بهترین وزیباترین شعری که خوندین باحداقل نوشتن یک بیت؟؟

1397/04/24

دوستان عزیز ممنون میشم از همه تون شرکت کنین تا تک بیتی های بیکران از سلاطین شعرفارسی رو بتونیم باهم به اشتراک بزاریم.
خودم که عاشق حضرت مولانا و سعدی و رهی معیری وخاقانی شروانی و…خیلیای دیگه.

من چه غم دارم که ویرانی بود **
زیرِ ویرانی گنج سلطانی بود

7119 👀
5 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-07-14 22:07:08 +0430 +0430
نقل از: TehFucker 1.اندر دل بیوفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد 2.گویند کسان بهشت با حور خوش است من میگویم که به آب انگور خوش است

شاعر شعر راهم ذکر کنید
البته این رباعی زیبا از خیام بود که شماگفتین،
در همین راستا بنده یک شعر از
استاد بی چون و چرا حضرت مولانا میگم،
اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد

آن را که وفا نیست ز عالم کم باد

دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد

جز غم که هزار آفرین بر غم باد

3 ❤️

2018-07-14 22:10:44 +0430 +0430
نقل از: TehFucker البته با عرض پوزش این هم خیلی قشنگه غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادست

بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

1 ❤️

2018-07-14 22:27:36 +0430 +0430

خواهشأشاعره شعرهای که مینویسین هم ذکرکنیدخیلی ممنون میشم،
ای بسا هندو و ترک همزبان

ای بسا دو ترک چون بیگانگان

پس زبان محرمی خود دیگرست

همدلی از همزبانی بهترست

1 ❤️

2018-07-14 22:35:25 +0430 +0430
نقل از: afate_e_sorkh زمین زمینه دار داغ دیرین است............هوای حادثه بدحور سنگین است

شاعر خودم

بازهم اگه داری برایمان بوگو ?

0 ❤️

2018-07-14 22:47:41 +0430 +0430
نقل از: afate_e_sorkh مهر آمد . خاطرات خاطرم دلگیر شد زندگی تصویری ازتقدیر شد روزگار کودکی با تخته های سبز و گچ های سپید شور و شوق مدرسه معلم دوست ناظم زود آمد زود رفت ............ آری اما هرچه بود و هر چه رفت بابا نیامد نان نداد. اینجا خبر از اسب باران خورده نیست.

بسیار زیبا

0 ❤️

2018-07-14 22:49:42 +0430 +0430
نقل از: harseta آرزوی آزاد مرسی ک لایک دادی! اینم هست از خیام ای چرخ فلک خرابی از کینه توست/بیدارگری شیوه دیرینه توست ای خاک اگر سینه تو بشکافند /بس گوهر قیمتی ک در سینه توست

شعرای قبلیتم بگو،نخ سوزن ;-)
شعر خارجی

0 ❤️

2018-07-14 22:54:47 +0430 +0430

من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی

1 ❤️

2018-07-14 23:26:15 +0430 +0430

امید در کمر زرکشت چگونه ببندم

دقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی

یکیست ترکی و تازی در این معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی

3 ❤️

2018-07-15 00:05:35 +0430 +0430

1:میتراود مهتاب،میدرخشد شبتاب نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک،غم این خفته ی چند،خواب در چشم ترم میشکند
(نیما یوشیج)
2:بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم
(فریدون مشیری)
3:چرخ در حسرت وا ماندن اسب،اسب در حسرت خوابیدن گاریچی،مرد گاریچی در حسرت مرگ
(سهراب سپهری)
4:محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست

گفت: میباید تو را تا خانه‌ی قاضی برم گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست

گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم گفت: والی از کجا در خانه‌ی خمار نیست

گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
(پروین اعتصامی)

6 ❤️

2018-07-15 21:26:26 +0430 +0430

ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
ما باک نداریم ز دشنام و ملامت
ما میل نداریم به آثار و علامت
گر باده نباشد سر وافور سلامت

ازنام گذشتیم همه مایل ننگیم

افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم

لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
شب فکر شرابیم

سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

یک روز به میخانه و یک روز به مسجد

هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد
با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
اسباب ترقی همه گردید مهیا
پرواز نمودند جوانان به ثریا
گردید روانکشتی علم از تلک دریا
ما غرق به دریای جهالت چونهنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم

3 ❤️

2018-07-15 22:39:51 +0430 +0430

دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای
در سیاهی ، چشم مستم خیره شد بر خانه‌ای

چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره
صحنه‌ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه‌ای

کودکی از سوز سرما می زند دندان به هم
مردکی کور و فلج افتاده‌ای در یک گوشه‌ای

دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ای
مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه‌ای

چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید
قصد رفتن کرد با حالت جانانه‌ای

دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت
داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانه‌ای

بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر
می‌روم مست و شتابان سوی هر میخانه‌ای

من در این میخانه، آن دختر ز فقر
می‌فروشد عصمتش را بهر نان خانه‌ای

3 ❤️

2018-07-15 22:53:36 +0430 +0430

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن/ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن :حافظ


یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا : مولانا


من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو: مولانا


هم نظری هم خبری هم قمران را قمری / هم شکر اندر شکر اندر شکری: مولانا


نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ / در این سراب فنا چشمه حیات منم: مولانا


شب در بساط احرار از التفات سردار / کنیاک بود بسیار تریاک بود بی مر: ایرج میرزا


ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست: سعدی


به تماشا سوگند / و به آغاز کلام / واژه ای در قفس است : سهراب


آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید… : نیما


و خیلی شعرای دیگه که در این زمان حافطم یاری نمیکنه

4 ❤️

2018-07-15 23:00:30 +0430 +0430
نقل از: کیر ابن آدم منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن/ منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن :حافظ

یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا / یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا : مولانا

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو: مولانا

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری / هم شکر اندر شکر اندر شکری: مولانا

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ / در این سراب فنا چشمه حیات منم: مولانا

شب در بساط احرار از التفات سردار / کنیاک بود بسیار تریاک بود بی مر: ایرج میرزا

ایهاالناس جهان جای تن آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست: سعدی

به تماشا سوگند / و به آغاز کلام / واژه ای در قفس است : سهراب

آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید... : نیما

و خیلی شعرای دیگه که در این زمان حافطم یاری نمیکنه

درود به دوست همیشه در صحنه
خوبه یاریت نکرد،اگه میکرد هفت اورنگ و میگفتی (inlove)
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم …

3 ❤️

2018-07-15 23:54:55 +0430 +0430

صد دانه یاقوت دسته به دسته
با نظم و ترتیب یکجا نشسته ?

2 ❤️

2018-07-16 00:02:07 +0430 +0430
نقل از: Siara و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاریست

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا،می شنویم.

سهراب سپهری

خیلی زیبا بود
سهراب سپهری از نوابغ بی بدیل این سرزمین بود.

1 ❤️

2018-07-16 06:29:43 +0430 +0430
نقل از: Siara و نترسیم از مرگ

مرگ پایان کبوتر نیست

مرگ وارونه یک زنجره نیست

مرگ در ذهن اقاقی جاریست

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید

مرگ با خوشه انگور می آید به دهان

مرگ در حنجره سرخ گلو می خواند

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ودکا می نوشد

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد

و همه می دانیم

ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است

در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپرهای صدا،می شنویم.

سهراب سپهری

البته برای دوستانی که نمیدونن باید بگم که این شعر قسمتی از صدای پای آب سهرابه.

2 ❤️

2018-07-16 09:11:49 +0430 +0430

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

3 ❤️

2018-07-16 09:19:51 +0430 +0430

جوی آب و می ناب و دلبر نیکو سرشت

ای به تخمم ک نرفتم به بهشت ?(ایرج میرزا)

زندگی یه مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست یه مجموعه ی معقول از بی عقلی ها، له شده زیر پای عرف اجتماع، خوب ولی اشتباه(نورایی)
2 ❤️

2018-07-16 10:45:12 +0430 +0430
نقل از: دکترجغوزیان
نقل از: Gangsta-Rap شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!!هیچ زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

داریوش هم خونده این شعر رو؟ به چه اسمی؟

بله . پیداش نکردم توو سیستم . پیدا کنم میزارم حتمن

2 ❤️

2018-07-16 10:56:05 +0430 +0430

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا…بی وفا حالا ک من افتاده ام از پا چرا??? شهریار عشق من

3 ❤️

2018-07-19 09:25:12 +0430 +0430
نقل از: Gangsta-Rap شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!!هیچ زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

خیلی دلنشین وزیبا

1 ❤️

2018-07-19 09:28:50 +0430 +0430
نقل از: King-Cobra مَخور آبی که از بیم گَچ آید..

گر می نخوری طعنه مزن مستانرا بنیاد مکن تو حیله و دستانرا
تو غره بدان مشو که می مینخوری صد لقمه خوری که می غلام‌ست آنرا

2 ❤️

2018-07-19 21:58:38 +0430 +0430
نقل از: balebarfy

به باغ همسفران سهراب سپهری چون عشقم برام خوندش... صدا کن مرا ...صدای تو خوب است ...صدای تو سبزینه آن گیاه عجبیست که در انتهای صمیمیت حزن میروید .. ببخشید گریم گرفت

الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

1 ❤️

2018-07-19 22:04:50 +0430 +0430
نقل از: Gangsta-Rap شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ !!!هیچ زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
سهراب سپهری

توصیه نکن

0 ❤️

2018-07-19 22:05:11 +0430 +0430

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.

و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن

1 ❤️

2018-07-19 22:13:54 +0430 +0430

ارزو دارم اگر گل نیستم خواری نباشم

1 ❤️

2018-07-19 22:27:58 +0430 +0430
نقل از: balebarfy
نقل از: 12Arezoyeazad صدا کن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.

و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن

هعی ....اینم خودم وقتی عشقم و از دست دادم سرودم...لحظه هایم در کفنی به رنگ کبود آرمیده اند در خط زمان...خسته ام از لغزیدن در مرداب رویاها ...بسان ققنوسی خیال خاکستر ها را خوام گسیخت

امیدوارم روزگاره بهتری رو سپری
کنی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی

دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی

چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو

ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت

صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی

سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل

شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی

در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست

ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی

2 ❤️

2018-07-19 22:32:15 +0430 +0430

من همین یک نفس از جرعه جامم باقیست…آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش…

2 ❤️

2018-07-19 22:36:10 +0430 +0430
نقل از: Alouche من همین یک نفس از جرعه جامم باقیست...آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش..

همه می پرسند، چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بمان با من تنها تو بمان

قصه ابر هوا را تو بخوان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

...

فریدون مشیری

2 ❤️

2018-07-19 22:48:45 +0430 +0430
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: Alouche من همین یک نفس از جرعه جامم باقیست...آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش..

همه می پرسند، چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بمان با من تنها تو بمان

قصه ابر هوا را تو بخوان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

فریدون مشیری

وای مرسی عزیزممم عاشق این شعرم

1 ❤️

2018-07-19 23:39:46 +0430 +0430
نقل از: Alouche
نقل از: 12Arezoyeazad
نقل از: Alouche من همین یک نفس از جرعه جامم باقیست...آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش..

همه می پرسند، چیست در زمزمه مبهم آب

چیست در همهمه دلکش برگ

چیست در بازی آن ابر سپید

روی این آبی آرام بلند

که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال

نه به ابر

نه به آب

نه به برگ، نه به این آبی آرام بلند

من به این جمله نمی اندیشم

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

به تو می اندیشم

تو بدان این را تنها تو بدان

تو بمان با من تنها تو بمان

قصه ابر هوا را تو بخوان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

فریدون مشیری

وای مرسی عزیزممم عاشق این شعرم

این شعرزیبارو باصدای محمداصفهانی عزیزگوش بده بسی حض میبری،شعرای رهی معیری عزیزدل هم بخون هوش از سر میبره

0 ❤️






تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «