یه روز یه دختر ۱۰ ساله از مامانش میپرسه : مامان من چجوری به دنیا اومدم ؟!
مامانش لبخند میزنه و میگه یه روز من و بابات تصمیم گرفتیم که یه دونهی شگفتانگیز کوچولو رو بکاریم. پدرت اونو کاشت و من هر روز ازش مراقبت کردم. دونه شروع کرد به بزرگ و بزرگتر شدن و بعد از چند ماه تبدیل شد به یه گیاه زیبا. ما هم چیدیمش، خشکش کردیم، کشیدیمش و انقدر چِت بودیم که بابات یادش رفت سر کیرش کاندوم بزاره و تو بوجود اومدی!
خودمم توقع نداشتم آخرش اینجوری تموم شه!
نصف این ولد چموشها حاصل گلکاری پدر و مادر هستند،،،،، 😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁
↩ Royalezlezi
میخندی دیگه،،،،
کره خوری هم بکن،،،،
فقط مراقب چت بودن آخرش باش،،،
فروردینی نسازی که دهنت،،، 😁😁😁😁😁😁
↩ Royalezlezi
تو چتی کارهایی میکنی که بلد هم باشی، راه خونش رو هم آدم گم میکنه،،،،،،، 😁😁😁😁😁
یه دوستی داشتم، از ساعت 11 شب تا 4 صبح،
از روی این جوبهای کوچک هستش وسط کوچه،،،
نتونسته بود رد شه،،، 😁😁😁😁😁
↩ Royalezlezi
یه کس صاف پیدا کن،
ما بهش اقتدا کنیم،،،،
اصلا بشه مرجع تقلید ما،،،
اصلا بشه رهبر،،،، 😁😁😁😁😁😁
دختره خیلی از قافله عقب بوده!
در ایران دختر ۵ ساله به مامان و باباش یاد میده که چطوری براش خواهر برادر درست کنن!😁😁😁
↩ hamed112358
اونم بی تاثیر نیست،،. 😁😁😁😁😁
البته زمین مرغوب و کشاورز بیل به دست جزء عوامل موثر هستند،،،،، ،
عالی بود عالی👍👍😂😂😂
هر موقع اسم کشت و کار میاد یاد یکی از دوستام میفتم که طلاق گرفته و خونه باباشه، بعد من و یکی دیگه از دوستامون هی سر به سرش میذاریم که؛بابا لامصب یذره شعور داشته باش و ساعت بیرون موندنت رو بیشتر کن تا ننه بابات بتونن یه حرکتی بزنن.اونم در جواب میگه با من از این شوخیا نکنین که خوشم نمیاد و باز ما با جملاتی مثل:«نکنه واقعا فکر میکنی تو رو لک لکا آوردن»سر به سرش میذاریم