↩ جادوگر قصبه
منظورت من نیسم چرا رو من ریپ زدی؟
شماهم به بلاکی ها پیوستی :)
↩ mistrs_l
بسیار عالی فقط فکر کنم این بنده خدا مریض بود ولی همینه میگن درصد بهبودی و خوب شدن تو بیمارستانهای کشورهای غربی اونقدر بالاست اینطوری به بیمار سرویس میدن اینجا بیمار بیچاره باید مواظب باشه یهو نیان ترتیبش را بدن تازه بعدش اون لباس و وسایل و هرچی داره راهم نبرند 😁😁😁
↩ Raha2181
تا جاییکه من میدونم تو ایران تزریقات خانوما رو خانوما انجام میدنااا :/
↩ Raha2181
لاااایک جوری عزیزم با آب و تاب تعریف کردی وجدانا همینطور که چایی دستم بود انگار رفتم تو اتاق دکتری که میکی و همه اون اتفاقها را واسه یه لحظه دیدم خخخخ که ناگهان دیدم بدجور آتیش گرفتم بله چایی ریخت روی پام و از عرش یهو کوبید ما را روفرش و از اون حس اومدیم بیرون ولی واقعا باحال تعریف کردی تصویر ذهنی دقیقی ساختی از اون آقای دکتر و بیمار زودتر اینها را میخوندم وجدانا میرفتم پزشکی میخوندم 😉😉😉
↩ Raha2181
عوه…چه خاطره ای از دکتر رفتن داری.البته فکر نکنم این قضیه همین جا تموم شده باشه. کلا این خاطرت کاملا استعداد اینو داره که تبدیل به یه فیلم سوپر بشه D:
↩ mistrs_l
من خوراکم خوردنه پاهای خانوماس گرایشه عالییه