روزی روزگاری یه ساعت سازی بود توی شهر ما که یک سری عادتهای عجیب و غریبی داشت. ساعتهایی که اون میساخت هیچوقت زمان درست رو نشون نمیدادن یعنی صدی نودونه تاشون یا همیشه جلو بودن یا عقب، حالا به میزانهای مختلف! این ساعت ساز از ساعتهاش یه سری توقعات عجیبیم داشت. مثلا جمعشون میکرد دور خودش و بهشون میگفت که **آی ساعتها! شما رو من آفریدم که منو بشناسین و پرستش کنین! **بعدش که میدید این ساعتهای بیچاره هاج و واج موندن در این منطق عجیب و خلاصه تو باغ نیستن! از بین این ساعتها یه تعدادی رو برمی گزید که برن با ساعتهای دیگه با زبان خودشون صحبت کنند و به اونا یادآوری کنن که باید سازندهٔ خودشون رو بشناسن و اونو پرستش کنن! **و از همه مهمتر اینکه زمان رو درست نشون بدن! **خوب البته کار این ساعتهای برگزیده **به دلایل واضح فنی! **زیاد نگرفت! از طرف دیگه ساعت ساز که خودش این ساعتها رو جوری ساخته بود که یا عقب میموندن یا جلو, از طریق برگزیده هاش به ساعتها اولتیماتوم داد که اگه روششون رو درست نکنن, ساعتهای پرهیزگاری نشن, وقت صحیح رو نشون ندن و راه راست رو انتخاب نکنن! به زودی اونها رو با چکش درب و داغون میکنه، تمام چرخدنده هاشون رو در میاره و بدنشون رو هم هی میذاره توی کوره که ذوب بشن و هی در میاره میزاره توی فریزر که منجمد بشن! تا بفهمن که یه من ماست چقدر کره داره! و ستایش نکردن خالقشون چه گناه نابخشودنی هست! به یه سری ساعتها هم که وقت رو درست نشون میدادن, بشارت داد که ای عزیزان من, در پایان زندگی کاری شما و در دوران بازنشستگیتون هرچی دلتون خواست میتونین جلو عقب بمونین و حال و حول کنین! و اصلا در قید سر ساعت بودن نباشین! 😁 این ساعت ساز قصهٔ ما یه دوستیم داشت که آدم ناجوری بود، اون همش میومد به ساعتها میگفت که آقا بیخیال سر وقت بودن, تا میتونین جلو و عقب برین! 😁 ساعت ساز ماهم با وجود اینکه میدونست که این رفیق نابابش چکار میکنه, جلوش رو نمی گرفت! میگفت که وجود این رفیق ناباب برای آزمودن پرهیزکاری ساعتها لازمه!..یه روز ساعت ساز به یکی از برگزیدگانش پیغام داد که لوله کشی ساعت سازی عنقریبه که بترکه و خودت و ساعت خوبا برین توی یه لگن پلاستیکی که اگه آب همه جارو گرفت توی باطریتون نره و غرق نشین! خلاصه لوله ترکید و بیشتر ساعتهای خراب غرق شدن اما بعد چند وقت باز روز از نو روزی از نو! یعنی بازم اکثر ساعتها زمان درست رو نشون نمیدادن! بعد چند وقت دیگه ساعت ساز از اصلاح این ساعتهای نادان قطع امید کرد و دیگه برگزیده ای نفرستاد! اما بعضی از این ساعتها شروع کردن به راهنمایی بقیه که: فلانی اگه میخوای که بعد از بازنشستگی هرچی میخوای جلو و عقب بری و حال و حول کنی فعلا تا زمان بازنشستگیت باید ساعت درست رو نشون بدی!.…😁
حالا مدیونین اگه فکر کنین این داستان من تلمیحی, استعاره ای, اشارهای… به کسی غیر از این همشهری ساعت سازمون بوده! 😁 😁 😁
دارنده چو ترکیب طبایع آراست // از بهر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود // ورنیک نیامد این صور عیب کراست
گر آمدنم بخود بدی نامدمی // ور نیز شدن بمن بدی کی شدمی
به زان نبدی که اندر این دیر خراب // نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
گویند کسان بهشت با حور خوش است // من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار // کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
از آمدنم نبود گردون را سود // وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود // کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
این قافله عمر عجب میگذرد // دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری // پیش آر پیاله را که شب میگذرد
گویند بهشت و حورعین خواهد بود // آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک // چون عاقبت کار چنین خواهد بود
حکیم عمر خیام
والا چی بگم دوست من! میگن علم ناقص بدتر از جهله! آدم یه چیزی شنیده باشه راجع به کسانی به اسم ماسونها و چون حس کنه گفتنش کلاس داره بیاد اینو زیر یه مطلبی که هیچ ربطی نداره بزنه! میشه داستان گودرز و شقایق! اگه خواستی عمیق راجع به این که ماسونها کی هستن و باوراشون چیه صحبت میکنیم...اما این داستان بالا, یه داستان سادست که با ایهام یک سری باورهای عامیانه رو مورد پرسش قرار میده. زیرشم از خیام چند رباعی آوردم که یه مقدار بیشتر موضوع قابل لمس بشه! امیدوارم که فکر نکنی خیام ماسون بوده! 😁
والا گرفتاری انگار اینه که خیلی از ماها از این ساعت سازها دوروبرمون داریم. اون بالاییه هم که خودش رییس صنف ساعت سازاست! دیگه بیا و درستش کن! 😁
والا چی بگم دوست من! میگن علم ناقص بدتر از جهله! آدم یه چیزی شنیده باشه راجع به کسانی به اسم ماسونها و چون حس کنه گفتنش کلاس داره بیاد اینو زیر یه مطلبی که هیچ ربطی نداره بزنه! میشه داستان گودرز و شقایق! اگه خواستی عمیق راجع به این که ماسونها کی هستن و باوراشون چیه صحبت میکنیم…اما این داستان بالا, یه داستان سادست که با ایهام یک سری باورهای عامیانه رو مورد پرسش قرار میده. زیرشم از خیام چند رباعی آوردم که یه مقدار بیشتر موضوع قابل لمس بشه! امیدوارم که فکر نکنی خیام ماسون بوده! 😁
حق با شماست یه دوستی داشتیم میگفت امان از کم سوادی نه بیسوادی.چیزی که من و شما از ماسون ها میدونیم چیزیه که خودشون میخوان ما ازشون بدونیم.یعنی اگه از خودشون باشی که اطلاعات بروز نمیدی اگه از خودشون نباشی نهایتش دوتا کتاب یا چند تا سایت در موردشون نوشتن.آوردن اسم هیچ کس یا فرقه ای باعث کلاس نیست همونطور که نوشتن چند تا شعر منسوب به خیام باعث نشون دادن کلاس و فهم زیاد نیست.ولی ایکنه بگین خدای ساعت ساز ربطی به ماسون ها نداره و همینطور جواب مخاطب رو طوری بدی که احساس حماقت و تمسخر بهش دست بده و خودت رو عالم نشون بدی از روش های سفسطه هست.یک داستان چند خطی در مورد ساعت ساز که توحید و نبوت و معاد و شیطان رو به چالش میکشه یک داستان ساده و روزمره نیست و خودتون بهتر میدونین چه ذهنیت هایی رو نشونه گرفتین.بحثی که چندین هزار ساله بشر درگیرش هست و نتونسته به جایی برسه .بشر امروزی نیازی به جنگ در مورد اثبات خدا و دفاع از حق اون نداره.اعتقادات مساله ای شخصی باید باشن و بمونن.نه کسی به زور یکی رو بگیره ببره بهشت نه اون یکی به زور بخواد بهش بفهمونه که اینها خرافاته.قانون امروزه حاکمه و نیازی به کنترل درونی در جوامعی که قانون حاکم هست احساس نمیشه.
والا رفیق اینجا زوری در کار نیست! یه داستان تلمیحی هست که در اون سعی شده طرف کمی در مورد بعضی مبانی فکری تعقل کنه، اما مسلما این خودش هست که تصمیم میگیره که چی درسته و چی غلط! داستان ّFreemason ها هم رابطه مستقیمی به اینکه منو شما اعتقادی به خدا داریم یا نه, نداره! برای اینکه خیالت رو هم کمی راحت کنم، باید بگم که اول میخواستم داستان رو بر اساس یه بابایی که عروسک کوکی میسازه و عروسکاش بجای اینکه صاف برن زیگزاگ میرن بنویسم! اما بعدش دیدم این داستان ساعت کمی سرراست تره. پس “ساعت ساز” اینجا هیچ نوع نقش تعیین کننده ای نداره! ما بهتره سعی کنیم به اصل داستان بچسبیم نه به پوستش. قصد اهانتیم نیست اما خوب وقتی کسی میاد نیت سنجی میکنه دیگه چاره ای نیست باید بهش بگی که آقا این موضوعات بهم ربطی ندارن! …اون رباعیها هم چون خلاصهترین روش برای گفتن مطلب بودن, انتخاب شدن…
اگه خواستی خوب هم راجع به این موضوع مطالعه کنی، حتما Conspiracy Theory رو یه نگاهی بکن. ما ایرانیا بیشترمون درگیر یه نگاه دایئ جان ناپلئونی راجع به واقعیتهای زندگی هستیم و همیشه فکر میکنیم یه کاسه ای زیر نیم کاسست. اصل داستانو برات گفتم که خیالتو راحت کنم! 😁
چرا انقد آشناس واسم این داستان :D
میشه یک کم بیشتر توضیح بدی؟ نکنه شما هم همشهری هستی و ساعت سازرو میشناسی؟ 😁
داستان جالبیه من ندیدم اینو. پیدا کردی لطفا بده منم ببینم!
از کامنتتون ممنون.، بله دوست عزیز! بدون شک این دو تا باهم متفاوتن. اما این ساده سازی برای اینکه اصل داستان بیان بشه لازمه. و اصل داستان اینه که شما اگه بیای یه سیستمی (حالا مثلا انسان) خلق کنی که به صورت ذاتی یه سری گرایشها رو داره و بعدش بیای بخاطر همون گرایشهای ذاتی مجازاتش کنی این به نظر خیلی عاقلانه نمیاد! داستان اعتیاد یه مقدار با حرفی که اینجا گفته شده متفاوته...
یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید // وین احولان خس را دوچار مینماید
جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست // نور از درخت موسی چون نار مینماید
از صاحب تایپ به خاطر ایجادش سپاسگزارم،
خلاصه مطلب در مورد خداست، ما با دانش امروزی و فرهنگ غنی هنوز در تلاش شناخت خدا از شنیده ها که شنیدیم و گفتن هستیم، من هیچ اعتقاد دینی ندارم، ولی فکر نمیکنم خدایی که به ما از طریق مذهب معرفی شده همان خدایی هست که وجود داره
با اجازه صاحب تایپک درب فرهنگ غنی ایران رو به روی ما باز کرد فقط یکی دو بیت شعر از مولانا، امیدوارم که همگی پاینده باشد
هرکسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
سر من از ناله ی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
زنده باد دوست عزیز، نیت صرفا دعوت به تعقل هست و هیچ نیست! 😁
مخلصم! مطلب قدیمیه اما انگار باعث اعتراضات جدیدی شده! 😁
این داداشمون یوگی! انقدر بهش فشار اومده که 4 تا پست پشت سر هم راجع به موضوع گذاشته و متاسفانه اصل داستان رو نفهمیده...
داداش جان اول سعی کن خوب مطلب رو بخونی و متوجه بشی بعد فکرهات رو منظم کن و نظر بده و صبر کن تا بهت جواب بدن نه اینکه پشت سر هم اراجیفی ردیف کنی که ملت خیلی راحت پی به کم مایگیت ببرن!
آدمی را زبان فضیحه کند // جوز بی مغز را سبکباری!
پ.ن. ضمنا رفیق یوگی! از این آواتار استفاده نکن چون بنا به فرموده آقای "دکتر" حسن عباسی! این کارتون یوگی و دوستان و اون کشتیشون کنایه ای هست به حضرت نوح و کشتیش!
😁ممنون دوست عزیز…