوییدم طرفش سفت بغلش کردم هردو زدیم زیر گریه خودمو ازش جدا کردم….
-منو ببر پیش مامان بابا
-باش
با نیما سوار تاکسی شدیم به سمت بیمارستان رفتیم به بیرون نگا میکردم اما فقط تصویر مامان بابا جلوم بود نیما حساب کرد از تاکسی پیاده شدیم وارد بیمارستان که شدیم بغض گلوم بیشتر شد
وقتی مامان بابارو از پشت شیشه بااون همه دمو دستگاه که بهشون وصل بود دیدم بغضم شکست پاهام دیگه تحمل وزنمو نداشت داشتم می یوفتادم که نیما بغلم کرد….
-نیماا بگو که مامان بابا زنده می مونن بگو تنهامون نمیزارن….
مشت میزدم به سینه نیما میگفتم همون لحظه کلی دختر پرستار ریختن تو اتاق مامان بابا
سریع از جام بلند شدم چسبیدم به شیشه با دیدن خط صاف دنیارو سرم خراب شد….
دیگه هیچی نمیفهمیدم فقط جیغ میزدم
-ن نباید بمیری مامان پاشووو بخدا ادم میشم پاشو
قهقه اجازه حرف زدن بهم نمی داد دکتر که امد بیرون نمیدونم خودمو چطور بهشون رسوندم
-چی شد مامان بابام حالشون خوبه نه؟
وقتی دیدم دکتر حرف نمیزنه برگشتم به شیشه نگا کردم چندتا پرستار داشتن رو سر مامان بابا پارچه سفید
مینداختن قلبم دیگه نمیزد دستمو گذاشتم روش به طرف نیما رفتم….
-برو بهشون بگو پارچه رو بردارن مامان از رنگ سفید خوشش نمیاد….
وقتی دیدم نیما هیچ حرکتی نمیکنه
جیغ زدم
-لعنتییی برو بگو
بغض نیمامم شکست انگار تازه باورم شد که مامان بابا دیگه نیستن به دیوار سرد بیمارستان تکیه دادم چشمامو بستم و بعدش تاریکی …
وقتی چشمامو باز کردم نیما بالاسرم بود
-بلاخره بهوش امدی….
لباس مشکی تنش بود
-چندساعته بیهوشم
-چندساعت نه چند روز الان 3روز بیهوشی
-نه حتی نتونستم تو مراسم مامان و بابام شرکت کنم….
چشمام باز اشکی شد خدا این چه امتحانی بود با کمک نیما از تخت امدم پایین….
-ابجی گلم تا تو لباساتو عوض کنی منم تسویه کنم بیام فقط سرمو تکون دادم….
نیما که از اتاق رفت بیرون لباسایه بیمارستانو در اوردم ساکم بغل تخت بود یه مانتو مشکی پوشیدم
از اتاق امدم بیرون نیما امد دستمو گرفت رفتیم سمت خروجی بیمارستان
-نیما
-جانم
-منو ببر سرخاک مامان بابا
-بیا بریم خونم یکم استراحت کن بعد میبرمت
-نه الان ببر خواهش میکنم نیما کلافه گفت
-باشه باشه فقط گریه نکن اشکمو پاک کردم
سوار تاکسی شدیم….
-مامان دوست داشت پیش مادر خودش خاک بشه
-منم خودم نمیخواستم اینجا خاکشون کنم اما تو حالت بد بود نمیتونستم ولت کنم برم ایران
نگاش کردم چقد تواین چند روز پیرشده بود موهایه بغل شقیقش چندتاش سفید شده بود….
بلاخره رسیدیم نیمابردم سر قبرمامان بابا تا چشمم به قبر افتاد نتونستم خودمو کنترل کنم زدم زیر گریه خودمو انداخت رو قبر….
-چرا تنهامون گذاشتید همینجوری داشتم برا مامان بابا حرف میزدم که نیما بلندم کرد
-پاشو دریا شب شد باید بریم خونه
-نه من نمیام میخوام پیش مامان بابا بمونم مامان سردش میشه
-دریا خواهش میکنم با چشمایه اشکی نگاش کردم
رفتم تو بغلش سفت به خودم فشارش دادم دیگه فقط نیمارو داشتم….
بازم سوار تاکسی شدیم رفتیم خونه عمو
احساس غربت میکردم
-تو تو این اتاق بخواب چیزی لازم داشتی بهم بگو
سرمو تکون دادم دروبست رفت….
رفتم روتخت با همون لباسا دراز کشیدم
یه دفعه یاده دنی افتادم سریع ازجام بلند شدم حتما خیلی نگران شده با اینکه از دستش بخاطر اینکه تنهام گذاشت ناراحت بودم اما دلم برا صداش تنگ شده بود….
رفتم تو پذیرایی نیما رو کاناپه نشسته بود سرشم بین دستاش بود
-نیما سریع بلند شد
-چی شده جاییت درد میکنه چیزی میخوایه
-اره.دانیال زنگ نزد ؟
-نه تعجب کردم -نه ؟!مطمعنی
-اره -میشه گوشیتو بدی
-تو اتاقمه بردار -ممنون
رفتم تو اتاق نیما گوشیشو برداشتم شماره دنیو گرفتم اما با شنیدن مشترک مورد نظر خاموش می باشد قلبم به درد امد یعنی انقد براش بی ارزش بودم که یه زنگ نزد الانم که گوشیش خاموشه
یه دفعه یاده شرکتش افتادم شماره شرکتشو گرفتم که منشیش جواب داد….
-بله -سلام با اقا دانیال کار داشتم
-شما
-بگید دریا
-چندلحظه صبر کنید این چنددیقه مثل چندسال گذاشت
-خانم الو
-بله
-گفتن نمیشناسن
-مطمئنید به دانیال گفتید
-بله به خودشون گفتم دستمو رو قلبم گذاشتم هرلحظه دردش بیشتر میشد
-باش ممنون تلفن و قطع كردم….

0 ❤️

2021-10-21 22:14:00 +0330 +0330

(قسمت بيست و پنجم)

رو تخت نیما نشستم دیگه کنترل اشکام دست خودم نبود خیلی نامردی دانیار….
استفادتو کردی….نیما امد تو اتاق سریع اشکامو پاک کردم
-گریه میکنی دریا
-نه نشست رو تخت
-بیا بغلم ببینم از کی تاحالا انقد دل نازک شدی بغضم شکست
-نیما توروخدا تو تنهام نزار من دیگه هیچ کسو ندارم -هیسس هیس دختر من ابجی خوشگلمو که تنها نمیزارم….
تلفنو قطع کردم….
رو موهامو بوسید سرمو گذاشتم رو سینش….
چشمامو بستم حس امنیت میکردم با تکون خوردن چیزی زیر سرم چشمامو باز کردم وایی من تو بغل نیما خوابم برده بود….
-چرا نزاشتیم رو تخت بدنت درد گرفت
-نه نخواستم بیدارت کنم
بوسش کردم
-خیلی دوست دارم داداشی
-پاشو پاشو انقد زبون نریز وروجک بریم یه چیزی درست کن من بخورم
-ای به چشم
با نیما از اتاق امدیم بیرون نیمارفت پایه تلویزون منم رفتم تو اشپزخونه خب حالا چی درست کنم تو کابینتارو نگا کردم یه بسته ماکارانی پیدا کردم
یه ساعتی طول کشید تا درست بشه میزو چیدم
نیما بیا غذا امدس امد تو اشپزخونه دستاشو مالید بهم….
-خب ببینم ابجی کوچیکه چی درست کرده
-یه چیزی درست کردم که به قول بابا انگشتاتم باهاش بخوری….
یه دفعه تازه یادم افتاد چی گفتم نیما با چشمایه اشکی نگام میکرد اما خیلی زود به خودش امد….
-بخوریم ببینم این چیه هی ازش تعریف میکنی منم سعی کردم خودمو خوب جلوه بدم تا نیما ناراحت نشه
-اوووم عالی بود دریا دستت دردنکنه
-نوش جان
-من میرم بیرون اگه کاری داشتی با تلفن خونه زنگ بزن بهم
-باش خدافظ
نیمارفت منم ظرفارو شستم رفتم تو اتاقم
گوشیمو برداشتم رفتم تو گالریش عکس خودمو دنی بک گراندم بود دستمو رو صورت دنی کشیدم
-دنی همچین ادمی نی حتمن منشی شرکت نگفته یا اشتباهی گفته انقد فکر کردم که خوابم برد….
-دریا دریا
صدا نیما بود سریع چشمامو باز کردم
-سلام کی امدی
-سلام تازه امدم
-باش برو منم صورتمو اب بزنم میام بیرون نیما رفت بیرون منم صورتمو اب زدم رفتم تو اشپزخونه تا چایی بریزم….
همونجور که چایی می ریختم به این فکر کردم که چرا مامان بابا یه دفعه چجوری مردن الکی که نمیشه هردوشون سالم بودن
-چیکار میکنی دریاااا
با صدا نیما از فکر امدم بیرون امد نزدیک استکانو ازم گرفت
-دستتو سوزوندی تازه سوزش دستمو احساس کردم
-حواست کجاس دریا
-نیما یه چیزی میپرسم راستشو بگو
-باش فعلن بزار پماد بزنم رو دستت پمادو که زد گفت:
-حالا سوالتو بپرس
-مامان بابا چچوری مردن؟قیافه نیما یه جوری شد انگار انتظار این سوالو نداشت
-بیا بشین تا بگم نشستم رو صندلی میز نهارخوری
-وقتی امدیم اینجا تازه فهمیدیم که عمو مریض نی و ماشین زده بهش اونم عمدی بابا پیگیر شد تااینکه پیدا کرد اونایی که با ماشین زده بودن به عمو شب دور هم نشسته بودیم که تلفن بابا زنگ خورد همون شخص بابارو تهدید کرده بود که اگه بیشتر پیگیربشه همه خانوادشو میکشه….
اما بابا گوشش بدهکار نبود گفت مگه شهرهرته که کاری بتونن بکنن….
چندروز بعد وقتی تو شرکت عمو بودم از بیمارستان زنگ زدن که مادر پدرتونو تیر زدن الان تو بیمارستانن
یه قطره اشک از چشم نیما سرازیر شد که سریع پاکش کرد
-بقیشم که خودت میدونی تو حال خودم نبودم به شدت ترسیده بودم هضم این همه اتفاق کار اسونی نبود….
نیما تکونم داد
-دریا خوبی چت شد
-خ…خوبم از شیر یه لیوان اب پر کرد داد بهم
-بیا این ابو بخور نباید بهت میگفتم بغلش کردم -نیما تنهام نزار
-خوبه خوبه حالا ابغوره نگیر برا من پاشو لباس بپوش بریم بگردیم از وقتی امدی تو خونه بودی….
میدونستم چقد حالش بده و فشارروشه اما بخاطر من خودشو خوب جلو میده
-فکر خوبیه والا پوسیدم تو این خونه
پس بپر لباس بپوش بریم
رفتم تو اتاق یه تونیک لیمویی با شلوار مشکی پوشیدم موهامم بالایی بستم صندلامو پوشیدم رفتم بیرون
-من حاظرم
-اوف میخوایه کشته مرده بدی
-اووم اره
نیما بادیدن حالت صورتم زد زیر خنده چندساعتی بود که تو خیابونا میگشتیم….
نیما
-بیا بریم تو این پارکه بشینیم خسته شدم
-باشه
رو نیمکت نشسته بودیم پارک خیلی خلوت بود چشمم به بستنی فروشی افتاد
-نیما من بستنی میخوام
-باشه نیمارفت بستنی بخره
۲۰دیقه از رفتن نیما گذاشته بود اما هنوز نیومده بود نگران شدم رفتم سمت بستنی فروشی که دیدم تو یه کوچه خلوت نیمارو دارن میزنن دوییدم سمتشون….
-ولش کنید چرا می زنیدش
-دریا فرار کن
-نه من بدون تو هیچ جا نمیرم همون لحظه یه چیزی جلو دهنم گرفته شد سرم گیج میرفت دیگه هیچی نفهمیدم با سردرد بیدار شدم دستمو گذاشتم رو سرم
-اایی دراتاق بازشد یه مرده امد داخل ترسیدم
-نترس منم امیرارسلان
-چییی تو اینجا چیکار میکنی یه دفعه یاده نیما افتادم
-داداشم اون کجاسسسس
-متاسفم نتونستم اونو نجات بدم چی چقد این جمله اشنا بود
-ننننه
داد میزدم گریه میکردم مشت می زدم به سینه امیر واون تو سکوت فقط نگام میکرد….
وقتی اروم شدم رو تخت نشستم
-منو از کجا پیدا کردی
-از وقتی امدی اینجا دنبالت بودم
-یعنی تهقیبم میکردی
-یه جورایی
-اونا کی بودن داداشمو میزدن؟
-همونایی که پدر مادرتو کشتن وقتی دیدم از خونه با نیما امدی بیرون دنبالتون امدم نیما رفت بستنی بخره چندنفر زدنش خواستن به زور سوار ماشینش کنن خواستم کمکش کنم که چشمم به تو افتاد فقط تونستم تورو از اونجا دور کنم….
اشکام سرازیر شد دیگه تنهایه تنها شدم تنها کسمم ازم گرفتن….

0 ❤️

2021-10-22 01:41:00 +0330 +0330

(قسمت بيست و ششم)

-تنها شدم امیر تنهاکسمم ازم گرفتن نامردا
-تو تنها نیستی دریا من هستم با چشمایه اشکی نگاش کردم تو چشماش یه چیزی بود که ناخودآگاه حرفشو باور کردم…
امدم سمتم بغلم کرد هیچ اعتراضی نکردم درحال حاظر امیر تنها تکیه گاه من بود…
-خب بپاشو بریم یه چیزی بخوریم…
-باشه من برم دستشویی میام
-سرویس اون طرف اتاقه…
بعدم رفت بیرون…
تازه تونستم اتاقو دید بزنم خیلی قشنگ بود کاغذدیواری بنفشو سفید من عاشق بنفش بودم
پریدم تو دستشویی از دستشویی امدم بیرون که دیدم امیر جلو دره…
-چیه
-چیکار میکردی اون تو
-از اولششش بگم
-اه کثیف بیا بریم
-خبب خودت گفتی بگو چیکار میکردی
-دریا بیا یه چیزی بخور انقد فک نزن
-من فک میزنم یا تو
-تو
-تو
-تو
امیر :باششش من بیا بخور دلم نمیخواد باز غش کنی
-من غش کردم یاتو بیهوشم کردی امیر دستاشوو به حالت تسلیم برد بالا سرش
-من تسلیمم کی اخه حریف زبون تو میشه با اعتماد به نفس چشمامو بستمو گفتم هیچکس
امیر به این حالم خندید…
-خانم اعتماد به نفس غذا یخ کرد یه نگا به میز کردم
-اوه اق امیر در کنار جنتلمن بودن کدبانویی برا خودت وقتش زنت بدم
-منو زن بدی
-ن پ نکنه میخوایی ادامه تحصیل بدی امیر با خنده لپمو کشید
-انقد زبون نریز
دیگه چیزی نگفتم تو سکوت با امیر غذامونو خوردیم غذاکه تموم شد یه دست رو شکمم کشیدمو گفتم
-اایی چقد گشنم بود دستت درد نکنه حاج خانم
-من کجام شبیه حاج خانوماس دستمو گذاشتم زیر چونم حالت تفکری گرفتم
-اووممم همچیت بعدم پاشدم رفتم تو پذیرایی ولو شدم رو مبل
-بیا کمک
-وا حاج خانم از تو کدبانو بعیده
امیر با خنده سرشو تکون داد مشغول جمع کردن میز شد منم کنترلو برداشتم الکی شبکه هارو پایین بالا میکردم یه دفعه یه فکری زد به سرم
-امیر
-جانم
-من خط میخوام
-مگه نداری
-اوف مغز فندوقی با خط ایرانم که نمی تونم به کسی بزنگم…
-اهان راست میگی باش میرم برات خط میخرم
-دمت گرم
امیر با دوتا چایی امد نشست
-امیر
-جان
-تو کارو زندگیتو ول کردی امدی اینجا تعقيب من؟
-کاروزندگی من تویی یه چشم غره بهش رفتم
-خوب حالا احساسی نشو نمیخوای برگردی ایران
-اگه تو بیای برمیگردم
-پس شرکتت چی
-وکیلم هست
-اهان -من فردا میفتم دنبال کارایه رفتن
-مرسی چاییمو که خوردم امیر رفت بیرون
منم رفتم تو اتاق بخوابم
-دریا
-هوم پاشو ساعت10
-اوووف چندساعت خوابیدم مننن…
-اره دیگه به خرس گفتی ذکی
-نه به تو گفتم ذکی
-جواب ندی نمی تونی نه؟
-نچ
-باش پاشو شام گرفتم بخوریم با امیر از اتاق امدیم بیرون داشتم میرفتم تو اشپزخونه که امیر صدام کرد…
امد جلم وایستاد
-بیا این سیمکارت امروز برات خریدم
پریدم بغلش یه بوس ابدار کردمش تازه فهمیدم چیکار کردم سریع ازش جدا شدم
-ااوومم اصلا حواسم نبود…
با امیر شامو خوردیم خسته بود مشخص بود از چهرش دلم براش سوخت (اخییی جدیدن چقد دل رحم شدی) بودم تو چشم دیدن نداشتی
-برو بشین من جمع میکنم
-دستت دردنکن
میزو جمع کردم دوتا چایی بردم رفتم تو پذیرایی امیر رو کاناپه خوابش برده بود رفتم از اتاق یه پتو برداشتم انداختم روش…
چاییمو خوردم رفتم تو اتاق گوشیمو برداشتم سیمکارت جدیدو انداختم توش شماره مبی و رو گرفتم بعد چندتا بوق جواب داد…
-الو صداش خواب الود بود…
-اشکال نداره…
-وااا مگه ساعت چنده اونجا
-درد داری نصف شب میزنی خواست قطع کنه که سریع گفتم…
-مبی منم دریا بعد دودیقه تازه انگار اپدیت شد مغزش با هیجان گفت
-وااایی دریا کجاایی بعد انگار چیزی یادش افتاده باشه با لحنه عصبانی گفت
-خدا خفت کنه کجایی تو از نگرانی مردم
-والا از زبونت مشخص زنده ایی
-بگو ببینم کجاایی این دانیال دربه درم که نمیگه تازه یاده دانیال افتادم
-مبی برام یه کاری میکنی
-چیکار
-برو از دانیال بپرس چرا جواب منو نمیده
-حله حالا بزار کپه مرگو بزارم
-بکپ گوشیو خاموش کردم خوابیدم…

0 ❤️

2021-10-22 11:31:02 +0330 +0330

(قسمت بيست و هفتم)

یکی هي دستش رو میکرد تو موهام
-آه نمیزاري بخوابم دانیال….
چشامو باز کردم امیر بود دستشو از تو موهام در آورد رفت بیرون آخی ناراحت شد یاد دنی افتادم رفتم گوشیم رو برداشتم روشنش کردم زنگ زدم به مبی مشترک مورد نظر خاموش میباشد…
-یعنی چی….
گوشیمو انداختم رو تخت رفتم بیرون….
-امیر
-جان
-کی میریم تهران
-بعد ناهار میرم دنبال بلیت
نشستم رو مبل چرا همه خاموشن چی کار کنم نکنه دانیال چیزیش شد دوتا دستامو گذاشتم بغل سرم فشار دادم بی کی زنگ بزنم آها حدیث با دو رفتم اتاقم پام به پادری در گیر کرد با سر خوردم زمین امیر به سرعت امد سمتم
-حواست کجاس دریا حالت خوبه؟
احساس کردم یه چیزی رو موهام سر خورد دستم و زدم به سرم نگاهش کرد قرمز بود چشام تار میدید تصویر امیر کم کم محو شد بعد تاریکی
چشامو که باز کردم سفیدی دیدم به دور و برم نگاه کردم تو بیمارستان بودم سرم بد درد میکرد
-امیر کجاس نکنه اونم تنهام گزاشت مگه چیکارتون کردم که همتون ول کردین لعنتیا مامان تو چرا تو که نمیزاشتی تنها بمونم بابا با غیرتم کجایی دخترت تنها تو غربته اشکام دونه دونه رو صورتم می ریختن نیما تو چرا دیگه تو قول دادی تنهام نزاری سر دردم بیشتر شد و گریم بیشتر
هقهقه میزدم و هیشکی نبود آرومم کنه
دانیال نامرد کجایی پس….
در اتاق باز شد یه زن سفید پوش امد تو سرم رو از دستم در آورد….
-خانمی گریه نکن چرا گریه ? یه دستمال بهم داد صورتم رو پاک کردم رو صندلی بغلم نشست
-گلم باید کم تر گریه کنی و بیشتر حواست به خودت باشه تو الان 2نفری با تعجب نگاش کردم -یعنی چی؟؟؟؟
-خوب من که مایعنت کردم احساس کردم حامله ای ولی خوب حتما باید آزمایش بدی تا مشخص بشه….
-نه امکان نداره
-شاید داشته باشه
از اتاق رفت بیرون همین طور هنگ به در نگاه میکردم….
یعنی چی اصلا نمیشه دانیال حواسش بود
در اتاق باز شد این دفعه امیر آمد تو
-سلام خوبی بلخره بهوش آمدی
-مگه چن وقت بی هوشم
-2روز کمکم کرد لباسمو عوض کنم
-دکتر گفت خوبی میتونی بری خونه یه زخم جزعی بوده….
اصلا حواسم به امیر نبود….
فقط میخواستم مطمئن بشم حاملم یا نه رفتم تو ماشین….
-امیر
-جانم -میشه بریم ازمایشگاه
-چه ازمایشگاهی دکتر که به من چیزی نگفت -میخوام تست حاملگی بدم امیر زد رو ترمز
ماشین وایساد
-چییییییی
قرمز شده بود با اخم نگام میکرد سرمو انداختم پایین….
-فقط ببرم بعد از زندگیت گم میشم
-چی داری میگی دریا تو زندگی منی یعنی چی واقعا بارداری!؟!؟
-نمیدونم نمیدونم….
ماشین رو روشن کرد چن دیقه بعد دمه یه ازمایشگاه نگه داشت پیاد شدم امیر هم پیاد شد رفتیم تو خلوط بود 2نفر نشسته بودن رو صندلی امیر رفت پذیرش بعد چند دیقه بعد امد

  • بعد اینا ما میرم استرس گرفته بودم هی پاهام رو تکون میدادم
    نوبتم شد با امیر رفتیم تو یه پرستار با سرنگ خالی آمد با صدای بلند امیرو صدا کردم
    -امیرررررررررر جانم چیه چرا داد میزنی
    -من میترسم
    -چیزی نیست یه دیقه تحمل کن فقط یه آمپوله
    -نه خنگه من از آمپول نمی ترسم از این زنه میترسم
    امیربلند خندید زنه چپ چپ نگام کرد ازم خون گرفت با امیر آمدیم بیرون امیر رفت سمت منشی
    -ببخشید کی جواب آمده میشه
    -2روز دیگه
    -مرسی رفتیم خونه
    -پاشو برو اتاقت رو تخت بخواب اینجا اذیت میشی -حال ندارم….
    چشامو بستم احساس کردم رو هوام چشام و باز کردم تو بغل امیر بودم رفت اتاقم گذاشتم رو تخت بغلم نشست
    -حالت خوبه چیزی نمیخوای
    -آره گوشیم رو بده
    گوشیم رو داد به مغزم فشار آوردم لعنتی صورتم جمع شد شماره حدیث یادم نبود
    رو کاناپه دراز کشیدم
    -امیر کی میري دنبال کارای رفتن
    -اگه حالت خوبه الان برم
    -آره خوبم برو فقط لطفا
    -از خونه خودم بیرونم میکنی
    یه لبخند آمد رو لبام چشامو بستم صدا در آمد کم کم خوابم برد….
0 ❤️

2021-10-22 22:53:17 +0330 +0330

(قسمت بيست و هشتم)

چشام و که باز کردم نگام به ساعت افتاد….
ساعت 8بود4ساعت خوابیده بودم ناهار نخورده بودم صدا شکمم آمد بلند شدم رفتم اشپزخونه 3تا تخمه مرغ از یخچال برداشتم سرخ کردم داشتم میخوردم که امیر آمد 2تا پیتزا دستش بود….
-این چیه میخوری پیتزا رو گذاشت جلوم
-مرسی امیر تو نبودی چیکار میکردم
-خواهش
بعد اینکه شام خوردیم رفتیم تو پذیرایی
-امیر چی شد
-چی
-بلیت گرفتی
-ن یعنی آره
-چی میگی یعنی چی
-چون تو گذرنامت رو واسه ساکن شدن گرفتی تا 5سال دیگ نمی تونی از اینجا بری
اعصابم داغون شد چه طوری از دانیال با خبر بشم نمیتونم بیخالش بشم….
-پس من چیکار کنم حتما باید برم اونجا کار دارم
-یه راه هس
-چه راهی؟
-من میتونم برم هر کاری داری اونجا من برات انجام میدم
-نمیدونم دو دل بودم شاید امیر ناراحت بشه
-کی میری؟
-فردا صبح
اوف چه زود فرصت فکر کردن نداشتم
-فقط میخوام بدونم دانیال چرا جواب تلفن ها مو نمیده همین امیر با اخم نگام کرد
-انجام میدی
-آره
-امیر من حوصله ام سر رفت میشه بریم بیرون -باش حاظر شو بریم….
یه لباس سیاه با یه شلوار مشکی پوشیدم با یه کفش سفید موهام رو بالای سرم بستم….
-بریم
-چرا مشکی پوشیدی
-دوست دارم مشکی رو
-من رو چی؟
چپ چپ نگاش کردم
-پرو نشو بریم سینما
-بریم
رفتیم سینما 7بعدی عینک زده بودم بغل امیر نشسته بودم فیلم شروع شد یه فیله رو مون آب پاشید بعد از یه بلندی پریدیم….
یه اسکلت آمد جلمون جیغ زدم چسبیدم به امیر کلی موش از پامون آمدن بالا….
پامو جمع کردم بعد 5دیقه فیلم تموم شد آمدیم بیرون….
-رنگت سفید بود سفید تر شدی شیر برنج
حالم خراب بود احساس میکردم هر چی خوردم داره میاد بالا کاش نمی مدم آنقدر تکونم دادن حالم خراب شد….
با کمک امیر آمدم خونه….
رو تخت خوابیده بودم که احساس کردم هر چی خوردم دار میاد تو دهنم سریع رفتم تو دستشوی
هر چی اون روز خورده بودم رو اوردم بالا یه صحنه خیلی داغونی بود….
صورتم رو شستم آمدم بیرون که خوردم به یه چیز سفت سرم و که بالا آوردم
امیر رو دیدم
-حالت خوبه
-آره فقط بالا آوردم
-حامله ای
انگار یکی کبوند تو سرم محکم گفتم
نه چون زیاد تکون خوردم حالم خراب شده
-باشه
-من میرم بخوابم کاری داشتی صدام کن
-باش به سختی خوابم برداحساس کردم یکی پیشونیم رو بوسید بعد صدا در آمد چشامو باز کردم
امیر بود فکر کنم ن پس روح بود
الان حوصله تو یکی رو ندارم وجی
باز چشامو بستم خوابم نبرد دیگ….
سگ تو روحت امیر حالا نمیتونستی بعدا احساس ابرازات کنی چی کار کنم حالا برم بار مست میکنی کی میخواد جمت کنه خفه وجدان جان
یه شرتک لی تا رونام پوشیدم با یه تاپ سفید رفتم بیرون حالا از کجا بار(جایی که توش مشروب و الکل میخورن )گیر بیارم همین طور تو خیابون می چرخیدم که چشمم خورد به یه بار رفتم تو نشستم پشت میز الکل 70%سفارش دادم یه لیوان پر خوردم….
مزش تند بود یکم حالم رو بد کرد ولی از رو نرفتم یه لیوان دیگه ریختم سرم داشت گیج میرفت
یه حالت هنگی داشتم یه لیوان دیگه خوردم از دور دانیال رو دیدم
میدونستم ولم نمی کنه رفتم سمتش
اونم آمد سمتم….
.
حسام (دوست نیما ) -چه طوری دختر شیطون
سفت بقلش کردم اونم سفت بغلم کرد
-خوبم تو خوبی دنی
-دنی دیگ کیه؟
-اذیت نکن دیگه خوب دانیال
-زده به سرت من حسامم
-حسامم دیگه چه خریه تو دنی منی
-حسامم دیونه هم دانشگاهیت
-چی با حسام هم دانشگاهی من دوستی دنی تو که گی(هم جنس باز ) نبودی
-هی دریا بیا جلو
صورتم رو نزدیک صورتش کردم بو الکل میداد میخواست لبامو بوس کنه که کشیدم عقب
-دنی چرا این طوری میکنی همیشه زد حالی
دستشو دور گردنم انداخت پاهاشو دور کمر گذاشت چون انتظارش رو نداشتم یکم رفتم عقب چند نفر نگامون کردن رفتم بیرون….

0 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «