پاییز باشد و من دیوانه؛
با درختی عاشق و سالخورده شوم همسایه!
او بگویید از خزان و برگهای زردش؛ سراپا گوش شوم برای شنیدن عشق و داستان طولانی غمش.
بگوید از حسادت باد مزاحم که چگونه شاخه هایش را اسیر کرد؛ بگوید از بی رحمی تبری از جنس خودش که به جان عشقش افتاد و از زمینو و زمان سیرش کرد.
بگوید از حسرت دوران سرسبزیاش؛ از گلهای خشکیده و تن زخمی باغ و چشمان نم دیدهاش.
بگوید از پرندگانی که آوازشان در گلو خشکید؛ از کلاغ سیاهی که سینهی مترسک را درید.
بگوید از نالهی برگ هایی که زیر پای عابران له شدند؛ از درختان مغروری که اسیر مه شدند.
بگوید از بارشی بی امان و تلخی که سیل شد و طغیان کرد؛ سر مست شد و وجود سبزش را عصیان کرد.
بگوید از ریشه های خود فروش و نیشخند چندش آور تبر؛ از قصهی باغی که زرد شد و دیگر نیست از سر سبزی و باغبانش خبر.
خیلی قشنگ و توصیفات ههم عالی …👌👌
این هم تقدیم به تاپیکت…
❥ஜ ⱢƟȒƁƟƳ❤007 ஜ❥:
🍃…
پاییز
که میآید
دلم جور دیگری
عاشقانه میخواند…
🍃🌹…A-H