در یک پرواز بر فراز آتلانتیک هواپیما از یک طوفان شدید عبور میکند. گردباد بدیه و همه چیز از بد به سمت بدتر شدن میره وقتی که آذرخش به یکی از بالهای هواپیما میخوره. یک خانم تعادل روانی خودش رو از دست میده و میره جلوی هواپیما وایمیسه و جیغ میزنه: من خیلی برای مردن جوان هستم. من میخوام آخرین دقایقم روی زمین خاطره انگیز باشه. من در طول عمرم سکس زیاد داشتم. اما هیچکس نتوانسته کاری بکنه که من واقعا حس زن بودن بکنم! کسی توی این هواپیما هست که بتونه کاری کنه که من احساس زن بودن بکنم؟ برای چند لحظه سکوت برقرار شد و مسافران مشکل خود را فراموش کرده بودند و همه به زن بیچاره جلوی هواپیما مینگریستند.
مردی از عقب هواپیما برخاست و گفت من میتونم کاری کنم که تو احساس زن بودن بکنی. اون خیلی خوشتیپه. قد بلند و خوش هیکل موهای مشکی پر پشت و چشمان مشکی زیبا. او شروع میکنه به سمت جلوی هواپیما حرکت کردن و دگمه پیراهنش رو یکی یکی باز میکنه. همینطور که مرد غریبه نزدیکتر میشود نفسهای زن از انتظار سنگین تر میشود.
او پیراهنش را در میاورد و دستی که پیراهن را نگه داشته به سمت زن که میلرزد دراز میکند و به آرامی میگوید: این رو اتو کن!!! 😁 😂