دو حکایت مشابه از دو زبان مختلف!
مارتین لیمونر در مورد خشونت نازی ها میگوید:
اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
و حال یک حکایت طنز گونه:
** حكايت موش و صاحب خانه**
موشي در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد ؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد؛
همه گفتند : تله موش مشکل توست به ما ربطي ندارد ؛
ماري در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد ؛
از مرغ برايش سوپ درست کردند؛
گوسفند را براي عيادت کنندگان سر بريدند؛
گاو را براي مراسم ترحيم کشتند؛
و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد؛
و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر مي کرد … !!!
حالا شما چه کسی “نیستید” و چه چیزی به شما “ربطی ندارد”؟
مرسی! سعی میکنم با سرعت مطمئنه حرکت کنم! 😁
مرسی رفیق. منم متوجه بودم.
منتها چند ورژن از این گفته لیمونر هست. نسخه فارسیش ترجمه نسخه ای غیر از نسخه انگلیسی هست که من اینجا گذاشتم. حالا سعی میکنم ورژنی رو پیدا کنم که همخوانی داشته باشه...
برتولد برشت هم یه شعری بر مبنای همین گفته لیمونر سروده...
ممنون از این نتیجه عرفانی-فلسفی شما خواهر شادی!