بدون شک یادگیری اصول مغالطه و سفسطه برای هر فرد در سطوح فردی و اجتماعی ضروریه و فراگیری اون به خصوص تو مباحثه و مناظره کمک شایانی برای طرح استدلال و جلوگیری از فریب خوردگی میده.
لذا تصمیم گرفتم تا حد امکان انواع مغالطه و گاه تعاریف پایه ای فلسفه رو اینجا شرح بدم…
مغالطهٔ اشتراک لفظ: استفاده از واژههایی که دارای دو یا چند معنا هستند؛ بدون قرینهای که بر معنای موردنظر دلالت کند. مثال:1-آریو برزن شیر است 2-شیر در جنگل زندگی میکند 3-پس آریو برزن در جنگل زندگی میکند. مشاهده میشه که شیر در جمله اول در مقام تشبیه به کار رفته(یعنی آریو برزن مانند شیر قوی است و شجاع است) اما شیر در جمله دوم اسم یه حیوونه.بنابر این شماره 3 نتیجه ای خلاف واقع ارائه میده و آریو برزن تو جنگل زندگی نمیکنه چون تو شماره 1 یکی از صفات شیر به آریو برزن نسبت داده شده و گفته نشده که آریو برزن همون شیر جنگله...
مثال2:1-در باز است. 2-باز نوعی پرنده است. 3-پس در نوعی پرنده است!!!!برای اینکه این مشکل پیش نیاد باید واژ-گان رو “تعریف” کرد نه معنا…با تعریف کلمات سوءتفاهم ها از بین میره و همه فقط یک چیزو از یک گزاره میفهمن(علت پیشرفت علم هم همینه چون مستقل از هرمنوتیکه)…بگو ببینم هگلو تموم کردی؟
اينگونه مغالطه وقتي روي ميدهد که کسي در جاييکه ترکيبي در کار نيست، گمان برد که کلام ترکيب شده است. اگر کلام به صورت جدا جدا ملاحظه شود صادق، ولي اگر ترکيب شود حکم صادر شده کاذب خواهد بود. از باب نمونه وقتي گفته ميشود:
پنج زوج و فرد است( 5=2+3)
هر چه زوج و فرد باشد زوج است
.: پنج زوج است؛ اين نتيجه غلط است، زيرا در مقدمه اول اگر عدد پنج را به صورت تفصيل ملاحظه کنيم، حکم صادق، ولي به لحاظ ترکيب چنين حکمي کاذب خواهد بود.
مغالطه ابهام ساختاری (یا چند رویگی) وقتی رخ میدهد که در یک استدلال، مقدمات ازنظر دستور زبانی طوری نگارش يابند که موجب ابهام گردند. واژۀ “Amphiboly”ریشه گرفته از زبان یونانی و در اصل به معنای "دو تا در یکجا" است. یک گزاره دچار ابهام ساختاری است هرگاه به خاطر سستی و سرهمبندی واژگان معنی آن نامعین گردد. یک گزاره چند رویه ممکن است در یک تعبیر درست و در تعبیر دیگر نادرست باشد. وقتی یک چند رویگی بهعنوان مقدمه [یک استدلال] طوری بیان شود که با یک تعبیر درست و با تعبیر دیگری نادرست باشد، ولی نتیجه دستآمده بر مبنای تعبیر نادرست مقدمه باشد، آنگاه مغالطه چند رویگی ارتکاب یافته است. مثال 1:تونی کوئلو (Tony Coelho) بهعنوان یک دمکرات از ایالت کالیفرنیا برای مجلس نمایندگان آمریکا انتخاب شد، نقلشده بود که گفته بود: "زنها دمکراتها را به مردان ترجیح میدهند." مشخص نیست اینجا زن ها ترجیح میدن دمکرات ها به جای مرد ها باشند!! یا اینکه زن ها برخلاف مرد ها دموکرات ها رو به جمهوری خواهان ترجیح میدن. دلیلشم ساختار جملس که اینجا کژتابی میکنه. مثال2:آن یکی شیر است اندر بادیه انسان خورد. ............................................................................................ باز اینجا به دلیل ساختار گمراه کننده جمله مشخص نیست که انسان شیر رو تو بادیه میخوره یا شیر انسانو تو بادیه میخوره!
...................................................... مثال3:مرد کشاورز پس از وداع پرحرارت با همسر خويش، مغزش را با تفنگ ساچمهای پریشان ساخت.----- بازم مشاهده میشه که جمله ابهام داره،یعنی مشخص نیست که مرد کشاورز مغز خودشو با تفنگ ساچمه ای پخش زمین کرد یا مغز همسرشو پخش زمین کرد!مغالطه طلب برهان از مخالفین نوعی مغالطه است که در آن مغالطهکار ادعایی را بدون استدلال مطرح میکند و از دیگران میخواهد که اگر کسی مخالف است، آن را ابطال نماید و دلیلی بر ضد آن ارائه دهد. پیشفرض این مغالطه آن است که هرچیز را میتوان پذیرفت مگر این که مخالف آن ثابت شود؛ در حالی که درست آن است که هیچ چیزی را نمیتوان پذیرفت مگر آنکه خود آن اثبات شود.
برخی گمان میکنند که کسی که میگوید «ثابت کن این طور است» با کسی که میگوید «ثابت کن این طور نیست» فرقی ندارد؛ در حالی که اولی در حقیقت میگوید «اگر ادعایی میکنی، دلیلی بیاور» در حالی که دومی انتظار دارد مدعایش بدون دلیل پذیرفته شود و فقط اگر دلیل ردی بر آن پیدا شد، آن را کنار بگذارد.
مثال معروفی که در کتب سنتی نقل کردهاند:
از ملانصرالدین پرسیدند مرکز زمین کجاست. ملانصرالدین گفت: «همینجا که ایستادهام». مردم گفتند: «چرا؟» گفت: «اگر باور ندارید، اندازه بگیرید!»
در مورد اثبات وجود خدا نیز چنین مغالطهای رایج است:
تو دلیلی برای وجود خدا نداری، پس واضح است که خدا وجود ندارد.
تو دلیلی برای عدم وجود خدا نداری، پس واضح است که خدا وجود دارد.
هردوی جملات بالا، مغالطه هستند؛ زیرا وجود و عدم وجود خدا هر دو نیاز به اثبات دارند. اگر کسی مدعی وجود خدا شود، باید این دعوی را ثابت کند، و اگر کسی معتقد به عدم وجود خدا باشد باید عکس آن مدعا را ثابت کند. لازم است بدانیم که اگر کسی نتوانست قضیهای را مدلل گرداند، بیشک حق دارد آن را محتمل نشمارد، ولی منطقاً حق ندارد که بیاقامه دلیل معتبر، آن قضیه را نفی کند.
در مغالطه میانهروی (به لاتین: argumentum ad temperantiam) پیشنهاد میشود که از بین دو دیدگاه مخالف، همیشه دیدگاه میانه و بینابین به عنوان دیدگاه درست، پذیرفته و برگزیده شود، بدون این که هیچ ملاک و معیار دیگری در این انتخاب مورد توجه قرار گیرد. این مغالطه از اینجا ناشی میشود که انسانها عموماً اعتدال و میانهروی را به معنای پرهیز از افراط و تفریط، معیاری در کنترل احساسات و عواطف و افعال در نظر میگیرند؛ اما منطق با این پیشفرض نادرست مخالف است و در استدلالهای منطقی و علمی نیز هیچگاه حد میانه معیار دقیق پذیرش نیست. اگر از دو دیدگاه، هیچ کدام درست نباشد، نمیتوان دیدگاه میانه را به عنوان دیدگاه برتر پذیرفت؛ بلکه مطابقت با واقع شرط صدق یا کذب یک نظر یا دیدگاه است. البته توسل به میانهروی، تنها در صورتی مغالطه محسوب میشود که شخص مغالطهکار خواسته باشد تنها با تکیه بر همین حد میانه، سخن خود را اثبات کند.
مثال:شخص الف ادعا میکند که 4=2+2 و شخص ب ادعا میکند که 6=2+2،پس چون میانه روی روشی صحیحه 5=2+2!!
نقد:میبینیم که اینجا حق با شخص الف ،لذا با اینکه شخص ب نظری مخالف الف داره به هیچ وجه نمیشه حد میانه رو براش درست در نظر گرفت!!..
مثال2: آن در زمانیاست که دو زن به نزد سلیمان به جهت داوری رفتند.
یکی از زنان گفت: سرور ما، من و این زن در یک خانه ساکنیم و در آن خانه با او زاییدم و روز سوم بعد از زاییدنم، این زن نیز زایید و ما با یکدیگر بودیم و کسی دیگر با ما در خانه نبود و ما هر دو در خانه تنها بودیم. و در شب، پسر این زن مرد زیرا که بر او خوابیده بود. و او در نیمهشب برخاسته، پسر من را آنگاه که کنیزت در خواب بود از پهلوی من گرفت و در آغوش خود گذاشت و پسر مرده خود را در بغل من نهاد. و بامدادان چون برخاستم تا پسر خود را شیر دهم، دانستم که مرده است؛ اما چون بر او نگاه کردم، دیدم که پسری نیست که من او را زاییدم. زن دیگر گفت: نه، بلکه پسر زنده از آن من است و پسر مرده از آن توست. و آن دیگر گفت: نه، بلکه پسر مرده از آن توست و پسر زنده از آن مناست و در برابر پادشاه سخن میگفتند. پس پادشاه گفت: « این میگوید که این پسر زنده از آن مناست و پسر مرده از آن توست و آن میگوید نه، بلکه پسر مرده از آن توست و پسر زنده از آن مناست.» و پادشاه گفت: « شمشیری به نزد من آورید» و شمشیری را در برابر پادشاه آوردند. و پادشاه گفت: « پسر زنده را به دو حصه تقسیم نمایید و نصفش را به این و نصفش را به آن بدهید.» و زنی که پسر زنده از آن او بود، چونکه دلش بر پسرش میسوخت به پادشاه گفت: سرورم، پسر زنده را به او بدهید و او را هرگز مکشید. اما آن دیگری گفت: « نه، از آن من و نه از آن تو باشد، بلکه به دو نیم تقسیم نمایید.» آنگاه پادشاه امر فرموده گفت: « البته پسر زنده را نکشید، بلکه به او بدهید زیرا که مادرش این است.
توسل به اکثریت یا توسل به مقبولیت یکی از مغالطههای منطقی است. در این مغالطه دلیل درست بودن یک گزاره این بیان میشود که اکثریت یک گروه آن را درست میدانند. این گروه ممکن است فیلسوفان، دانشمندان یا مردم جهان باشند.
مثلاً در گذشته اکثریت مردم «زمین صاف است» را گزارهای درست میدانستند؛ اما اینکه اکثریت یا حتی همهٔ مردم زمین را صاف بدانند دلیل صاف بودن زمین نخواهد بود.
توسل به اکثریت تنها میتواند ثابت کند که اکثریت چیزی را قبول دارند اما نمیتواند ثابت کند که آن چیز درست است. مثال2- اولی:من فرگشت(تکامل) را قبول دارم. دومی:چرا قبول داری اولی چون 99 درصد دانشمندان اون رو قبول دارن.!!
اینکه اکثریت دانشمندا،فیلسوفا یا نویسنده ها چیزی رو قبول داشته باشن دلیل بر درستی اون نیست.
حملهٔ شخصی یا شخصستیزی (به لاتین: ad hominem) مغالطهای است که در آن از بد بودن رفتار یک فرد، نتیجه گرفته میشود که ادّعایی که او مطرح کردهاست نیز نادرست است.[۱]
مغالطه توسل به شخص را اگر به صورت منطقی بنویسیم چنین خواهد بود:
شخص الف گزارهٔ د را مطرح میکند.
شخص الف شخصی با رفتار(ها)ی بد است.
نتیجه گرفته میشود که د نادرست است.
در پشت این مغالطه، تصور خطایی نهفته است که بر اساس آن امکان ندارد یک درست از سوی کسی که موقعیت اجتماعی، سیاسی یا علمی مناسبی ندارد و یا انگیزههای بدی دارد، ارائه شود و برعکس امکان ندارد یک عقیده نادرست و غیرمستدل از سوی یک شخصیت مهم که دارای موقعیت مناسب علمی است، ارائه شود.
مغالطه حملهٔ شخصی، فقط مربوط به ادّعاها و سخنها نیست؛ بلکه در مورد رفتارها نیز به کار میرود:
الف ریشش را میتراشید.
الف انسان بدی بود.
تراشیدن ریش نادرست است.
توسل به مرجعیت (به لاتین: argumentum ad verecundiam) مغالطهای است که در آن دلیل درست بودن یک گزاره این دانسته میشود که کس/کسانی دیگر آن را درست میدانند. خود یک مرجع یک دلیل منطقی برای اثبات یک گزاره نیست اما دلیلهایی که آن مرجع برای اثبات آن گزاره آوردهاست، ممکن است دلیلهایی منطقی باشند و درصورت ارائه، این دلیلها باید بررسی شوند. مثال: اولی:خدا وجود دارد دومی:تو از کجا میدانی؟ اولی:چون ابوعلی سینا به خدا اعتقاد داشت!! ...................................................................................... مثال2: اولی:پیپ کشیدن کار درستیه دومی:ولی من شنیدم پیپ کشیدن برای سلامتی ضرر داره چرا همچین فکری میکنی؟ اولی:چون برتراند راسل یه فیلسوف بزرگه و پیپ میکشید،پس پیپ کشیدن درسته!
تو هم چنینی (به لاتین: Tu quoque) یک مغالطه است که در آن ادعای یک شخص نادرست دانسته میشود به این دلیل که این ادعای انتقادی که او بیان کردهاست بر خودش نیز وارد است یا ادعای او با آنچه که وی پیشتر گفتهاست ناسازگاری دارد. مثال1:اولی:نگاه کردن به زن نامحرم و ورود به سایت های سکسی گناهه. دومی:گه نخور مرتیکه اگه گناهه خودت تو سایت چه غلطی میکنی! ............................ مثال2:اولی:کتک زدن بچه های خردسالکار اشتباهیه دومی:اگه اشتباهه،چرا خودت همیشه بچه هاتو میزدی؟....................... مثال3:آ: «چرا در اسرائیل حقوق فلسطینیان رعایت نمیشود؟»
ب: «چرا در ایران حقوق بهائیان رعایت نمیشود؟»................ مثال4:آ: من فکر میکنم بازی ایران-آلمان مساوی خواهد شد.
ب: اِ تو که میگفتی آلمان میبره! پس این حرفت هم کشکیه.
فکر نمیکنم این مشکل به طور صد در صد تو زبانهای غربی حل شده باشه. به خصوص اگه سریال های کمدی آمریکایی رو ببینی متوجه میشی که از این مغالطه های زبانی تو طنز زیاد استفاده میکنن.
مسموم کردن سرچشمه (به انگلیسی: Poisoning the well) که در فارسی گاهی به غلط مسموم کردن چاه ترجمه شده است، مغالطهای است که کسی ادعایی کند و برای جلوگیری از اعتراض دیگران، صفت مذمومی را به مخالفان آن مدعا نسبت دهد، به طوری که اگر کسی بخواهد اعتراض کند، گویا خود را مصداقی از مصادیق آن صفت مذموم دانسته است. این کار در حقیقت بستن راه استدلال و تحقیر مخالفان به جای ارائهٔ دلیل برای اثبات حرف است. ....................................................................... مثال1:تنها انسان های بی شرافت از هیتلر حمایت میکنند. مثال2:هر ایرانی که به جمهوری اسلامی باور نداشته باشد خائن و وطن فروش است. مثال3:ریچارد داوکینز:تکامل یک فکت علمی،مانند کروی بودن زمین است،هرکسی نظریه تکامل را قبول نداشته باشد یا از زیست شناسی هیچ چیزی نمیداند یا یک احمق است.
یکی از رایجترین مغالطات پیشفرضی، پرسیدن پرسش بهگونهای است که درستی نتیجه بهصورت پیشفرض در خود پرسش نهفته باشد. خود پرسش بهاحتمالزیاد جنبه ادبی و صناعی داشته و در اصل در پی یافتن جواب نیست. اما وقتی بهصورت جدی مطرح شود، از این طریق، پیشفرض موردنظر به شیوه نهانی بمیان آورده میشود— و اغلب هم سؤالکننده به هدف دست میابد— و البته مغلطهآمیز.
…
مثال1:وکیل: ارقام نشان میدهند که فروش تو بهواسطۀ تبلیغات گمراهکننده، افزایشیافته. آیا این درست است؟
شاهد: آنها افزایشی را نشان نمیدهند.
وکیل: اما تو تأیید کردی، که آگهیهای تو گمراهکننده بود. چند وقت است مشغول اعمالی نظیر این هستی؟
…
مثال2:س: لیزا، وقتی تو با منظره تاس کباب سرد مواجه شدی، آیا تو یک تبر را نگرفتی و چهل بار به مادرت ضربه وارد آوردی، و سپس چهلویک بار به پدرت ضربه وارد کردی؟
ج: درست نیست، ما آنروز قرار بود سالاد فصل بروکسلی بخوریم.
جالب بود، الآن ک دارم خوب دقت میکنم میبینم ک در طول روز خیلی با اینجور مغالطه ها و انواع اون روبرو میشم، حتی خودمم ازش استفاده میکنم :/ :D
تعمیمشتابزده یا تعمیم ناروا، مغالطهای است که در آن کسی از چند نمونهٔ محدود یا غیرمتعارف، حکمی کلی صادر میکند؛ در حالی که آن نمونهها برای اثبات حکم ناکافی و غیرمناسب هستند؛ بنابراین درست نبودن و کافی نبودن شواهد، استدلال را به مغالطه تبدیل میکند. ........................................ مثال1:مردم انگلیس مردم بسیار بیادب و اهل جار و جنجال هستند. در سفری که ما به این کشور داشتیم، برای تماشای یکی از مسابقات فوتبال باشگاهی به ورزشگاه رفتیم؛ هیاهو و خشونت هزاران تماشاگر در ورزشگاه باورنکردنی بود. ............................................................................. مثال2:دزدی و فقر در ایران بیداد میکند،چند روز پیش دزدی چمدان برادر من را در خیابان ربود.!! ................................... فراوانی و تناسب شواهد، دلیل درستی حیاتگری آنها از کل افراد نیست؛ برای دستیابی به حکم صحیح باید شواهد ویژگیهای عمومی و اصلی کل افراد را دارا باشند.
استدلال از راه سنگ (به لاتین: Argumentum ad lapidem) نوعی مغالطه است؛ این مغالطه زمانی روی میدهد که شخص پس از مطرح کردن مدعای خود، سخنی میگوید که رابطه آن مدعا با استدلالهای موافق و مخالف را قطع میکند و خود را از بیان دلیل و برهان بینیاز مینماید. در استدلال از راه سنگ، در حقیقت برای مدعا استدلالی مطرح نمیشود و از سوی دیگر، شخص با ارتکاب مغالطه اجازه نمیدهد، مدعای مورد نظر نقد شود. به عبارت دیگر، این مغالطه سبب میشود راه استدلال موافق و مخالف برای یک مدعا بسته شود.
…
مثال1:علی میگوید مرتضی دزدی کردهاست؛ او دوست من است، نمیتواند دزدی کرده باشد.
…
مثال2:حرفهایی که شما جوانان در مورد تربیت میزنید، به ظاهر خیلی خوب است؛ ولی تا هر کدام از شما پدر و مادر نشوید، نمیتوانید اظهارنظر درستی در این مورد بکنید؛ باید ما که باتجربه هستیم، تصمیمگیرنده اصلی باشیم.
مغالطه پهلوانپنبه یا مغالطه حمله به مرد پوشالین (به انگلیسی: Straw man) از مغالطات مقام نقد است؛ که شخص وقتی با مدعایی مخالف است و آن را نادرست میداند، برای نشان دادن نادرستی آن از راه غیرمنطقی مغالطه استفاده میکند؛ در مغالطه پهلوانپنبه هیچگاه دلیل و برهانی بر ضد مدعای نخستین مطرح نمیشود، بلکه ناقد مدعایی را که قدرت نقد آن را ندارد، کنار میگذارد؛ یک مدعای سست و ضعیف را که توانایی نقد آن را دارد، به طرف مقابل خود نسبت میدهد و به جای رد کردن مدعای اصلی، به رد کردن این مدعای ضعیف میپردازد. مغالطه پهوانپنبه ترفندیاست که از این راه شخص میتواند میزان تأثیرگذاری و مقبولیت شخص مدعی را کاهش دهد؛ هرچند مدعای نخستین پاسخ داده نمیشود. این مغالطه، به نوع خود پرکاربرد است و در نقد مکاتب و نظریههای دینی، مذهبی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به کار میرود؛ برخی افراد غیرمتخصص نیز در جریان نقد جامعه مرتکب چنین مغالطهای میشوند. علت نامگذاری این مغالطه به پهلوانپنبه این است که ناقد به جای مبارزه با پهلوان اصلی، پهلوانپنبهای ساخته، آن را بر زمین میزند.
…
مثال1:باور دین بودایی به نامیرایی انسان خرافهای بیش نیست. شما کافی است سری به قبرستان بزنید تا نادرستی این باورها را ببینید. من کتابی درباره عقاید این دین در اختیار شما قرار میدهم که نویسنده آن خودش بودایی است؛ مطمئناٌ شما نیز قضاوت من را تأیید خواهید کرد.
…
مثال2:الف: هر جرمی را باید در چارچوب شرایط اجتماعی که در آن اتفاق میافتد بررسی و مجازات کرد. مجرمین هم حقوقی دارند.
ب: یعنی درباره قتل و تجاوز دسته جمعی هم مجرمین حقوقی دارند؟ مثلا چه حقوقی دارند؟ اینها را باید اعدام کرد الف: قاتل باید بتواند از خودش دفاع کند همینطور متجاوز. شرایط وقوع جرم و نقش مقتول یا تجاوز شده در تعیین و تخفیف مجازات مؤثر است. ب: به نظر من شما دارید تقریبا از تجاوز دسته جمعی دفاع میکنید.!!!
تیغ اوکام یا اُستُرهٔ اوکام اصلی منسوب به ویلیام اوکام، منطقدان و فیلسوف انگلیسی است. در قرن ۱۴ میلادی ویلیام اوکام اصلی را مطرح کرد که به نام «تیغ اوکام» یا «اصل اختصار تبیین» شناخته میشود. طبق این اصل، هر گاه دربارهٔ علت بروز پدیدهای دو توضیح مختلف ارائه شود، در آن توضیحی که پیچیدهتر باشد احتمال بروز اشتباه بیشتر است و، بنابراین در شرایط مساوی بودن سایر موارد، توضیح سادهتر، احتمال صحیح بودنش بیشتر است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ میان دو نگره که توان توصیف و پیشبینی یکسانی دارند، سادهترین را بگزین. در اینجا منظور از «سادهترین» نگره، نگرهای است که کمترین انگاشتها در آن به کار رفته باشد.
بدین ترتیب در مواقعی که باید برای چیزی توضیحی پیدا کنیم، باید همیشه حداقل فرضهای لازم را به کار بگیریم. بدون ضرورت نباید وجود چیزی را مسلم فرض کرد. در نگاه اول شاید نامعقول به نظر برسد که بگوییم احتمال درست بودن توضیحات ساده تر بیشتر از پیچیده ترها است؛ اما چنین است. البته شرط «مساوی بودن سایر موارد» هم در این میان اهمیت زیادی دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثال1:را در یخچال خانه هیچ غذایی نیست؟! آیا گروهی ازسارقان بینالمللی آن را خالی کردهاند؟ آیا یخچال شیئی ساخته فضایی هاست که هر غذایی را ناپدید میسازد؟ یا اینکه دلیل خالی بودن یخچال، این است که هم اتاقی من و دوستانش دیشب گرسنه بودهاند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در زبان نیز از میان دو زنجیرهٔ واژگانی که یک معنا را میرسانند، در شرایط متساوی، زنجیرهٔ ساده تر درست تر است. برای نمونه از میان این دو جمله، جملهٔ نخست، درست است و جملهٔ دوم، حاوی انبوهی از خطاهاست:
-این تابلو را کمال الملک کشیدهاست.
توریه یا صرفهجویی در بیان حقیقت یا سخن نیمهراست بیان سخنیاست که معنای آن به ظاهر درست است؛ اما آنچه مخاطب از آن درک میکند نادرست و دروغ است؛ یعنی جمله صادق بیان میشود که موجب میگردد، شخص دوم از آن جمله مفهوم گمراهکننده و فریبنده موردنظر گوینده را دنبال کند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مثال1:من واقعاً راننده خوبی هستم. در این سی سال اخیر، فقط دوبار به خاطر سرعت بالا جریمه شدهام." این جمله درست است، اما گوینده هفته پیش رانندگی را شروع کرده و با این حال دوبار هم جریمه شدهاست؛ پس راننده خوبی نیست. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مثال2:"متأسفم، نمیتوانم پولی را که درخواست کردی، به تو بدهم. متأسفانه امروز صبح فراموش کردم کیف پولم را همراه خودم بیاورم." گوینده دروغ نگفتهاست، اما پولهایش را در جیبش گذاشته و کیف پولش را همراه نیاوردهاست. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مثال3:علی بهترین دروازه بان تاریخ است هیچ کس تا به حال به او گل نزده است.!!جمله دوم درسته چون علی واقعا هیچ وقت گل نخورده ولی جمله اول مغالطست چون علی فقط یه بازی رو دروازه بانی کرده.
نکار مقدمات گونهای سفسطه منطقی است که در آن با انکار یکی از پیشفرضها نتیجه استدلال تکذیب میشود.
گذاره الف به دلیل صحیح بودن ب و ج د صحیح است. ب غلط است. پس گذاره الف غلط است. درحالی که غلط بودن ب دلیل کافی برای غلط بودن الف نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثال الف:داریوش بهترین دانش آموز کلاسشان است. او در مدرسه فرهنگیان درس میخواند.یک روز مدیرشان مرا به مدرسه فراخواند و نمراتش را به من نشان داد. نمرات او از همه دانش آموزان بالاتر بود.پس او بهترین دانش آموز کلاس است.
ب:اشتباه است،داریوش در مدرسه دیگری درس میخواند،پس او بهترین دانش آموز کلاسشان نیست!!!
نام لاتین این مغالطه مختصرشده ى psot hoc ero propter hoc است یعنى:'پساز این ، لذا در اثر این . این مغالطه مربوط به علیت است و چنین ساختاری دارد:
A پیش از B رخ داده است
↓
A علت B است
این استدلال بدان خاطر مغالطه است كه بسیارى از اتفاقاتى كه پیش از دیگرى رخ مى دهند، هیج ربطى به آن ندارند. ماتند این لطیفه ى قدیمى كه: 'لچرا سوت مى زنى؟”، ”تا فیل ها را فراری دهم.”، ”اما این اطراف فیلى نیست ” ، ”مى بینى، سوت زدنم اثر كرده.”
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثال2:الف: پرندگان و پستانداران از خزندگان تکامل پیدا کرده اند.
ب:تو از کجا میدانی؟
الف:چون پرندگان و پستانداران بعد از خزندگان روی زمین میزیسته اند!
هنگامی كه درمورد درستى یا نادرستى نتیجه ای استدلال مى كنیم، به ندرت نتیجه را در خلاء ملاحظه مى كنیم. بلكه گستره ای از دیگر نتایج ممكن را نیز در نظر داریم. هنگامی كه در باره اقدام به عملى فكر مى كنیم، آن را در تقابل به گزینه های دیگر مى سنجیم. هنگامی كه فرضیه ای برای تبیین یك رخدادى طرح مى كنیم، آن را در برابر دیگر فرضیه ها مى آزماییم. هنگامی كه در یك بحث موضعى را اتخاذ مى كنیم، از موضع مخالف نیز آگاهیم. خلاصه این كه، تفكر اغلب مستلزم گزینش از میان شقوق مختلف است. مغالطه ى شق كاذب هنگامی رخ مى دهد كه كلیه ى احتمالات ممكن را در نظر نگیریم.
اگر به من بگویید كه كسى ثروتمند نیست، و من استنباط كنم كه پس آن شخص فقیر است، مرتكب مغالطه شده ام. ثروتمند و فقیر دو نقطه ى حدى یك گستره ى پیوسته هستند كه شامل داشتن درجات متفاوتى از ثروت است. همچنین این مغالطه معمولا در بافت پرسش های مركب نیز رخ مى دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثال2: از اینکه احمد دانش آموز زرنگ کلاس نیست نتیجه بگیریم که شاگرد تنبل کلاسه. در صورتی که همچین نتیجه گیری غلطه وممکنه احمد دانش آموز متوسطی باشه.
به عبارت ساده تر بین دانش آموز زرنگ و تنبل طیفی از دانش آموزای متوسط وجود دارن که ممکنه احمد یکی از اونا باشه.
نادیده گرفتن استثنائات: عمومیتی ایجاد میکند که مغایر با استثنائات است. نمونه: مجروح کردن مردم یک جنایت است. جراحان مردم را مجروح میکنند. در نتیجه جراحان جنایتکارند.
خیلی ممنون دوست عزیز.
راستش مثال هایی که آوردم اونقدرا هم بی طرفانه نبود و اصولا دلیلی هم نمیبینم که مثال هام بی طرفانه باشه.اما به هرحال سعی کردم گاهی به هر دو طرف مغالطه گر یه تلنگری هم بزنم.
درباره وبلاگم عرض شود که تا دلت بخواد وبلاگ در این مورد هست و فکر کنم تکرار مکررات بیهوده باشه. و تنها دلیل منم واسه فهرست کردن این مطالب این بود که اعضای این سایت تو مباحثشون این نکاتو رعایت کنن و کمی هم به اطلاعاتشون اضافه بشه.
اسکاتلندی واقعی یک مغالطه منطقیِ ناساختاریِ واژگانی و یک تلاش تکموردی برای پشتیبانی از یک ادعای نامستدل است.این مغالطه راهی برای بازتفسیر یک واژه به منظور جلوگیری از ردشدن ادعای فرد است. در این مغلطه فرد، ادعایی کلی دربارهٔ یک گروه بیان میکند و وقتی مثالی نقض از میان همان گروه به او داده میشود بهجای پس گرفتن ادعای کلی خود، با تغییر یک واژه گروه کلی را به گروهی مبهم میکاهد.[۱] این مغلطه نخستین بار توسط آنتونی فلو فیلسوف انگلیسی در سال ۱۹۷۵ مطرح شد.[۲] یک ویژگی مهم این مغلطه بهکارگیری واژههایی مانند واقعی، حقیقی، اصل، اصیل، راستین و مانند آنها برای کاستن از عضوهای گروه کلی است. افراد در این استدلال به دنبال چیزی واقعی و اصیل هستند و ادعا میکنند شخص یا موضوعی که دربارهاش حرف میزنند واقعی و اصیل نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- آقای الف: اسکاتلندیها جنایت نمیکنند.
۲- آقای ب: اما من یک اسکاتلندی را میشناسم که مرتکب جنایت شدهاست.
۳- آقای الف: خوب، اسکاتلندیهای واقعی جنایت نمیکنند.
در این مثال آقای الف با وجود مثال نقض ۲، ادعای ۱ را پس نمیگیرد و در عوض با تغییر واژگان ادعای ۳ را مطزح میسازد. اما گروه موسوم به «اسکاتلندیهای واقعی» یک گروه مبهم است که دربارهٔ اعضای آن بین دو طرف توافق وجود ندارد. چنین به نظر میرسد که آقای الف یک ویژگی گروه ادعایی اسکاتلندیهای واقعی را این میداند که عضوهای آن جنایت نمیکنند. در اینصورت جملهٔ ۳ معادل جملهٔ زیر خواهد شد:
«اسکاتلندیهایی که جنایت نمیکنند، جنایت نمیکنند.»
که بدیهی است و چیزی به دانستهها نخواهد افزود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت
مثال2:الف: مسلمانان دزدی نمیکندد.
ب:اما دزدی که سال گذشته به خانه ما دستبرد زده بود مسلمان بود
الف:نه این حقیقت ندارد او یک مسلمان واقعی نبود و فقط اسمش را یدک میکشید!!!
خیلی ممنون دوست عزیز.
راستش مثال هایی که آوردم اونقدرا هم بی طرفانه نبود و اصولا دلیلی هم نمیبینم که مثال هام بی طرفانه باشه.اما به هرحال سعی کردم گاهی به هر دو طرف مغالطه گر یه تلنگری هم بزنم.
درباره وبلاگم عرض شود که تا دلت بخواد وبلاگ در این مورد هست و فکر کنم تکرار مکررات بیهوده باشه. و تنها دلیل منم واسه فهرست کردن این مطالب این بود که اعضای این سایت تو مباحثشون این نکاتو رعایت کنن و کمی هم به اطلاعاتشون اضافه بشه.
نمیدونم، در حال که خیلی خوب و روان نوشتی و کار باارزشیه. دنبال میکنمش و ممنون برای زحمتی که میکشی ? :) ?
???
مغالطه ذوالحدین جعلی یا معمای غلط مغالطهای است که در آن شخص تنها حالتهای ممکن را آنهایی بداند که خود بیان کردهاست درحالیکه حالتهای دیگری هم متصور باشند.[۱]. ذوالحدین جعلی از لحاظ شکل مانند قیاس ذوالحدین است، با این تفاوت که یکی از شرایط قیاس در آن رعایت نشدهاست؛ یا واقعاً رابطه شرطی بین مقدم و تالی نیست یا قضیه شرطیه منفصله منحصر به آن دو حالت نیست. به عبارت دیگر، در این مغالطه ادعا میشود که این عوامل دارای این نتایج است و چون او ناگزیر به برگزیدن یکی از عوامل میباشد، باید یکی از نتایج را بپذیرد؛ در حالی که او ناگزیر به برگزیدن یکی از عوامل نیست و یا آن عوامل لزوماً آن نتایج را نمیدهد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رتاگوراس، سوفیست مشهور با جوانی قرارداد بست تا به او فن خطابه و جدل و سفسطه را بیاموزد و قرار شد دست مزد او وقتی داده شود که آن جوان در یک دادگاه به عنوان مدافع از یک مجرم موفق شود و بتواند رای دادگاه را آن طور که خود می خواهد تعیین کند. پس از آنکه پرتاگوراس همه آداب و مهارت های مربوط و لازم را به جوان آموخت، جوان از پرداخت دست مزد سرباز زد و میان آن ها مشاجره ای درگرفت و کار به دادگاه کشید.در دادگاه ابتدا پرتاگوراس اقامه دعوا کرد و ماجرای خود با جوان را شرح داد و در آخر گفت:
“اگر دادگاه به نفع من حکم کند که مسلماً این جوان باید دستمزد مرا بپردازد، اما اگر دادگاه، ادعای جوان را بپذیرد و به نفع او حکم کند، این امر نشانه موفقیت او در دادگاه است و بنابر قرارداد، باید به قول خود ملتزم باشد و دست مزد مرا بپردازد. بنابراین، چه دادگاه به نفع من و چه به ضرر من حکم کند، این جوان باید دست مزد مرا بپردازد.”
آن جوان که به نظر می رسد شاگرد خوبی بوده و درس مغالطه و سفسطه را بخوبی فراگرفته بود برخاست و از خود اینگونه دفاع کرد:
“اتفاقاً در هیچ صورتی نباید پولی بپردازم، زیرا اگر دادگاه به نفع من حکم کند که خوب، به نفع من حکم کرده و من از پرداخت پول تبرئه می شوم، اما اگر در دادگاه به نفع پرتاگوراس حکم شود، این بدان معناست که من نتوانسته ام در اولین جلسه دفاعیه پیروز شوم، یعنی هنوز فن خطابه را نیاموخته ام و مطابق قرارداد نباید پولی به پرتاگوراس بپردازم. بنابراین، دادگاه چه به نفع من و چه به ضرر من حکم کند، در هیچ صورت نباید پولی بپردازم.”
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثال2:«کارشناس: من فکر نمیکنم تو این مسابقه تیم فوتبال یوونتوس برنده بشه.
مجری: پس فکر میکنید تیم یوونتوس با چه نتیجهای میبازه؟»
مثال3:ریچارد داوکینز:تکامل یک فکت علمی،مانند کروی بودن زمین است،هرکسی نظریه تکامل را قبول نداشته باشد یا از زیست شناسی هیچ چیزی نمیداند یا یک احمق است.
دروووووود
نمیدونم این مثال ها رو خودت مینویسی یا از جایی کپی پیست میکنی اما درهرصورت این حرف داوکینز مغلطه نیست
درست مثل اینکه بگیم هرکس قبول نداشته باشد 2+2 میشود 4 یا از ریاضی هیچ چیزی نمیداند یا یک احمق است که کاملا حرف منطقی ای هم هست
مثال3:ریچارد داوکینز:تکامل یک فکت علمی،مانند کروی بودن زمین است،هرکسی نظریه تکامل را قبول نداشته باشد یا از زیست شناسی هیچ چیزی نمیداند یا یک احمق است.
دروووووود
نمیدونم این مثال ها رو خودت مینویسی یا از جایی کپی پیست میکنی اما درهرصورت این حرف داوکینز مغلطه نیست
درست مثل اینکه بگیم هرکس قبول نداشته باشد 2+2 میشود 4 یا از ریاضی هیچ چیزی نمیداند یا یک احمق است که کاملا حرف منطقی ای هم هست
حتی اینکه بگیم کسی که قبول نداره 2+2=4 یه احمقه بازم خودش یه مغالطس.
به علاوه فکر نمیکنی بین این دوگزاره زمین تا آسمون فرق باشه؟