شعر سکسی
داستان رستم و سودابه
شبي فردوسي خواب زشتي بديد ---------- سراسيمه از خواب خوش بپريد
بديدا كه شرتش شده بس غني ---------- ز آب سفيد و غليظ مني
كتاب بزرگ خودش باز كرد ------------- ز رستم سخن گفتن آغاز كرد
برايت كنم نقل اين داستان ------------ كه آن پهلوان رستم سيستان
حشر شد شبي كير خود كرد راست -------- دو لنگش هوا كرد و دختر بخواست
پر مرغ خود را به آتش كشيد -------- پس از مدتي مرغش آمد پديد
بدو گفت كاي مرغ زيباي من --------- تمام سرت لاي پاهاي من
بسي رخش خود كردم اين سالها -------- بماليدم او را كس و يالها
بقدري كه كردم توي كس رخش -------- شده كس رخش از وسط بخش بخش
هم اكنون ز هاماوران وز شهر و دشت ----- ز توران و ايران و گرگان و رشت
بگرد و برايم زني برگزين -------- كه كونش نمايان شود پشت زين
بدو گفت سيمرغ كاي پهلوان ------ اگر داشته باشي تو جا و مكان
برايت نظر دارم اينك زني -------- كه گر بيني او را بپاشي مني
من اينك روم پس تو بركن لباس -------- ز مرغت مبادا شوي ناسپاس
ولي قبل از آن چيزي از من بگير -------- كه در شهر زابل كِشندش به كير
به آن چيز كاندوم لقب دادهاند -------- براي زناني به است كز عقب دادهاند
بگير و بكش بر سر كير خود -------- ز دوشت بيانداز نيزه و تير خود
برفت مرغ و رستم هراسان بشد -------- پس از مدتي لخت و عريان بشد
در افكار خوش روح او پر بزد ---------- به ناگه كسي حلقه بر در بزد
در را باز كرد و ديدا كه او ------------ همان دختر شاه پرورده گو
زن سال و زيباي توران زمين -------- با آن پيكر تركه و نازنين
همان دختر شاه هاماوران --------- كه آوازهاش رفته تا آسمان
هماني كه سودابه نامش بود -------- هماني كه كاووس رامش بود
كنون آمده كس به رستم دهد ---------- به كير تهمتن همي لم دهد
بدو گفت رستم كه اي جان من -------- فدايت همه عشق و ايمان من
بيا تا كست را بليسم همي -------- همي آب رويت بريزم همي
ببست اسب خود را نزد رخش قوي ------ ميان درخت سپيدار و سرو سهي
خودش را بيانداخت بر روي تخت -------- برايش تهمتن در آورد رخت
نخست كرست ساخت زابلستان ------ سپس شرت پشمين كابلستان
در آورد و پستان سودابه ديد ------- بترسيد و از جاي خود بپريد
كه اي دختر شاه هاماوران --------- نديدم چنين سينهاي تا الان
به پستان سودابه دستي كشيد -------- در كون سودابه شستي كشيد
نگاهي بزد كس سودابه ديد --------- به كيرش سپس كاندوم اندر كشيد
به سودابه فرمود تا پيش او ---------- كَند از كسش پرده و پشم و مو
سپس كير خود كس سودابه كرد ------ بشد رنگ سودابه از درد زرد
بدو گفت سودابه اي پهلوان ----------- برايت بليسم كنون دنبلان
به كير تهمتن بشد حمله ور -------- بگفتا كه كيرت بود كير خر
دهان بزرگ خويش باز كرد --------- به يكباره ليسيدن آغاز كرد
بپاشيد آب رستم بسي با شتاب -------- دهانش بشد پر چو درياي آب
به فرياد سودابه ميگفت آه --------- شنيدند همه اهل بازار گاه
گروهي از آن خايه مالان شهر ----- كه از خايه مالي ببردند بهر
رساندند خبر سوي كاووس شاه ------ هراسان بشد زهره و تير و ماه
همه برده سر در گريبان فرو -------- كه شاه و تهمتن شوند روبرو
دل شه همي از زنش تيره گشت ------ به اطرافيانش دمي خيره گشت
به روي سمندش نشست و برفت ------ همي ماند از كار گيتي شگفت
پس مدتي شه به مقصد رسيد --------- ولي زين و اسب تهمتن نديد
در خانه بگشود و سودابه ديد -------- ز نا راحتي جامه از تن دريد
تهمتن به گه خوردن افتاده بود -------- شد كس سودابه خيس و كبود
تهمتن به كاووس گفتا ببخش -------- از اين پس مجدد كنم كس رخش
ببخشود شاه و با خشم گفت --------- مبادا شوي با زنم باز جفت
تهمتن سپس توبه كرد و بگفت -------- كه دارد بسي دردسر كس مفت
خاله جیگرتو بخورم من.چقدر خندیدم.خیلی باحال بود.یا اون جوکه افتادم که یارو میره داروخانه میگه یه کاندوم بده اندازه هیکل خودم داروخانه ای میگه به این بزرگی؟برای چی؟یارو میگه تو تئاتر نقش کیر رستمو بازی میکنم.
:D :D :D :D :D :D :D :D :D :D :D
خاله مردم از خنده . دمت گرم .بازم بنویس
[quote=benyamin-benyamin]اين شعرم خوراكه بيجنه =))
ميترا بهارى ايول[/quote]
تهمتن چو برخاست از خواب دوش
نگه کرد سودابه رفته ست روش
خوشا آن نعوظ سرآغاز روز
هماره سرآغاز روزم نعوظ
خوشا آن نعوظی که حال آورد
خودش یار را روی مال آورد
بیامد که برخیزد از تخت، سفت
که فهمید دستش به تخت است چفت
بزد نعره: کای جنده لاشی، منم!
فلک قرقره کرده شاش و عنم
که گفتت برو دست رستم ببند؟
مباد از تویِ جنده ما را گزند
تهمتن رجز خواند بهر نبرد
که سودابه یک خنده ی ریز کرد
پس آنگه بزد پرده ها را کنار
و تهمینه آمد به میدان کار
همان بال دامن کشید از سرش
درآورد شلاق آبآورش
دو تا نیششان باز تا کنج سر
بغرید رستم که : ای کیر خر!
مرا مادرم نام، خون تو کرد
زمانه مرا توی کون تو کرد
اگر خایه داری ز بندم رهان
برو روش و تا شب همانجا بمان
ولی رستم افتاد در دامشان
که شد جور عیش تِری سامشان
چنانشان فرو کرد آن نرّه اسب
که هر دو فتادند از کار و کسب
نمیرند ازین پس، دو تا جنده اند
که آب رُسی را درآورده اند
[quote=امام زاده بیژن]
تهمتن چو برخاست از خواب دوش
نگه کرد سودابه رفتهست روش
خوشا آن نعوظ سرآغاز روز
هماره سرآغاز روزم نعوظ
خوشا آن نعوظی که حال آورد
خودش یار را روی مال آورد
بیامد که برخیزد از تخت، سفت
که فهمید دستش به تخت است چفت
بزد نعره: کای جنده لاشی، منم!
فلک قرقره کرده شاش و عنم
که گفتت برو دست رستم ببند؟
مباد از تویِ جنده ما را گزند
تهمتن رجز خواند بهر نبرد
که سودابه یک خندهی ریز کرد
پس آنگه بزد پردهها را کنار
و تهمینه آمد به میدان کار
همان بال دامن کشید از سرش
درآورد شلاق آبآورش
دو تا نیششان باز تا کنج سر
بغرید رستم که : ای کیر خر!
مرا مادرم نام، خون تو کرد
زمانه مرا توی کون تو کرد
اگر خایه داری ز بندم رهان
برو روش و تا شب همانجا بمان
ولی رستم افتاد در دامشان
که شد جور عیش تریسامشان
چنانشان فرو کرد آن نرّه اسب
که هر دو فتادند از کار و کسب
نمیرند ازین پس، دو تا جندهاند
که آب رُسی را درآوردهاند[/quote]
خخخخخ شير تو دهنت =)) =))
بزد سفت كيرش به لاپاي او
كه تا اوج مي رفت غوغاي او
بشد تخت لرزان و حركت كنان
شگفتا كه پيري كند چون جوان
چو سودابه خوابيد در زير او
تحمل نياورد از كير او
زمين شد يكايك به كردار پشم
رخ تهمتن سرخ از هرم خشم
همي ريخت آبش به گيسوي او
كمي هم به چشم و به ابروي او
چو رستم به سستي گراييد گشت
به گرمابه ي خانه اش پيش طشت
عرق كرده بود و دل افگار بود
به خود گفت: اين آخرين بار بود
كه من خنده كردم به كون پدر
اگر سخت گايم كسي را دگر
همان رخش گاييدنم بهتر است
كه اين جنده دنبال يك شوهرست
نگايم به جز رخش زيبا دگر
كه دارد برايم صفايي دگر
شاد باشيد
همی گویم و گفته ام بارها ---------- که خوب است سکس، با جنده ها (erection)