شوخي و سرگرمي سكسي
طنز
جوك
لطيفه
شوخي
سرگرمي
و….
زن و مرد اعضای یکدیگرند*
واسه افرینش رو هم میپرند*
چو عضوی ز زنها شود اشکار*
دگر مردها را نباشد قرار*
(سعدی حشری)
زنه میره دکتر میگه من كصم مو در نمیاره
دکتر میگه هفته ای چند بار سکس میکنی؟
میگه روزی 7بار.
دکتر میگه تا حالا دیدی تو اتوبان چمن در بیاد
هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز…
فردا یه عالمه کار داری،
قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه که خیالــــــــــــــتم راحت باشه
ترس پسرها از ازدواج دل بستن به یه دختر نیست، دل بریدن از بقیه دخترهاست!
روباهی داشت به حیوونا دروغ میگفت،
میگفت من گاهی گرگ میخورم،
گاهی پلنگ میخورم،
گاهی شیر میخورم…
روشو برگردوند دید شیر پشت سرش ایستاده، گفت: گاهی هم گوه میخورم
حکایت خیلیاس
این دنیا چیز تازه ای برای رو کردن نداره …
ولی چیزای زیادی برای فروکردن داره
دخترک بغض کرد و گفت: این بار دیگه میرم…
پسرک نفس عمیقی کشید و جواب داد : خب به کیرم!!!
دخترہ یجور میگه بیا دوست معمولی باشیم
که انگار من دوست معمولیامو نمیکنم ://
حتی شما دوست عزیز
واقعا متاسفم برات
همان " برو کيرم دهنت" است
اما فوق لیسانس به بالا
مشكل دخترايي كه آمار ميدن ، ولي پا نميدن از زمان مولانا بوده:
حیران شدم درکارتو ، درمانده از رفتار تو
هم میگشایی پای را ، هم قفل وبستم میکنی !
روزی سنجاقکی به پروانه گفت:میخوام بکنمت!
پروانه گفت:کص نگو الان میخوام بخوابم فردا که بیدار شدم ی ساک ریز میرم واست!
پروانه به خواب عمیقی فرو رفت و هیچگاه نفهمید که عمر سنجاقک فقط یک روز است و سنجاقک در حسرت کص بگای سگ رفت!
نتیجه اخلاقی:بدین بکنیم!شاید فردا دیر باشد!
شبی پیرمردی از راهی می گذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود…!
مردی او را دید و گفت: آیا میخواهی با آن آب، آتش کینه توزی ها را خاموش سازی و با آن مشعل، جهل و نادانی را بسوزانی؟!
پیرمرد گفت: چی کص میگی آخر شبی کونده ؛ هوا تاریکه دارم میرم بشاشم
سربازها یکی یکی از هواپیما میپریدن پایین، نوبت آخری که شد نپرید، سرهنگ گفت چرا نمیپری؟ سرباز گفت قربان مادرم دیشب خواب دیده که چتر من باز نشده! سرهنگ با لبخندی گفت: قربون همه مادرا بشم بیا چتر منو بگیر، چتر من بهتر باز میشه، چتر خودت رو هم بده من!
سرباز با چتر سرهنگ پرید و چترش باز شد و همینطور که آروم فرود می آمد، ناگهان یکی از کنار دستش مثل موشک رد شد و گفت:
ماااااادرتوووو گاییدممم!
روزی شیخی میان قومی رفت و گفت:
ای مردم، می خواهید به شما احکامی بیاموزم که در دنیا و آخرت سعادتمند شوید!؟
آن ها یک صدا گفتند: نه
گویند شیخ به سختی کـیر شد و آن قوم سال ها به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند…
از عقابی پرسیدند آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و به هوا خیزید و گفت من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم
من در اوج بلندی نگاهم به زمین است
در همین حین ناگهان رعد و برق شدیدی به او اصابت نمود و مادرش گـاییده شد و شکلش همچون کـیری پژمرده شد.
کلاغ ها او را از کـون کردند و آبشان را روی صورتش پاشیدند تا او باشد در جواب یک سوال ساده دوساعت کص و شعر فلسفی نبافد.
ﺍﺯ فقیری کیربخت ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺕ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ؟
ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﮔﻔﺖ :ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺯﻭﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﮐﻮﺯﻩ
ﺳﻔﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﯼ ﺍﺟﺪﺍﺩﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ و ﻧﺎﻧﯽ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ …
شیخی ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ :
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺎﺳﭙﺎسی میکنی
ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ فقیر ﺑﻪ ﺣﮑﯿﻢ ﮔﻔﺖ ؛ کص ننت
شیخ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﯿﺴﺖ؟!
فقیر ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ نزد ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺑﻮﺩ
تو قیامت، اونجایی که گناهامو جلو همه نشون میدن، با آرنج میزنم به بغل دستیم میگم، نیگا نیگا اینجاش خیلی باحاله
همین الان بش پى ام بده بگو دوست دارم !
شاید اون منتظر همین یه جمله باشه تا برینه بهت :)))
روزی دختری شاکی نزد قاضي رفت…
دختر :
قاضي پسري که دوستم بود به من تعرض کرده و من را از 5 روش غیرممکن گاییـده، من از او شاکي هستم !
به دستور قاضي نخ سوزن آوردند. سوزن را دست دختره داد و نخ دست خودش موند و سپس خيلي راحت سوزن و نخ کرد
بعد اين بار نخ رو دست دختر داد و سوزن رو دست خودش نگه داشت…
قاضي :
جـنده خانم، سوزنو نخ کن !
دختر تا ميخواد نخو از سوزن رد کنه قاضي دستشو تکون ميده و دختر کیـر میشه !
بعد به دختره ميگه چرا سوزنو نخ نمي کني !!!
دختر ميگه: مادرجنـده تو نميذاري ،قاضي درجواب ميگه پس تو هم نميذاشتی…!!
روزی مدیر یکی از شرکت های بزرگ درحالیکه به سمت محل کارش میرفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار ایستاده بود و جق میزد! جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میکنید؟!
جوان جواب داد: کونکش گوه خور منی مگه؟!
مرد با نگاهی آشفته گفت: کیرم تو کس خار مادرت دیوث میدونی من کیم؟!
جوان گفت: کیر منم نیستی کسکش!
جوان که بدجور راست کرده بود مرد را خواباند و به صورت ترکیب سامورایی و تی بگی قمبل مدیر زا گایید تا دیگر کسشعر نپرسد! سپس از جیبش 6 هزار دلار نیز برداشت و با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد!
نتیجه اخلاقی: مهم نیست گذایی یا مدیر! سرمان را در کون خود کنیم و گوه خوری دیگران را نکنیم!
شیخ را گفتند خاطره ای گوی تا بخندیم
شیخ گفت دختری را گفتم چقدر دهم تا فشارت دهم؟ گفت ۱۰۰ درهم.
گفتم ۵۰ میدهم نصفش را فرو میکنم.
من هم ۵۰ دادمی و تا انتها فرو کردم.
مریدان گفتند
یا شیخ وفا نکردن به عهد در مرام ما نباشد…
شیخ گفت منظورم از نصف، نصفه دوم کیرم بود ای کیر مغزان.
پس مریدان از هوش و ذکاوت شیخ خایه کردند و روزها کصخنده زدند و گفتند:
خیلی خارکصده ای، یا شیخ، ای نصفه دوم کیرمان بر دهانت…
شیخی بود ک هیچ گاه از واژه کیر استفاده نمیکردندی.
مریدان ناراحت از شیخ خویش که برای خشتک دریدن نیاز ب این واژه است.
پس یکی از مریدان گفت:
هِی گایز :| اگر شیخ دفعه بعدی از واژه کیر استفاده نکرد او را از شیخی گری
عزل مینماییم و کیر خود را حواله اش میکنیم.
آن مرید گستاخ سوی شیخ رفت.
چنین گفتند به شیخ با ادب ما:
شیخ جمله ای گو که در آن کیر باشد وگرنه دیگر شیخ نخواهی بود
شیخ تخمانش را خاراند ، دستی بر محاسنش کشید
و رو به مرید کرد و گفت:
باجه مرید ، این هم آن جمله که در آن واژه مورد علاقت وجود دارد :
کص ننت…
مریدان که از این جمله شیخ مادرشان گاییده شد و به روح و جسمشان تجاوز شد ، خشتک دران به سمت بیابان متواری شدند و تا سال ها اثری از آنها پیدا نشد
دخترکی 2 سیب در دست داشت. مادرش گفت:یکی از سیب هاتو به من میدی؟
دخترک کسکش یک گاز به این سیب و گازی به آن سیب زد!
لبخند روی لبان مادر بگای سگ رفت. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش ناامید شده! در دلش میگفت چه جنده ای پرورش داده ام!
اما دخترک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:بیا مامان این یکی شیرین تره!
مادر خشکش زد. چ اندیشه کیری با ذهن خود کرده بود!
هر قدر هم که با تجربه باشید، هر قدر هم که شرت های بیشتری پاره کرده باشید قضاوت کیری خود را به تاخیر بیاندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح دادن گوهی که خورده است داشته باشد!
بچه تو حموم به باباش میگه بابا این چیه؟
باباش خیلی مودبانه میگه:
پسرم این آلت تناسلی مردانه ست
بچه میگه: اووه چه اسمه کیری ام داره (:
دوست دخترم مسیج داد : مامان و بابام رفتن بیرون ، خونه خالیه ! پاشو بیا !
منم مسیج دادم : چشم ، عزیزم ! الان میام با هم یه کاپوچینویی میخوریم و گپ میزنیم و با هم اختلاط میکنیم !
یهو مسیج داد : کسخول ! این شر و ورا چیه نوشتی ؟! من میخوام بیای کونمو پاره کنی ! دهنمو بگای ! حاملهم کنی !
سریع زنگ زدم ۱۱۰ !
شیخ حشرالدین تناسلی …
در رساله بیضه الرجال فی مقعد النساء
باب شهوت فرموده اند:
احترامِ کوس سفـید
از موی سفیـد واجـِب تر اسـت
غافلگیری یعنی،
نوک مَمه هاشو گاز بگیری
تا جیغ زد یهوو بزاری تو دهنش ،
پسربچه ای از پدربزرگش پرسید : پدربزرگ مرا بیشتر دوست داری یا مرغت را ؟!
پدربزرگ گفت معلومه که تو رو بیشتر دوست دارم نوه گلم …
پسربچه به پدر بزرگش گفت پس چرا هرروز تخم مرغت را میخوری ولی تخم مرا نمیخوری؟
پدربزرگ با شنیدن این حرف با ذکر جمله ی “ریدم به قبر پدرت با این بچه تربیت کردنش” به مقصد نامعلومی روانه شد …
ﺑﻪ یارو ﻣﯿﮕﻦ ﭼﺮﺍ ﭼﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﺻﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟؟!
ﻣﯿﮕﻪ: ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ﮐﻪ…
ﻓﺮﻭﻭﻭﻭﻭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻪ
یارو ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻘﺎﺵ ﻣﯿﺮﻥ ﭘﺸﺖ ﺣﻤﻮﻡ ﺯﻧﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﻫﻮﺍﮐﺶ ﺩﯾﺪ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﻗﻼﺏ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ
ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﻪ:
“ﻣﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺷﻤﺎها جَــق ﺑﺰﻧﯿﺪ…”
ﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﯼ ﭼﻪ ﺑﺪﻧﯽ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺑﺰﻧﯿﺪ
ﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﯼ ﭼﻪ ﮐ ﻮﻥ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺑﺰﻧﯿد
ﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﯼ م م ه ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺑﺰﻧﯿﺪ
ﯾﻬﻮ ﺯﻧﻪ ﺳﺮﺷﻮ ﻣﯿﺸﻮﺭﻩ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯿﺸﻪ،یارو ﻣﯿﮕﻪ:
نزنید ﻧﺰنید ﻧﻨﻤﻪ! کصکشا ﻧﺰنید ﻧﻨﻤﻪ نزنید😄
ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﭘﯿﺶ ﺯﻥ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ
ﻣﺎ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ
ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ، ﺷﻮﻫﺮﻣﻢ ﺗﺎﺷﺐ ﻧﻤﯿﺎﺩ . ﻣﻨﻢ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﯼ ﮐﺎﺭﯼ
ﺭﻭﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ
ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ؛
ﮔﻔﺘﻢ : ﺑﻠﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎﺋﻴﺪ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﻢ …
.
.
.
.
.
ﮔﻔﺖ : ﻣﯿﺎﯼ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ؟
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻫﺎﺵ …
ﺍﻻﻥ ﯾﮑﺴﺎﻋﺘﻪ ﺗﻮﺑﺎﺯﺍﺭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﻭﺵ ﻣﯿﮕﺮﺩﯾﻢ، ﺷﯿﺮﺁﻻﺕ
ﭼﻘﺪﺭﮔﺮﻭﻥ
ﺷﺪﻩ !