امشب وقتی داشتم از خیابون به سمت خونه میومدم از جلوی یه میوه فروشی که رد شدم یه اتفاق نظرمو جلب کرد و اون هم میوه های زیادی بودن که زیاد مونده بودن و خراب شده بودن و صاحب میوه فروشی داشت اونارو میریخت توی سطل های زباله، توی مسیر با خودم فک کردم حالا که اینقد میوه گرون شده و قدرت خرید بعضی مردم پایین اومده، چی میشد اگه صاحب میوه فروشی راهکاری میاندیشید و در طول روز به کسایی که فقیر تر هستند میوه رو ارزونتر بفروشه که هم اونا بتونن میوه بخرن و هم این وسط خود صاحب میوه فروشی بیشتر سود کنه…
الان داشتم توی یه کانال خبری چرخ میزدم یه متنی نظرمو جلب کرد و دلیل زدن همین تاپیک شد:
درفرانسه قانونی وجود دارد ک هیچ غذای به فروش نرفته ای دورریخته نشود،تمام خوراکی های مانده درمغازه به نیازمندان اعطا میشود و غذاهای خورده نشده رستوران نیز رایگان به نیازمندان داده میشود
ما که این روزا توی نقطه نقطه زندگیمون داریم مونتاژ میکنیم، از صنعت خودرو گرفته تا مدل مو و … کاش یاد بگیریم بعضی وقتا نیز در رفتار با هم نوعمون نیز از روی نمونه خارجی مونتاژ کنیم…
پ.ن1: این متن به هیچ وجه قصد تخریب فرهنگ غنی ملی رو نداره و هدفش بولد کردن مرغ همسایه و غالب کردنش به جای غاز به مردم نیس، صرفاً یه بیان ساده بود از چیزی که دیدم و شنیدم امشب. همین
پ.ن2: قطعاً میوه فروش هایی هستن که حتی اگه ببینن کسی قدرت خرید نداره رایگان هم میوه به اون شخص بدن، پس من کلی صحبت نکردم و درباره چیزی که امشب دیدم صحبت کردم، امیدوارم به میوه فروش های عزیز داخل سایت برنخوره:-)
ممنون بابت توجهتون به این تاپیک 🌹 🌹
سید جمال الدین اسد ابادی میگه تو کشورهای اروپایی اسلام دیدم مسلمون ندیدم تو کشورهای اسلامی مسلمون دیدم اسلام ندیدم
ما تو ایران نه اسلام داریم نه مسلمون
فقط بلدیم تو تلگرام و این چیزا فقط حرفای قشنگ کپی پیست کنیم
خدایی کاش اون موقع دلار 50 هزارتومان میبود که امثال این جمال الدین قدرت مالی رفتن به اروپا رو نداشتن..دهن سرویسا ولشون میکردی سر از پاریس و لندن در میاوردن!!! همشونم تنها چیزی که اونجا دیدن اسلام واقعی بوده...
برای شمام آرزوی محشور شدن با ایشون رو دارم و میتونم بهتونم بگم خسته نباشین…
خدایی کاش اون موقع دلار 50 هزارتومان میبود که امثال این جمال الدین قدرت مالی رفتن به اروپا رو نداشتن..دهن سرویسا ولشون میکردی سر از پاریس و لندن در میاوردن!!! همشونم تنها چیزی که اونجا دیدن اسلام واقعی بوده...
برای شمام آرزوی محشور شدن با ایشون رو دارم و میتونم بهتونم بگم خسته نباشین…
با ملا جماعت محشور شدن خیلی خطرناکه اصل خیلی خطرناکه حسن
شب سردی بود... پيرزن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند. شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت. پيرزن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!» پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. چند تا از مشترىها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان، مادرجان!» پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اينارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار. پيرزن گفت: «دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم.» زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى. اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى. جون بچههات بگير.» زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوهها را داد دست پيرزن و سريع دور شد... پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش. هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
کاملا درست میگی جهل آفت بزرگیه برای یه جامعه انسانی…
میشه اینطوری هم به قضیه نگاه کرد…
وقتی مردم برای یه نذری گندیده صف های طولانی درست می کنند اون وقت تصور کنید رستورانها غذای مفت رو آخر شب پخش کنه. دیگه هیچ کس آشپزی نمیکنه و همه قابلمه به دست تو خیابونا دنبال غذا می گردن.
همین اربعین دیدم برای ساندویچی که بوی گه می داد صد نفر صف بسته بودن دیگه برنج و مرغ اعلای رستورانها که بماند.
الان نفهمیدم مسخره بودن رو درباره اتریش به کار بردین یا فرانسه، ولی در هر صورت هر قانونی باید مدیریت قوی و همچنین فرهنگ قوی داشته باشه برای درست اجرا شدنش… اما خب بعضی کشورها هم هستن که اینقد رفاه اجتماعی توی اون کشورها بالاس که واقعاً مردمانش دیگه محتاج نون شب نمیشن…
شب سردی بود... پيرزن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند. شاگرد ميوهفروش، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت. پيرزن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود. با خودش گفت: «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه.» مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند. برق خوشحالى در چشمانش دويد... ديگر سردش نبود! پيرزن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه. تا دستش را برد داخل جعبه، شاگرد ميوهفروش گفت: «دست نزن ننه! بلند شو و برو دنبال كارت!» پيرزن زود بلند شد، خجالت كشيد. چند تا از مشترىها نگاهش كردند. صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد... راهش را كشيد و رفت. چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان، مادرجان!» پيرزن ايستاد، برگشت و به آن زن نگاه كرد. زن لبخندى زد و به او گفت: «اينارو براى شما گرفتم.» سه تا پلاستيك دستش بود، پُر از ميوه؛ موز، پرتقال و انار. پيرزن گفت: «دستت درد نكنه، اما من مستحق نيستم.» زن گفت: «اما من مستحقم مادر. من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى. اگه اينارو نگيرى، دلمو شكستى. جون بچههات بگير.» زن منتظر جواب پيرزن نماند، ميوهها را داد دست پيرزن و سريع دور شد... پيرزن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد. قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود، غلتيد روى صورتش. هيچ ورزشى براى قلب، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست.
? ?
اتفاقا برامنم همیشه سواله،میزارن میوههاشون اینقدرخراب بشه که هیچ جاش قابل خوردن نباشه بعدمیدن به این بدبخت بیچارهها :( همیشه میگن ازماست که برماست
:(بله متاسفانه اینطوره…
همین اربعین دیدم برای ساندویچی که بوی گه می داد صد نفر صف بسته بودن دیگه برنج و مرغ اعلای رستورانها که بماند.
حرف شما درسته اما این همه ماجرا نیس…مردم سواستفاده گر حسابشون از مردم محتاج فرق دراه، بعضیا هستن ذاتا اینطوری هستن و حتی اگه محتاج نباشن هم باز دوست دارن 24 ساعته توی صف باشن، این حکایت بالانشینان مملکت ماس که هرچی میخورن سیر نمیشن و دوست دارن بیشتر بخورن…
اما در کنار همه اینا کشور ما مردمانی داره که واقعا محتاج هستن…
متاسفانه اینطوریه. البته خودمونم بی تقصیر نیستیم، ما دچار معضلی به اسم کوته فکری هم هستیم. آدمای کوته فکر منفعت طلب میشن و هیچوقت به این نتیجه نمیرسن که بعضی وقتا منفعت شخصی در منفعت جمعی هستش. برای همینه توی کشورهای جهان سومی مثل ما این همه تضاد طبقاتی هست