روزی روزگاری شهری بود که در زیر یک تاسیسات فاضلاب آسمانی تاسیس شده بود. در این شهر هر روز و هر ساعت از آسمان بجای باران و برف فاضلاب میبارید!
حاکم این شهر به همه مردم این شهر چترهایی داده بود که روی سر خود بگیرند تا کمی کمتر از فاضلابی که بر سرشان میبارید رنج ببرند اما اشکال کار یکی دو تا نبود! چتر یکی کوچک بود و تمام تنش را نمی پوشاند آن دیگری چترش سوراخ سوراخ بود و مثل آبکش فاضلاب را رد میکرد. آن یکی چتری داشت که از اول خراب بود و مرتب بسته میشد و تا طرف آن را دوباره باز کند غرق فاضلاب میشد… مردم شهر هر روز با این وضعیت سر و کله میزدند و با آن خو گرفته بودند. هر موقع هم که با هم درد و دل میکردند هر کدام به دیگری میگفت: ببین چتر من از تو بدتره و من اصلا شانس ندارم!
حتی مردم شهر متقاعد شده بودند که اگه از وضع خودشون شکایت کنند و ابراز نارضایتی کنند میزان بارش فاضلاب ممکنه بیشتر بشه!
بعضی روزها هم باد شدیدی میوزید و اصلا داشتن و نداشتن چتر فرقی نمیکرد!
نماینده حاکم هم مرتب مردم را جمع میکرد و از مهربانی او میگفت و اینکه حاکم همیشه به فکر آنهاست!
او میگفت:
ای مردم عزیز! ببینید حاکم چقدر شما را دوست دارد! شما برای لحظه ای تصور کنید که اصلا چتری نداشتید! چقدر غرق در فاضلاب میشدید…یا فرض کنید که حاکم دستور نمیداد که فاضلاب تاسیسات فوقانی را رقیق کنند! چقدر ناراحت کننده تر میشد! اگر بوی آن بدتر بود چی؟ اگر سوراخهای چترهایتان بزرگتر بود چی؟ اگر چترهایتان کوچکتر بود چی؟ اگر هر روز باد شدیدی میوزید چی؟ …
و زندگی در این شهر کماکان ادامه پیدا میکرد!
گذشت و گذشت تا گروهی از مردم این شهر به فکر چاره افتادند. بعضی میگفتند که تنها راه اینه که ما چترهایی که بهمون داده شده رو تعمیر کنیم تا فاضلاب کمتری رومون بریزه...یه عده میگفتند: راه حل اینه که انقدر تمرین کنیم و با این وضعیت خو بگیریم که دیگه هر چقدر هم فاضلاب رومون ریخت اذیتمون نکنه! یه گروه سومی هم پیدا شدند که البته اونها در اقلیت بودند! اونها به مردم میگفتند آخه کی گفته ما حتما باید دقیقا زیر تاسیسات فاضلاب آسمانی زندگی کنیم؟ بیاین همتی کنیم و جای شهرمون رو عوض کنیم!
این داستان برای شما آشنا نیست؟ ;)
پ.ن. راجع به تمثیل های این داستان دو نوع تعبیر مختلف میشه به کار برد...اینکه کدوم به نظرتون مناسبتر هست رو من به قوه تخیل خودتون واگذار میکنم!
پ.ن. لازم به ذکره که ایده این حکایت تمثیلی کوتاه وقتی با نویسنده خوبمون eyval123412341234 صحبت میکردم در ذهنم جرقه زد!
ممنون. خوشحالم دوست داشتین!
راستش رو بگو تو توی “همین شهر” زندگی نمیکنی؟ 😁
آورین! از اینکه همه دوستان رو از افکار باطل رهانیدید مچکرم!
هر جا ما داستانی مینویسیم که ناراحت کننده است مربوط به تمدن منحط بی ریشه و بی بند و بار غرب میباشد!
راستش رو بگو تو توی “همین شهر” زندگی نمیکنی؟ 😁
نه من زیر سایه اقا تو یه شهر دیگه زندگی می کنم 😁 😁
این اقا چه خوبه هرکی زیر دستش باشه بهش امکانات میده 😁
ایشون حواسش نیست که اون “سایه” ای که میبینه مال همون تاسیسات فاضلابه! 😁
والا ما هم ایمان آوردیم! هم رفتیم سیمان آوردیم سوراخهای چترمون رو بتونه کاری کردیم! 😁
فربد جان این داستان دو تا تعبیر داره یکیش اونیه که فکر میکنی یکی حتی از اون هم بدتره…
درسته…
بدبخ اونا که با فاضلاب خو نگرفتن و به بوی گندش عادت ندارن ولی ناچارن همچنان زیر بار تحمل فاضلاب زندگی کنن…
;)
ممنون
دو تا تعبیر مختلف میشه از این داستان تمثیلی کرد. پیش خودتون فکر کنین که این دو تا چیا میتونه باشه.
گذشت و گذشت تا گروهی از مردم این شهر به فکر چاره افتادند. بعضی میگفتند که تنها راه اینه که ما چترهایی که بهمون داده شده رو تعمیر کنیم تا فاضلاب کمتری رومون بریزه...یه عده میگفتند: راه حل اینه که انقدر تمرین کنیم و با این وضعیت خو بگیریم که دیگه هر چقدر هم فاضلاب رومون ریخت اذیتمون نکنه! یه گروه سومی هم پیدا شدند که البته اونها در اقلیت بودند! اونها به مردم میگفتند آخه کی گفته ما حتما باید دقیقا زیر تاسیسات فاضلاب آسمانی زندگی کنیم؟ بیاین همتی کنیم و جای شهرمون رو عوض کنیم!
این داستان برای شما آشنا نیست؟ ;)
پ.ن. راجع به تمثیل های این داستان دو نوع تعبیر مختلف میشه به کار برد...اون رو دیگه من به اختیار خودتون میذارم که کدوم رو در نظر بگیرین!
پ.ن. لازم به ذکره که ایده این حکایت تمثیلی کوتاه وقتی با نویسنده خوبمون eyval123412341234 صحبت میکردم در ذهنم جرقه زد!
:-)
آفرین به خلاقیتت! :-)
ممنون شادی جان…جرقه اصلیش وقتی با هم صحبت میکردیم زده شد.
گذشت و گذشت تا گروهی از مردم این شهر به فکر چاره افتادند. بعضی میگفتند که تنها راه اینه که ما چترهایی که بهمون داده شده رو تعمیر کنیم تا فاضلاب کمتری رومون بریزه...یه عده میگفتند: راه حل اینه که انقدر تمرین کنیم و با این وضعیت خو بگیریم که دیگه هر چقدر هم فاضلاب رومون ریخت اذیتمون نکنه! یه گروه سومی هم پیدا شدند که البته اونها در اقلیت بودند! اونها به مردم میگفتند آخه کی گفته ما حتما باید دقیقا زیر تاسیسات فاضلاب آسمانی زندگی کنیم؟ بیاین همتی کنیم و جای شهرمون رو عوض کنیم!
این داستان برای شما آشنا نیست؟ ;)
پ.ن. راجع به تمثیل های این داستان دو نوع تعبیر مختلف میشه به کار برد...اون رو دیگه من به اختیار خودتون میذارم که کدوم رو در نظر بگیرین!
پ.ن. لازم به ذکره که ایده این حکایت تمثیلی کوتاه وقتی با نویسنده خوبمون eyval123412341234 صحبت میکردم در ذهنم جرقه زد!
:-)
آفرین به خلاقیتت! :-)
ممنون شادی جان…جرقه اصلیش وقتی با هم صحبت میکردیم زده شد.
که اصلا یادم نمیاد راجع به چی حرف زدیم؟ ولی باز خدا رو شکر مثمر ثمر بوده :-)
داشتیم با هم راجع به وضعیت دنیا صحبت میکردیم و اینکه چقدر مردم گرفتار هستند (هر کس به نوعی) و من یه دفعه این تمثیل باران فاضلاب و چتر به ذهنم اومد…که بعدا یه مقدار بیشتر پختمش و شد این تاپیک.
از نظر من میشه دو جور معنی ازش بیرون کشید.
والا در این حکومت زن غیر از رختخواب و آشپزخانه و صندوق رای جای دیگه ای به درد نمیخوره…استفاده ابزاری به معنای اخص کلمه…
البته این حکایت تمثیلی فقط مربوط به یک جنسیت نیست.