اشعار

1396/11/02

شعرهای خودمون

اولی شعر هم …ز خودم

من ب من به و بد ترین من
وقت رفتن
پیوسته چ من
ز یک دسته
الصحر و السعب والي ما نسلها
رسوایی عقلانیت خطاها

من ب مسیر صفت
سرصفت چشم چراغ صفا

هر کجا از ما و شما هست ز جا
هر دجال ک هست،

بزرگتر از کل مخروط
مخلول از جزء ب هول
از شما و شما می آید

حق حقوقی مطلب
روح مردم را
در جای خود جای دیگری دارد
هم مشک قلب کتوب ملکوتی زمین

دارنده جمال از حسادت مرکب
مسخر بینندگان رویای نور خود را به هواا
می جغ جغاند

خود ب حلقه زنانه
در چشم خلیل پنهان
بیرون از رقیب
خود را برداشت و گفت:
تو سرپرست نه
خیلی شهوتی هستی!

در چرب زبونی جانا کی نواختی!
ز ما بین دو دست، جز برای واسطه شما

ب ما جدول زمان
بی حد و حصر غم بی نهایت ما را بدهید؟
موقعیت مکانی ما چیست؟
چ بر روی نشان، نشان می دهید؟

گفتم ک هیچ کار خوبی انجام نمی شود
پس از این زبان
او نه تو را و من تو را می کشد
اگر می خواهید هر چ زودتر
لطفن زندگی من ک من ک می شود ما را ببر!

نعل ب عدم
لعل ز حرم خیل وفار خواهی ز ایشان
ملس بر سر عالم شو و هم جنس جوی
در تک دریا رو و مرجان خطور
گهگداهی گاهن بیابونی زمین خاکی
خرابی مرابی نبود جای تو

مرتب گنبد گردان پرچم
ثروت جان چو نهی در میان
جان میان ب میانجی نه و مهمان طلب

موی حزین سیل حیاطی گرفت
شمع نیفروز و سلیمان ملوک
تعمیم اهل دست گیر و
زهر هوس نوش کن اولو چو لب
مکر زئوس رو چشمه ی حیوان کعب

نه، برای خط بپرس
برای حضم درد
درس حشر و شهوت
نه اینکه شرور ست!
رویایویی خیر و شر هم خیر و شر
لهو و لعب عشق ست نعل و لعل

تفت مکران نشود می کران
نی درون کن سخن حق ک شود بیکران
هجوم غلط ب غلات خویشان فکن
خویش و دگرسان
اغلب غریب هم دیدی ز خدا چ دید
پشت بر مسلک و دین و آئین پرست
نیرنگ مکران ز جفنگان بر نه پر است

روی به احساس نه! و چون بگذری
معقول ک یک حس پررنگ جا گرفته در حواس
همه ی حواس

آخرین قلب ب حرف ز من را
آمد و از ندای سینه بلند و
در کینه دووز رویداد داغ
برای نقش لاجورد افزایش یافت

این سیاه و سفید بود
چرا ک سقف حرم ترک برداشته بود
بنابراین این با طلاکووب
زیور و رژ و مژه کفاره ای تن در داد زرد
در همان درد
عطش عقل تشنه است و زمان زندگی است
این ی نسل غاطی پاطی
در بستر گلو اسیر ی زندانی است
یکی از همون دشمنانی که دستش خومپاره ست

دشمن مرا سرد کرد
هه، چارتا دور و بریامو مرد کرد
غمگین کرد
خود واقعیم رو وقعه کرد
حولش نشست و
تا انتهای فرد رود رفت و کرد

عشق ب پا نیز باید وجود داشته باشد
صبر با یک پای نیست
هیچ کس برای چسبیدن به اون پای هست
درست است که صبر و رغبت است
این بیش از سرشت ست زیرا این قدرت است
شاخ بی انتها ست
افعال من بد و بدتر است
وقت آن نمیدونم رسیده ست!
ک یک یا چندی کارگزار هست
یا از هر کسی که کار کند
او در مورد زخم، خود شهیدان در راه الاغ است
این مثل مار است
که مبدول را به هرج و مرج مزلول ست
نه اینکه ب این راحتی هست!
این هدف ماتحت و
ابزار زد سولاخی وسط

ارباب است.

435 👀
0 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-01-22 11:47:05 +0330 +0330
نقل از: يک_فقره_انسان به به چه کسشري

باشد

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «