منشی همه چیز تمام...قسمت ۱

1398/03/20

چند وقتی به فکر یه نفر بودم برای کارای طراحی جایگزین خودم کنم و خودم به کارای دیگه برسم.
بهترین راه سرچ تو آشناهای مطمعن بود که به نتیجه ای نرسید چون همه ضعیف بودن.
راه چاره آگهی دیوار بود.
روزای اول فقط زنگ میزدن سوال چرت میپرسیدن منم ادیت کردم آگهیو نوشتم یه نفر حرفه ای و دارای تیپ و چهره مناسب پرزنت و بدون محدودیت تایم کاری.
دیگه زنگا کم شد و همه از یه سطحی به بالا زنگ میزدن چون پیدا بود از ریز مزایاشون میپرسیدن.
خلاصه زدو گوشیم زنگ خورد یه خانم مودب و اروم و یکم استرس دار زنگ زد.
از مدل حرف زدنش فهمیدم استرس داره.
بهش گفتم پیداست جایی مشغول نبودین قبلا. گفت بله راستش ولی چون تازه درسم تمام شده و تا حالا محیط خوبی برای کار پیدا نکردم…میتونم بپرسم منظور از تایم ازاد و بدون محدودیت چیه…منم فهمیدم رفته تو فکر اینکه قراره شبا هم بیاد بغلم بخوابه و قبلا بهش از این چرت و پرتا گفتن انگار. گفتم راستش نمیخواستم کسی بیاد که مدام بگه من الان کار دارم و شوهرم واجب تره و از این بهانه ها.
دعوتش کردم به دیدار حضوری…یه دختر ناز خونگیه خوش استایل اومد تو و خودشو معرفی کرد منم اینقدر تو افقش خیره بودم دستم و ناخوداگاه به سمتش بردم و اونم باهام دست داد و دیدم زرد کرد فهمیدم چه فشاری روشه گفتم ببخشید از روی تکرار این کار ناخواسته بود و اونم گفت اختیار دارید مشکلی نیست.
گرم صحبت شدیم و کامل براش توضیح دادم کارو و شروع کردم ارامش بخشیدن بهش که بیاد تو خودمون.
موفقم شدم و به گفته خودش فکر نمیکرده هیچ وقت با کسی مثل من اشنا بشه.
سرتونو درد نیارم اومد سر کار.
چند وقت گذشت کارای طراحیش اوکی شد و وقتش ازاد بود بیشتر گفت میخوام نرم افزار حسابداری بگیرم حسابداریم بکنم گفتیم چشم و رفت دوره رایگان اون نرم افزار و شد طراح و حسابدار.
یه روز داشتم میرفتم سمت خونه مجردیمون و مهمون داشتم و زنگ زدم به خانمی که خدماتی بود و خونمو تمیز میکرد مریض بود و دید استرس دارم برا شب که مهمون دارم گفت اگه اشکالی نداره اینجا نباشم برم براتون کارارو انجام بدم.
منم گفتم نه بابا این چه حرفیه…گفت خودم دلم میخواد کمک کنم.
خلاصه فروشگاهو بستیم رفتیم خونه…
یه کاری کرد که خونه شد دسته گل و منم فقط میرفتم خرت و پرت برا پذیرایی میخریدم و کمی کمکش میکردم.
خواستم برم شام هماهنگ کنم با رستوران گفت میخواید وسایلشو بخرید من شام درست کنم گفتم نه بابا انگار تو تراکتوری گفت نمیدونم مهموناتون کین ولی اگر خانم نیستن و اشکال نداره که خودم یه چیزی درست میکنم. منم راستش افتادم تو فکر اینکه دمش گرم چقدر کاریه و باید یه اضافه حقوق خوب براش بزنم.
گفتم بزار بمونه که بهونه داشته باشم یه مبلغ خوب بزنم براش.
ولی یهو یادم افتاد این دختر خونس خانوادش شاکی میشن دهنمو اسفالت میکنن که تا بهش گفتم جواب داد مشکلی نیست اگر بدونن با شما هستم راستش تعریفتون و کردم خیالشون از شما راحته و مادرم همش میگه خدا خیر و برکتش بده که ادم خوبیه…یه لحظه ذوق مرگ شدم از این حرفش و به خودم بالیدم. پرسیدم جدی میگی مگه چی گفتی که اینقدر مطمعنن.
خندید و گفت دروغ نگفتم.
زنگ زد خونشون گفت مهمان داریم و داریم اماده پذیرایی میشیم و اونا فکر کردن مهمان کاریه…البته یه جورایی کاری بود ولی در یه زمینه دیگه.
خودم به مادرش گفتم میرسونمش تا مهمانا رفتن.
اون شب گل کاشت. تنها که شدیم ازش تشکر کردم گفتم واقعا مرسی جبران میکنم برات. هر کاری کردم برسونمش گفت نه باید تمیز کنم خونرو … بهانه کردم اخر شبه همسایه شاکی میشه گفت میمونم صبح تمیز میکنم میام بعدش سر کار…دوباره بهانه کردم که من امشب جایی ندارم برم باید بمونم اینجا…گفت اشکالی نداره که بمونید.
دیگه خواستم عصبی شم چون یه جورایی شک کرده بودم یه جوراییم دیگه زیاد داشت محبت میکرد.
ولی پیش خودم گفتم یه دختر کاری ادم حسابیم خورده به پستم خودم بپرونمش خرم و زدم در شوخی…گفتم نیلو خانم فهمیدی میخوام دستمزدد بدم برا این کمکا زدی به سیم اخراااااا
تا حسابمو خالی نکنی ول کن نیستیاااااا
میترسم بمونم منم ببری بشوری تر و خشکم کنی دیگه…
فردا هم بیای بگی کلاس مدیریتم رفتم خودم مدیر میشم تو برو نیاااا
نیلوفرم میخندید و کار میکرد…فقط گفت بخدا بخوایم بابتش چیزی بدید نمیام دیگه سر کار…
زنگ زد مادرش و با یکم صحبت که من دقیق نفهمیدم چی گفت مادرشو راضی کرد به موندن.منم به التماس بهش گفتم پس جان من بریم بخوابیم صبح کارارو انجام بدیم…یکم که اومد بگه بزار فلان چیزارو که صدا نداره جمع کنم دستشو گرفتم کشوندم رو مبل نشوندمش خیلی جدی با یه لهن طنز بهش گفتم تکون بخوری با چوب میزنم تو سرت و افتاد به خنده و راهی کوچه شدم ماشین و گزاشتم پارکینگ و برگشتم بالا دیدم نشسته گفتم تا نباشد چوب تر فرمان نبرد …باقیشو نگفتم که خودش قش کرد از خنده و پا شد رفت سمت دستشویی و وقتی اومد بیرون من به منظور اینکه بگم دیگه بریم بخوابیم و استراحت کنیم دقیقا گفتم خوووب بریم بخوابیم…دیدم قشنگ اروم راه افتاد دنبالم بیاد تو خواب که فقطم یه خواب داشت خونه…رختخوابو درست کردم و گفتم شما اینجا بخواب منم میرم رو کاناپه که گفت نه اگه میخواید اینجوری کنید من معذب میشم من مشکلی ندارم اصلا اگر به خاطر منه…
دیگه واقعا شق کرده بودم شانسم هنوز شلوار جینم پام بود.
گفتم این میخواد بده روشم میشه اینجور که پیداست.
رفتم بیرون لباسمو عوض کردم برای اونم یا شلوار اسلش و تیشرت گزاشتم و رفتیم برای خواب که افتادم به سوال و اون جواب میداد و از اول تا اخر زندگیش و پرسیدم همه رو جواب داد مو به مو. منم هنوز کیرم شق گفتم حالا یه چیز بپرسم راستشو میگی…تا تایید کرد پرسیدم به مامانت چی گفتی در مورد من که اینقدر راحت گزاشت تو اینجا با من بخوابی…سریع جواب داد مگه ما با هم خوابیدیم!؟ مغذم گوزید به خودم گفتم خدایا خوابیدیم سکسو میپرسه یا خوابیدیم لالا رو میگه! خندیدم و از سر همون پدر سوختگیه همیشگیو شق درد اون شب جواب دادم هنوز که نه ولی اگه با هم بخوابیم بعدش با هم میخوابیم و دوتایی ترکیدیم از خنده.
خندش تموم شد گفت ما چون چیزای بدی شنیدیم از محل کار اطرافیا وقتی دیدم شما اصلا اهل سوءاستفاده نیستین به مادرم گفتم خیالت راحت که بنده خدا ادم حسابیه چشم و دلش بسته و نگاه چپم نمیکنه…
خندیدم بازم و زیر لب جوری که بشنوه گفتم بخوابم تا لو نرفتم بعدشم تشکر مجدد و خوابیدیم تا صبح و پا شدیم تمیز کاری و بعدم دفتر و تا شب حرف و بحث ادامه دیشب. تا اینکه صمیمی شدیم. ازش پرسیدم راستشو بگو ببینم دوست پسرت کیه و چه شکلیه و عکسشو ببینم
قسم جون مامانشو خورد که نداره…پرسیدم چرا قسم میخوری خوب بگو ندارم. پشت سر این جملم اضافه کردم که خودم یه دوست پسر خوب برات اوکی میکنم. خیلی با ذوق پرسی کیه چه شکلیه…خندیدم گفتم لنگیاااااااااا
دیدم فهمید ان زده خجالت کشید…نزاشتم زیاد عمیق بشه و سریعا ادامه دادم فعلا هیچکس ولی پیدا میکنم برات نیلوفر بزار یه ادم حسابی بیاد تو ذهنم چون اینا که الان تو ذهنمن ادمای جالب نیستن اخلاقا.
یه کلمه گفتو خندید… زودااااااا…منم جواب دادم چشششششمممم.
جو شاد بودو شوخیا زیاد.
خیلی خودمونی شده بودیم.
من راضی از کار کردنش اون راضی از حقوقش و امنیتش.
خیلی مچ شده بودیم. چون جو پر از شوخیای خصوصیمون شده بود و دیگه راحت به هم نکته های طنز هدیه میدادیم هر کیس داغونی میومد بهش میگفتم اخلاقتو خوب کن این خر شه بگیرتت نیلو…اونم همش میگفت برای خودت اینا و اونم کیسای داغون معرفی میکرد و شده بودیم کرکر خنده
تا لحظه ای که من حرفی زدم که جواب اون میخ کوبم کرد.
گفتم اخرشم میدونم هیچ کس قبولت نمیکنه خودم مجبورم تقبل زحمت کنم …جواب داد خدا خیرت بده یکم زودتر به این نتایج برس که دوباره مجبور نشیم قبل اینکه با هم بخوابیم بگیریم بخوابیم و ایندفعه اون خندیدنو شروع کرد.
نفهمیدم چطور این جملرو گفتم ولی جریان پیدا کردن کلمات روی زبونم که هااااا انگار پرو شدی تیکه میندازی .بزار یه بار دیگه مهمون بیاد حالیت میکنم یه من ماست چقدر کره داره.
دیگه گفتمان قطع شد و دوتامون شدیم محو کارامون و یعنی هیچ اتفاقی نیوفتاده و فکرمون درگیر کاره.
من که شق شق در حد درد گرفتن تخمام و احساس له شدن کیرم.
اونم مطمعن خیس و تو فکر اینکه چی گفتیم و نتیجه چیه تا الان.
واقعا قلبم میزد تند تند…
اینجور وقتا قانون من میگه بگو که میشه نشدم هیچی خراب نمیشه و جمعش میکنی… صدا زدم نیلو…هنوز جواب نداده ادامه دادم جدا دوست پسر نداری؟
نیلو: نه بخدا ، دروغم چیه اخه
من:میخوای با هم باشیم ؟ البته نه دوست دختر پسری چون من بدم میاد از این رابطه چون تهش با دعوا جدا میشیم.
بیشتر جنبه رفیق بودن ولی مثل رابطه دوست دختر پسری بدون وابستگی و دونستن اینکه هیچکدوم تعهدی نسبت به طرف مقابل نداریم و همه کارامون با این دیده که حتی اگر نخواستیم ادامه بدیم بازم رابطمون پر از خوبی و دوستی باشه و از هم نبریم.
نیلو: یعنی فقط رفیق باشیم ؟
من: در اصل همه جوره با همیم، پرسیدم میدونی بزرگترین مشکل بعد این رابطه چیه؟
نیلو:نمیدونم
من:بزار بی تعارف بگم هر طرف فکر میکنه اون یکی ازش سوءاستفاده کرده.
نیلو:اره خودمم به همین فکر کردم قبلا.
من:به نظر من ادما ببخشید ولی سکسم بخوان بکنن باید با صداقت بگن نه اینکه با دروغ بپیچونن
نیلو:دقیقا
من:یعنی من قشنگ صادقانه بگم سکس میخوام تو قبول میکنی!
نیلو:بیشعور
من:همین الان سرتو مثل بلانسبت بز بالا پایین میکردی تایید میکردی که.
نیلو:حالا من تایید کنم تو باید زرتی سکس بخوای؟
من:عجب خدااااا الان که نه شب…
حالا من واقعا این یه تیکشو شوخی گفتم ولی اون جدی پرسید اخه تو خونه چی بگم؟!
منم دیدم داره میاد با پای خودش پیشنهادم این بود بگه مهمان داریم شب مجددا…
ما بقیشو درقسمت بعد براتون میگم…

82279 👀
2 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2019-06-10 03:34:49 +0430 +0430

داستان بد نبود ولی یکم تخیل رو زیاد کردی دختر خونگی تحت هیچ شرایطی تایم کامل ازادی نداره (اگر واقعا خونگی و ادم حسابی باشه ) اینو از رو تجربه میگم و اینکه فکر نکنم کار خوبی باشه سواستفاده از ساده بودن و چشم بسته بودن یک نفر چون اگر اگر باز هم میگم اگر شرایط داستان اوکی و واقعی باشه آخر داستان میشه جدایی و طلاق سکسی نه کاری و این میشه شروع روابط خارج از عرف برای اون خانم و اینجاست که خیانت و سواستفاده معنی پیدا می‌کنه و کاری بس ناجوانمردانه .
خوش باشین ?

0 ❤️

2019-06-10 05:19:33 +0430 +0430
نقل از: tans داستان بد نبود ولی یکم تخیل رو زیاد کردی دختر خونگی تحت هیچ شرایطی تایم کامل ازادی نداره (اگر واقعا خونگی و ادم حسابی باشه ) اینو از رو تجربه میگم و اینکه فکر نکنم کار خوبی باشه سواستفاده از ساده بودن و چشم بسته بودن یک نفر چون اگر اگر باز هم میگم اگر شرایط داستان اوکی و واقعی باشه آخر داستان میشه جدایی و طلاق سکسی نه کاری و این میشه شروع روابط خارج از عرف برای اون خانم و اینجاست که خیانت و سواستفاده معنی پیدا می‌کنه و کاری بس ناجوانمردانه . خوش باشین ?

توصیه میکنم قسمت بعد رو بخونید
متوجه میشید همه چیز رو
داستان کاملا واقعیه و سال ۹۳ اتفاق افتاده.
خونگی در دیدگاه من به معنای دست نخورده و ساده نیست
خونگی به معنای پاچه پاره نبودن و مثل منشی های خیلی جاها دریده نبودنه

0 ❤️

2019-06-10 06:27:51 +0430 +0430

خب چرا تو قسمت داستانها ننوشتی اینو پسر خوب؟!؟!؟!

0 ❤️

2019-06-10 07:07:44 +0430 +0430

کوسشرمحض

0 ❤️

2020-11-02 18:46:34 +0330 +0330

شیرم دهنت باوووو اینجا چرا ترررریدی

0 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «