برداشت اول: رفته بودم میوه بخرم دیدم که شاگرد میوه فروشی بعد چند وقت پیداش شده! صداش زدم اومد پیشم پرسیدم کجا بودی عباس؟ چند وقته پیدات نیست! گفت گوشت رو بیار جلو و بعد آرام زمزمه کرد که زندان بودم! پرسیدم برای چی؟ گفت مهریه! گفتم مگه چقدر…؟ گفت 500 تا. یه لحظه پیش خودم گفتم آخه تو اگه تا آخر عمر هم کار کنی که…قیافش بدجور تو هم بود. حالا قرار شده بود ماهی نصف سکه بده که میشه به عبارت 1000 ماه یا 83 سال و 4 ماه!
برداشت دوم: توی مهمونی دکتر “ر” رو دیدم. دکترای پیراپزشکی داره و یک شیفت دانشگاه کار میکنه و یک شیفت توی یک مرکز درمانی خصوصی… چند سالی بود ندیده بودمش. سراغ همسرش رو گرفتم گفت جدا شدیم! گفتم اوضاع چطوره؟ گفت بدجور خراب! پرسیدم چرا؟ گفت ببین من 1000 سکه خانمم رو مهر کرده بودم اما اون موقع سکه 500000 تومن بود الان رفته بالای 4 میلیون! من قرار شده ماهی 1 سکه بهش بدم که میشه نصف درآمدم! با بقیشم به زحمت بتونم زندگی کنم! ایشون هم باید 83 سال و 4 ماه…
خلاصه اون از عباس! این هم از دکتر “ر”! که هیچ چیز مشترکی در زندگی ندارند غیر از گرفتاری مهریه!
من نمیدونم ما تا کی قراره این رسم قرون وسطایی “زن خریدن” رو ادامه بدیم! خانمها الان تحصیل میکنن و خیلیهاشون کار میکنند و باید یکبار برای همیشه این رسم کهنه رو انداخت دور!
بله! منظور منم همین بود! یه جایی ما باید دست از توهمات برداریم و با حقیقت آشتی کنیم!
موافقم دوست عزیز! کل قضیه باید از این حالت “معامله گری” و “داد و ستد” خارج بشه. چه جهیزیه, چه مهریه, چه “شیر بها!”…
متاسفم دوست من! این ها هم انواع و اقسام “حیله های” این “معامله” هستند!