عشق عشق عشق

1397/07/20

سلام خدمت همه عزیزان، اینجا میخوام یه داستان زیبا درباره ماهیت واقعی عشق بزارم، داستان بسیار بسیار زیباییه به نظر من،

فقط قسمت هایی که تحلیل نویسنده بر داستان هست به صورت بولد میزارم که مشخص بشه، من این داستانو توی چند بخش کوتاه میزارم، تا زیاد خسته نشین از خوندنش.

امیدوارم بخونین و لذت ببرین عزیزان، این داستانو از کتاب از سکس تا فرا آگاهی نوشته اُشو برداشتم در ادامه داستانو میزارم 🌹 🌹 🌹

1120 👀
3 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-10-12 10:44:08 +0330 +0330

روزگاری یک درخت عظیم و قدیمی وجود داشت که شاخه هایش به آسمان افراشته بود. وقتی که گل میداد، پروانه ها، در انواع شکل ها و اندازه ها و رنگ ها می آمدند و اطراف آن می رقصیدند. وقتی که میوه می داد، پرندگان از دوردست ها می آمدند و بر آن درخت می نشستند.

شاخه هایش همچون بازوهایی گسترده در باد بودند، بسیار زیبا به نظر می رسیدند.

یک پسربچه ی کوچک عادت داشت هر روز زیر این درخت بازی کند و آن درخت قدیمی و زیبا عاشق این پسر شد. بزرگ و قدیمی می تواند عاشق کوچک و جوان شود، اگر این فکر را حمل نکند که بزرگ است.

آن درخت این فکر را نداشت که بزرگ است، فقط انسان ها چنین افکاری را دارند بنابراین عاشق آن پسر بچه شد. نفس همیشه سعی دارد عاشق چیزهای بزرگ شود. نفس همیشه می کوشد با چیزهای بزرگتر از خودش مرتبط باشد. ولی برای عشق هیچ کس بزرگتر و کوچکتر نیست. عشق هر کس را که نزدیک شود در آغوش میگیرد.

بنابراین درخت برای آن پسر که هر روز می آمد و زیر آن مینشست، عشقی را رشد داد. شاخه هایش بالا بودند، ولی برای اینکه پسر بتواند گل هایش را بکند و میوه هایش را بچیند، آن ها را فرود می آورد.

عشق همیشه آماده تعظیم کردن است، نفس هرگز آماده نیست که سرخم کند. اگر به نفس نزدیک شوی خودش را بالاتر می کشاند، خودش را سفت می گیرد تا نتوانی آن را لمس کنی. کسی که بتواند لمس شود به نظر پایین تر می آید.
کسی که نتواند لمس شود، کسی که بر اریکه قدرت در پایتخت تکیه زده به نظر بزرگ می آید.

کودک بازیگوش می آید و درخت در برابرش سرخم می کند. وقتی پسر بچه گل هایش را می چیند، درخت احساس شادمانی زیاد می کند، تمام وجودش سرشار از عشق می شود. عشق وقتی خشنود است که قادر باشد چیزی ببخشد. نفس وقتی خوشنود است که قادر باشد چیزی بستاند.

2 ❤️

2018-10-12 10:47:56 +0330 +0330

آن پسرک بزرگ شد. گاهی روی زانوهای درخت به خواب می رفت، گاهی از میوه هایش می خورد و گاهی تاجی از گل های درخت بر سر می گذاشت و همچون پادشاه جنگل نمایش می داد.

وقتی گل های عشق وجود داشته باشند، انسان احساس می کند که شاه است. ولی وقتی خارهای نفس وجود دارند انسان بیچاره و مستاصل می شود.

وجود آن درخت با دیدن پسرک که تاجی از گل هایش را بر سر داشت و می رقصید سرشار از وجد و سرور می شد. سپس در عشق سر تکان می داد و همراه نسیم آواز می خواند. پسر بیشتر رشد کرد و شروع کرد به بالا رفتن از درخت تا روی شاخه هایش تاب بخورد. وقتی پسرک روی شاخه هایش استراحت می کرد، درخت بسیار خوشحال بود.

عشق و قتی خوشحال است که به کسی راحتی بدهد. نفس فقط وقتی خوشحال است که خوشی دیگری را از او بگیرد.

با گذشت زمان سنگینی وظایف دیگر به پسر محول شده بود. جاه طلبی ها وارد شدند، او باید امتحان می داد و باید با دوستانش رقابت می کرد، بنابراین به طور مرتب نزد درخت نمی آمد. ولی درخت با هیجان منتظر دیدار او بود.

درخت با روحش او را صدا میزد: “بیا. بیا. منتظرت هستم.”

عشق همیشه انتظار معشوق را دارد. عشق یک انتظار کشیدن است. وقتی که پسر نمی آمد درخت احساس اندوه می کرد.

عشق تنها یک اندوه دارد: وقتی که نتواند سهیم شود، عشق وقتی که نتواند بدهد غمگین است. عشق وقتی شاد است که بتواند بدهد و سهیم شود. عشق وقتی خوشحال ترین است که بتواند با تمامیت نثار کند.

1 ❤️

2018-10-12 10:48:36 +0330 +0330

واقعا عشق وقتی خوشنود است که قادر باشد چیزی را ببخشد …

1 ❤️

2018-10-12 10:54:09 +0330 +0330

پسر بزرگ شد و روزهایی که نزد درخت می آمد کمتر و کمتر می شد. هر کس که در دنیای رقابت بزرگ شود، وقت کمتر و کمتری برای عشق خواهد یافت.

پسر اینک در جاه طلبی های دنیایی گرفتار شده بود: “کدام درخت؟ چه کسی وقتش را دارد؟”

یک روز وقتی پسرک گذر می کرد، درخت اورا فرا خواند: " گوش بده! صدایش در هوا منتشر شد: گوش بده!"

من منتظر تو هستم، ولی نمی آیی. من هر روز منتظر تو هستم.

پسر گفت: تو چه داری که من باید نزد تو بیایم؟ من دنبال پول هستم."

نفس هیمشه دنبال انگیزه است: تو چه داری که پیشکش کنی تا نزد تو بیایم.

نفس همیشه انگیزه دارد، منظور دارد. عشق بی انگیزه است، بدون منظور است. عشق پاداش خودش است.

درخت با تعجب گفت، تو فقط وقتی می آیی که من چیزی به تو بدهم؟ من می توانم همه چیز به تو بدهم.

چیزی که نگه بدارد، عشق نیست، این نفس است که نگه می دارد عشق بی قید و شرط می بخشد.

درخت ادامه داد: ولی من پول ندارم این فقط یک اختراع انسان است. ما چنین مرض هایی نداریم و ما مسرور هستیم. شکوفه ها بر ما می رویند. میوه های بسیار می دهیم. سایه های مطبوع می دهیم. در نسیم به رقص در می آییم و آواز می خوانیم. پرندگان معصوم روی شاخه های ما می جهند و آواز می خوانند زیرا ما هیچ پولی نداریم. روزی که در گیر پول شویم، همچون شما انسان های بدکاره و رنجور می شویم که در معابد می نشینید و به مواعظی گوش می دهید تا که چگونه به آرامش برسید و چگونه عشق به دست آورید. نه، نه، ما پولی نداریم.

پسر گفت، پس برای چه نزد تو بیایم؟ باید جایی بروم که پول باشد. من نیاز به پول دارم.

نفس خواهان پول است زیرا پول قدرت است. نفس نیازمند قدرت است.

2 ❤️

2018-10-12 10:54:44 +0330 +0330

عزیزان ادامه دارد بزارین تموم شه بعد کامنت بزارین

0 ❤️

2018-10-12 10:57:45 +0330 +0330

درخت عمیقاً به فکر فرو رفت و سپس چیزی را دریافت و گفت، یک کار بکن. تمام میوه های مرا بچین و بفروش. شاید بتوانی پولی به دست آوری.

پسر بی درنگ دست به کار شد. از درخت بالا رفت و تمام میوه های درخت را چید. حتی آن هایی را که نرسیده بودند تکان داد تا بیفتند. شاخه های درخت شکسته شدند و برگ های آن با خشونت فرو ریختند.

درخت بسیار شاد بود و از شوق برافروخته بود.

حتی شکسته شدن نیز عشق را شاد می سازد، ولی نفس حتی در به دست آوردن نیز راضی نیست، نفس ناشاد است.

پسر حتی برنگشت تا از درخت تشکر کند. ولی درخت به این توجهی نکرد. وقتی که پسر پیشنهاد عاشقانه او را برای چیدن میوه هایش و فروش آن ها پذیرفت درخت تشکر خودش را دریافت کرده بود.

براي مدتي هاي زياد پسر بازنگشت. حال او پول داشت و سعي داشت با اين پولش پول بيشتري به دست آورد.

او درخت را تماماً از ياد برده بود. سال ها گذشت. درخت غمگين بود. مشتاق بازگشت پسر بود همچون مادري كه سينه هايش پر از شير باشد، ولي پسرش گم شده باشد. تمامي وجود مادر، پسرش را مي خواهد تا بتواند بيايد و او را سبكبار كند. حالت دروني درخت چنين بود. تمامي وجودش در اشتياق بود.

پس از سال ها، پسر كه اكنون مردي بالغ شده بود نزد درخت بازگشت. درخت گفت، “نزد من بيا. بيا و مرا درآغوش بگير.” مرد گفت، “بس كن اين حرف بي معني را. آن يك احساس كودكي بود.” نفس، عشق را همچون يك چيز بي معني مي بيند، يك افسانه ي دوران كودكي.

1 ❤️

2018-10-12 11:00:52 +0330 +0330

ولي درخت دعوتش كرد: “بيا، روي شاخه هايم تاب بخور. بيا با من برقص.” مرد پاسخ داد: “اين حرف هاي بي فايده را كنار بگذار! من مي خواهم يك منزل بسازم. آيا مي تواني يك منزل به من بدهي؟”

درخت با تعجب گفت، “يك منزل؟ من بدون منزل زندگي مي كنم.” فقط انسان ها هستند كه در منزل زندگي مي كنند. هيچكس ديگر در اين دنيا به جز انسان در منزل زندگي نمي كند. و آيا وضعيت انسان ها را مي بينيد اوضاع اين انسان هاي منزل يافته را؟! هرچه خانه ها بزرگ تر مي شوند، خود انسان ها كوچك تر مي شوند…

درخت گفت، "ما در منزل زندگي نمي كنيم. ولي مي تواني يك كار بكني. مي تواني شاخه هاي مرا ببري و با آن ها يك خانه بسازي. "مرد بدون يك لحظه درنگ تبري آورد و تمام شاخه هاي درخت را قطع كرد. اينك آن درخت فقط يك قطعه الوار خشك شده بود: برهنه. ولي درخت بسيار خوشحال بود. عشق وقتي كه حتي دست و پايش براي معشوق قطع مي شود نيز خوشحال است. عشق بخشاينده است، عشق هميشه آماده ي سهيم كردن و بخشايش است.

مرد حتي به عقب بازنگشت تا به درخت نگاه كند. او خانه اي ساخت و روزها و سال ها گذشت.

1 ❤️

2018-10-12 11:05:27 +0330 +0330

تنه ي درخت منتظر شد و منتظر شد. مي خواست او را صدا بزند، ولي ديگر نه شاخه اي داشت و نه برگي كه به او صدا بدهد.

باد مي وزيد، ولي او نمي توانست از آن صدايي بسازد. و هنوز هم روحش از يك صدا سرشار بود: “بيا، بيا، عزيز من، بيا.”

مدت ها گذشت و آن مرد سالخورده شد. روزي از آن حوالي مي گذشت و آمد و نزديك درخت نشست. درخت پرسيد، " چه كار ديگري مي توانم برايت انجام دهم؟ پس از مدت هاي بسيار زياد آمده اي." پيرمرد گفت، “چه كار مي تواني برايم بكني؟ من مي خواهم به سرزمين هاي دوردست بروم تا پول بيشتري به دست آورم. به يك قايق نياز دارم.” درخت با خوشحالي گفت، “تنه ي مرا ببر و از آن يك قايق بساز. من بسيار خوشحال مي شوم كه قايق تو بشوم و تو را به سرزمين هاي دوردست ببرم تا پول به دست آوري. ولي لطفاً از خودت خوب مراقبت كن و زود برگرد. من هميشه منتظر بازگشت تو خواهم بود.”

مرد اره اي آورد و شروع كرد به بريدن تنه درخت، قايقي ساخت و به سفر رفت.

حال آن درخت ديگر يك كنده ي كوچك است. و منتظر معشوقش است تا بازگردد. درخت صبر مي كند و صبر مي كند و صبر مي كند. ولي اينك ديگر چيزي براي پيشكش كردن ندارد. شايد آن مرد ديگر هرگز نزد او برنگردد. نفس هميشه جايي مي رود كه چيزي براي به چنگ آوردن وجود داشته باشد. نفس جايي نمي ورد كه چيزي براي به دست آوردن وجود نداشته باشد.

1 ❤️

2018-10-12 11:09:36 +0330 +0330

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

3 ❤️

2018-10-12 11:33:28 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234

داستان زیباییه و یادمه بچه که بودم کارتونش رو هم تو تلویزیون دیدم :-) اونموقع برام معنی عشق بود. معنی اینکه حتی با شدیدترین تفاوت‌ها هم میشه عاشق شد و میشه دوست داشت! اما الان که بهش فکر میکنم میبینم معنیش اینه: عشق یه سره مایه ی دردسره...

مازوخیسم در این حد؟! عجب درختی!

آره دیگه خب ، عشق مایه دردسره، همین داستانم همینو گفت، درخت همه وجودشو داد برای عشق تا خوشحالیشو ببینه و تهش هم تنها موند،
عشق چیزی جز این نیس:)

1 ❤️

2018-10-12 11:39:13 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234

داستان زیباییه و یادمه بچه که بودم کارتونش رو هم تو تلویزیون دیدم :-) اونموقع برام معنی عشق بود. معنی اینکه حتی با شدیدترین تفاوت‌ها هم میشه عاشق شد و میشه دوست داشت! اما الان که بهش فکر میکنم میبینم معنیش اینه: عشق یه سره مایه ی دردسره...

مازوخیسم در این حد؟! عجب درختی!

بابا زمان بچگی شما عجب کارتون هایی پخش کردن، خوشا به حالتون (inlove)

ما هممون به نحوی مازوخیسم هستیم حالا درجش فرق داره، ولی فک کنم خودآزاری این درخت خیلی جذاب تر از خودآزاری های دیگه باشه اینطور نیس خانوم نویسنده باهوش و دوست داشتنی؟

1 ❤️

2018-10-12 11:42:36 +0330 +0330

سه درد آمد به جانم ، هر سه یک بار / غریبی و اسیری و غم یار / غریبی و اسیری چاره داره / غم یار و غم یار و غم یار ...

1 ❤️

2018-10-12 11:50:33 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: eyval123412341234

داستان زیباییه و یادمه بچه که بودم کارتونش رو هم تو تلویزیون دیدم :-) اونموقع برام معنی عشق بود. معنی اینکه حتی با شدیدترین تفاوت‌ها هم میشه عاشق شد و میشه دوست داشت! اما الان که بهش فکر میکنم میبینم معنیش اینه: عشق یه سره مایه ی دردسره...

مازوخیسم در این حد؟! عجب درختی!

بابا زمان بچگی شما عجب کارتون هایی پخش کردن، خوشا به حالتون (inlove)

ما هممون به نحوی مازوخیسم هستیم حالا درجش فرق داره، ولی فک کنم خودآزاری این درخت خیلی جذاب تر از خودآزاری های دیگه باشه اینطور نیس خانوم نویسنده باهوش و دوست داشتنی؟

نه زمان ما کارتون داشتیم اوکازیون! ننه هه یا مرده بود یا داشت می مرد یا تو بیمارستان بود معلوم نبود بمیره یا نه و همونم واسه پدره! بچه هه رو هم ازش مث خر کار میکشیدن! دپرس مینشستی پای کارتون، دپرس تر از اون هم از پای کارتون بلند میشدیم! یه فحش سکافی بر روح پدر و مادر اونی که کارتونهای زمان ما رو انتخاب میکرد! الهی آمین!

منکه صرفاً واقعیتو میگم تا شاید خودتم باورت بشه، خاک و خونی در کار نیس:)

من کلاً بچگی اهل کارتون نبودم، بیشتر وقتمو تو کوچه در حال بازی بودم، اما یادمه دوتا کارتون دنبال میکردم فوتبالست ها و دوقلوها، فوتبالیست ها چون بسیار عاشق ورزش بودم و هربار تموم یشد من میرفتم بیرون میخواستم مثل سوباسو برگردون بزنم تموم بدنم کبود میشد ? ?

دوقلوهام چون با برادرم دوقلو هستیم بعد کارتون هرچی دستامونو توی دستای هم میزاشتیم اما اتفاق خاصی نمیفتاد و ما انرژی خاصی نمیگرفتیم:(

2 ❤️

2018-10-12 11:57:57 +0330 +0330
نقل از: سیندرلا23
نقل از: سایه+روشن+جنگل عزیزان ادامه دارد بزارین تموم شه بعد کامنت بزارین

ببخش فک کردم تموم شده ? تو این دورو زمونه دگ عشق واقعی وجو نداره

این داستان یه تعریف ساده و کامل از واژه عشق بود، خب طبیعیه توی این دوره زمونه خیلی چیزای دیگه توی زندگی ما آدما اولویت پیدا کردن، برای همین دیگه شاید عشق به معنای واقعی هیچ جایگاهی نداشته باشه

اما من میتونم بگم تا شبیه این درخت نباشیم نمیتونیم بگیم ما عشق رو تجربه کردیم

این همه برداشت من از این داستان بود:)

1 ❤️

2018-10-12 12:00:53 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: eyval123412341234
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: eyval123412341234

داستان زیباییه و یادمه بچه که بودم کارتونش رو هم تو تلویزیون دیدم :-) اونموقع برام معنی عشق بود. معنی اینکه حتی با شدیدترین تفاوت‌ها هم میشه عاشق شد و میشه دوست داشت! اما الان که بهش فکر میکنم میبینم معنیش اینه: عشق یه سره مایه ی دردسره...

مازوخیسم در این حد؟! عجب درختی!

بابا زمان بچگی شما عجب کارتون هایی پخش کردن، خوشا به حالتون (inlove)

ما هممون به نحوی مازوخیسم هستیم حالا درجش فرق داره، ولی فک کنم خودآزاری این درخت خیلی جذاب تر از خودآزاری های دیگه باشه اینطور نیس خانوم نویسنده باهوش و دوست داشتنی؟

نه زمان ما کارتون داشتیم اوکازیون! ننه هه یا مرده بود یا داشت می مرد یا تو بیمارستان بود معلوم نبود بمیره یا نه و همونم واسه پدره! بچه هه رو هم ازش مث خر کار میکشیدن! دپرس مینشستی پای کارتون، دپرس تر از اون هم از پای کارتون بلند میشدیم! یه فحش سکافی بر روح پدر و مادر اونی که کارتونهای زمان ما رو انتخاب میکرد! الهی آمین!

منکه صرفاً واقعیتو میگم تا شاید خودتم باورت بشه، خاک و خونی در کار نیس:)

من کلاً بچگی اهل کارتون نبودم، بیشتر وقتمو تو کوچه در حال بازی بودم، اما یادمه دوتا کارتون دنبال میکردم فوتبالست ها و دوقلوها، فوتبالیست ها چون بسیار عاشق ورزش بودم و هربار تموم یشد من میرفتم بیرون میخواستم مثل سوباسو برگردون بزنم تموم بدنم کبود میشد ? ?

دوقلوهام چون با برادرم دوقلو هستیم بعد کارتون هرچی دستامونو توی دستای هم میزاشتیم اما اتفاق خاصی نمیفتاد و ما انرژی خاصی نمیگرفتیم:(

سوباسا موباسا رو که منم دیدم اما اونموقع دیگه نوجوان بودیم :-) اونموقع دیگه به درد عمه اشون میخورد کارتونهای فوتبالیستها :-) ما دپرسمونو بچگی شدیم

موباسا 🙄 🙄 🙄 🙄

ما آخرش نفهمیدیم دهه 50 نسل سوختس یا دهه 60 یا ده 70 یا …، نکنه هممون سوخیتم و خبر نداریم:( ?

1 ❤️

2018-10-12 12:08:51 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: eyval123412341234
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: eyval123412341234
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: eyval123412341234

داستان زیباییه و یادمه بچه که بودم کارتونش رو هم تو تلویزیون دیدم :-) اونموقع برام معنی عشق بود. معنی اینکه حتی با شدیدترین تفاوت‌ها هم میشه عاشق شد و میشه دوست داشت! اما الان که بهش فکر میکنم میبینم معنیش اینه: عشق یه سره مایه ی دردسره...

مازوخیسم در این حد؟! عجب درختی!

بابا زمان بچگی شما عجب کارتون هایی پخش کردن، خوشا به حالتون (inlove)

ما هممون به نحوی مازوخیسم هستیم حالا درجش فرق داره، ولی فک کنم خودآزاری این درخت خیلی جذاب تر از خودآزاری های دیگه باشه اینطور نیس خانوم نویسنده باهوش و دوست داشتنی؟

نه زمان ما کارتون داشتیم اوکازیون! ننه هه یا مرده بود یا داشت می مرد یا تو بیمارستان بود معلوم نبود بمیره یا نه و همونم واسه پدره! بچه هه رو هم ازش مث خر کار میکشیدن! دپرس مینشستی پای کارتون، دپرس تر از اون هم از پای کارتون بلند میشدیم! یه فحش سکافی بر روح پدر و مادر اونی که کارتونهای زمان ما رو انتخاب میکرد! الهی آمین!

منکه صرفاً واقعیتو میگم تا شاید خودتم باورت بشه، خاک و خونی در کار نیس:)

من کلاً بچگی اهل کارتون نبودم، بیشتر وقتمو تو کوچه در حال بازی بودم، اما یادمه دوتا کارتون دنبال میکردم فوتبالست ها و دوقلوها، فوتبالیست ها چون بسیار عاشق ورزش بودم و هربار تموم یشد من میرفتم بیرون میخواستم مثل سوباسو برگردون بزنم تموم بدنم کبود میشد ? ?

دوقلوهام چون با برادرم دوقلو هستیم بعد کارتون هرچی دستامونو توی دستای هم میزاشتیم اما اتفاق خاصی نمیفتاد و ما انرژی خاصی نمیگرفتیم:(

سوباسا موباسا رو که منم دیدم اما اونموقع دیگه نوجوان بودیم :-) اونموقع دیگه به درد عمه اشون میخورد کارتونهای فوتبالیستها :-) ما دپرسمونو بچگی شدیم

موباسا 🙄 🙄 🙄 🙄

ما آخرش نفهمیدیم دهه 50 نسل سوختس یا دهه 60 یا ده 70 یا …، نکنه هممون سوخیتم و خبر نداریم:( ?

همچین جزغاله شدیم که DNA مون هم قابل شناسایی نیس! کجایی تو؟

تو اتاقمم ? ? ?

ای بابا دلخوش به تنی سالم بودیم که اینم امروز فهمیدیم بزغاله شدیم، ببخشید جزغاله(من همش بزغاله و جزغاله و سوباسا و موباسارو قاطی میکنم ? ? )

من تنها دلخوشیم به این بود یه دی ان ای فابریک دارم و هر وقت دلم میگرفت با دی ان ای ام اختلاط میکردم ? :(

2 ❤️

2018-10-12 12:57:58 +0330 +0330
نقل از: Mahla2002

سه درد آمد به جانم ، هر سه یک بار / غریبی و اسیری و غم یار / غریبی و اسیری چاره داره / غم یار و غم یار و غم یار ...

?

1 ❤️

2018-10-12 13:04:31 +0330 +0330
نقل از: سفیدبرفی24 اخی چقدر قشنگ بود.بزورتونستم تااخرش بخونم.

خوشحالم که لذت بردین از خوندنش ? ? ?

1 ❤️

2018-10-12 13:39:29 +0330 +0330
نقل از: سایه+روشن+جنگل

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

تو انیمیشینی که ازش ساختن ، در آخرین مرحله پیرمرد برمیگرده و درخت عاشق فقط کنده ای بیشتر نداره و پیرمرد به عنوان یه صندلی از کنده استفاده میکنه

اینجاست که شاعر میگه
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

1 ❤️

2018-10-12 13:41:29 +0330 +0330
نقل از: Siavvashhhhhhh
نقل از: سایه+روشن+جنگل

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

تو انیمیشینی که ازش ساختن ، در آخرین مرحله پیرمرد برمیگرده و درخت عاشق فقط کنده ای بیشتر نداره و پیرمرد به عنوان یه صندلی از کنده استفاده میکنه

اینجاست که شاعر میگه
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

من بیشتر هدفم از گذاشتن این داستان تفسیر زیبای همراه با متن داستان بود،

پس آخر انیمیشن بسیار دردناک بوده:(

1 ❤️

2018-10-12 14:02:20 +0330 +0330
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: Siavvashhhhhhh
نقل از: سایه+روشن+جنگل

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

تو انیمیشینی که ازش ساختن ، در آخرین مرحله پیرمرد برمیگرده و درخت عاشق فقط کنده ای بیشتر نداره و پیرمرد به عنوان یه صندلی از کنده استفاده میکنه

اینجاست که شاعر میگه
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

من بیشتر هدفم از گذاشتن این داستان تفسیر زیبای همراه با متن داستان بود،

پس آخر انیمیشن بسیار دردناک بوده:(

منم داستان شبیه به درخت داشتم

بعد از چندین سال عشقم با یه بچه به سمتم برگشت

علی رغم اینکه با استاد شهریار زیاد حال نمیکنم اما

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

0 ❤️

2018-10-12 14:08:11 +0330 +0330
نقل از: Siavvashhhhhhh
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: Siavvashhhhhhh
نقل از: سایه+روشن+جنگل

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

تو انیمیشینی که ازش ساختن ، در آخرین مرحله پیرمرد برمیگرده و درخت عاشق فقط کنده ای بیشتر نداره و پیرمرد به عنوان یه صندلی از کنده استفاده میکنه

اینجاست که شاعر میگه
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

من بیشتر هدفم از گذاشتن این داستان تفسیر زیبای همراه با متن داستان بود،

پس آخر انیمیشن بسیار دردناک بوده:(

منم داستان شبیه به درخت داشتم

بعد از چندین سال عشقم با یه بچه به سمتم برگشت

علی رغم اینکه با استاد شهریار زیاد حال نمیکنم اما

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

:( :(

0 ❤️

2018-10-12 14:56:52 +0330 +0330
نقل از: Mrs_Secret
نقل از: سایه+روشن+جنگل

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

چقدر مثل درخت داستان شدم این روزا…
با تمام وجودم حس این متنو درک کردم!!

خوشحالم که با متن ارتباط برقرار کردین،

پس باید مثل درخت داستان خیلی بخشنده بزرگی باشین:)

1 ❤️

2018-10-12 15:16:00 +0330 +0330
نقل از: Mrs_Secret
نقل از: سایه+روشن+جنگل
نقل از: Mrs_Secret
نقل از: سایه+روشن+جنگل

شبي نزديك آن تنه ي درخت استراحت مي كردم. برايم زمزمه كرد: "آن دوست من هنوز بازنگشته است. خيلي نگرانم كه شايد غرق شده و يا گم شده باشد. شايد در يكي از آن كشورهاي دور افتاده گم شده باشد. شايد اكنون زنده هم نباشد. چقدر مشتاقم از او خبري به دست آورم! چون آخر عمرم است، دست كم با داشتن خبري از او راضي مي شدم. آنوقت مي توانستم با خوشحالي بميرم. ولي او حتي اگر هم بتوانم او را بخوانم باز نخواهد گشت. من ديگر هيچ چيز براي دادن ندارم و او تنها زبان گرفتن را مي داند."

نفس فقط زبان گرفتن را مي داند، عشق زبان بخشيدن است. من بيش از اين چيزي نخواهم گفت. اگر زندگي بتواند همچون اين درخت بشود، شاخه هايش را به دور دست ها بگستراند تا همه بتوانند در سايه اش پناه بگيرند، آنوقت مي توانيم عشق را درك كنيم. براي عشق هيچ كتاب مقدس، هيچ تعريف و هيچ نظريه اي وجود ندارد. عشق هيچ آداب و اصولي ندارد. در عجب بودم كه در مورد عشق چه مي توانم به شما بگويم. توصيف عشق بسيار دشوار است مي توانستم فقط بيايم و بنشينم اگر فقط مي توانست از چشم هايم ديده شود، شايد همان كافي مي بود، يا اگر مي توانست در حركت دست هايم احساس شود، مي توانستيد آن را ببينيد و بگوييد: عشق اين است. ولي عشق چيست؟ اگر در چشمان من ديده نشود، اگر در حركت دست هايم احساس نشود، آنوقت به يقين هرگز توسط كلامم احساس نخواهد شد.

پ.ن: نویسنده این کتاب این داستان رو در یکی از کلاس هاش برای شاگرداش تعریف کرده.

ممنون که وقت گذاشتین، امیدوارم لذت برده باشین. ? ? ?

چقدر مثل درخت داستان شدم این روزا…
با تمام وجودم حس این متنو درک کردم!!

خوشحالم که با متن ارتباط برقرار کردین،

پس باید مثل درخت داستان خیلی بخشنده بزرگی باشین:)

همه برای معشوقشون بخشنده ان…عشق که باشه سنگ ترین آدما هم نرم میشن و کارایی رو میکنن که هیچوقت فکر انجامشم نمیکردن!!
عشق هم خیلی شیرینه هم مثل آتیش آدمو میسوزونه!!مخصوصا اگه با یکی مثل پسرک داستان طرف باشی!!

?

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «