امروز ۲۰ دیماه، زادروز “شاهرخ مسکوب”، از چهرههای ماندگار غریب و رنج کشیده ی ادبیات ایران است.
نویسنده، اندیشمند، مترجم و از همه مهمتر، یکی از بزرگترین شاهنامهپژوهان ایران بزرگ.
مردی که برای ایجاد تغییر در اندیشه و زندگی مردم مینوشت چرا که به قول او:
“ما ایرانیها مردمی هستیم که پرسش نمیکنیم، در عوض پاسخ همه چیز را داریم. اهل دین و شیفته ایمانیم، نه مرد فلسفه و تفکر”
چه قبل از انقلاب و چه بعد آن، رنج کشید و درد …
عاشق زبان پارسی بود و دانش بسیار غنی و بالایی از زبان فارسی داشت …
با نگاه بدیع و دقیق به شاهنامه، خالق آثاری بی بدیل در این زمینه ، همچون “مقدمهای بر رستم و اسفندیار”، “سوگ سیاوش” و “ارمغان مور” بود.
یادداشت های روزانه و زیبای خود را در کتابهای، “روزها در راه”، “سوگ مادر”، “در کوی دوست” و “کارنامهی ناتمام” منتشر کرد.
خواندن کتاب “خوشه های خشم” جان اشتاین بک با ترجمه این مرد بزرگ را به همه توصیه میکنم.
در سال ۱۳۸۴ و در سن ۸۱ سالگی، در غربت و تنهایی و سکوت و از وطن رانده شده، در پاریس به آغوش مرگ فرو رفت …
با جمله معروف و ابدی این مرد بزرگ در خصوص زبان فارسی، شما را به خواندن آثار ایشان دعوت میکنم:
“ایرانی بودن با همهی مصیبتها به زبان فارسیاش میارزد. من در یادداشتهایم آرزوی زبانی را میکنم که وقتی از کوه صحبت میکند به سختی کوه باشد و وقتی از جان یا روح، از سبکی به دست نتواند آمد”
روحش شاد و یادش گرامی …
ممنونم از تاپیک های خوبت که همیشه غِنا دارن.
یادش گرامی و چقدر ادبیات ما بزرگ دارد که از ایشان نخواندیم!
🙏🏼❤🍃
↩ آقای تنها
سپاس فراوان و بیکران از لطف و همراهی همیشگیت رفیق جان …
برای تنهای عزیز از تاب سوگ مادر:
زندگی دست به دست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد.
شخص او میرود و جوهر زندگی او در پیکری و جامهای دیگر حلول میکند.
ما امروز میراثدار بسیار بسیار مردمانیم که آمدند و به ما سپردند و رفتند،
تا ما به که بسپاریم…
به به بازم یه تاپیک از اقا احسان گل.
عالی بود ممنون از اطلاعات خوبتون❤❤❤❤
↩ Mr.Feeling
درود فراوان بر محمد جان عزیز، رفیق و یار همیشگی و ناب…
از سوگ مادر برای رفیق عزیز:
پس از مدتها دوری چه حرفی بهتر از نگاه و سکوت…
↩ sepideh58
سپاس مادر بزرگ … 🌹
روز به روز بیشتر به این نتیجه میرسم که انسانیت یا صداقت، بدون شعور به مفت نمیارزد…
مانا و پایا …
↩ nitba
سپاس از شما …
از کتاب روزها در راه:
یا مردهایم یا مردار شدهایم.
یعنی عاقبت آن نسل را در این دوگزینه میبیند.
تکلیف آدم با مردن که معلوم است،
اما چطور مردار میشویم؟
باید چیزی شبیه این باشد:
زندهایم اما مرده،
حضور داریم اما غایبیم…!!!
روحش شاد
↩ Esn~nzr
ای سرزمین من،
ای سرزمین من
بر خاکهای تو،
در دست مردمت،
روییدهام به رنج
زیر تگرگ و باد،
باران ضربهها
طوفان سهمناک،
روییدهام به رنج
همچون چنارها،
با پنجههای سخت
در قلب قلب تو،
من ریشه کردهام،
دهها هزار سال
ای کوههای رنج
ای چشمههای اشک،
ای سرزمین من
خواهم که بر تنت
پوشم حریر سبز
از هدیه بهار،
در کوچههای شهر
بر سبزههای دشت.
↩ nitba
و چه زیباست شعر “ای سرزمین من”
در خاکهای تو
ای سرزمین من، عشق عزیز من،
بیخویش و بیکران، با چشمهای باز،
با قلب داغدار، همچون شقایقی،
رویید سرخفام…
دلتون شاد …
↩ nitba
یکی از آدم حساب ترین، انسانهای این کشور بود …
از سوگ مادر:
انسان میمیرد و نام و نشانش از یادها میرود ولی انسانیت ماندگار است و دست روزگار نمیتواند آن را برباید…
↩ nitba
🌹
من منظورم نه تنها آدم حسابی اعضای چپ، بلکه کل این کشور بود …
از روزها در راه:
دیروقت است…
خستهام.!!!
تنهایی مثل خالی ورمکرده و تاریک توی خمرهای سربسته اطاق را پر کرده.
خواب پناهگاه خوبی است،
خواب و خاموشی…
↩ Esn~nzr
نوشتم جپ ایران … ایرانو به کشور قبول دارین پس … منظورم منم درست بود … اگر دوباره بخوانیدش …
از خانه بيرون آمدم. تاريک بود.
اينجا هميشه صبحها تاريک است.
دو تا زن به ساعتهايشان نگاه میکردند و میدويدند. در تلاش معاش!
کبوتر سحرخيز و کامروایی دستپاچه و سمج
به چيزی شبيه روده مرغ نُک میزد. صبحانه در باران.
آسمان مثل لاک روی زمين افتاده بود و آدمها زير چتر
مثل لاکپشتهای پا دراز و قارچهای ساقه بلند بودند.
سرگردان و شتابزده!
چراغ ماشينها روشن بود. از نور خيساشان آب میچکيد.
خيابان باريک، ساختمانها بلند و آسمان غايب!
مثل اين بود که ته دريا راه میروم،
در تاريکی خيس اعماق!
↩ وحید_لاهیجی
دلی به پهنای دریا میخواهم تا هر غمی را در آن غرق کنم و خود جهانی باشم تا نیش زهرناک تنهایی در من اثر نکند.
به پهلوانپنبههایی که رجزهای مفت میخوانند بیشباهت نیستم.
حسين کرد شبستری و امیرارسلان رومی.
لابد باید به لشکر غم بگویم:
ای سیاهی کیستی؟
حالا مادرت را به عزایت مینشانم!!!
ما اهل حرف،
ما هیاهوی بسیار برای هیچیم،
بلد نیستیم حرمت سکوت را نگه داریم …!
↩ وحید_لاهیجی
کاش بتوان در پیری چیزی از سادگی کودکی را زنده نگهداشت.
برای آدم بودن کمی ساده لوحی لازم است،
یا کمی خوشباوری، برای زنده ماندن و تحمل زندگی.
“ما ایرانی ها مردمی هستیم که پرسش نمی کنیم در عوض پاسخ همه چیز را داریم. اهل دین و شیفته
ایمانیم نه مرد فلسفه و تفکر…”
↩ وحید_لاهیجی
انگار حال هیچکس خوب نیست. لااقل کسانی را که ما میشناسیم و میبینیم. همه ایرانیها…
همه منتظرند
و همه از انتظار خسته شدهاند.
↩ Esn~nzr
ما به عنوان یک قوم یا “ملت” از آغاز گرفتار اهورامزادا و اهریمن و زندانی “نیک و “بد” ، خیر و شر، بوده ایم.
↩ وحید_لاهیجی
چیز درستی نمیخوانم، کاری نمیکنم، حال خوشی ندارم و شادی را فراموش کردهام که چه جوریست، شادی کلمهٔ درستی نیست، دلخوشیست که از یادم رفته است.
“اصل های من اینهاست: حقیقت، عدالت و زیبایی، که عشق همه ی آنها را از درون به هم بسته کرده است.”
↩ وحید_لاهیجی
ما اهل حرف،
ما هیاهوی بسیار برای هیچیم،
بلد نیستیم حرمت سکوت را نگه داریم …!
↩ Esn~nzr
اینک صدای دوست از ته ریشه های کهن، از درون سینۀ پهن زمین می آید، از راه های دور از قله های بلند و دشت های باز می گذرد و مثل تپش پنهان قلبِ ستاره به من می رسد. با صدای خاموش مرا می نامد و صدای او را در چشم های خیس و دهان بازش می بینم…