رنگ‌ پریده

1400/09/08

در بدقلق اتاق رو به سختی باز کرد و صدای نکره‌ای تو فضای نسبتا خالیِ خونه پیچید. ذرات خاک هجوم بردن سمت ریه‌ش و سرفه‌ش گرفت. سرفه کردنش که تموم شد چشم انداخت و سرتاسر اتاقشو نگاه کرد، لایه ی خاک روی همه‌ی سطوح صیقلی و حتی غیر‌صافی مثل پتوی مشکی رنگش نشسته بود. چیز دور از انتظاریم نبود، سال‌ها بود که نتونسته بود حتی یه لحظه وارد اتاقش شه.
خب جنگ بین سیاره‌ای و فراری شدن از خونه‌ برای سال‌ها چیزی نیست که انتظارشو داشته باشی، ولی حالا این‌جا بود و مهم همین بود.
تا قبل از این فکر می‌کرد وقتی وارد خونه بشه خاطرات گذشته احساساتیش می‌کنه و حداقل گریه‌ش می‌گیره ولی این‌طوری نبود. حتی این قضیه که اولین بار بود بدون خانوادش توی این خونه قدم میزد هم انگار تاثیری روی احساساتش نداشت، از نبودنشون خوشحال نبود اما ناراحت و ناراضیم نبود.
سرشو بالا برد و به سقف بلند خونه نگاه کرد. پوشش سیاه و دودی مانندی سقف و دیوارایی که روزی به سفیدی برف بودنو تیره و دل‌گیر کرده بود، اما این سیاهی عادی شده بود. نه فقط برای اون، برای همه.
خیلی وقت بود که دیگه هیچ چشمی نمی‌تونست رنگی به جز سیاه و طیفای مختلف خاکستری و طوسی رو تشخیص بده. بچه هایی که متولد می‌شدن کوچک‌ترین ایده‌ای از وجود رنگای درخشان و شاد نداشتن و دنیا رو با یه تم خاکستری می‌دیدن. خب طبیعیم بود.
ابرهای خاکستری ضخیم و چند لایه سال‌ها بود که عضو ثابت آسمون شده بودن و حتی چشم‌هایی که روزی درخشان‌ترین اشعه‌های خورشید و شفاف‌ترین رنگین کمان‌ها رو دیده بود هم بهشون عادت کرده بودن، انگار که همیشه همینطور بوده.
دستشو به کمرش زد و چند بار طول و عرض اتاقو طی کرد، دوست داشت تمیزش کنه، اما نمی‌دونست با چی. بعدش فکر کرد چی بخوره و یه نقشه ی کامل از ترمیم خاک حیاط و کشاورزی دراز مدت توی سرش ریخت اما خودشم می‌دونست که بدون داشتن هیچ بذر و آب و نوری چقدر این افکار احمقانن.
آخر‍ِ سر، خسته از همه‌جا رفت و خودش رو پرت کرد روی تخت. خاک دیگه به سرفه‌ش ننداخت. انگار سیستم دفاعی بدنشم مثل خودش بیخیال و خنثی شده بود. خیلی طول نکشید که خوابش برد. توی خواب اشکال موهومی کم کم از تاری در می‌اومدن و جون می‌گرفتن. به پهلو چرخید و پتو رو سفت در آغوش کشید، رودهایی از رنگ به راه افتادن و واضح‌تر از هروقت دیگه‌ای می‌دیدشون، توی همون خواب لبخندی زد و زیرپتوی سیاهش رفت.
اون هیچ‌وقت رنگ‌ها رو فراموش نمی‌کرد! حتی اگه هزاران سال می‌گذشت و از دیدنشون محروم می‌بود…
چشماش رو باز کرد. احساسات قوی و زنده‌ای به قلبش چنگ می‌زدن. به تاج تخت تکیه داد و با اشک و لبخند زانوهاشو سفت بغل کرد و توی خودش مچاله شد. چونه‌ش رو روی زانوهاش گذاشت و از بین موهایی که تو صورتش می‌ریختن به پنجره ای که قابی سیاه و طاعون زده رو تو عمق چشماش می‌ریخت زل زد، لبخندی خیس زد و زیرلب گفت :(( پیدات میکنم.))
نگار

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-11-29 21:47:04 +0330 +0330

چه تصویرهایی داشت 😍 😍 😍 😍

2 ❤️

2021-11-29 22:10:50 +0330 +0330

سعی کن یکدفعه‌ای بطن ماجرا رو عوض، یا نمایان نکنی. خواننده، براش آماده نشده باشه، حس می‌کنه داستان یه قسمتش بریده شده. اون قسمت که یهو به جنگ بین ستاره‌ای اشاره کردی، اگه با مقدمه چینی و پرداخت بیشتری انجام بشه خیلی بهتره. در واقع، جاش بعد از توصیفات دارک‌ فضا و زمان توی داستان بود. خوبه که تم داستان رو مهیا کنی و بعد موضوع دارک رو وارد صحنه کنی. حتی از لحاظ ایجاد کنجکاوی برای خواننده هم خوبه. مثلا اگر پرداختن به اون تم دارک داستان رو اول شروع می‌کردی، خواننده کنجکاوتر و مشتاق‌تر میشه، در واقع براش سوال پیش میاد که علت این سیاهی توی داستان چیه…و خب این میشه شروع جذب کننده‌ برای یه داستان. داستانت ادامه داره یا نه؟ داستانک قشنگ و خوبی بود.

پ.ن: تا وقتی گیومه هست چرا پرانتز؟ اون پرانتزای توی دیالوگ آخر داستان، یه لحظه اونا رو ایموجی ناراحتی دیدم😂

6 ❤️

2021-11-29 22:11:06 +0330 +0330

↩ shoqi_bahar
مرسیی 🥰💞

1 ❤️

2021-11-29 22:11:52 +0330 +0330

چقدر وحشتناک
وحشتناک از اینکه شاید همچین روزی برسه. که البته با این رفتار انسانها بعید هم نیست.
بدون نور، بدون رنگ چقدر دنیا جای زشتی میشه.
دلم گرفت 😞

1 ❤️

2021-11-29 22:17:45 +0330 +0330

↩ Mamali_Refresh
مرسی از نقد به‌ جا و مفیدت، هدفم بیشتر به تصویر کشیدن یه‌سری حس و چپوندن یه تیکه و هاله ای از واقعیت تو دل چند خط بود و نمی‌خوام به عنوان داستان ادامه‌ش بدم.
آقااا حالا که بعد دویست سال یکم نیم‌فاصله و فاصله از علایم و اینارو حالیم شد دارید بهم می‌گید گیومه و پرانتزم فرق دارننن :(😂🥲
ولی مرسی که گفتی حتما ویرایش می‌کنم اون بخشو 😁♥️

1 ❤️

2021-11-29 22:20:05 +0330 +0330

↩ Mehdi160456
دقیقا :(
مرسی بابت وقتی که گذاشتی و خوندی ♥️

1 ❤️

2021-11-29 22:23:53 +0330 +0330

↩ .Lonley_Ghost.
♥️♥️

1 ❤️

2021-11-29 22:30:06 +0330 +0330

چرا زود تموم شد تازه تو بحر فضای تیره و تاریک داستان رفته بودم😂

1 ❤️

2021-11-29 22:33:20 +0330 +0330

↩ negarmmm
نوشته های شما رو مشتاقانه و از سر ذوق می‌خونیم.
ما هم متشکریم که برای ما وقت میذارید و مطالب جالب و خوندنی می‌نویسید. نوشتن کار هر کسی نیست. پس به شما احترام میذاریم نگار خانم. 🌹 👍

1 ❤️

2021-11-29 22:40:35 +0330 +0330

↩ niosha_1380
الهی 🥺😂
مرسی که خوندی عزیزم 😁♥️

1 ❤️

2021-11-29 22:42:45 +0330 +0330

↩ Mehdi160456
مرسی واقعا نظرتون کلی برام ارزش داشت، لطف دارید شما نسبت به من☺️♥️

1 ❤️

2021-11-29 22:57:02 +0330 +0330

جالب بود👌

2 ❤️

2021-11-30 01:08:08 +0330 +0330

خوب بود 👌 😎

1 ❤️

2021-11-30 11:35:09 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
مرسی عزیزم😍💋
خب حالا که اینطوری فک کنم جدی باید ایدشو ببرم تو دل یه داستان😁

1 ❤️

2021-11-30 11:38:29 +0330 +0330

↩ KingAmirReza80
مرسی ♥️

1 ❤️

2021-11-30 11:45:05 +0330 +0330

↩ arashkarimi44
اتفاقا من عاشق نظرات این مدلیم چون کامل متوجه میشم ایراد کارم چی بوده و کمکم می‌کنه که چطور بهتر بنویسم، پس مرسی🌹
خوشحالم که دوست داشتید، نظرتون واقعا برام باارزشه 😍♥️

1 ❤️

2021-11-30 11:46:41 +0330 +0330

↩ sina101s
مرسی♥️

1 ❤️

2021-11-30 15:55:09 +0330 +0330

↩ negarmmm
😂😂😂نیم‌فاصله دیگه غول آخرش بود دیگه تموم شد😂
من دیده بودم نیم‌فاصله رو رعایت می‌کنی ولی توی ماضی نقلی و بعید‌ها نمی‌ذاری. مثلا: رفته ای. بعد اینجا دیدم نه می‌ذاری اینارم.
پرانتزو گفتن واسه توضیح بیشتر درمورد یک عبارت یا مفهوم توی اون جمله استفاده میشه.
ولی ما ازش به عنوان یک ایموجی کیوت استفاده می‌کنیم =)

2 ❤️

2021-12-02 10:33:31 +0330 +0330

👌👌😍😍

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «