نظریات و ایده های زیاد و حتی اسناد زیادی در مرود تناسخ وجود داره به راستی تناسخ واقعیست یا روح ما جاودانس حقیقت کجا پنهان شده ؟؟؟
وازایش یا تناسخ یا باززایی یا زادْمُرد (به پارتی مانوی: ???/ zādmurd به سغدی: ܙܐܠܡܘܪܕ/ ܙܐܬܡܘܪܬ z’tmwrδ /z’δmwrd)[۱] یا سَنْسار (به سغدی: ܣܢܟܣܐܐܪ snks’‘r)[۲] یا آژیمَرچ (به سغدی: ܐܐܙܝܡܪܤܗ zymrch’’)[۳] یعنی زاییده شدن دوباره پس از مرگ، با اختلافاتی در مفهوم، از اعتقادات ادیانی مانند دائو، بوداگرایی، هندوگرایی، مانوی، برهمایی، جینیسم، سیکیسم، اهل حق (یارسان) و غُلات شیعه است.
برمبنای تناسخ هستی واقعی یکیست و تمام هستیها پرتوی از آن هستی است و آن هستی یگانه همان برهمن است که همان عالم کبیر و روح جهان است و هر چیز جز او سایهای از هستی اوست بر این اساس روح انسان عالم صغیر است که خود نیز پرتوی از روح برهمن است و رستگاری انسان در رهایی از تولد دوباره یا تناسخ اوست برپایه این اصل روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل بارها در بدنهای مختلف وارد شده و به این جهان بر میگردد و کیفیت زندگی کنونی او بسته به رفتار و کردار نیک انسان در زندگی گذشته اش دارد و راه نجات او مدد از شهود و درونگرایی و توجه به حقیقت است تا بتواند به حقیقت مطلق بپیوندد. برای انسان هیچ عذابی دردناکتر از این نیست که تا پشت دربروی ولی تورا راه نداده و برت گردانند. بطور کلی تناسخ یا انتقال روح انسان به موجودی دیگر ۴ نوع است: ۱- نسخ یا انتقال روح انسان به انسان دیگر۲- مسخ: انتقال روح به حیوان ۳- فسخ: انتقال روح به گیاه و ۴- رسخ: انتقال روح به جماد.
ولی خب یسری ایرادهایی به این تناسخی که در باورها وجود داره هست که باعث میشه اینجرو تناسخ ها مورد تایید عقلی نباشه
حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحاً فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ [المؤمنون: ۹۹-۱۰۰]
یعنی «آنها همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند تا زمانی که مرگ یکی از آنها فرا میرسد می گوید: پروردگارا مرا بازگردان(۹۹) باشد که در آنچه ترک کردهام عمل صالح انجام دهم. حاشا که بازگردد، همانا سخنی که او میگوید و هیچ فایدهای ندارد. از پس سرشان برزخ است تا روزی که برانگیخته شوند.(۱۰۰)»
«وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَی رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ* قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ*ِان کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ»[۱]
یعنی «و در صور دمیده شود، ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوی پروردگارشان میروند(۵۱) میگویند ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان بر انگیخت؟ (آری) این همان است که خداوند رحمان وعده داده است و فرستادگان او راست گفتند.(۵۲) صیحه واحدی بیش نیست، ناگهان همگی نزد ما حاضر میشوند
وجود هاله نوراني به وسيله دانشمندان به وسيله وسايل مختلفي همچون دوربين مدار بستهبا لنزهاي مخصوص اثبات شده است. با استفاده از عينك كرليان مي توان هاله را ديد. حوزه انرژي انسان باعث انحراف اشعه ليزر به ميزان كم يا حركت آونگ در حالت هاي خاصمي شود و . . . حتي زمين هم داراي هاله اي است كه جنس تشعشعات آن از جنسبيوپلاسماست و در تمام موجودات نفوذ مي كند و عامل ارتباط بخش هاي مختلف كيهان استاما اين انرژي با دور شدن از منبع تقويت مي شود ( ؟ ميدان تورمي ؟) و حالت القاييدارد كه مي تواند در انسان تجلي پيدا كند و در شرايط خاص قابل رويت گردد. عواملدروني و بيروني بر اين هاله تاثير مثبت يا منفي دارند: جنس و رنگ لباس، مشاغل هنريدر برابر مشاغل خشن، سن ، بيماري و . . . . بر طبق آن قسمت هاي مختلف بدن نيز دارايبار مثبت يا منفي اند. سر داراي بار مثبت و پا ها بار منفي دارند، دست راست بارمثبت و دست چپ بار منفي دارد ، جلوي بدن بار مثبت و پشت آن بار منفي دارد. بنابراين براي جذب ديگران قسمت هاي با بار مخالف بايد به هم متصل گردند( قانون سر كولن ) . تشعشعات هاله انسان رنگ هاي مختلفي دارند اما رنگ زمينه در آن مشهود تر است وممكن است بنابه اقتضاي شرايط روحي شخص اين هاله با رنگ هاي تشعشعي تغيير كند امارنگ غالب رنگ اصلي است . بايد توجه داشت كه رنگ ها تك وجهي نيستند كه بگوييم اينرنگ خوب و فلان رنگ بد است ، رنگ ها هم به جز رنگ سياه كه منفي و سفيد كه مثبت است،دو وجهي اند كه رنگ مات آنها بد و روشن آنها خوب است و اگر در هاله رنگ هاي سياهديده شود چيز خوبي نيست
چاكرا چيست؟
ساختار هاي حوزه انرژي انسان چاكرا نام دارد كهمسئول تبادل انرژي بين هاله انسان و هاله كيهان و در حالت كلي متعادل كردن انرژي درسطوح مختلف هاله مي باشد كه به دو قسمت فرعي و اصلي تقسيم مي شود( تعداد چاكراهايفرعي بيست و يك و تعداد اصلي ها هفت مي باشد.). چاكراها شكلي قيف مانند دارند كهانتهاي باريك چاكراهاي اصلي به طرف مغز يا نخاع و قسمت پهن آن به سمت خارجي ترينلايه هاله قرار گرفته است.هاله انسان لايه لايه است كه هر لايه با چاكراي مربوطهوظايق مشخصي را انجام مي دهد. دانشمندان هاله هاي انسان را به سه ، پنج، دوازدهلايه تقسيم مي كنند كه با توجه به آنچه بالا گفتيم تقسيم هفت درست تر از بقيه مواردمي باشد ( چاكراي اصلي) لايه هاي يك ، پنج و هفت ساختار معين و دو ، چهار و ششسيالات بي شكل اند كه در لابه لاي شخص قرار گرفته اند . هاله ها در معرض آسيب هايداخلي و خارجي قرار دارند. آسيب هاي خارجي از طرف ديگران ( مثل حسادت و . . . ) وانگل هاي متافيزيك وارد مي شوند و آسيب هاي داخلي توسط خود شخص مثلا استفاده ازسيگار ، مواد مخدر و غيره. البته مي توان با ايجار حصار در اطراف هاله از آن درمقابل آسيب هاي خارجي مخافظت نمود . اين حصار يك نوع انرژي لطيف اما مستحكم است كهمیتوان آن را با تكرار كلمات و جملات مقدس و پر انرژي با تمركز به دست آورد.چيزينيز به عنوان هاله درماني و انرژي درماني وجود دارد كه با ارسال انرژي از هاله خودبه هاله ديگران مي توان نقاط آسيب ديده را ترميم نمود كه در اين صورت بيماري هايروحي و جسمي مرتبط با نقاط درمان شده در هاله نيز التيام مي يابند… براي انرژيدرماني دو راه وجود دارد : استفاده از انرژي درمان گر و دوم استفاده از انرژي كيهانكه شخص درمان گر به صورت كانالي براي انتقال انرژي از كيهان عمل مي كند كه اين راهمطلوب تر به نظر مي رسد چون هم براي درمان گر و هم براي درمان جو و خود شخص مفيد تراست
معاد امری فطری است و همه انسانها با سرمایه اولیه «فطرت» متولد میشوند. اما این سرمایه نیاز به تقویت و پشتیبانی دارد. قرآن کریم میفرماید: (قدافلح من زکیّها) «هر کس نفس خود را پاک کرد، رستگار شد».شمس (91)، آیه 9؛ «زکی»؛ یعنی پاک کردن و رشد و نمو دادن.
یعنی نفس و فطرت سرمایه اولیه انسان است؛ اما به تنهایی کافی نیست.، تنها در صورتی که زیر سایه تعالیم الهی و پیامبران و اولیا و ائمه اطهار(ع) تربیت و پاک شود، شکوفا خواهد شد و آن موقع است که نفس در جهت فطرتی که در بطن آفرینش برایش معین شده است، سوق داده میشود. چنین انسانی حقایق متعالی - خدا و عالم ابدی - را به حقایق ایمان درک میکند و درک و شناخت او، تنها مبتنی بر استدلال و برهان نیست؛ بلکه مبتنی بر شهود، حضور و علمالیقین است: (کلا لوتعلمون علمالیقین لترونَ الجحیم) «چنان نیست، اگر علم یقین داشتید، قطعاً جهنم را خواهید دید».تکاثر (102)، آیه 6-5 این علم به مراتب بالاتر و یقینیتر از شناخت و معرفت عقلی است و هیچ جای شک و شبهه سرگردانی و حیرانی در آن نیست.
اما در مقابل تزکیه نفس، برخی از مردمان با سوء اختیار خود، فطرت را زنده به گور میکنند: (قد خاب من دسّیها) «و آن کس که نفس خود را آلوده کرد، ناامید و محروم گشته است».همان، آیه 10؛ «دسی»؛ یعنی چیزی را پنهانی داخل چیز دیگری کردن و مدفون نمودن آن. - و مراد آیه شریفه این است که گروهی «نفس مُلْهَمه» را در غیر آن جهتی که فطرت آدمی اقتضا میکند، سوق میدهند. توضیح اینکه کمال نفس انسان به این است که برحسب فطرت، حرکت کند و دین هم یعنی فطرت این فطرت فقط با آراستگی به تزکیه نفس شکوفا میشود. اما اگر کسی با سوء اختیار خود، نفس را با گناهان آلوده کرد، فطرت خود را زیر خروارها خاک نفسانیت پنهان میکند و این را قرآن دسیسه مینامد.
«تزکیه» به عمل باغبان دلسوزی میماند که درختان باغ را با دقت حرس میکند و علفهای هرز را از زیر پای آنها وجین میکند تا درخت رشد طبیعی خود را بنماید. «دسیسه» نیز به عمل کسی میماند که نه تنها هیچ توجهی به درختان باغ ندارد و علفهای هرز را از پای آنها نمیچیند و با این کار باعث ضعیف شدن درختهای باغ میشود؛ بلکه خود نیز با ریختن آهک و امثال آن، به خشک شدن درختهای باغ کمک میکند. و انسانی که فطرت خود را با غرایز و شهوات آلوده میکند و باعث میشود که روزبهروز ضعیفتر شود، در حقیقت فطرت خود را زیر پای اغراض و شهوات خود مدفون و زندهبه گور میکند و روی قبر فطرت، خانه هوس را بنا میسازد.
چنین انسانی در دنیا، فقط دنبال هوای و هوس خود است و طبیعی است که با تمامی حقایق متعالی - بخصوص توحید و نبوت - و از همه بیشتر با قیامت و جهان پس از مرگ، مخالفت کند؛ زیرا این معانی به انسان گوشزد میکند که زندگی آدمی، هدفمند است و او اجازه ندارد از اهداف خود تخطی کند. اما آن که هوا مدار است، چاره را در پشت کردن به این حقایق میداند؛ زیرا تحت ولایت نفسانیت خود است و همه چیزها را برای خود مباح و حلال میداند و حاضر نیست، هیچ قید و بندی بر دستانش احساس کند.
به این دلیل قرآن کریم در موارد بسیاری، ایرادها و شبهات منکران خدا و قیامت و نبوت را نقل میفرماید و پس از پاسخگویی به این شبهات، بیان میدارد که مشکل اساسی منکران این معانی، عدم درک صحیح نیست؛ یعنی، آنان مشکل عدم علم ندارند؛ زیرا اگر مشکل عدم درک و فهم صحیح باشد، با چند استدلال و برهان حل خواهد شد؛ اما مشکل اصلی منکران، عملی است و آنها گرفتار شهوات نفسانیاند.
قرآن موضوع هوامداری درباره قیامت و معاد را با بیانی رسا بیان میفرماید. در آیه سوره «قیامت» - پس از اینکه شبهه منکران معاد درباره حیات پس از مرگ را بازگو میکند و در آیات 3 و 4 پاسخ میدهد - میفرماید: (بل یرید الانسان لیفجر امامه) «بلکه انسان میخواهد جلویش باز باشد و تمام عمر را گناه کند»؛ یعنی، آنان شبهه علمی ندارند، بلکه لجاجت و شهوت عملی دارند. این افراد میخواهند میدان عملشان و پیش رویشان باز باشد و چیزی جلودار آنان نباشد و معاد - که همان روز سؤال و جواب است - جلوی آنها را میگیرد و نمیگذارد که هر کاری دلشان خواست، انجام دهند.
پس دلیل تکذیب و انکار قیامت و زندگانی پس از مرگ، شک علمی نیست؛ بلکه شهوت عملی است. آنان قیامت را تکذیب میکنند تا قید و بندهای ایمان دست و پایشان را نبندد و آزادانه و یله و رها همه چیز را مباح بدانند.المیزان، ج 20، ص 115
این مسأله درباره اصل اعتقاد به خدا نیز مطرح است. پس دلیل اصلی سرسختیهای معاندان و منکران عالم غیب و حیات پس از مرگ، اباحهگری آنان است. آنها در بند حاکمیت هواهای نفسانی، دچار مسؤولیتگریزی هستند. به عبارت دیگر انسانی که میخواهد قید بندگی و اطاعت از فرمانهای الهی را پاره کند و هوای نفس خویش را آزاد گذارد؛ برای آنکه گرفتار تعارض درونی نشود، در ابتدا به انکار معاد و رستاخیز میپردازد تا از درون، خود را آزاد پنداشته و قیدی در برابر خود نبیند. آن گاه به معارضه با هنجارهای دینی میپردازد
سوال : تناسخ در آیین بودیسم به چه معناست و نظر اسلام در این باره چیست
جواب : در سرزمین پهناور هند برخى از کیش ها و مسلک هایى وجود دارد که بن مایه هاى آن خرافى و مجرد از خمیرمایه هاى الهى است که از جمله ى آنها آیین بوداست. این آیین یکى از شاخه هاى کیش هندوست. در این کیش عقاید و قوانین مختلفى حاکم است; از جمله قانون کارما ـ کرمه به معناى کردار، که از برجسته ترین قوانین هندوان است; بدین معنا کهآدمى نتیجه ى اعمال خود را در دوره هاى بازگشت مجدد خود در این جهان مى بیند; کسانى که کار نیک انجام داده اند در مرحله ى بعد، زندگى مرفه و خوشى دارند و آنان که بدکارند، در بازگشت با بینوایى و بدبختى دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند.
نام این بازگشت مجدد به دنیا سَمسارا[ به معناى تناسخ است.
هندوان معتقدند آدمى همواره در گردونه ى تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهایى انسان از گردونه ى تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پردرد و بلا، پیوستن به نیروانا[ است که مورد توجه بوداییان واقع شده است. براى روشن تر شدن این بحث لازم است ابتدا معناى تناسخ و اقسام آن بازگو شود.
معناو اقسام تناسخ
معناى «تناسخ ارواح» این است که ارواح از جسمى به جسم دیگر منتقل مى شوند[7] و در اصطلاح هم به همین معناست; یعنى «با مرگ یک فردِ آدمى، روح او از کالبدش بیرون آمده، به بدن یک فرد دیگر، چه انسان و چه غیر انسان، حلول کند»
اقسام تناسخ
براى تناسخ اقسام مختلفى ذکر شده است و در یک تقسیم بندى کلى مى توان گفت تناسخ مطلق یا مُلکى، اعم از نزولى و صعودى، عبارت اند از:
نسخ (حلول روح شخص متوفى در انسان ها)، یا مسخ (حلول روح شخص متوفى در حیوان ها)، یا رسخ (حلول روح شخص متوفى در جمادات) و یا فسخ (حلول روح شخص متوفى در نباتات)
تناسخ هاى باطل
تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انکار شرع و عقل است.
دلایل عقلى بطلان تناسخ
همان گونه که در تعریف تناسخ گفتیم، روح مرده اى به بدن انسان یا موجود دیگرى منتقل مى شود و این انتقال دایمى و ابدى است و از آن به تولد بعد از تولد تعبیر مى کنند.[ عقیده به تناسخ برخلاف قانون تکامل و منطق عقل بوده لازمه ى آن انکار معاد است.
حکماى الهى در ابطال تناسخ فرموده اند:1. وقتى بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلى به او افاضه مى شود; چون جود خدا تام و فیض او عام است و شرط صلاحیت قبول افاضه از جانب قابل (انسان) هم حاصل است. حال اگر روحى که از بدن مرده اى جدا شده به همین بدنى که آماده ى افاضه ى نفس است تعلق بگیرد، لازمه اش اجتماع دو نفس در یک بدن خواهد بود و چنین چیزى باطل است; زیرا هر انسانى با مراجعه به وجدان خویش درمى یابد که یک ذات بیشتر نیست.
2. نفس (روح) از دیدگاه تناسخى از دو حال خارج نیست: یا منطبع در ابدان است یا از بدن ها جداست و هر دو قسم باطل است. اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عین محال بودن، با مبناى خود قایلان به تناسخ منافات دارد; زیرا انتقال صور و اعراض از محلى به محل دیگر ممتنع است; چون انطباع با انتقال منافات دارد، زیرا لازمه اش این است که نفس در حال انفصال از بدن، یک موجود بدون موضوع و محل باشد.
و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است; چون عنایت خدا مقتضى رساندن هر صاحب کمالى به کمال لایق خودش است و کمال نفس مجرد، یا علمى است (که به عقل مستفاد مى رسد)، یا عملى (آراستن به مکارم اخلاق و دورى از رذایل). حال اگر نفس، بدون رسیدن به عالم انوار و عقول، دایم در حال تردد از این بدن به آن بدن باشد، در این صورت از کمال لایق خود ممنوع شده است، حال آن که عنایت الهى غیر از این است.
دلیل نقلى بر بطلان تناسخ
خداى متعال مى فرمایدکَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ); چگونه به خداوند کافر مى شوید؟! در حالى که شما مردگان (و اجسام بى روحى) بودید و او شما را زنده کرد سپس شما را مى میراند و بار دیگر شما را زنده مى کند، سپس به سوى او بازگردانده مى شوید. آیه ى فوق صریحاً عقیده به تناسخ را نفى مى کند و مى فرماید: بعد از مرگ، یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان رستاخیز و قیامت است و انسان مجموعاً دو حیات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحیح بود تعداد حیات و مرگ بیش از دو تا بود; بنابراین عقیده به تناسخ که گاهى نام آن را تغییر داده و عود ارواح مى نامند، از نظر قرآن، باطل و بى اساس است
طرفداران تناسخ دو دلیل برای ادعای خود ارائه می دهند: 1- دلایل دینی ، 2- شواهد تجربی.
1- عدالت الهی: مهم ترین دلیل معتقدان به تناسخ، پاسخ به این سؤال است که « با توجه به عدالت خدا، چرا انسان ها متفاوت آفریده شده اند؟» و در جواب گفته اند: علت این است که هر کسی قبل از این زندگی، زندگی دیگری داشته و متناسب با اعمالی که در آن زندگی انجام داده، جایگاهش در زندگی بعدی مشخص شده است،یعنی کسی که در زندگی قبلی آدم خوبی بوده در زندگی جدید در یک خانواده ی مرفه به دنیا آید و کسی که گناهکار و بد کار بوده، در یک خانواده ی فقیر و بیچاره به دنیا می آید. گروهی معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حیوان و یا بر عکس نیز صورت بگیرد.
مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم
در پاسخ باید گفت : اگر این نظریه به خاطر حل مشکل عدالت الهی باشد، به هیچ وجه نمی تواند مشکل را حل کند زیرا این سلسله توالدها یا آغاز دارد یا ندارد. اگر مطابق آیین هندو آغاز ندارد، پس مشکل تفاوت ها حل نشده و صرفاً به عقب می رود، یعنی مرتب اشکال در مورد قبلی ها مطرح می شود که چرا آن ها متفاوت خلق شده اند. اگر هم بر اساس علم جدید نظر هندوان را رد کنیم و بگوئیم حیات آغاز دارد، آن گاه باید ارواح انسان ها را یا کاملا یکسان و یا با اندکی تفاوت فرض کنیم. اگر اندکی تفاوت داشته باشند که باز مساله حل نشده است و اگر یکسان باشند، تفاوت های بعدی آنها ناشی از عوامل خارجی ( شرایط محیطی) خواهد بود و باز عدالت خدا زیر سوال می رود که چرا شرایط محیطی یکسانی برای آنها قرار نداده است؟ (1)
پس در هیچ حالتی نظریه تناسخ مشکل نا برابری های انسان ها در هنگام تولد را حل نکرده است.
2- خاطره های زندگی قبلی: ظاهراً مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم ، چنین ادعائی را مطرح می کنند:
الف- خاطره های ناشی از هیپنوتیزم : عده ای از افراد، هنگامی که تحت تاثیر هیپنوتیزم واقع می شوند، ادعا می کنند که به یاد می آورند قبلاً شخص دیگری بوده اند و کارهای دیگری انجام می داده اند و برخی موارد مشاهده شده که چنان شخصی واقعاً وجود داشته و احیانا برخی از آن کارها را نیز انجام داده است.
برای پاسخ به این ادعا، ابتدا باید نکته ای را یاد آور شویم و آن این که دانشمندان در تبیین هر حادثه ای ، همیشه مبانی را قبول می کنند که با سایر داده های علمی هماهنگ باشد. نظریه تناسخ با بسیاری از داده های علمی ناسازگار است. در این جا باید دید آیا بیان دیگری از مطلب وجود ندارد که هم این پدیده را توجیه کند و هم با سایر داده های علمی هماهنگ باشد؟
تاکنون در تمامی موارد ادعای زندگی پیشین که اطلاعات آن با هیپنوتیزم فرا خواند ه شده است، یا چنان شخصی آن طور که فرد توصیف می کند، وجود نداشته و یا ویژگی مورد بحث می توانسته است برای فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع این اطلاعات توجهی نداشته است، معلوم باشد.
ب-مواردی که اشخاص بدون تأثیر هیپنوتیزم ، چنین ادعائی کرده اند مطابق تحقیقات انجام شده در مورد خاص مشاهده شده است: اول، دربچه های کم تر از چهار سال در هندوستان، که عده زیادی از این بچه ها چنین ادعائی را مطرح کردند. دوم، موارد معدودی در افراد بزرگسال.
در مورد بچه های مذکور مطابق تحقیقاتی که انجام شده آشکار شده که به لحاظ علمی، بیش تر موارد غیر قابل قبول است، یعنی یا انگیزه ای برای آن ادعا ها وجود دارد ( به طور مثال، معلوم شده است که بیشتر این ها ادعا می کرده اند که به یک طبقه اجتماعی بالاتری تعلق دارند، یا حتی سهمی از زمین متعلق به پدر زندگی قبلی شان را طلب می کرده اند)، یا بین دو خانواده مورد بحث، آشنائی زیادی وجود داشته و احتمال توافق پیشین بین آنها زیاد بوده است.
اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود
اما در مورد ادعاهای بزرگسالان، حقیقت این است که کتابهای متعدد در این زمینه نوشته شده، اما اغلب آنها ساختگی بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در میان آن تنها کتابی که ظاهراً ادعای مطرح شده در آن با گزارش های تاریخی بیش تر هماهنگ است، کتابی از یان استیونسن به نام « نمونه های تناسخ» می باشد. جمعاً32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمی در سال 1902 در هند به دنیا آمد، پس از مدتی وفات یافت و در سال 1926 فرد دیگری در هند به دنیا آمد که ادعا می کرد تجربیاتی از مردم و حوادث آنها دارد که با تجربه های فرد قبلی هماهنگ بود. محققان دلایل دیگری نیز در رد این ادعا ارائه کرده اند که از جمله مهم ترین آنها:الف. نقد چگونگی این همانی: مهم ترین مساله این است که ببینیم واقعا چه معیاری وجود دارد که ما یک شخص را در دو سالگی و در پنجاه و دو سالگی شخص واحدی می دانیم و می گوئیم که این شخص پنجاه ساله همان بچه ی دو ساله است؟
فلاسفه مسلمان، ملاک این همانی را نفس و روح می دانند و معتقدند که امکان ندارد روحی که از بدن انسان جدا می شود دوباره در یک کالبد جدید وارد شود لذا این ادعاها الزاماً باطل است. برخی از فلاسفه ی غرب که منکر روح هستند نیز نشان داده اند که آن امری را که ملاک وحدت شخص امروزی و همین شخص در پنجاه سال پیش می دانیم، هر چه که باشد نمی تواند ملاک وحدت شخص فعلی و شخصی که مدتها پیش در گذشته است، باشد.
خلاصه این که، صرفا با مشاهده شباهتی بین خاطرات یک فرد و جریاناتی که برای شخص دیگری رخ داده است، نمی توان این را همان شخص دانست.
ب. عدم یاد آوری از جانب اکثر انسان ها و عدم یاد آوری مکرر از جانب مدعیان یاد شده: این دلیل بر این اساس استوار است که اگر تناسخ صحیح باشد، چرا از میان چند میلیارد نفر تنها عده بسیار قلیلی، مثلا همین 32 نفر این حادثه را به یاد می آورند. و خود اینها نیز چرا فقط یک زندگی قبلی را به یاد می آورند( چون مطابق تناسخ هر کسی بارها می میرد و زنده می شود)؟
توضیح مطلب این که در برخی مباحث قلت و یا کثرت طرفداران آن تنها دلیل برای قضاوت درباره صحت یا سقم آن است. یعنی اگر 32 نفر بگویند که دیده ایم و چند میلیارد نفر خلاف آن را بگویند، انسان سخن اکثریت را به واقع نزدیک تر می داند و در بحث تناسخ نیز قضیه به همین صورت است.
دلائل طرفداران تناسخ
تناسخ
مقدمه
فلاسفه نظریه تناسخ را بر اساس یک سلسله مبانی محکم فلسفی پاسخ داده اند که این پاسخ ها نیازمند آگاهی های فلسفی متعدد می باشد و در عین حال که بسیار دقیق هستند اما فهمشان دشوار است، به همین دلیل از آوردن آنها خودداری کرده و صرفا به ادله طرفداران تناسخ و نقد آنها اکتفا می کنیم. از عزیزانی که سخن ما را می خوانند در خواست می کنیم حتماً سؤالات خویش را به ما انتقال دهند تا پاسخ خویش را دریافت کنند.
دلائل طرفداران تناسخ طرفداران تناسخ دو دلیل برای ادعای خود ارائه می دهند: 1- دلایل دینی ، 2- شواهد تجربی.
1- عدالت الهی: مهم ترین دلیل معتقدان به تناسخ، پاسخ به این سؤال است که « با توجه به عدالت خدا، چرا انسان ها متفاوت آفریده شده اند؟» و در جواب گفته اند: علت این است که هر کسی قبل از این زندگی، زندگی دیگری داشته و متناسب با اعمالی که در آن زندگی انجام داده، جایگاهش در زندگی بعدی مشخص شده است،یعنی کسی که در زندگی قبلی آدم خوبی بوده در زندگی جدید در یک خانواده ی مرفه به دنیا آید و کسی که گناهکار و بد کار بوده، در یک خانواده ی فقیر و بیچاره به دنیا می آید. گروهی معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حیوان و یا بر عکس نیز صورت بگیرد.
مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم در پاسخ باید گفت : اگر این نظریه به خاطر حل مشکل عدالت الهی باشد، به هیچ وجه نمی تواند مشکل را حل کند زیرا این سلسله توالدها یا آغاز دارد یا ندارد. اگر مطابق آیین هندو آغاز ندارد، پس مشکل تفاوت ها حل نشده و صرفاً به عقب می رود، یعنی مرتب اشکال در مورد قبلی ها مطرح می شود که چرا آن ها متفاوت خلق شده اند. اگر هم بر اساس علم جدید نظر هندوان را رد کنیم و بگوئیم حیات آغاز دارد، آن گاه باید ارواح انسان ها را یا کاملا یکسان و یا با اندکی تفاوت فرض کنیم. اگر اندکی تفاوت داشته باشند که باز مساله حل نشده است و اگر یکسان باشند، تفاوت های بعدی آنها ناشی از عوامل خارجی ( شرایط محیطی) خواهد بود و باز عدالت خدا زیر سوال می رود که چرا شرایط محیطی یکسانی برای آنها قرار نداده است؟ (1)
پس در هیچ حالتی نظریه تناسخ مشکل نا برابری های انسان ها در هنگام تولد را حل نکرده است.
2- خاطره های زندگی قبلی: ظاهراً مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم ، چنین ادعائی را مطرح می کنند:
الف- خاطره های ناشی از هیپنوتیزم : عده ای از افراد، هنگامی که تحت تاثیر هیپنوتیزم واقع می شوند، ادعا می کنند که به یاد می آورند قبلاً شخص دیگری بوده اند و کارهای دیگری انجام می داده اند و برخی موارد مشاهده شده که چنان شخصی واقعاً وجود داشته و احیانا برخی از آن کارها را نیز انجام داده است.
هیبنوتیزم برای پاسخ به این ادعا، ابتدا باید نکته ای را یاد آور شویم و آن این که دانشمندان در تبیین هر حادثه ای ، همیشه مبانی را قبول می کنند که با سایر داده های علمی هماهنگ باشد. نظریه تناسخ با بسیاری از داده های علمی ناسازگار است. در این جا باید دید آیا بیان دیگری از مطلب وجود ندارد که هم این پدیده را توجیه کند و هم با سایر داده های علمی هماهنگ باشد؟
تاکنون در تمامی موارد ادعای زندگی پیشین که اطلاعات آن با هیپنوتیزم فرا خواند ه شده است، یا چنان شخصی آن طور که فرد توصیف می کند، وجود نداشته و یا ویژگی مورد بحث می توانسته است برای فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع این اطلاعات توجهی نداشته است، معلوم باشد.
ب-مواردی که اشخاص بدون تأثیر هیپنوتیزم ، چنین ادعائی کرده اند مطابق تحقیقات انجام شده در مورد خاص مشاهده شده است: اول، دربچه های کم تر از چهار سال در هندوستان، که عده زیادی از این بچه ها چنین ادعائی را مطرح کردند. دوم، موارد معدودی در افراد بزرگسال.
در مورد بچه های مذکور مطابق تحقیقاتی که انجام شده آشکار شده که به لحاظ علمی، بیش تر موارد غیر قابل قبول است، یعنی یا انگیزه ای برای آن ادعا ها وجود دارد ( به طور مثال، معلوم شده است که بیشتر این ها ادعا می کرده اند که به یک طبقه اجتماعی بالاتری تعلق دارند، یا حتی سهمی از زمین متعلق به پدر زندگی قبلی شان را طلب می کرده اند)، یا بین دو خانواده مورد بحث، آشنائی زیادی وجود داشته و احتمال توافق پیشین بین آنها زیاد بوده است.
اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود اما در مورد ادعاهای بزرگسالان، حقیقت این است که کتابهای متعدد در این زمینه نوشته شده، اما اغلب آنها ساختگی بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در میان آن تنها کتابی که ظاهراً ادعای مطرح شده در آن با گزارش های تاریخی بیش تر هماهنگ است، کتابی از یان استیونسن به نام « نمونه های تناسخ» می باشد. جمعاً32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمی در سال 1902 در هند به دنیا آمد، پس از مدتی وفات یافت و در سال 1926 فرد دیگری در هند به دنیا آمد که ادعا می کرد تجربیاتی از مردم و حوادث آنها دارد که با تجربه های فرد قبلی هماهنگ بود. محققان دلایل دیگری نیز در رد این ادعا ارائه کرده اند که از جمله مهم ترین آنها:
تناسخ الف. نقد چگونگی این همانی: مهم ترین مساله این است که ببینیم واقعا چه معیاری وجود دارد که ما یک شخص را در دو سالگی و در پنجاه و دو سالگی شخص واحدی می دانیم و می گوئیم که این شخص پنجاه ساله همان بچه ی دو ساله است؟
فلاسفه مسلمان، ملاک این همانی را نفس و روح می دانند و معتقدند که امکان ندارد روحی که از بدن انسان جدا می شود دوباره در یک کالبد جدید وارد شود لذا این ادعاها الزاماً باطل است. برخی از فلاسفه ی غرب که منکر روح هستند نیز نشان داده اند که آن امری را که ملاک وحدت شخص امروزی و همین شخص در پنجاه سال پیش می دانیم، هر چه که باشد نمی تواند ملاک وحدت شخص فعلی و شخصی که مدتها پیش در گذشته است، باشد.
خلاصه این که، صرفا با مشاهده شباهتی بین خاطرات یک فرد و جریاناتی که برای شخص دیگری رخ داده است، نمی توان این را همان شخص دانست.
ب. عدم یاد آوری از جانب اکثر انسان ها و عدم یاد آوری مکرر از جانب مدعیان یاد شده: این دلیل بر این اساس استوار است که اگر تناسخ صحیح باشد، چرا از میان چند میلیارد نفر تنها عده بسیار قلیلی، مثلا همین 32 نفر این حادثه را به یاد می آورند. و خود اینها نیز چرا فقط یک زندگی قبلی را به یاد می آورند( چون مطابق تناسخ هر کسی بارها می میرد و زنده می شود)؟
توضیح مطلب این که در برخی مباحث قلت و یا کثرت طرفداران آن تنها دلیل برای قضاوت درباره صحت یا سقم آن است. یعنی اگر 32 نفر بگویند که دیده ایم و چند میلیارد نفر خلاف آن را بگویند، انسان سخن اکثریت را به واقع نزدیک تر می داند و در بحث تناسخ نیز قضیه به همین صورت است.
نظریه تناسخ یا انتقال روح از جسمی به جسم دیگر بر دو دلیل ( دلایل دینی و شواهد تجربی ) استوار شده است. که هر دو دلیل توسط فلاسفه مورد نقد و بررسی قرار گرفته و مشخص و آشکار شده که به لحاظ علمی تمامی ادعاهای مطرح شده غیر قابل قبول است. از سوی دیگر این نظریه از پشتوانه محکمی در ادیان گوناگون حتی در ادیان هندو که امروزه مهم ترین مروجان آن هستند، بر خوردار نیست ج. عدم ثبات تعداد انسان ها: اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود. در این جا شاید پاسخ داده شود که تناسخ نه فقط بین انسانها بلکه بین انسان یا حیوان و گیاه و جماد نیز هست. اما باید گفت: اولا در مورد گیاه و جماد، اصلا خاطره داشتن و هیچ ملاک دیگری وجود ندارد که انسان را به صورت یک سنگ بدانیم، یعنی سنگ روح و خاطر ندارد و ... ، بر چه اساسی می توان این دو را یکی دانست. در مورد تناسخ متقابل انسان و حیوان هم دو مشکل عمده از حیث تعداد و کیفیت هست، یعنی اولاً:اگر تناسخ بین انسان و حیوان برقرار باشد لازم می آید که جمعیت انسان ها به طور وحشتناکی زیاد شود، زیرا این قول ، منشأ همه حیوانات را هم انسان می داند ومطابق آن انسانی که به حیوان تبدیل شده است ، پس از چند دوره حیوان بودن، مجازاتش تمام می شود و دوباره انسان می شود. حال با توجه به تنوع فراوان حیوانات( بخصوص حشرات و ....) اگر قرار باشد از هر نوع حیوانی در سال تنها یکی انسان شود، باید سالانه دهها میلیارد نفر به جمعیت انسان ها افزوده که تا به حال چنین نشده است.
ثانیاً: از حیث کیفیت، معتقدان به تناسخ بین انسان و حیوان، اعتقاد دارند که مطابق قانون کرمه، هر انسانی به حیوانی تبدیل می شود که خلق و خوی آن را دارد، مثلا انسان حریص، مورچه و انسان شهوتران، خوک و .... می شود.اکنون این اشکال پیش می آید که انسانی که چند رذیلت اخلاقی را با هم دارد چگونه خواهد شد؟ هر کدام بشود، ترجیح بلا مرجح است. اگر هم اشکال شود که در معاد نیز همین مشکل پیش می آید؟ پاسخ می دهیم که اتفاقاً در احادیث هم اشاره شد که ممکن است یک نفر سرش مثل گرگ و بدنش چیز دیگری باشد، اما در جهان مادی ما چنین موجودی را سراغ نداریم .
جهان مملو از اسراری است که دانش کنونی ما را به چالش میکشد. اپک تایمز در بخش ماوراء دانش، داستانهایی از پدیدههای خارقالعاده را گردآوری کرده تا راه را برای باور مسائل ممکنی که قبلاً انکار میشدند باز کند. آیا آنها واقعیت دارند؟ تصمیم با خود شماست.
در دههی ۷۰ میلادی، « یان استیونسون »، محققی مشهور که در زمنیهی تناسخ تحقیق میکرد با زنی آشنا شد که میتوانست به شکلی از زبان بنگالی که در ۱۵۰ سال پیش استفاده میشد، صحبت کند. بهگفتهی پروفسور « پی. پال »، استاد زبان بنگالی، ۲۰ درصد از زبان بنگالی امروزی را کلمات انگلیسی تشکیل دادهاند. اما این زن در یک گفتگوی طولانی با پروفسور پال حتی از یک کلمهی انگلیسی استفاده نکرد. از سویی دیگر، وی بیشتر از کلمات سانسکریتی استفاده میکرد که در سالهای ۱۸۱۰ تا ۱۸۳۰ استفاده میشد؛ که این مدت زمان فرضی زندگی قبلی او بود.
بااینکه هیچگاه در منطقهی بنگال غربی زندگی نکرده بود؛ اما کاملاً روان صحبت میکرد گویی در این منطقه بزرگ شده است؛ منطقهای که خاطرات بسیاری از آن داشت. او در ناگپور هند بهدنیا آمده بود و به زبان مراتی مسلط بود و کمی انگلیسی و هندی صحبت میکرد.
شخصیت جدید « اوتارا هودار »، زمانی که ۳۲ سال داشت، ظاهر شد و خود را « شارادا » نامید. هودار تا آن زمان هیچ اشارهای به زندگی گذشتهی خود نکرده بود. وی فوق لیسانس زبان انگلیسی و مدیریت دولتی بود که در دانشگاه ناگپور، شغلی پارهوقت داشت؛ تا زمانیکه بدن جسمانی خود را با فرد دیگری تقسیم کرد.
شارادا قادر نبود به هیچ زبانی که هودار میتوانست صحبت کند، حرف بزند و یا آنها را بفهمد. او خانواده و دوستان هودار را نمیشناخت و بسیاری از وسایلی که بعد از انقلاب صنعتی اختراع شده بود، او را مات و مبهوت میکرد. خانوادهی هودار هیچ کسی را که اهل بنگال باشد، نمیشناختند و با هیچ غذای محلیای که در منطقهی بنگال تهیه میشد و شارادا درخواست میکرد، آشنایی نداشتند.
استیونسون و همکارانش چندین هفته را به بررسی داستان هودار صرف کردند. آنها مکانهایی را که او در بنگال بهیاد میآورد، بررسی کردند (برخی از این مکانها در بنگلادش امروزی قرار گرفته بود ». توصیفات او در زمینهی مسافت بین مکانها و نقشهی جغرافیایی منطقه و غیره کاملاً دقیق بود.
او اسامی کامل اعضای خانوادهاش از جمله پدرش را بهخاطر میآورد. هنگانیکه استیونسون شجرهنامهی پدر وی را در منطقهای که شارادا توصیف کرده بود، یافت، متوجه شد که اسامی و توصیفاتی که شارادا از رابطهاش با ۵ عضو خانوادهاش از جمله پدر و پدربزرگش شرح داده بود، کاملاً صحت داشت. خانوادهی وی در قرن نوزدهم که با توصیفات شارادا مطابقت داشت، زندگی میکردند.
استیونسون در مقالهای تحت عنوان « گزارشی مقدماتی از مورد عجیبی از تناسخ با زبانهای بیگانه » که در مجلهی علمی « تاریخ روانشناختی جامعهی امریکا » در جولای ۱۹۸۰ بهچاپ رسید، آورده است : « شجرهنامهی یافت شده بهطور انحصاری برای مردها بود. از آنجایی که نام هیچ زنی در این شجرهنامه نبود، نمیتوانستیم ثابت کنیم زنی با مشخصات و توصیفات شارادا وجود داشته است. اما ارتباط میان شجرهنامه و اظهارات او دربارهی روابط مردان خانواده، چیزی بیشتر از موردی تصادفی بهنظر میرسید. »
هودار در زمان کودکی بسیار از مار وحشت داشت. بهگفتهی مادرش زمانی که هودرا را باردار بود، بارها و بارها خواب دیده بود که ماری پای او را نیش میزد.
شارادا بهخاطر میآورد که زمانی که هفت ماهه حامله بود و در حال چیدن گل، ماری انگشت او را نیش زده بود. او گفت که در آن زمان بیهوش شده است اما زمان مرگش را به یاد نمیآورد. در آن زمان او ۲۲ سال داشت و بهگفتهی استیونسون، « بهنظر نمیرسید او اطلاعی از گذر زمان داشته باشد ».
شارادا بدن هودار را به مدت چند روز تا چند هفته در زمانهای خاصی تصاحب میکرد. خانوادهی هودار متوجه شدند که این زمانها در ارتباط با اهلّههای خاص ماه هستند. استیونسون معتقد بود که شاید این مورد، از موارد تسخیر بدن باشد تا تناسخ.
استیونسون مینویسد : « فراموشیای که در هر یک از این افراد ظاهر میشود، برای وقایعی که برای دیگری اتفاق افتاده، رخ میدهد؛ اگرچه این موضوعی کلی نیست اما بهنظر می رسد مربوط به سندروم تسخیر بدن باشد تا تناسخ. این موضوع دلالت بر شخصیت غیرجسمانی شارادا دارد بدین معنا که شارادا از جنبههای زندهی یک فرد واقعی تشکیل شده که در اوایل قرن ۱۹ میلادی زندگی کرده و تقریباً ۱۵۰ سال بعد بدن اوتارا را تصرف و به کنترل خود درآورده است ».
وی ادامه میدهد : « جزئیات دیگر نیز مطابق با تفسیری هستند که از تناسخ داریم. اول اینکه بدن اوتارا در هنگام کودکی، ترس از مار داشت و پس از آن علاقهی خود را به بنگال و بنگالی نشان میدهد ».
پدر او یکی از علاقهمندان به بنگال بود، چرا که او احساس میکرد بنگالیها آنها را بهتر دربرابر نیروهای انگلیسی محافظت کنند چون او در جنبش ملی هند شرکت داشت. ممکن است این زن علاقه به بنگال را از پدر خود به ارث برده باشد. او چند کلمه بنگالی را در کلاسهای دبیرستان (از کسی که بنگالی صحبت نمیکرد و تلفظ مراتی داشت) آموخته بود. اما هیچ نشانهای وجود نداشت که توانسته باشد زمانی کافی را با زبان بنگالی سپری کرده باشد که به این شکل بهطور فصیح و روان همانند یک بومی صحبت کند. واقعیت این است که نوع لهجه و کلماتی که از زبان بنگالی استفاده میکرد در ۱۵۰ سال پیش استفاده میشد که همراه با دانش درونی و ذاتی او از غذا و فرهنگ آن منطقه، از شواهد قوی تناسخ بهشمار میرفت.
اپک تایمز در ۳۵ کشور و به ۲۱ زبان منتشر میشود
تناسخ از دید تجربه های نزدیک به مرگ
از دیدگاه تجربیات نزدیک به مرگ، حیات مادی انسان تنها محدود به یکبار زندگی در دنیا نیست. بلکه اکثر ما زندگی های متعددی را تجربه کرده و خواهیم کرد. اشاره به تناسخ و زندگی های قبلی در تجربیات متعددی به چشم می خورد (در این مقاله کلمه تناسخ تنها به معنای زندگی های متعدد دنیوی در قالب انسانی استفاده شده است. معانی و مفاهیم دیگری نیز برای تناسخ بیان شده است که منظور ما نیست). از دید این تجربه ها بین این زندگی های متعدد یک هماهنگی و روند تحول و هدفداری وجود دارد و یک تجربه گسسته و حلول بی هدف روح از یک کالبد به کالبد دیگر نیست.
البته سؤالی که پیش می آید این است که چرا در تمامی تجربیات یا حداقل بیشتر آنها به این امر اشاره نشده است. پاسخ این است که هر تجربه ای تمام مولفه ها را دارا نیست و همه تجربیات نزدیک به مرگ در یک سطح و عمق نیستند. مثلا می توان دید که دیدار عزیزان در گذشته فقط برای عده ای در تجربه شان رخ داده است. یا مثلا تجربه وحدت و یکی شدن با تمامی هستی برای همه رخ نمی دهد، و یا دیدن اتفاقات آینده فقط برای عده ای محدود بوده است. البته این به این معنی نیست که بعد از مرگ کامل هم فقط عده کمی چنین تجربیاتی را خواهند داشت. مسلم است که مرگ موقت فقط شمه ای از تمام حقیقت و اتفاقات بعد از مرگ انسان را به ما نشان می دهد. با این وجود اشاره به زندگی های قیلی در این تجربیات به اندازه کافی وافر و قطعی هستند که برای کسانی که در کل به صداقت این تجربیات باور دارند، رد و صرفنظر کردن از آن به سادگی امکان پذیر نخواهد بود.
در زیر به چند مورد از تجربیات روی این سایت که در مورد تناسخ و زندگی های متعدد گذشته سخن گفته اند اشاره شده است.
تجربه های روی این سایت که به تناسخ اشاره کرده اند:
«در تجربه خود و وقتی در «وحدت» بودم تمام آنچه دراین زندگی و زندگیهای متعدد قبلی حس کرده بودم یا بر من گذشته بود را دوباره در نزد خود یافتم…» تجربۀ شریل
«آنگاه آگاهی و حکمت جدیدی در مورد وسعت و گستردگی وجودم و کوچکی و ناچیزی بدن زمینی ام (و دنیا و زندگی آن) برایم فروزان شد. تمام نقش هائی که در زندگی های متعدد بر روی زمین ایفا کرده بودم و بدن های متفاوتی که در آنها زیسته بودم دوباره در ضمیر من آمدند و من به همۀ آنها لبخند زدم، زیرا می دیدم که من به هیچ یک از این زندگی ها و بدن ها هیچ دلبستگی و اتصالی ندارم…» تجربۀ میرا سای
«من به اطراف خود نگاه کردم و چهره های آشنای زیادی را در آنجا دیدم، دوستان، اقوام، کسانی که قبلاً می شناختم ولی نمی توانستم به یاد بیاورم از کجا و کی. می دانستم که بعضی از آنها را برای مدت بسیار زیادی میشناخته ام، در طول زندگی های زیاد و در مکانهای متفاوت. صحنه های کوتاهی از این زندگیهای گذشته و اتفاقات آن در نظرم میآمدند. نوعی پیوستگی و هدف دار بودن در این زندگیهای متعدد را حس می کردم که در طول قرنهای زیادی اتفاق افتاده بودند…» تجربۀ ریچارد در 8 سالگی
«من میدانستم که صحنۀ سمت راستم که نمیتوانستم ببینم مربوط به تمامی زندگیهائیست که تا کنون داشتهام، بطور هم زمان! برایم خیلی عجیب بود، زیرا من همیشه به تناسخ و زندگیهای متعدد اعتقاد داشتم ولی هیچگاه نمیتوانستم تصور آن را بکنم که ممکن است در آن واحد در چندین زندگی بود!» تجربۀ لوری
«همانطور که به این منظره خیره شده بودم متوجه منِ قبلی خودم، یعنی فیلیس، شدم که در ناحیه میانه سمت چپ بالای توده بالایی بود. با اینکه او تنها یک نقطه بود، میتوانستم منِ فیلیس را به خوبی تشخیص دهم که بر روی او تمام زندگیهای قبلیاش و تمام زندگیهای آیندهاش قرار گرفته بود که به طور همزمان با زندگی کنونیاش اتفاق میافتادند. همه چیز در آن واحد اتفاق میافتاد!» تجربۀ فیلیس آتواتر
«به علاوۀ دوستان و خانواده ام، بعضی از دوستان آلمانی ام که زمان خدمت سربازیم در آلمان با آنها برخورد کرده بودم و آنجا آنها به طرز عجیبی برایم آشنا به نظر میرسیدند نیز اینجا حضور داشتند. حالا میفهمیدم که چرا آنها آن قدر (در دنیا) به نظر برایم آشنا میآمدند، آنها در زندگیهای قبلی من جزو دوستان یا خانواده من بوده اند. حال میفهمیدم که جوهرۀ اصلی تمامی خانواده و عزیزانم، از زندگی آخرم در زمین و همچنین زندگیهای قبلی دیگرم همه اینجا هستند….» تجربۀ دواین
«چشمانی که به آن خیره شده بودم چشمان خود من بودند، چشمان روح من. من با کمال تواضع آنچه را که به من نشان داده میشد قبول کردم (و با خود گفتم): «آه خدای من! من تمامی اینها هستم، زیبا، درخشنده، باشکوه، خردمند، مهربان، قوی،… واقعاً نمیدانستم و هیچ ایدهای نداشتم.». با نگاه به این روزنه، کوهی از زندگیها و تجربهها را دیدم…» تجربۀ جن پرایس
«لمس کردن جریان زندگی به من بصیرتی به ابعادی ماوراء ابعاد و جهانهائی ماوراء جهانها داد و من بینهایت را تجربه کردم. به من مجموعه ای طولانی از تجربیات در جهانها و قلمروها و ابعاد دیگر واقعیت نشان داده شد. فهمیدم که مرور تمام تجربیات زندگیهای قبلی که من بخشی از آن بودهام نیز در آن بوده است.» تجربۀ وین
«میدیدم که ستونهای عظیمی در زیر ساختمانی که در آن هستم قرار دارند و یک پلکان بزرگ از جلوی ساختمان به یک حیات بزرگ منتهی میشد. من احساس کردم که در یکی از زندگیهای قبلیام در بنائی شبیه به این روی زمین بودهام، شاید در مصر باستان.» تجربۀ ند دوگرتی
«او اعتقاد داشت که استعداد فوقالعاده او برای تقلید و بازیگری بخاطر خاطراتی است که روح او از زندگیهای قبلی (تناسخ) به همراه آورده است. ولی در این آخرین زندگیش او خود را گم شده حس میکرد و همیشه میگفت نمیداند چه کسی است و چرا روی زمین آمده. او به شرلی مکلین میگفت: میدانم که زندگیهای زیادی در قبل داشتهام… تجربهای که داشتم آن را برایم محرز کرد.» تجربۀ پیتر سلرز
«ناگهان آگاهی من دوباره به تونل برگشت که در آن پشت سر پدرم در حال حرکت بودم. در آن جا میتوانستم گذشته و حال و آیندۀ خود را ببینم. در یکی از زندگیهای قبلی، خود را دیدم که یک شاهزادۀ هندی در قرون وسطی بودم و بدون هیچ ترحمی افراد ضعیف و فقیر را شلاق میزدم. در صحنۀ دیگری زندگی خود را حدود 200 سال قبل دیدم که یک کشاورز خشخاش در افغانستان بودم و به تریاک حاصل از محصولات خشخاش خود اعتیاد داشتم. همانطور که پدرم من را در تونل هدایت میکرد، این بصیرت در من نفوذ کرد که در زندگی فعلیِ من نیز همان رفتار و عادات زندگیهای قبلیام منعکس هستند» تجربۀ راجیو پارتی
«در جلوی من گروهی از ارواح، حدوداً بین 50 تا 100، ایستاده بودند. هر کدام به نوعی هویت خود را داشتند، ولی درعین حال همه بخشی از یکدیگر بودند و مجموعاً وجودی واحد را تشکیل می دادند. من درک کردم که اینها همگی زندگیهای قبلی من هستند. هر روح تمام تجربه و دانش حاصل از زندگی خود را با همه به اشتراک میگذاشت که در کل جزو ضمیری واحد میشد. من آنها بودم و آنها من بودند.» تجربۀ رونالد کروگر
«من از طریق نور دوباره به اقلیم ارتعاشی بازگشتم. تمام فرایند معکوس شد و دانش حتی بیشتری به من داده شد. من به خانه (زمین) بازگشتم و درسهایی از فرایند تناسخ به من داده شد.» تجربۀ ملن-توماس بندیکت
«آنگاه پرتوهای یک روح بسیار متعالی و انرژی و قدرت عشق و شفقت او که بر من سرازیر میشد را حس کردم که به طرف من میآمد. او از طریق فکر و تلهپاتی من را متوجه زندگیهای متعدد قبلی که داشتم کرده و شروع به پرسیدن سؤالاتی از من نمود… او گفت که من یک سابقۀ طولانی از زندگیهای متعدد گذشته داشتهام که همگی پر از خشم و تنفر و قلدری بودهاند.» تجربۀ معراج
«(در دنیا) به من یاد داده شده بود که ما تنها یک بار زندگی می کنیم و بعضی خوش شانس شده و در ناز و نعمت غرق هستیم، و بعضی هم مورد سخت ترین امتحانات قرار گرفته و در بدبختی و درد زندگی را میگذرانیم… ولی در NDE خود فهمیدم که بیشتر ما بسیار طولانیتر از آنچه حتی بتوانیم تصور کنیم زندگی کرده ایم…» تجربۀ ایمی
«مادر بزرگم و یک شخص دیگر که او را از یک زندگی قبلی می شناختم، و یک فرشتۀ نگهبان در آنجا بودند که برای کمک به انتقال من آمده بودند…» تجربۀ کارن شیفر
«آنگونه که من تجربه کردم، «ادراک» دریافت و سهم شخصی ما از دانش و حکمت بیانتهای ضمیر یگانه است، بینشی در حال تکامل به راه یگانه، و جرعۀ فردی ما از اقیانوس ابدیت. از طرف دیگر «حافظه» مجموعۀ تأثیرات و خاطرات ما از تمامی زندگیهایی است که هرگز داشتهایم و آن را بیاد میآوریم، مجموعۀ تمامی شخصیتهائی که به ضمیر خود متصل کردهایم، و انبار ابدی ارزشهای روانی ما.» تجربۀ ویلیام هوردن
تناسخ با بقیه جنبه های جهان بینی NDE نیز همخوانی دارد. بر طبق این تجربیات هدف از زندگی زمینی رشد روحی و یادگیری درسهای معنوی است. هر زندگی از نظر زمانی و شرایط محدود بوده و فقط امکان تجربه تعدادی محدود از جنبه های وجود ما را به ما می دهد. مثلا در یک زندگی ممکن است روح اراده کند که در بدنی معلول و از نظر مالی فقیر و از دید جامعه بی اهمیت به این دنیا بیاید تا با چالش های آن روبرو شود و درسهای مربوط به آن را فرا گیرد. همین انسان در زندگی دیگری ممکن است اراده کند که در قالب شخصی ثروتمند و مشهور و صاحب نفوذ به دنیا بیاید تا چالش های متفاوتی را تجربه کند (هویت خود را در مال و قدرت و شهرت ندیدن، کمک و شفقت در حق افراد ضعیف تر….). بنابر این به نظر می آید که معمولا یک زندگی منفرد برای یادگیری و رشد روحی بسیاری از ما کافی نخواهد بود.
همچنین به این مسئله از دید بحث عدالت الهی نیز می توان نگریست. آیا منصفانه است که که به انسان تنها یک فرصت تکرار نشدنی برای یک زندگی کوتاه چند ده ساله (یا برای بعضی حتی کوتاه تر) داده شود و آنوقت انسان تا ابدیت محکوم به نتایج آن باشد؟ اگر اینگونه است دیگر مرور زندگی چه فایده ای دارد، حال که شخص دیگر هرگز امکان تصحیح رفتار خود و عملکردی متفاوت را نخواهد داشت؟ دیگر آنچه که آنرا جهنم می نامیم چه هدفی می تواند داشته باشد؟ چون تنبیه تنها وقتی خردمندانه است که به بهبود رفتار در آینده منجر گردد. وقتی که دیگر هیچگاه فرصت مجددی نباشد، فلسفه و حکمت آن چیست؟ (البته باید گفت که از دیدی عمیق تر جهنمی وجود ندارد و تنها جهنم جهنم ساخته خود ما و افکار ماست که بحثی جداگانه است).
ضمنا چگونه می توان تفاوت های بسیار شگرفت در شرایط زندگی مادی و محیطی آنها را برای انسانها توجیح کرد؟ اینهمه اختلاف در درجه و مقدار حکمت های معنوی و رشد و هدایت هایی که انسانها دریافت می کنند چطور؟ مثلا یک نفر NDE دارد و بسیاری از حقایق را با چشم خود دیده و به او این فرصت داده می شود که بازگشته و زندگی خود را تصحیح کند، در حالی که بسیاری دیگر نه تنها چنین فرصتی را نداشته اند، بلکه در محیطی بوده اند که یا سخنی از معنویت و خدا در آن نبوده و یا دین به بدترین شکل و با تحریف بسیار عرضه شده و آنها را کاملا از دین و خدا متنفر نموده است. آیا یک زندگی منفرد و غیر قابل تکرار منصفانه است؟
دیدگاه NDE و دیدگاه های مذهبی متعارف در این عقیده اتفاق نظر دارند که این دنیا مکانی برای یادگیری رشد معنوی و روحی است و مانند یک مدرسه است که چالش ها و درسهای آن را تجربه می کنیم. اگر این گونه است و اگر قرار است هر کسی تنها یک بار فرصت زندگی کردن را داشته باشد، تکلیف آن نوزادی که در سن چند روزگی می میرد چیست؟ در واقع به او هیچ فرصت حقیقی برای تجربه این دنیا و بهره بردن از فرصتی که برای پیشرفت روح او در آن وجود دارد داده نشده است.
اینها فقط اشاره ای اجمالی به هم سو بودن تناسخ با دیدگاه تجربیات نزدیک به مرگ هستند و ما در اینجا قصد بحث مفصل فلسفی و استدلالی را در این مورد ندار
در پایان این نوشتار به سخن استاد روحانی هندی «مهر بابا» (Meher Baba) اشاره می کنیم. او تعبیری قابل تامل درباره تناسخ دارد که برای خوانندگانی که علاقه مند به دیدی عمیق تر به این موضوع هستند بازگو می گردد:
«نیرویی که روح را به چرخه زندگی و مرگ [دنیایی] وابسته نگاه می دارد علاقه روح به تجربه کردن وجود خود به شکلی منفرد و جدا است. این علاقه بوجود آوردنده میل به تجربه اشیاء [و قالب ها] و دنیای دوگانگی و جدایی می باشد. برای ارضاء این میل است که ذهن من-گرا (Ego Mind) به کرات به دنیا باز می گردد. هنگامی که تمام اشکال این امیال و خواسته های [جدایی گرایانه] از بین رفتند، تاثیرات و ادراکاتی که بوجود آورنده و ادامه دهنده ذهن من-گرا هستند نیز ناپدید می گردند. با از بین رفتن این تاثیرات و ادراکات، ذهن من-گرا خود در خواهد یافت که تنها واقعیت تحقق خود ابدی و تغییر ناپذیر حقیقی است که همان ابر روح یا خداست، که تنها حقیقت است. تحقق الهی [روح] پایان تناسخ ذهن من-گراست، زیرا در حقیقت پایان وجود آن است. تا وقتی که ذهن من-گرا وجود دارد همواره عطش و میلی شدید برای حیات مجدد مادی وجود خواهد داشت.»
شک نکن که هست …پیشنهاد میکنم در مورد زندگی دونا دون تحقیق کن .و یا کتاب استادان بسیار زندگی های بسیار و حتما بخون .
مرسی حتما
دونادون یا جامه به جامه مفهومی در آیین یارسان یا اهل حق است که ارتباط نزدیکی با مفهوم تناسخ و حلول روح دارد. دون در ترکی به معنی جامه و دونادون به معنی از جامه ای به جامه دیگر درآمدن است.
در دین یارسان تناسخ به این مفهوم که روح بی هدف از یک کالبد به کالبد دیگر منتقل شود کاملاً نفی شده و از اساس رد میشود. اما مفهوم دیگری به نام دون به دون شدن (که در ظاهر به فلسفه تناسخ شباهت دارد) حقیقتی جدا نشدنی از جهان بینی یارسانی است. یارسان میگوید که هر روحی باید در زمانی محدود (۵۰ هزار سال) سیری را برای تکامل خود طی کند و آن را با دونادون میشناسند. معتقدان به یارسان آیه ۴ سوره معارج را دلیلی بر همین مدعای خود می دانند:
تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ (فرشتگان و روح در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال است به سوی او بالا میروند)
روح باید جسمها و جامههای مختلف از جمله مرحله جانوری، نباتی، جمادی و … را طی کند و در هر مرحله روح وارد عالم برزخ میشود و پس از رسیدگی به اعمال روح و سنجش اعمالی که روح با اختیار خود بدست اورده دوباره روح با توجه به اسحقاق خود به صورت نوزاد در خانواده مستحق خود (مثلاً" در جامه انسانی) در خانواده ثروتمند یا فقیر و … مورد آزمایش قرار میگیرد. و بعد از طی هزار دون ۵۰ ساله (دون هزار و یکم) روح انسان کامل میشود و ذات خدایی در آن روح نایل میشود. البته روحهایی وجود دارد که کمتر یا بیشتر از هزار دون را طی نمایند و این بستگی به دلایل مختلف از جمله ریاضت و لطف حق تعالی و … دارد. در تناسخ اعتقاد به حلول روح است ولی در دونادون اعتقاد بر تجلی و مظهریت ذات بر روح است و …البته مسئله دونهای ۵۰ ساله جزئیات بیشتری دارد، بدین صورت که دونها به صورت جفت (مجموعاً ۱۰۰ سال) هستند، و تکمیل تجربیات یک دون (مثلاً ۸۰ سال) در دون بعدی (به مدت ۲۰ سال) انجام خواهد شد.
از دیدگاه یارسان مفهوم تناسخ که از جانب بسیاری از امامان شیعه و فلاسفهای چون ملاصدرا رد شده کاملاً با عقیده دونادون متفاوت است. اگر چه در ظاهر در تناسخ و دونادون، روح از کالبدی به کالبد دیگر منتقل میشود، اما تفاوت مهمی میان این دو جهان بینی وجود دارد. در تناسخ روح در زمان های نا مشخص، گاهی طولانی تر و گاهی زودتر به تعالی می رسند در حالیکه در فلسفه دونادون هر روح در مدت زمانی معین (۵۰ هزار سال) از یک کالبد به کالبد دیگر منتقل میشود و هدف در این مدت حرکت به سمت کمال است.
شاید یکی از بزرگترین اشتباهات ناقدان عقیده وازایش، یکی گرفتن جهان بینی فلسفه تناسخ و دونادون است. در فلسفه تناسخ روح در مدت زمان نا مشخص از کالبدی به کالبد دیگر منتقل میشود در نهایت متعالی می گردد. ائمه، علما و فلاسفه شیعه هم عقیده به تناسخ را بوضوح رد کرده و آن را مخالف حکمت الهی و هدفدار بودن آفرینش میدانستهاند.، بر خلاف دیدگاه معتقدین به تناسخ، در فلسفه دونادون عدل الهی و تکامل بشری به کمک جابجایی محدود روح از یک کالبد به کالبد دیگر توجیه پذیر است. بدین ترتیب که هر روح مدت ۵۰ هزار سال (۱۰۰۰ دون ۵۰ ساله) از کالبدی به کالبد دیگر منتقل شده و در نهایت به کمال خود میرسد. بدین طریق هم عدل الهی (مدت زمان برابر برای تمام روحها) قابل اثبات است و هم فلسفهٔ معاد و برزخ که از معتقدات اصلی مسلمانان و تصریحات قرآنی است، تأیید میشود. در حقیقت روحها پس از رسیدن به دون هزار و یکم به عالم برزخ منتقل شده و تا زمان قیامت در آن عالم باقی میمانند.
مولوی در بیان تجلی روح امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب در کالبدهای مختلف چنین سروهاست:
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد امسال در این خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی آنست که امسال عرب وار برآمد
آن یار همانست اگر جامه دگر شد آن جامه به در کرد و دگربار برآمد
آن باده همانست اگر شیشه بدل شد بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
ای قوم گمان برده که آن مشعلهها مرد آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
این نیست تناسخ سخن وحدت محضست کز جوشش آن قلزم زخار برآمد
یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست کدم ز تک صلصل فخار برآمد
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید امروز در این لشکر جرار برآمد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد از برج دگر آن مه انوار برآمد
گفتار رها کن بنگر آینه عین کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد
شمس الحق تبریز رسیدست مگویید کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد
به عقیده یارسان در این شعر مفهوم جامه (ترجمه فارسی کلمهٔ «دون») دقیقاً به فلسفه دونادون شدن اشاره دارد. البته در فلسفه دونادون ارواح امامان شیعه جهت کمک و راهبری روحهای دیگر در کالبدهای مختلف تجلی میکنند و از این رو جایگاه و شأن آنها با روحهای دیگر کاملاً متفاوت است.
یارسان از نظر تاریخی حضور این مظاهر الهی را در زمانهای مختلف قابل اثبات میدانند و به موارد زیر اشاره میکنند:
یعقوب نبی، همسر و ۱۲ پسرش (مجموعاً ۱۴ نفر که یکی مؤنث و بقیه مذکر هستند)
عیسی، مریم باکره و ۱۲ حواریون (مجموعاً ۱۴ نفر که یکی مؤنث و بقیه مذکر هستند)
محمد، فاطمه و ۱۲ امام شیعه (مجموعاً ۱۴ نفر که یکی مؤنث و بقیه مذکر هستند)
هفتن و هفت توانه از بزرگان یارسان در قرن هفت و هشت هجری (مجموعاً ۱۴ نفر که یکی مؤنث و بقیه مذکر هستند)
نه حقیقت نداره از نظر علمی ثابت نشده و به نظرم خیلی احمقانست تناسخ
اولا اونی ک اهل حق بهش اعتقاد داره تناسخ نیست و دونادون بهش میگن . دوما تناسخ میگه روح جابجا میشه اما بی پایان و ابدی عه ولی دونادون اینو نمیگه . دونادون ینی روح ۱۰۰۱ کالبد رو باید طی کنه تا کامل بشه و به حقیقت یا حق که
از جنس خودشه بپیونده .
اون دنیا وجود نداره همه چی اینجاس .
اگ دقت کنی متوجه میشی ک اکثر ادمایی ک سرکسی کلاه میزارن یا مال یتیم میخورن و … همین دنیا خدا میزاره تو کاسشون و ی عده ای رو هم در زندگیه بعدیش مجازات میکنه .
مثلا انسان هایی ک تو کشور هایی مثل سومالی زندگی میکنن و در فقر مطلق هستن حتما ی غلطی کردن که اونجا دنیا اومدن و وضع زندگیشون اونه .
سلام به شما . تو موضوع و اعتقاد به تناسخ مسائل و ریشه های زیادی وجود داره که باعث شده این تفکر به وجود بیاد . کاری با اون ها ندارم . اما اگر بخام به صورت خلاصه خدمتتون عرض کنم : تناسخ یک راه فرار ذهنی برای توجیه منکران معاد هست . تا جایی که افرادی که به تناسخ اعتقاد دارن حتی اعمال خشونت امیز مثل قتل رو هم توجیه میکنن و برای خودشون هیچ قائده و اوصولی مبنی بر وجود اخرت و پاسخگو بودن انسان در قبال اعمالشون متصور نیستند که این برخلاف اسلام و تمام ادیان ابراهیمی هست . حتی یهود هم تناسخ رو رد میکنه . چه برسه به اسلام . اگر امام صادق رو قبول دارید که میدونم ندارید ولی توجه شما رو به یکی از فرمایشات ایشون جلب میکنم که فرمودند : (((اینان پنداشته اند که نه بهشت و نه جهنمی است و نه برانگیختن و زنده شدن است، قیامت در نظر آنان عبارت از این است که روح از قالبی بیرون رود و در قالب دیگری وارد شود. اگر در قالب اول نیکوکار بوده بازگشتن در قالبی برتر و نیکوتر، در عالی ترین درجه دنیا خواهد بود، اما اگر بدکار یا نادان بود، در پیکر بعضی از چهار پایان زحمتکش و باربر که حیاتشان با رنج و زحمت طی می شود، مستقر می گردد یا در بدن پرندگان کوچک و بد قیافه ای که شب ها پرواز می کنند و به گورستان ها علاقه و انس دارند جای می گیرد . ))) عملا ایشون سوالی پرسیدن که اهل تناسخ هیچ وقت نتوستن جوابی بهش بدن . از نظر علمی این موضوع قویا رد شده . علم این سوال رو از تناسخ میپرسه که هیچوقت نتونسته بهش جواب بده . (((چگونه می توان به "تناسخ" میان شخص در زمان t2 که بر حسب ادعا همان شخص در زمان t1 است حکم کرد؟))) در کل اسلام، بازگشت ارواح به دنیا در قالب یک شخص دیگر یا یک موجود جاندار برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن شرایط همزیستی با ارواح را قبول نداره و صریحا ردش میکنه . قرآن میگه : (((چون یکیشان را مرگ فرا رسد گوید: پروردگارا، فرمان ده مرا به دنیا باز گردانند، شاید کارهای نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم،(در حیات آینده) انجام دهم ،( پاسخ داده می شود): هرگز، این سخنی است (بی اساس) که گوینده خود می گوید (و به آن ترتیب اثر داده نمی شود) و از پی (مرگ) اینان عالم برزخ است تا روزی که قیامت فرا رسد و از قبرها بر انگیخته شوند"))) تناسخ توهمی بیش نیست . یه آدم حسابی تو دنیا بهم معرفی کنید که تناسخ رو قبول داشته باشه . یه حدیث هم از امام رضا(ع) که میدونم امام رضا رو هم قبول ندارید ولی ممکنه باعث تغییر نظر موافقین تناسخ بشه : امام رضا (ع) می فرماید: "کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن عقیده داشته باشد، به خدای تعالی کفر ورزیده و بهشت و دوزخ را غیر واقعی تلقی کرده است. ضمنا نظریه حرکت جوهری ملاصدرا هم تناسخ رو زیر سوال میبره . دیگه این همه دلیل و منطق بر چرت بودن نظریه تناسخ وجود داره . پس دنبال چی هستید ؟ . ((اسلام پیروز است ))
همه این باورهای چرند از اونجایی اغاز شد که انسان نخواست و نتونست مرگ رو بعنوان حقیقی ترین واقعیت زندگی بپذیرد !!!
مرگ تاسف بار و بی رحم هست و ملموس ترین رویداد هر زندگی !! بیخودی طراوت زنده بودنتون رو با این دروغها و باورهای دروغین از دست ندین ! انطوری زندگی کنید که هر زمان مرگ فرا رسید با افتخار و رضایت در اغوشش ارام بگیریم چون مرگ پایان همه چیز است !
یکی از بزرگان کلام زیبایی داره : میگه تا زمانی که من زنده ام مرگی وجود نداره پس هرگز از ان نمی هراسم و ان زمانی که مرده باشم دیگر وجود ندارم که از مرگ بترسم !
زندگی کنین همه چیز همینجاست !!
نه تنها حقیقت ندارن بلکه bullshit نیز هست. البته با کمال احترام به زحمات شما در ایجاد این تاپیک.
با احترام به زحمتی که واسه نوشتن این همه متن کردی، اما کسشره
عرص ادب، راستش این کامنت رو برای متنهایی که شما گذاشتین نمیزارم چون الان خستم و حوصله خوندن ندارم اما کامنتهای دوستان رو خوندم و برام یه نکته جالب بود که این کامنت رو در رابطه با اون میزارم. و اونم افرادی هستن که یه جمله نوشتن: با اینکه خیلی زحمت کشیدی اما تناسخ کصشعره، و از این قبیل نظرات
میخام خدمت این عزیزان بگم توی دنیای امروز با نسبت دادن کصشعر چیزی رد یا اثبات نمیشه، اگه دلیل منطقی یا تئوری خاصی برای رد این بحث دارین بفرمایین خیلی بهتره تا…
در اولین فرصت تاپیکتونو مطالعه میکنم و نظرمو میگم عزیز. موفق باشی ? ?
بله حقيقت داره ،،با مديتيشنهاي مخصوص ميشهديد،،تا زمانيكه خودم نديده بودم باور نداشتم اما وجود داره وميتوان ديد،،بحث تناسخ خيلي خيلي مفصله
میشه توضیح بدی
دلائل طرفداران تناسخ طرفداران تناسخ دو دلیل برای ادعای خود ارائه می دهند: 1- دلایل دینی ، 2- شواهد تجربی.
1- عدالت الهی: مهم ترین دلیل معتقدان به تناسخ، پاسخ به این سؤال است که « با توجه به عدالت خدا، چرا انسان ها متفاوت آفریده شده اند؟» و در جواب گفته اند: علت این است که هر کسی قبل از این زندگی، زندگی دیگری داشته و متناسب با اعمالی که در آن زندگی انجام داده، جایگاهش در زندگی بعدی مشخص شده است،یعنی کسی که در زندگی قبلی آدم خوبی بوده در زندگی جدید در یک خانواده ی مرفه به دنیا آید و کسی که گناهکار و بد کار بوده، در یک خانواده ی فقیر و بیچاره به دنیا می آید. گروهی معتقدند که تناسخ ممکن است از انسان به حیوان و یا بر عکس نیز صورت بگیرد.
مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم در پاسخ باید گفت : اگر این نظریه به خاطر حل مشکل عدالت الهی باشد، به هیچ وجه نمی تواند مشکل را حل کند زیرا این سلسله توالدها یا آغاز دارد یا ندارد. اگر مطابق آیین هندو آغاز ندارد، پس مشکل تفاوت ها حل نشده و صرفاً به عقب می رود، یعنی مرتب اشکال در مورد قبلی ها مطرح می شود که چرا آن ها متفاوت خلق شده اند. اگر هم بر اساس علم جدید نظر هندوان را رد کنیم و بگوئیم حیات آغاز دارد، آن گاه باید ارواح انسان ها را یا کاملا یکسان و یا با اندکی تفاوت فرض کنیم. اگر اندکی تفاوت داشته باشند که باز مساله حل نشده است و اگر یکسان باشند، تفاوت های بعدی آنها ناشی از عوامل خارجی ( شرایط محیطی) خواهد بود و باز عدالت خدا زیر سوال می رود که چرا شرایط محیطی یکسانی برای آنها قرار نداده است؟ (1)
پس در هیچ حالتی نظریه تناسخ مشکل نا برابری های انسان ها در هنگام تولد را حل نکرده است.
2- خاطره های زندگی قبلی: ظاهراً مهم ترین عاملی که امروزه موجب گرایش عده ای به این نظریه شده، این است که برخی مدعی هستند زندگی پیشین خود را به یاد می آورند و دیگران این را به عنوان دلیلی تجربی بر صحت تناسخ قلمداد کرده اند . این خاطره ها به دو صورت پیدا می شوند: عده ای با هیپنوتیزم به چنین خاطره هائی می رسند و عده ی معدودی نیز بدون هیپنوتیزم ، چنین ادعائی را مطرح می کنند:
الف- خاطره های ناشی از هیپنوتیزم : عده ای از افراد، هنگامی که تحت تاثیر هیپنوتیزم واقع می شوند، ادعا می کنند که به یاد می آورند قبلاً شخص دیگری بوده اند و کارهای دیگری انجام می داده اند و برخی موارد مشاهده شده که چنان شخصی واقعاً وجود داشته و احیانا برخی از آن کارها را نیز انجام داده است.
هیبنوتیزم برای پاسخ به این ادعا، ابتدا باید نکته ای را یاد آور شویم و آن این که دانشمندان در تبیین هر حادثه ای ، همیشه مبانی را قبول می کنند که با سایر داده های علمی هماهنگ باشد. نظریه تناسخ با بسیاری از داده های علمی ناسازگار است. در این جا باید دید آیا بیان دیگری از مطلب وجود ندارد که هم این پدیده را توجیه کند و هم با سایر داده های علمی هماهنگ باشد؟
تاکنون در تمامی موارد ادعای زندگی پیشین که اطلاعات آن با هیپنوتیزم فرا خواند ه شده است، یا چنان شخصی آن طور که فرد توصیف می کند، وجود نداشته و یا ویژگی مورد بحث می توانسته است برای فرد اطلاع دهنده، که احتمالا به طور خود آگاه به منبع این اطلاعات توجهی نداشته است، معلوم باشد.
ب-مواردی که اشخاص بدون تأثیر هیپنوتیزم ، چنین ادعائی کرده اند مطابق تحقیقات انجام شده در مورد خاص مشاهده شده است: اول، دربچه های کم تر از چهار سال در هندوستان، که عده زیادی از این بچه ها چنین ادعائی را مطرح کردند. دوم، موارد معدودی در افراد بزرگسال.
در مورد بچه های مذکور مطابق تحقیقاتی که انجام شده آشکار شده که به لحاظ علمی، بیش تر موارد غیر قابل قبول است، یعنی یا انگیزه ای برای آن ادعا ها وجود دارد ( به طور مثال، معلوم شده است که بیشتر این ها ادعا می کرده اند که به یک طبقه اجتماعی بالاتری تعلق دارند، یا حتی سهمی از زمین متعلق به پدر زندگی قبلی شان را طلب می کرده اند)، یا بین دو خانواده مورد بحث، آشنائی زیادی وجود داشته و احتمال توافق پیشین بین آنها زیاد بوده است.
اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود اما در مورد ادعاهای بزرگسالان، حقیقت این است که کتابهای متعدد در این زمینه نوشته شده، اما اغلب آنها ساختگی بودنش بر پژوهشگران آشکار است. در میان آن تنها کتابی که ظاهراً ادعای مطرح شده در آن با گزارش های تاریخی بیش تر هماهنگ است، کتابی از یان استیونسن به نام « نمونه های تناسخ» می باشد. جمعاً32 مورد در آن گزارش شده است که مثلا خانمی در سال 1902 در هند به دنیا آمد، پس از مدتی وفات یافت و در سال 1926 فرد دیگری در هند به دنیا آمد که ادعا می کرد تجربیاتی از مردم و حوادث آنها دارد که با تجربه های فرد قبلی هماهنگ بود. محققان دلایل دیگری نیز در رد این ادعا ارائه کرده اند که از جمله مهم ترین آنها:
تناسخ الف. نقد چگونگی این همانی: مهم ترین مساله این است که ببینیم واقعا چه معیاری وجود دارد که ما یک شخص را در دو سالگی و در پنجاه و دو سالگی شخص واحدی می دانیم و می گوئیم که این شخص پنجاه ساله همان بچه ی دو ساله است؟
فلاسفه مسلمان، ملاک این همانی را نفس و روح می دانند و معتقدند که امکان ندارد روحی که از بدن انسان جدا می شود دوباره در یک کالبد جدید وارد شود لذا این ادعاها الزاماً باطل است. برخی از فلاسفه ی غرب که منکر روح هستند نیز نشان داده اند که آن امری را که ملاک وحدت شخص امروزی و همین شخص در پنجاه سال پیش می دانیم، هر چه که باشد نمی تواند ملاک وحدت شخص فعلی و شخصی که مدتها پیش در گذشته است، باشد.
خلاصه این که، صرفا با مشاهده شباهتی بین خاطرات یک فرد و جریاناتی که برای شخص دیگری رخ داده است، نمی توان این را همان شخص دانست.
ب. عدم یاد آوری از جانب اکثر انسان ها و عدم یاد آوری مکرر از جانب مدعیان یاد شده: این دلیل بر این اساس استوار است که اگر تناسخ صحیح باشد، چرا از میان چند میلیارد نفر تنها عده بسیار قلیلی، مثلا همین 32 نفر این حادثه را به یاد می آورند. و خود اینها نیز چرا فقط یک زندگی قبلی را به یاد می آورند( چون مطابق تناسخ هر کسی بارها می میرد و زنده می شود)؟
توضیح مطلب این که در برخی مباحث قلت و یا کثرت طرفداران آن تنها دلیل برای قضاوت درباره صحت یا سقم آن است. یعنی اگر 32 نفر بگویند که دیده ایم و چند میلیارد نفر خلاف آن را بگویند، انسان سخن اکثریت را به واقع نزدیک تر می داند و در بحث تناسخ نیز قضیه به همین صورت است.
نظریه تناسخ یا انتقال روح از جسمی به جسم دیگر بر دو دلیل ( دلایل دینی و شواهد تجربی ) استوار شده است. که هر دو دلیل توسط فلاسفه مورد نقد و بررسی قرار گرفته و مشخص و آشکار شده که به لحاظ علمی تمامی ادعاهای مطرح شده غیر قابل قبول است. از سوی دیگر این نظریه از پشتوانه محکمی در ادیان گوناگون حتی در ادیان هندو که امروزه مهم ترین مروجان آن هستند، بر خوردار نیست ج. عدم ثبات تعداد انسان ها: اگر نظریه تناسخ درست باشد، لازم می آید تعداد انسان های جهان ثابت بماند زیرا هیچ روح جدیدی ایجاد نمی شود و هر روحی که بمیرد در کالبد شخص دیگری ظاهر می شود. در این جا شاید پاسخ داده شود که تناسخ نه فقط بین انسانها بلکه بین انسان یا حیوان و گیاه و جماد نیز هست. اما باید گفت: اولا در مورد گیاه و جماد، اصلا خاطره داشتن و هیچ ملاک دیگری وجود ندارد که انسان را به صورت یک سنگ بدانیم، یعنی سنگ روح و خاطر ندارد و ... ، بر چه اساسی می توان این دو را یکی دانست. در مورد تناسخ متقابل انسان و حیوان هم دو مشکل عمده از حیث تعداد و کیفیت هست، یعنی اولاً:اگر تناسخ بین انسان و حیوان برقرار باشد لازم می آید که جمعیت انسان ها به طور وحشتناکی زیاد شود، زیرا این قول ، منشأ همه حیوانات را هم انسان می داند ومطابق آن انسانی که به حیوان تبدیل شده است ، پس از چند دوره حیوان بودن، مجازاتش تمام می شود و دوباره انسان می شود. حال با توجه به تنوع فراوان حیوانات( بخصوص حشرات و ....) اگر قرار باشد از هر نوع حیوانی در سال تنها یکی انسان شود، باید سالانه دهها میلیارد نفر به جمعیت انسان ها افزوده که تا به حال چنین نشده است.
ثانیاً: از حیث کیفیت، معتقدان به تناسخ بین انسان و حیوان، اعتقاد دارند که مطابق قانون کرمه، هر انسانی به حیوانی تبدیل می شود که خلق و خوی آن را دارد، مثلا انسان حریص، مورچه و انسان شهوتران، خوک و .... می شود.اکنون این اشکال پیش می آید که انسانی که چند رذیلت اخلاقی را با هم دارد چگونه خواهد شد؟ هر کدام بشود، ترجیح بلا مرجح است. اگر هم اشکال شود که در معاد نیز همین مشکل پیش می آید؟ پاسخ می دهیم که اتفاقاً در احادیث هم اشاره شد که ممکن است یک نفر سرش مثل گرگ و بدنش چیز دیگری باشد، اما در جهان مادی ما چنین موجودی را سراغ نداریم .
خیلی سنگین شد.من میدونم که از لحاظ خیلی ها و مخصوصا دین غیر قابل پذیرش.البته که الان بعضی ها همین تئوری برای پوتین قائل هستن میگن در دوران مختلف تاریخ در کالبد های مختلف ولی شبیه به هم وجود داشته هر چند که نمیدونم اینم جز نظریه تناسخ حساب میشه یا نه
تا وقتی که خواست و آرزو همراه انسانه تناسخ هم وجود داره از نظر کائنات محاله کسی به آرزوش نرسه بنابراین تناسخ وجود داره تا آگاهی دوباره برگرده و آرزوی خواسته شده را بصورت عینی و فیزیکی متلجی کنه. وقتی بی آرزو شدی آنگاه از بند تناسخ رها میشی. بودا میگفت آرزو یعنی ابتدای رنج
نمیگم قبول دارم یا نه چون تقریبا تو این دنیا هیچ چیز قابل اثبات نیست و برای مثال هر دانشمندی که به نتیجه یا نطریه ای میرسه دانشمندای پس از اون نقضش میکنن و این چرخه همینطور ادامه داره ولی یه سری چیزای که زیاد در مورد این موضوع دیدم یا اینکه خیلی سروصدا کرده یکیش مثال پسریه که وقتی به سن ۳نمیدونم ۴ سال میرسه به حرف میاد که توی زندگی قبلیش تو ی یه مکانی با ضربه چاقو به سرش کشته شده که ترس پدر و مادرش رو به همراه داره و وقتی به اون جا(یه مکانی احتمالا تو یه کشور دیگه) میرن میبینن که یه همچین اتفاقی افتاده و جسدی هست که تنها مدرکی که در موردش دارن اینه که طرف با جسم نوک تیز به سر کشته شده و بوسیله پسر بچه مثلا قاتل خودشو پیدا میکنن و اسمشو هم گذاشتن داستان عدالت … یه چن تا داستان دیگه هم بود ولی این یکی خیلی سرو صدا کرده بود خیلی وقت پیش هم اینو خونده بودم زیاد جزیاتش یادم نبود شاید بد توضیح داده باشم …و داستان های دیگه که فوق تخیلی میشه مثلا یه پسر بچه روسی هست که میگه قبلا مریخی بوده و یه دختری که ب یاد میاره مادر چن تا بچس و از اینا که یه سرچ تو اینترنت بزنید میبینید
مهم نیست حقیقت داره یا نه مهم اینه که تو بهش باور داری یا نه!!
خانوم خانوما تاپیک زدی همفکری کنیم،یا فقط خودت هی کامنت بزاری ؟