داستان روزگار ماست

1397/12/05

روزی گنجشکی عقربی را دید که در حال گریستن است.
گنجشک از او پرسید برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت رودخانه بروم نمیتوانم.
گنجشک او را روی دوش خود گذاشت و پرید.
وقتی به مقصد رسید گنجشک دید پشتش میسوزد.
به عقرب گفت من که کمکت کردم برای چه نیشم زدی؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه

حکایت بعضی از ما آدمهاست

165 👀
1 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «