باز هم غروب غربت و
باز هم حس تنهایی
باز هم حس دلتنگی
باز هم انتظار بی پایان
و باز هم من خیالی در انتظار توی واقعی
انتظار یک مجازی برای یک حقیقت
ای خدا چرا مرا به پایان این راه نمی رسانی
بیا و این امانتی که به من دادی بگیر و مرا از رنج این دنیا آزاد کن
من در این سمت دیوار تاریکی گم شده ام و پشت آن نوری می بینم
چه می شود که من نیز از آن دیوار بلند سخت عبور کنم
دیگر کافیست…
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
متن بسیار زیبایی بود تو این غروب دلگیر لذت بردم متن زیرو تقدیم میکنم به شما:
عشق از حسرتها جان میگیرد ,و دوست داشتن از فرصتها…
عشق از حسرت یک بوسه شکل میگیرد و دوست داشتن از لذت بوسیدن,
عشق با وصل به دوست داشتن تبدیل میشود و دوست داشتن با جدایی,به عشق مبدل میشود
ممنون عزیزم. بسیار زیبا بود و لذت بردم…
بی ادب نشو. شما کسی رو نمی شناسین چطور به خودتون اجازه میدین که در موردش فکر بکنین… موفق باشید