هزینه انسان بودن بسیار کم است…
تخمک
اسپرم
و مقدار کافی شهوت
و به دنیا خوش آمدی
تمام شب در آغوش های گس بالغ میشوم
تا صبح هزاران طفل نارس را
مادر شوم ،بوسه های کال از تنم می افتندو تمام ماهی های حوضچه قرمز میشوند
اینجا موریانه ها عشق را قی میکنند …
تا سمفونی مردگان را بنوازند؛
اینجا چشم ها باردارند …
تا در انتظار بیمارستانی ابستن از وحشت نگاه های ناپاک بدنیا بیآورند .
فرمول خوبی نوشتی واسه تولد این موجود فقط ولی این انسان خلق شده چقد انسانیت داشته باشه واقعن خیلی مهمه
اولا)انسان یه موجودیه که واسه معرفی خودش عکس بدن لخت و کیرش رو نمیذاره زیر صحبت هاش. دوما) تو که از این روش بدوی عصر حجر استفاده میکنی دگ آرزوی انسانت برای چیه؟ فاز روشن فکری برداشتی 《شومبول به سر》. خواستی بگی خیلی خفنم. سوما) موضوع این متنی که نوشتی رو حداقل ۴نفر قبل تو گفته بودن. خواستی اعلام حضور کنی؟ یا اینکه حس کردی به عنوان اولین شومبول به سر کارت رو شروع کنی؟
جمعه جایی حوالی جنوب شهر ،فاحشه ایست رنگ پریده؛
که از تنازع بقای نداری ها حالش بهم میخورد .
دست به دامان هفت قلم میشود ،تا چهره اش مشتری مدار شود
مبادا کسب و کارش از رونق بیافتد…
جمعه جایی در شمال شهر،اجتماعیست لولیده در هم که از مویرگ به مویرگشان
لذت به توانِ یک سکسِ گروهی در جریان است…!
هرشب روی تخت یک نفره ام آبستن دلخوشی هایم میشوم،که یک هزارم از سهم من نیست …
و هروز در من سقط میشوند نطفه های این آرزوها،
آی آدمها من جنسیت خوشبختی را فهمیدم
خوشبختی مرد بود،و من فهمیدم زنها خوشبخت نمیشوند،
خوشبختی مرد بود و با چشمان هیزش تمام کوچه های تن را دوره میکرد …
و من زنی گیس بریده که هرشب همبستر عشق بازی هایش میشدم…
اکنون من مانده ام و سقط های پی در پی ،بگذار خونم جهان را فرا گیرد ،
شاید سر راهش اندیشه ای را شست،تا شاید زن ها ام خوشبخت شوند .
شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش
تا دمی بیاسایم ز دنیا و شر شورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
موفق باشی
داشتم ترک میکردم لعنتی دوباره یادم انداختی (dash)
هر دفعه دو بار …
چرا دقیقا؟