حکایت سران مملکت ما!

1397/12/29



کلاغی کون گشاد بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و جز جق هیچ کاری نمی کرد…!
خرگوشی از آن جا عبور می کرد.
از کلاغ پرسید: آیا من هم می توانم مانند تو کون گشاد باشم و تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟

کلاغ حیله گرانه گفت: البته که می تونی…!خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد .
چند دقیقه ای نگزشت که ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و خار خرگوش را گایید .کلاغ خنده زنان گفت: کسکش خارت گاییده شد؟ برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی …
باید این بالا بالا ها بنشینی کصخل…!

577 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2019-03-20 02:27:19 +0330 +0330
نقل از: earthking 🙄 🙄 شب دراز است صادق بیدار

اوهوم

0 ❤️

2019-03-20 02:30:02 +0330 +0330
نقل از: Babekhashar توشغلت چیه ؟رفتی چند ده صفحه داستان نوشتی .حس خوبی داری

فوضول شناسم :)

0 ❤️

2019-03-20 02:39:48 +0330 +0330
نقل از: Babekhashar برو بتمرگ

فوضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره :)

0 ❤️

2019-03-20 03:59:26 +0330 +0330

دادا هلاکتم دادا…خیلی با معنا بود دمت داغ.
ضمنأ خرابه امضاتم دادا

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «