شعر و متن و موسیقی

1399/11/07

آنسو تویی و خرمن گیسوی کمندت
اینسو منم و این دلِ افتاده به بندت

همواره شبیخون زده بر ملک وجودم
چشمان تو در مَعیتِ مژگان بلندت

در جمع بَدَم گویی و در گوش زِ حُسنم
پنهان رِسَدَم نوش وعیان نیش وگزندت

بی نقش و نگاری و دل آرایی و ساده
مانند همان دامن و تنپوش پرندت

شیرینی دنیا همه زهرَست وهلاهل
در محضر لبهای عسل باره ی قندت

کام از تو طلب کردم و صبرم طلبیدی
دردا که اثر نیست دراین چاره و پندت

سخت است که تیمار کنی باغچه ها را
خواهنده ی گل باشی و امّا ندهندت

دریایی و آرامش تو، گرچه که زیباست
ای وای از آن لحظه ی طوفان نژندت

گفتی که چو دیوانه شوی دل بسپارم
“ای من به فدای دل دیوانه پسندت”

30 👀
1 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «