امروز ۸ دی، زادروز فروغالزمان فرخزاد، فروغ شعر ایران، شاعر عشق و احساسات و آزادی … است.
نماد و سمبل زنان معاصر این سرزمین …
با ۵ دفتر شعر زیبا و تاثیرگذار …
اسیر، دیوار، عصیان، تولدی دیگر، ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
“وداع” از دفتر “اسیر”
ناله میلرزد، میرقصد اشک
آه، بگذار که بگریزم من
از تو، ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
به خدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
میروم، خنده به لب، خونین دل
میروم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل …
روحش شاد و یادش گرامی …
↩ Im MK
اینقدر توی زندگیم به فروغ، مدیونم که دیگه نمیشد کاری کرد …
هیچکس جان، این صحنه اروتیک زیبا را در شعر تولدی دیگر، تجسم کن:
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصله رخوتناک دو همآغوشی…
وای چقدر لذت بخشه …
↩ Im MK
از قول فروغ به ابراهیم گلستان و نقل از من به تو:
“قربان بودنت بروم”
به به فروغ بانو.زادروزش مبارک
کاش بر ساحل رودی خاموش
عطر مرموز گیاهی بودم
چو بر آنجا گذرت می افتاد
به سرا پای تو لب می سودم
مرسی رفیق از این تاپیک
🌹🌹🌹
↩ Im MK
فروغ چقدر زیبا در وصف تو “هیچکس” از دل ما میگوید :
اما تو هیچ بودی
و دیدم هنوز هم
در سینه هیچ نیست
به جز آرزوی تو…
موفق باشی هیچکس جان …
↩ آقای تنها
به به …
کاش چون نای شبان می خواندم
به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هودج مواج نسیم
می گذشتم ز در خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار
سحر از پنجره می تابیدم
از پس پرده لرزان حریر
رنگ چشمان تو را می دیدم
کاش …
سرت سلامت رفیق جان
↩ Konmidamzod
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست…
👍 🌹 چه یادآوری مطلوبی از یکی از پنج شاعر برتر معاصر… 👋
خاطرم هست زمانی جایی خواندم که فروغ خودش معتقد بود سه کتاب اولش چندان باب میلش نبوده اند به خصوص بعد از انتشار تولدی دیگر … به واقع فروغ اصلی که مانا و یکتا شد، با شعر تولدی دیگر متولد شد. اگر خوب هم نگاه کنیم می بینیم اشعار سه کتاب اول با اینکه جوان پسند و بیشتر باب میلند اما الحق و الانصاف به گرد پای آثار بعدی اش نمی رسند و باید در این زمینه به فروغ حق داد راجع به نظرش نسبت به سه اثر اولش.
با اینحال، عبدالعلی دستغیب در کتاب «پری کوچک دریا: نقد و تحلیل شعر فروغ فرخزاد (۱۳۸۵)» مینویسد: “اشعار نخستین فروغ؛ به رغم داوری خویش، دارای اهمیتاند هم از این رو که راه کمالیافتگی شعری او را نشان میدهند و هم از این جهت که در فضای زندگانی آن روزها، شورمندیهای جسم و جنس را با بیپروایی بیان میدارند. درست است که اشعار نخستین او نه در قالب و نه در ساخت وزن و قافیه و تعابیر، نوآوری ویژهای نداشت، اما مضامین و لحن بیان اشعار، جرأت و جسارتی میخواست که دیگران نداشتند یا اگر داشتند، مصلحت نمیدیدند آن را بیان کنند. این اشعار بین دو قطب مرگ و زندگانی، بین تمنای وصل و بیزاری نوسان میکند. شعر ظلمت در کتاب “عصیان”، تحول تازهٔ فروغ را خوب نشان میدهد. این شعر با اشعار دیگر این دورهٔ شعر سرایی او از سویهٔ قالب، وزن و تصویر، تفاوت دارد و نفس کشیدنی است در جو شعر نیمایی و آزاد شدن از قالب چهارپاره و محتوا و غالباً احساساتی و سادهٔ آن. شعر فروغ، سویههای دیگری نیز دارد: توجه به زیبایی و عشق”
↩ Esn~nzr
یکی از درخشانترین آثار فروغ و نمونه بارزی از غزل معاصر :
چون سنگها ٬ صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی
دستِ مرا که ساقه سبز نوازش است
با برگهای مرده هم آغوش می کنی
گمراه تر ز روح شرابی و دیده را
در شعله می نشانی و مدهوش می کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستی ات که مرا نوش می کنی
تو دره بنفش غروبی که روز را
بر سینه می فشاری و خاموش می کنی
در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش می کنی؟
فروغ فرخزاد
↩ maral4152
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد،
مروارید صید نخواهد کرد …
↩ atabak1396
تا لبی بر لب من میلغزد
میکشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا میبوسد
لب سوزنده آن بدخو بود
میکشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعلهور در نفس خاموشش
شعر گفتم که ز دل بردارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را
↩ maral4152
اینجا از این خبرا نیس
شهوانی با نظرات ملت میچرخه و سرپاس
↩ Mr.Feeling
سپاس محمد جان …
به پای موضوعات شما نمیرسه رفیق جان …
من پری کوچک غمگینی را میشناسم
که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نیلبک چوبین
مینوازد آرام، آرام…
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه
از یک بوسه به دنیا خواهد آمد…
آنچنان آلودهست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد
چون تو را مینگرم
مثل این است که از پنجرهای
تک درختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان مینگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار که فراموش کنم.
تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا
میگشاید در
برهوت آگاهی؟
بگذار که فراموش کنم.
ای دو چشمانت،
رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت
بادهای در جام مینایی
آه، بشتاب
ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی
ره، بسی دور است
لیک در پایان این ره
قصر پر نور است …
↩ ^A.gh^
دوست دارمش…
مثل دانهای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرندهای که اوج را
دوست دارمش…
↩ negar93
دوست دارمش…
مثل دانهای که نور را
مثل مزرعی که باد را
مثل زورقی که موج را
یا پرندهای که اوج را
دوست دارمش…
↩ negar93
آه …
آری …
این منم …
اما چه سود!!!
“او”
که در من بود،
دیگر نیست،
نیست…
دروود احسان عزیز و یاد پری زاده ادب پارسی گرامی
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنهٔ تابستان
در نیمه های این ره ِ شوم آغاز
در کهنه گور این غم ِ بی پایان
این آخرین ترانۀ لالایی است
در پای گاهوارهٔ خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
بگذار سایهٔ من ِ سرگردان
از سایهٔ تو ، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما ، نه غیر خدا باشد
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی ِ فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده ، من بودم
گفتم : که بانگ هستی ِ خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم
چشمان بی گناه تو چون لغزد
بر این کتاب در هم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمانها را
بینی شکفته در دل هر آواز
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدرتر ز خار بیابانند
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریا کاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانهٔ شبنم ها
رفتم ز خود که پرده براندازم
از چهر ِ پاک حضرتِ مریم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستارهٔ توفان است
پروازگاه ِ شعلهٔ خشم من
دردا ، فضای تیرهٔ زندان است
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی ِ فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
با این گروه ِ زاهد ِ ظاهر ساز
دانم که این جدال نه آسان است
شهر من و تو ، طفلک شیرینم
دیری است کاشیانهٔ شیطان است
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانهٔ درد آلود
جویی مرا درون سخنهایم
گویی به خود که مادر ِ من او بود
فروغ
↩ negar93
از پری کوچک غمگین بود بانو …
به خاطر همین شعرها بش میگن ، پری کوچک غمگین
↩ وحید_لاهیجی
درود بر وحید خان عزیز …
رفیق و دوست و مرشد بامرام …
به چه زیبا بود…
اکنون تو اینجایی!!!
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح…
↩ negar93
هیچ میدانی که من
در قلب خویش،
نقشی از
عشق تو
پنهان داشتم؟