باش تو چون گربه و من موشِ تو
موشِ گرفتار در آغوشِ تو
گربه صفت وَرجِه و گازَم بگیر
وِل ده و پَرتَم کن و بازم بگیر
طفل شو و خُسب به دامانِ من
شیر بنوش از سرِ پستانِ من
از سرِ زلفم طلبِ مُشک کن
با نَفَسِ من عَرَقت خُشک کن
ورجِه و شادی کن و بشکن بزن
گُل بِکن از شاخه و بر من بزن
دست بکش بر شکمِ صافِ من
بوسه بزن بر دهنِ نافِ من
ماچ کن از سینۀ سیمینِ من
گاز بگیر از لبِ شیرینِ من
همچو کَلم بو کن و چون مُل بنوش
بفکن و لُختم کُن و بازم بپوش
↩ Royalezlezi
ادم واقعا تحریک میشه تز نوک پستان شیر بخوره
اینها که گفتی همه عشق زاید برام
در بیارم خود لباسام دم به دم
راست می گویی که من گیرم درآغوش ترا
همچون یک شیرم بدان ای دلبرم
بوسه بزن بر دهنِ نافِ من
این قسمت از شعر به نوعی فتیش است.😁😁😁
↩ Likaa
گربه ای لاغر و مفنگی و خرد
رفت بهر شکار موشانا
از قضا راه، سویِ مطبخ برد
مطبخ زاهدی مسلمانا
دید آنجا به آشپزخانه
نعمت ایزدی فراوانا
یک طرف مرغ و ماهی و تیهو
یک طرف شامی و فسنجانا
تهِ دیگی خورشت قیمه پلو
توی تابه کباب بریانا
در تعجب از آنهمه اسراف
زان ز دنیای دون گریزانا
آنچه گفت از بهشت با مردم
کرده در کنج خانه انبانا
زاهد ار سیر شود کند تفسیر
سورهٔ مائده به قرآنا!
الغرض، گربهٔ گرسنه شکم
تیز بنمود چنگ و دندانا
خیز برداشت سوی بوقلمون
شیرجه روی مرغ بریانا
واقعا بعد از این همه چرندیات در این سایت یکی به قلم زیبا نوشت
دستخوش بانو
ما لقمه حروم سر سفره نمیبریم
(با اجازه ناشر نشرش میدم در میان دوستان)
تصمیم گرفتم با همون شاعر پست بگذارم…
ولی دیدم به عكس آن ماه رخسار
تحاشی میكند، اما نه بسیار
تغییر میكند اما به گرمی
تشدد میكند لیكن به نرمی
از آن جوش و تغییرها كه دیدم
به »عاقل باش« و »آدم شو« رسیدم
شد آن دشنامهای سخت و سنگین
مبدل بر » جوان آرام بنشین«
چو دیدم خیر، بند لیفه سست است
به دل گفتم كه كار ما درست است
گشادم دست بر آن یار زیبا
چو ملا بر پلو مومن به حلوا
چو گل افكندمش بر روی قالی
دویدم زی اسافل از اعالی
چنان از حول گشتم دستپاچه
كه دستم رفت از پاجین به پاچه
ازو جفتك زدن از من تپیدن
ازو پُر گفتن از من كم شنیدن
دو دست او همه بر پیچه اش بود
دو دست بنده در ماهیچه اش بود
بدو گفتم تو صورت را نكو گیر
كه من صورت دهم كار خود از زیر
به زحمت جوف لنگش جا نمودم
در رحمت بروی خود گشودم
كُسی چون غنچه دیدم نوشكفته
گلی چون نرگس اما نیمه خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز
درون خرمای شهد آلود اهواز
كُسی بشاش تر از روی مؤمن
منزه تر ز خلق و خوی مؤمن
كُسی هرگز ندیده روی نوره
دهن پر آب كن مانند غوره
كُسی برعكس كُس های دگر تنگ
كه با كیرم ز تنگی می كند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند كردم
جماعی چون نبات و قند كردم
سرش چون رفت، خانم نیز واداد
تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی كیر است و چیز خوش خوراكست
ز عشق اوست كاین كُس سینه چاكست