نصوح مردی که کارگر حمام زنانه بود

1397/10/25

مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندام زنانه داشت. او مرد شهوتران بود و با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد. هیچ کسى از وضع نصوح خبر نداشت، او از این راه هم امرارمعاش می کرد و هم ارضای شهوت .

نصوح چندین بار به حکم وجدان از کارش توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست.

او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند.

آوازه ی صفاکاری نصوح تا کاخ شاهی آن شهر رسیده بود و روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت.

از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد جستجو قراردادند تا اینکه نوبت به نصوح رسید، او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.

نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت: “خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم”. نصوح این بار از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد.

محافظین از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.

چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مالی نیستم و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.

نصوح شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:”ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.”

همین که نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند. نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟ عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود.

آن میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر همان دختر بود که جواهرش در حمام زنانه مفقود شده بود و باعث توبه نصوح شده بود. شاه از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند.

همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: “من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم” و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.

مامورین چون این سخن را به شاه رساندند شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

شاه همراه با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند.

نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترش داد و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت “چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.” نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند.

آن شخص گفت که چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.

نصوح گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند .

11 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2019-01-14 21:48:13 +0330 +0330

#نویسنده من نیستم

3 ❤️

2019-01-14 21:59:17 +0330 +0330
نقل از: کیرطلازاده جالب بوداماحیف

حیف چی؟

0 ❤️

2019-01-14 22:01:29 +0330 +0330

*** تخمی بود ،***

1 ❤️

2019-01-14 22:04:23 +0330 +0330
نقل از: Korkak *** تخمی بود ،***

اینم نظر شماست

1 ❤️

2019-01-14 22:05:39 +0330 +0330

*** این پند و نسیحتای تخمی دوزاری اینجا هم ول کن مردم نیستنا ،

1 ❤️

2019-01-14 22:07:24 +0330 +0330
نقل از: Korkak *** این پند و نسیحتای تخمی دوزاری اینجا هم ول کن مردم نیستنا ،

بنده قصد نصیحت کسی رو ندارم صرفا داستان جالبی بود به اشتراک گذاشتم شما هم زود گارد نگیر یک کیلو شیرینی بخر با خودت اشتی کن

5 ❤️

2019-01-14 22:11:37 +0330 +0330
نقل از: یک.آشنای.غریبه
نقل از: Korkak *** این پند و نسیحتای تخمی دوزاری اینجا هم ول کن مردم نیستنا ،

بنده قصد نصیحت کسی رو ندارم صرفا داستان جالبی بود به اشتراک گذاشتم شما هم زود گارد نگیر یک کیلو شیرینی بخر با خودت اشتی کن

*** شخص شما منظورم نبود ، این داستان های مذهبی با حرفای ملاشاش ها و مرجع میمون ها ( تقلید ها ) هیچ فرقی نداره هر دو یکی و پوچ ***

0 ❤️

2019-01-14 22:17:41 +0330 +0330
نقل از: Korkak
نقل از: یک.آشنای.غریبه
نقل از: Korkak *** این پند و نسیحتای تخمی دوزاری اینجا هم ول کن مردم نیستنا ،

بنده قصد نصیحت کسی رو ندارم صرفا داستان جالبی بود به اشتراک گذاشتم شما هم زود گارد نگیر یک کیلو شیرینی بخر با خودت اشتی کن

*** شخص شما منظورم نبود ، این داستان های مذهبی با حرفای ملاشاش ها و مرجع میمون ها ( تقلید ها ) هیچ فرقی نداره هر دو یکی و پوچ ***

سعی میکنم تاپیک بعدی یک داستان متفاوت به اشتراک بزارم

1 ❤️

2019-01-14 22:18:58 +0330 +0330
نقل از: یک.آشنای.غریبه
نقل از: Korkak
نقل از: یک.آشنای.غریبه
نقل از: Korkak *** این پند و نسیحتای تخمی دوزاری اینجا هم ول کن مردم نیستنا ،

بنده قصد نصیحت کسی رو ندارم صرفا داستان جالبی بود به اشتراک گذاشتم شما هم زود گارد نگیر یک کیلو شیرینی بخر با خودت اشتی کن

*** شخص شما منظورم نبود ، این داستان های مذهبی با حرفای ملاشاش ها و مرجع میمون ها ( تقلید ها ) هیچ فرقی نداره هر دو یکی و پوچ ***

سعی میکنم تاپیک بعدی یک داستان متفاوت به اشتراک بزارم

*** عالیه ***

0 ❤️

2019-01-14 22:23:45 +0330 +0330

درود برتو واسه داستان قشنگت

0 ❤️

2019-01-14 22:26:02 +0330 +0330

با اینکه قبلا خونده بودم ولی دوباره خوندمش … حکایت قشنگ و جالبیه ممنون از انتخابت ?

1 ❤️

2019-01-14 22:28:08 +0330 +0330
نقل از: alireza1347 درود برتو واسه داستان قشنگت

درود بر شما که وقت گذاشتید برای خوندنش

0 ❤️

2019-01-14 22:31:32 +0330 +0330
نقل از: No_Problem با اینکه قبلا خونده بودم ولی دوباره خوندمش .... حکایت قشنگ و جالبیه ممنون از انتخابت ?

ممنون از شما

0 ❤️

2019-01-14 22:31:53 +0330 +0330

داستان واقعی بود؟توبه نصوح که مثال شده همینه؟

0 ❤️

2019-01-14 22:33:50 +0330 +0330
نقل از: Hamed19900205 داستان واقعی بود؟توبه نصوح که مثال شده همینه؟

واقعی بود

0 ❤️

2019-01-14 22:36:20 +0330 +0330
نقل از: Korkak *** این پند و نسیحتای تخمی دوزاری اینجا هم ول کن مردم نیستنا ،

خب تو نخونش مجبور نیستی که هرجا آشی اونجا باشی والا :)

ممنون قشنگ بود :)

0 ❤️

2019-01-14 22:47:46 +0330 +0330

آقا خیلی جالب بود،دمت گرم ?

0 ❤️

2019-01-14 23:34:03 +0330 +0330

دوست عزیز داستان زیبا و آموزنده ای بود، موفق باشی

0 ❤️

2019-01-14 23:52:21 +0330 +0330

حضرت محمد هم به دلیل همین نوع از زنبارگی در نهایت از طرف خداوند به ییغمبری منصوب شد

قدر سو استفاده و تجاوز به حقوق زنان را بیشتر بدانیم که....

مسیر ما برای رسیدن به مقام منزلت هستن

2 ❤️

2019-01-15 00:09:54 +0330 +0330

داستان قشنگ و پند آموزی بود مخصوصا واسه این سایت خیلی مهم د حیالی بود ولی الان دوره زمونه خییییلییییی عوض شده ما هزار بار توبه میکنیم اما هزار و یک بار توبه میشکنیم.تا ارضا نشدیم چیزی نمیفهمیم اما همین که ارضا میشیم(چه خود ارضایی چه ارضا شدن با سکس یا هر راه دیگه ای)از کاداپکن پشیمون میشیم و توبه میکنیم اما دو روز بعد که دوباره دااغ میشیم و شهوت وجودمونو میگیره میشیم همون آدم سابق و باز توبه میشکنیم.
ولی بازم مرسی از زحمتی که کشیدی

1 ❤️

2019-01-15 00:19:57 +0330 +0330

عالی بود.ممنون.هرکیم کسشر نوشت برا این پست کیر نصوح تو کس مادرش

0 ❤️

2019-01-15 01:15:09 +0330 +0330
نقل از: برده.مطیع قشنگ بود مخصوصا اخرش

ممنون که وقت گذاشتی و نظر دادی

0 ❤️

2019-01-15 01:16:25 +0330 +0330
نقل از: mehdi2008 آقا خیلی جالب بود،دمت گرم ?

دم شما گرم که نظر دادی

0 ❤️

2019-01-15 01:17:25 +0330 +0330
نقل از: سفیدبرفی74 چقد قشنگ بود،مرسی :)

مرسی به خودت که خوندی و نظر دادی

1 ❤️

2019-01-15 01:22:27 +0330 +0330
نقل از: Abolnaz دوست عزیز داستان زیبا و آموزنده ای بود، موفق باشی

ممنون همچنین شما

0 ❤️

2019-01-15 01:24:03 +0330 +0330
نقل از: HUNTER Butt دست دردنکنه وخستــــــــه نباشی.حکایت جالب وپندآموزبودش.مچکــــــــر☺

دست شما درد نکنه که وقت گذاشتی و خوندی و نظر دادی

0 ❤️

2019-01-15 01:25:53 +0330 +0330
نقل از: milad7344 عالی بود.ممنون.هرکیم کسشر نوشت برا این پست کیر نصوح تو کس مادرش

ممنون از شما که خوندی و نظر دادی

0 ❤️

2019-01-15 01:27:47 +0330 +0330
نقل از: leyliAAA ولی داستان

تنها داستان نیست واقعیت داره و در قرآن هم بهش اشاره شده

0 ❤️

2019-01-15 03:41:16 +0330 +0330

من نمی دونم اون بد بخت که نمی خواست آبروش بره. به کسی نگفت داستان چیه
پس ما الان دقیقا این داستان را از زبان چه کسی شنیدیم؟
کارگردان؟
تاریخ دان؟
زنش؟
خودش ؟
من؟
تو ؟
او؟
یا خرافات!

1 ❤️

2019-01-15 04:50:20 +0330 +0330

توبه ی نصوح

که اوایل انقلابم فیلمی ب همین نام درست شد
نقش اول فیلم ک الانم مرده با دیدن عکس خمینی توی ماه توبه میکرد خخخخخ
حیف از این داستان ک اون فیلم مذخرف ساخته شده بود

0 ❤️

2019-01-15 05:06:20 +0330 +0330

عالی ???

0 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «