آینه شکسته (خاطرات سکس بامحارم)قسمت دهم

1400/06/15

خیلی تلاش میکرد خودش رو از توی دستم در بیاره، اما فایده نداشت. انگار تلاشش نتیجه معکوس داشت. درسته زورش بهم میچربید ولی تو بد حالتی گیرش انداخته بودم. لباس توریش بزور قسمت بالای کونش رو پوشش میاد. بدن مثل برفش پاهای خوش تراشش، من رو به بالاترین حد تحریک رسونده بود؛ کیرم از همیشه بزرگتر شده بود.
دستم رو بین دوتا کفتش قرار داده بودم و سعی میکردم همونجوری که دمر خوابیده بود، به تخت بچسبونمش. فکر کنم از ترس ابرورش هیچ جیغی نمی‌زد ولی تمام تلاشش رو میکرد تا خودش رو ازاد کنه.
با دست راستم ی کمی شلوارم رو پایین کشیدم و کیرمو بین پاهاش فشار دادم. با این حرکت انگار 90درصد مقاومتش شکست. خیلی اروم شد زیاد تقلا نمی کرد. منم با مهربونی بیشتری باهاش برخورد میکردم. نمیدونم اثار شهوت بود یا تعرق تلاشش، که بین پاهاش خیس و روون شده بود. دستم چپم رو جدا کردم. چاک کونش رو باز کردم، با دست راستم کیرم رو رو چاکش کسش فشار دادم. با ی صدای پراز تناقض که نمیدونستم ازسنگینی شهوته و یا درموندگیه خجالته گفت:
«مهران تورخدا پسرم اینکار رو بامادرت نکن،تا همینجا کافیه تو روقسم به جان من، نکنی داخل…»
با بی توجهی بهش، فشار دادم. ورود کیرم توکسش و چندبار عقب و جلو کردن آبم با تمام فشار خالی شد .سبک شدم.

خیسی و چسبندگی شورتم من رو بخودم آورد این چه خوابی بدموقعی بود
َاَه اَه اَه عجب گندی به لباسم زده بودم. پاشدم تازه متوجه اطرافم شدم
هوا گرگ میش دم غروب بود. صدای مژگان و دوستاش از توی کوچه می اومد. لباس و وحوله برداشتم سمت حمام میرفتم که از کنار اتاق مامان فریبا رد شدم. در باز بود.مامانم با ی لباس بلند نخی روی تختش دمر خواب بود. تا حالا تو این وضع ندیده بودمش .جمع کردن پای چپش توشکمش باعث شده بود تا لباس بالا بره چقدر کونش خوشفرم بود ؛ رونها صاف و سفیدش تو نور کم به چشم می اومد. مغزم فرمان میاد که روی اندام زیبای و سکسی مامانم چشم بپوشم اما دلم جلو پاهامو واسه رفتن گرفته بود.چشم خیره بود اما دلم سیر نمیشد. دلم میخواست تو همون حالت…

صدای چرخیدن کلید تو درب حیاط باعث شد سریع برم توی حمام. با لباس رفتم زیر دوش تا شاید از دست این افکار لعنتی راحت بشم اب رو بستم صدای مکالمه بابام و مامان فریبا رو می شنیدم
-: مرد مگه تو برات مهمه من چی بپوشم من اصلا به چشمت نمیام
+:من حرفم چیز دیگه ای ؛مهران بزرگ شده اگه اون بجای من با این صحنه روبرو میشد چی؟
-نگران نباش اون دقیقا مثل باباشه ؛کجا خودتو خالی میکنی؟ تو چند وقته با من رابطه نداشتی نمیگی منم آدمم فقط کار کار کار . پیرمردها هم هفته یکبار رو دارند ولی آقا، دوماه به بدن من دست هم نکشیدی؟ اصلا حس جنسی داری؟
+:خیلی ناراحتی میتونی ی شوهر گرم واسه خودت دست و‌ پا کنی!
با اومدن مژگان از بیرون؛ بحثشون نا تموم موند
من هم حمام کردم اومدم بیرون با استقبال و تعریف و تمجید بابام مواجه شدم ولی مامان فریبا کامل معمولی با جمله عافیت باشه رفع مسولیت کرد.

دلم گرفته بود. از معادلات ناپیوسته ومجهول مغزم که به جای نمیرسیدم خسته بودم. نصف روز از قهر با مامان فریبا می‌گذشت و هردو به قهر راضی تر بودیم. منتظر دادگاه بعد از شام بودم .عُقده ایِ بیمار؛ تلافی سردی بابا رو توسر من در آورد. البته خودم چند ساعت قبل باحرف اذیتش کردم ومقصر بودم نباید رک تو روش می ایستادم میگفتم :
« منظورت ازحروم زاده، گرگ زاده یا این جور کلمات چیه؟من کجا کارم اشتباهه؟اگر منظورت کاریه که با مژگان کردم باید بگم؛ من از نوع رابطه شما و دایی که خبر ندارم وشما هم چیزی نمیگید. اگه من شبیه دایی فرخ هستم، ولی مژگان با رضایت کامل خودش تن به این کار داده شاید هم شما هم مثل مژگان رضایت داشتید!؟
هردو از کارمون راضی هستیم پس نیاز نیست اجازه بگیریم و تکرارش هم میکنیم . مژگان دقیقا مثل خودته نمیتونه شهوتش رو کنترل کنه ولی برعکس حرفت من مثل بابام نیستم نمیزارم که مژگان هم مثل شما توی شهوت نابود بشه.
نمیدونم شاید هم مثل بابام باشم اصلاً من نمیدونم بابام کیه؟؟»
صدای زینگ زینگ کشیده های که خوردم، تو گوشم بود. و حرفای مادرم تکرار میشد:
«این رو تو باید بفهمی نمیزارم خودتون رو نابود کنید نباید به اینکار کثیف عادت کنید. کی حرف اجازه رو زد. ی کمی قد کشیدی فکر کردی چه خبره؟ شب کل جریان رو برای بابات تعریف میکنم.»
نه تنها نترسدم بلکه بهش گفتم :حتما منتظرم! بابا حتما دایی فرخ رو میشناسه بپرسم دایییم چه شکلیه؟ شاید بخواد بدونه خانمش هم مثل دخترش مژگان همخواب برادرشه.

بعداز شام صحبتی نشد من و مامان فریبا مرتباً نگاهمون بهم گره میخورد. کمکش کردم تا سفره جمع کنه. پدرم برگشت پشت میزکارش تو اتاق، من هم توی آشپزخونه کمی معطل کردم وبا با چشمام به مژگان اشاره کردم بره بیرون
خودم رو جدی و مصمم گرفتم. خیلی با آرامش گفتم:
-:چیشد پس؟چرا جا زدی؟ترسیدی
+:نه مهرانم من و پدرت مشکل داریم نمیخوام باقی مونده این زندگی رو نابود کنم
از پشت مامان فریبا رو بغل کردم سرم رو شونه اش گذشتم و سینه ام رو به کمرش تکیه دادم . زیر گوشش زمزمه کردم مامان فربیا مهم نیست کی پدرمه من فقط و فقط تو رو دوست دارم همزمان دستامو در پهلوهاش حلقه کردم لبهامو به گردنش چسبوندم. با تمام احتیاط کیرم به کون مامان فریبا چسبید. نمیدونم از شدت تحریک بود یا هیجان تجربه تازه اما با اولین برخورد کیرم شروع سفت شدن کرد. مامان فریبا انگار حسش کرد. با صدای لرزون که نشون میداد حالش از من بهتر نیست گفت: عزیزم من وتو باید در مورد خیلی چیزا حرف بزنیم. ازش جداشدم خیلی محکم بغل کرد کیرم توی سفت ترین حالتش به زیر شکمش و بالای کسش چسبید نزدیک ترین جا به لبم رو بوسید و گفت: منتظر ی پیشنهاد عالی باش که من و تو ومژگان ازش راضی باشیم …

16 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-09-07 05:16:40 +0430 +0430

دمت گرم . مثل همیشه عال . ممنون که مینویسی

0 ❤️

2021-09-07 22:41:19 +0430 +0430

↩ ht.mashhad
💙💙💙

0 ❤️

2021-09-07 22:52:46 +0430 +0430

↩ Ahmadms
محارم دیس لایک

1 ❤️

2021-09-08 00:31:59 +0430 +0430
1 ❤️

2021-09-12 16:45:19 +0430 +0430

ادامه ش؟

0 ❤️

2021-09-12 18:11:07 +0430 +0430

خیلی خوب بود

0 ❤️

2021-09-13 00:33:15 +0430 +0430

↩ Avira7777
بزودی حتما🌹🌹🌹

0 ❤️

2021-09-15 01:39:57 +0430 +0430

دمت گرم عالی بود من تفریحی از قسمت هشت خوندم اما دیوونه ی این داستان شدم الانم دارم میرم از اول بخونم عاالیه لطفا ادامشم بزار🖤🖤🖤🖤🖤

0 ❤️

2021-09-15 03:26:00 +0430 +0430

عاااالییی
منتظر قسمتای بعدم

0 ❤️

2021-09-15 07:01:35 +0430 +0430

↩ Mehrab7012
🙏 ❤️ ❤️

0 ❤️

2021-09-15 23:55:18 +0430 +0430

↩ armiwx
🌹 ❤️

0 ❤️

2021-09-18 09:38:01 +0430 +0430

↩ aminlbj
بزودی

0 ❤️

2021-09-22 11:32:19 +0330 +0330

قلم زیبایی دارید. و واقعا که زیبا و جذاب می نویسید. فقط اگر ممکن هست قسمت ها را زودتر قرار دهید و کمی هم طولانی تر بنویسید. با تشکر

0 ❤️

2021-09-23 00:00:04 +0330 +0330

↩ Mobin khan kh
❤️ ❤️ 💋

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «