خیلی دقیق و با جزئیات یادم نمیاد
ولی
سر بساط مشروب خوری بود
کلا چهار نفر بودیم قرار بود یکی از رفیقامون یه زنی جور کنه نشده بود
کلا پکر بودیم از این ماجرا
گوشیم زنگ خورد سمانه بود
یه دختر سی ساله میگم دختر چون ازدواج نکرده بود ولی اوپن بود
لامصب خوش قد و هیکل بود ولی قیافش بخاطر تل ترکیده بود
مواد میخواست
بچه ها گفتن بیارش خانوممون هم جور میشه
گفتم بیا اینجا بکش
پاتوقمون توی یه کارگاه مال رفیقمون بود
اومد واسش جور کردیم کنار ما کشید و توپ که شد
انداختیمش وسط برامون برقصه تو رقص یکی کرمش گرفت پاشد یواش یواش لخت ترش کرد
تا جایی که شد شرت و کرست
خسته شد نشست سیگار کشیدن این دیوثا ریختن سرش دسمالیش کردن
یه ساعتی گذشت دیدم میرن نوبتی ته توی اتاق باهاش سکس میکنن
اخرین نفر من رفتم دیدم دراز کشیده و کونشو سمت من کرده
بدنی توپوری داشت
رفتم و از پشت چسبیدم بهش و کیرم گذاشتم لای پاش
از دستم ناراحت بود
میگفت منو گفتید بیام که ترتیب منو بدید
واقعیت خورد تو پرم چرخید و به لنگاشو داد هوا و گفت بیا توام کارتو بکن و برو
با اینکه خیلی خوب بود ولی کیرم خوابیده بود
راستش بهم برخورد
بهش گفتم بپوش برسونمت
لباسمونو پوشیدیم
بردمش تا برسونمش
تو ماشین سرش رو کرده بود سمت پنجره و هیچ حرفی نمیزد
اصلا حرفی رد و بدل نشد
یاد دوران کودکی افتادم ریخته بودم بهم
هم بازی کودکیم بود
کل خاطراتمون تصویر میشد
از بازی های کودکیمون
تا مشق نوشتن هامون
حل ریاضی هامون
نقاشی و…
همسایه بودیم
به خودم میگفتم چرا انقدر عوض شدیم
بگذریم …
راستش دو سه سالی بود که ازش بیخبر بودم
امروز تو اعلامیه نوشته بود مادرش فوت کرده
رفتم برای مراسم
هرچی چشم انداختم ندیدمش
همه خونوادش رو دیدم ولی خودش رو نه
…
امروز فهمیدم از کودکیم خیلی فاصله گرفتم
↩ Booooch
درسته حق داری.منم نمیتونم یکسری اتفاق هارو فراموش کنم .پشیمونی و غصه خوردن هم فایده ای نداره.ولی چه میشه کرد.باید باهاش زندگی کنی.
ماشالله کمم لاشی نبودی
البته این کار رو همه پسرای ایرانی میکنن