گل بومادران

1397/06/17

مادر دختری، چوپان بود. روزها دختر کوچولویش را به پشتش می بست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از بره ها را با خود میبرد!

چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود. دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند. دختر کوچک را چوپان های دیگری پیدا میکنند، دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند. گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را می چیند و بو میکند. گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند … آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد. عطارها آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.

روزی عطاری از او می‌پرسد: “دختر جان اسم این گل‌ها چیست؟”
دختر بدون اینکه فکر کند میگوید: “گل بو مادران”

هوشنگ مرادی کرمانی

13 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2018-09-08 19:06:21 +0430 +0430

چسبید… ممنون… ? ?

2 ❤️

2018-09-08 19:08:59 +0430 +0430
نقل از: jim_jefferies چسبید.... ممنون... ? ?

?

1 ❤️

2018-09-08 19:12:58 +0430 +0430

روحمون شاد شد.ممنون(گل)

1 ❤️

2018-09-21 07:02:09 +0430 +0430

فکر کنم این اسم ترکی هست برای یه نوع گیاه تلخ و درمانی.اما از این زاویه خیلی جالب و عالی بود

4 ❤️

2018-09-21 07:19:11 +0430 +0430

درخواست ویدیو چک دارم

1 ❤️

2018-09-21 08:37:07 +0430 +0430
نقل از: eyval123412341234 فعلا که تا اینجا مادر من به دلایل مختلف در کوههای مختلف و زمانهای مختلف گم گشته بوده. دلم همیشه به وعده ی بومادران خوش بود که اونم حتی نرویید برام. زیر کفشش خانومه چیز خاصی استفاده میکرد؟ مادری دختر خودشو تو صحرا ول میکنه میره دنبال گرگه که بهش کون بده آخه؟ این کجاش محبت مادره رو میرسونه؟ این داستان محبت خاله خرسه نیس احیاناً؟! نه شرمنده محبت مادر ایرانیه...

از زاویه محبت مادرانه(هرچن که برام عجیبه هنوز) نگاش کنیم خوبه ولی چون ایرانی هستیم نمیشه و سخته

1 ❤️

2018-09-28 18:01:43 +0330 +0330

بسیار زیبا بود ? ? ?

0 ❤️

2018-09-28 18:16:21 +0330 +0330
نقل از: ذوالنعوظ
نقل از: سایه+روشن+جنگل بسیار زیبا بود ? ? ?

به منم بگو کجاش قشنگ بود؟

به علت صحیح نبودن توضیح حدف گردید.

0 ❤️

2018-09-28 18:19:20 +0330 +0330
نقل از: ذوالنعوظ
نقل از: سایه+روشن+جنگل بسیار زیبا بود ? ? ?

به منم بگو کجاش قشنگ بود؟

بعد من نگفتم قشنگ، گفتم زیبا ? ? ?

0 ❤️

2018-09-28 18:21:54 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234
نقل از: Teenwolf.
نقل از: eyval123412341234 فعلا که تا اینجا مادر من به دلایل مختلف در کوههای مختلف و زمانهای مختلف گم گشته بوده. دلم همیشه به وعده ی بومادران خوش بود که اونم حتی نرویید برام. زیر کفشش خانومه چیز خاصی استفاده میکرد؟ مادری دختر خودشو تو صحرا ول میکنه میره دنبال گرگه که بهش کون بده آخه؟ این کجاش محبت مادره رو میرسونه؟ این داستان محبت خاله خرسه نیس احیاناً؟! نه شرمنده محبت مادر ایرانیه...

از زاویه محبت مادرانه(هرچن که برام عجیبه هنوز) نگاش کنیم خوبه ولی چون ایرانی هستیم نمیشه و سخته

تین وولف گلم این داستان تا دلت بخواد زاویه و بعد داره! کسخلیزم محض (۱) که بچه رو به امان خدا ول میکنه! کسخلیزم محض (۲) میره دنبال گرگ! خریت که دنبال گرگ میره تو کوه! دیوانگی! اما بعد مهر مادریشو شرمنده من ندیدم! اگه میگفت به خاطر بچه اش کشته ای چیزی شد بازم یه چیزی! به خاطر یه بز بزنی به کوه باید از کون دارت زد! دختره هم از مادره کسخل تر که به خاطر مادری که اینو گذاشته رفته، میره تو کوه دنبال یه کسخل دیگه!
فکر کنم این داستان پیغامش این بوده که پسر اشتباه پدرشو دنبال میکنه و ادامه میده و دختر اشتباهات مادرشو. و اسمشو میذاره محبت!

کاملاً حرفات درسته، من خوندمش با این دقت و از این زاویه نگاه شما نخوندم،

احسنت به شما ? ? ?

0 ❤️

2018-09-28 18:31:25 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234 به مرگ خودم! به دین به مصب! دیدگاهم قدیمی و زنگ زده اس! فقط بد همه چیو میبینه... شما به گیرنده های خودتون دست نزنین... ?

دست زدم ? ?

1 ❤️

2018-09-28 18:43:07 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234 این هوشنگ مرادی کرمانی همون فلان فلان شده نیس که با قصه های مجید گند میزد تو روز جمعه ی ما؟! جمعه سر خود توپ و محشر! این قصه های مجید هم... همونه! میگم چرا با داستان پدرکشتگی دارم!

دهنت سرویس شادی 🙄 🙄

دقیقاً خودشه

1 ❤️

2018-09-28 18:43:58 +0330 +0330
نقل از: ذوالنعوظ
نقل از: سایه+روشن+جنگل بسیار زیبا بود ? ? ?

به منم بگو کجاش قشنگ بود؟

حق با شما بود، من عجولانه نظر دادم ? ? ?

1 ❤️

2018-09-28 18:47:02 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234
نقل از: LONG.MAN
نقل از: eyval123412341234 این هوشنگ مرادی کرمانی همون فلان فلان شده نیس که با قصه های مجید گند میزد تو روز جمعه ی ما؟! جمعه سر خود توپ و محشر! این قصه های مجید هم... همونه! میگم چرا با داستان پدرکشتگی دارم!

بله ایشون همون هستن
بابا حالا شما ببخش
غلت کرد
دیگه از اینکارا نمیکنه

اصلا به جان عزیزت راه نداره! خون به جگرم کرد پدرسگ جمعه ها! الهی هر جا که هست روزهاش جمعه صبح زود با درس اخلاق باشه! الهی امین!!!

? ? 🙄

1 ❤️

2018-09-28 19:00:08 +0330 +0330

این داستان یجور دیگس دنبال گرگ میره و این حرفا اشتباهه

0 ❤️

2018-09-28 19:06:16 +0330 +0330

درست یادم نیست ولی یه همچین چیزایی هستش داستان این بومادران:مادر هر روز بچشو پشتش میبسته میرفته تو دشتو دمن و از این گلها میچیده مینداخته تو خورجینش و میاوردن خونه میخوردن.بعد مادرش میمیره یه روز دختره با دوستش میرن دشت برای گردش دوستش این گلهارو نشونش میده میگه اسم این گلها چیه؟ دختره یکم فکر میکنه میگه این بومادرانه.دوستش میگه چرا اونم میگه چون اینا بوی مادرمو میده.این که میره دنبال گرگو این حرفا فکر کنم اشتباه هستش

0 ❤️

2018-09-28 19:38:59 +0330 +0330
نقل از: eyval123412341234
نقل از: آیت.ال.... درست یادم نیست ولی یه همچین چیزایی هستش داستان این بومادران:مادر هر روز بچشو پشتش میبسته میرفته تو دشتو دمن و از این گلها میچیده مینداخته تو خورجینش و میاوردن خونه میخوردن.بعد مادرش میمیره یه روز دختره با دوستش میرن دشت برای گردش دوستش این گلهارو نشونش میده میگه اسم این گلها چیه؟ دختره یکم فکر میکنه میگه این بومادرانه.دوستش میگه چرا اونم میگه چون اینا بوی مادرمو میده.این که میره دنبال گرگو این حرفا فکر کنم اشتباه هستش

این که دیگه داستان نشد که… شد جمله ی خبری. مادری با دخترش رفت کوه عاقلانه رفتار کرد و مثل آدم برگشت اومد خونه اش. جمله ی ما به سر رسید من با این هوشنگ مرادی کرمانی کار دارم!

من داستان تعریف نکردم خلاصه چیزی که از این بومادران رو جایی خونده بودم رو گفتم.چندسال پیش خوندم داستانشو کامل یادم نیست چی بود ولی مطمئنم گرگ نداشت داستانش.

1 ❤️

2018-09-28 19:50:18 +0330 +0330

سلطان سکس مادر

0 ❤️

2018-09-28 20:17:06 +0330 +0330

آقا گذشته از این صحبت‌هایی که دوستان گفتند و بدرستی هم اصل قضیه رو آنالیز کردند یه سوال دیگه هم وجود داره؛
اینکه وقتی از دختره اسم اون گیاه پرسیده میشه چرا جواب میده بومادران؟! مگه چندتا مادر داشته که همه یکجا دنبال گرگه رفتند و برنگشتند؟

1 ❤️

2018-09-28 20:33:33 +0330 +0330

زیبا بود
و با احساس

1 ❤️

2018-09-28 21:02:43 +0330 +0330
نقل از: Lost_moon_ گل بومادران يکى بود يکى نبود. در زمان قديم زنى بود کدبانو و هنرمند که بيشتر مايحتاج خانه‌اش را خود تهيه و آماده مى‌کرد. پنبه را با چرخ مى‌رشت و از نخ آن پارچه مى‌بافت و از آن پارچه لباس مى‌دوخت. از دانه‌هاى روغني، چراغ مى‌گرفت و از آن شب‌ها خانه را روشن مى‌کرد. در خانه بزى داشت که از شير او ماست و سرشير و پنير و روغن و کره و دوغ و کشک فراهم مى‌کرد. اگر در و ديوار خانه احتياج به تعمير داشت خودش دست‌ها را بالا مى‌زد و با گل و خشت خرابى را درست مى‌کرد.بعضى روزها به جنگل مى‌رفت و با تيشه و تبر هيزم مى‌کند و به دوش مى‌کشيد و به خانه مى‌آورد. از خواص گياهان با اطلاع بود و به کوه و بيابان مى‌رفت و انواع گياه‌ها را به خانه مى‌آورد و خشک مى‌‌کرد و از آن‌ها داروهاى گياهى مى‌ساخت. اسب سوارى هم بلد بود و گاهى دوش به دوش شوهرش تفنگ به‌دست مى‌گرفت و دزدها را تار و مار و تعقيب مى‌کرد. در سخن گفتن چيره‌دست بود. ترس هم پيشش معنى نداشت. در کاشتن درخت و پرورش آن استاد بود و مرغدارى هم مى‌کرد. سبزيکارى مى‌دانست و مخصوصاً در باغچه‌اش انواع سبزى‌ها را مى‌کاشت و اين‌ها مختصرى از کارهاى او بود. در آبادى اسم او را گذاشته بودند 'کدبانو' و به همين اسم صدايش مى‌کردند. اين زن دخترى داشت که همه جا و همه وقت يار و ياور مادرش بود.مدت‌ها گذشت. دختر بزرگ شد. دخترى خوشگل و کارآمد که از مادر خود هنرها آموخته بود. کم‌کم اين مادر کدبانو پير شد و ديگر توانائى کارکردن نداشت.صدمهٔ روزگار حسابى او را پير و زمين گير کرده بود. روز به روز زردتر و لاغرتر مى‌شد، جورى که از خواب و خوراک هم افتاد. اما براى اينکه دخترش غصه نخورد به روى او نمى‌آورد. عاقبت يک روز پيش خود گفت: 'آخرش چه؟... بايد اين دختر نازنين بفهمد که آدميزاد هميشه تر و تازه و جوان و سرحال نمى‌ماند.'يک شب همين‌طور که توى رختخواب افتاده بود به دخترش گفت: 'مادر جان! ديگر موقعى است که من بشوم يک درخت گل و گل‌هاى خوشبو و قشنگ بدهم. چطور است؟ ... تو راضى هستي؟' دختر گفت: 'آخر درخت گل را مى‌کارند!' مادر گفت: 'من هم تو همين فکرم، مى‌خواهم همان‌طورى که تخم گل را توى زمين مى‌کارند و سبز مى‌شود و گل مى‌دهد من هم بروم زيرزمين تا گل بدهم. جاش را هم به تو نشان مى‌‌دهم که گاهى به آنجا بيائى و ببينى که آن جائى که من خفته‌ام، شاخه‌هاى گل زرد زيبائى بيرون آمده و عطرش هوا را پر کرده. بهت قول مى‌دهم که وقتى آن گل‌ها را ببينى خوشت بيايد و کيف کنى و وقتى که آن را بو کنى بوى مادرت را بشنوي.' دختر از شنيدن حرف‌هاى مادر به فکر فرو رفت اما چون مادرش به او گفت که بوى مرا از آن درخت گل مى‌شنوى خيلى غصه نخورد. مطمئن شد که بوى مادرش را مى‌شنود. منظور مادر از اين حرف‌ها اين بود که وقتى مى‌ميرد دخترش غصه نخورد يا اگر غصه مى‌خورد خيلى نخورد.مدتى به همين منوال، مادر مهربان ناخوش بود تا عاقبت مرد و او را بردند خاک کردند. دختر گور مادرش را نشان کرد و هر هفته به سر خاک مادر مى‌رفت و با او راز و نياز مى‌کرد و حرف‌ مى‌زد و به خانه برمى‌گشت. اما همه‌اش منتظر بود روزى برسد که شاخهٔ گل دربيايد. اتفاقاً روزى از روزهاى بهار چند سال بعد که دختر به سر خاک مادر رفت، ديد يک شاخهٔ گل ظريف و تر و تازه از خاک مادر سر درآورده است. وقتى‌که آن را بو کرد ديد بوى مادرش را مى‌دهد. فهميد بعد از مدت‌ها انتظار، مادرش شاخهٔ گلى شده و همان‌طور که چند سال پيش به او قول داده بود از خاک بيرون آمده است. دختر شاخهٔ گل را چيد و آورد خانه و از آن روز بود که مردم آبادى فهميدند گل بومادران چه جور گلى است.- گل بوماردان- قصه‌هاى ايرانى، جلد دوم ـ ص ۱- انجوى شيرازى- انتشارات اميرکبير، چاپ اول ۱۳۵۳- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ على‌اشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲

مطالب مرتبط

دار مکافات

ای بابا...، ما هنوز سر داستان اول با کلی مبهمات و مجهولات سر و کار داریم یه ورژن دیگه‌اش هم اومد! این مادر داستان دوم که خودش به تنهایی یه گردان بوده و هر کاری که یه نفر 100% نمیتونه انجام بده رو این خانوم جمیع رو یه نفری انجام می‌داده و در ادامه میاد: اینها تازه مختصری بوده از کارهایی که اون انجام می‌داده!! من امشب مطمئنم تو خواب کابوس بومادران سراغم میاد بس که رو مخم رفته امشب، دوست عزیز؛ Teen wolf گرامی؛ دمت گرم با این تاپیکت

2 ❤️

2018-09-28 21:09:53 +0330 +0330

حالا یه نفر ی داستان گفت دیگه اینقد نگایید مطلبو یه مرسی بگو بزار بریم بخابیم

1 ❤️

2018-09-28 21:17:36 +0330 +0330
نقل از: Lost_moon_
نقل از: kambiz55
نقل از: Lost_moon_ گل بومادران يکى بود يکى نبود. در زمان قديم زنى بود کدبانو و هنرمند که بيشتر مايحتاج خانه‌اش را خود تهيه و آماده مى‌کرد. پنبه را با چرخ مى‌رشت و از نخ آن پارچه مى‌بافت و از آن پارچه لباس مى‌دوخت. از دانه‌هاى روغني، چراغ مى‌گرفت و از آن شب‌ها خانه را روشن مى‌کرد. در خانه بزى داشت که از شير او ماست و سرشير و پنير و روغن و کره و دوغ و کشک فراهم مى‌کرد. اگر در و ديوار خانه احتياج به تعمير داشت خودش دست‌ها را بالا مى‌زد و با گل و خشت خرابى را درست مى‌کرد.بعضى روزها به جنگل مى‌رفت و با تيشه و تبر هيزم مى‌کند و به دوش مى‌کشيد و به خانه مى‌آورد. از خواص گياهان با اطلاع بود و به کوه و بيابان مى‌رفت و انواع گياه‌ها را به خانه مى‌آورد و خشک مى‌‌کرد و از آن‌ها داروهاى گياهى مى‌ساخت. اسب سوارى هم بلد بود و گاهى دوش به دوش شوهرش تفنگ به‌دست مى‌گرفت و دزدها را تار و مار و تعقيب مى‌کرد. در سخن گفتن چيره‌دست بود. ترس هم پيشش معنى نداشت. در کاشتن درخت و پرورش آن استاد بود و مرغدارى هم مى‌کرد. سبزيکارى مى‌دانست و مخصوصاً در باغچه‌اش انواع سبزى‌ها را مى‌کاشت و اين‌ها مختصرى از کارهاى او بود. در آبادى اسم او را گذاشته بودند 'کدبانو' و به همين اسم صدايش مى‌کردند. اين زن دخترى داشت که همه جا و همه وقت يار و ياور مادرش بود.مدت‌ها گذشت. دختر بزرگ شد. دخترى خوشگل و کارآمد که از مادر خود هنرها آموخته بود. کم‌کم اين مادر کدبانو پير شد و ديگر توانائى کارکردن نداشت.صدمهٔ روزگار حسابى او را پير و زمين گير کرده بود. روز به روز زردتر و لاغرتر مى‌شد، جورى که از خواب و خوراک هم افتاد. اما براى اينکه دخترش غصه نخورد به روى او نمى‌آورد. عاقبت يک روز پيش خود گفت: 'آخرش چه؟... بايد اين دختر نازنين بفهمد که آدميزاد هميشه تر و تازه و جوان و سرحال نمى‌ماند.'يک شب همين‌طور که توى رختخواب افتاده بود به دخترش گفت: 'مادر جان! ديگر موقعى است که من بشوم يک درخت گل و گل‌هاى خوشبو و قشنگ بدهم. چطور است؟ ... تو راضى هستي؟' دختر گفت: 'آخر درخت گل را مى‌کارند!' مادر گفت: 'من هم تو همين فکرم، مى‌خواهم همان‌طورى که تخم گل را توى زمين مى‌کارند و سبز مى‌شود و گل مى‌دهد من هم بروم زيرزمين تا گل بدهم. جاش را هم به تو نشان مى‌‌دهم که گاهى به آنجا بيائى و ببينى که آن جائى که من خفته‌ام، شاخه‌هاى گل زرد زيبائى بيرون آمده و عطرش هوا را پر کرده. بهت قول مى‌دهم که وقتى آن گل‌ها را ببينى خوشت بيايد و کيف کنى و وقتى که آن را بو کنى بوى مادرت را بشنوي.' دختر از شنيدن حرف‌هاى مادر به فکر فرو رفت اما چون مادرش به او گفت که بوى مرا از آن درخت گل مى‌شنوى خيلى غصه نخورد. مطمئن شد که بوى مادرش را مى‌شنود. منظور مادر از اين حرف‌ها اين بود که وقتى مى‌ميرد دخترش غصه نخورد يا اگر غصه مى‌خورد خيلى نخورد.مدتى به همين منوال، مادر مهربان ناخوش بود تا عاقبت مرد و او را بردند خاک کردند. دختر گور مادرش را نشان کرد و هر هفته به سر خاک مادر مى‌رفت و با او راز و نياز مى‌کرد و حرف‌ مى‌زد و به خانه برمى‌گشت. اما همه‌اش منتظر بود روزى برسد که شاخهٔ گل دربيايد. اتفاقاً روزى از روزهاى بهار چند سال بعد که دختر به سر خاک مادر رفت، ديد يک شاخهٔ گل ظريف و تر و تازه از خاک مادر سر درآورده است. وقتى‌که آن را بو کرد ديد بوى مادرش را مى‌دهد. فهميد بعد از مدت‌ها انتظار، مادرش شاخهٔ گلى شده و همان‌طور که چند سال پيش به او قول داده بود از خاک بيرون آمده است. دختر شاخهٔ گل را چيد و آورد خانه و از آن روز بود که مردم آبادى فهميدند گل بومادران چه جور گلى است.- گل بوماردان- قصه‌هاى ايرانى، جلد دوم ـ ص ۱- انجوى شيرازى- انتشارات اميرکبير، چاپ اول ۱۳۵۳- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد دوازدهم ـ على‌اشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲

مطالب مرتبط

دار مکافات

ای بابا...، ما هنوز سر داستان اول با کلی مبهمات و مجهولات سر و کار داریم یه ورژن دیگه‌اش هم اومد! این مادر داستان دوم که خودش به تنهایی یه گردان بوده و هر کاری که یه نفر 100% نمیتونه انجام بده رو این خانوم جمیع رو یه نفری انجام می‌داده و در ادامه میاد: اینها تازه مختصری بوده از کارهایی که اون انجام می‌داده!! من امشب مطمئنم تو خواب کابوس بومادران سراغم میاد بس که رو مخم رفته امشب، دوست عزیز؛ Teen wolf گرامی؛ دمت گرم با این تاپیکت

حقیقتا اول داستانش خیلی ب نظرم قشنگ اومد،عشق مادر و فرزند پاکترین و خالص ترین عشق دنیاس،بعد انگار یکه خوردم،کدوم عشق؟چرا گذاشتش رفت؟ولی دومیه رو دوست دارم،کاش سرنوشت منم همین باشه،همین گل شدن،خیلی بهتر از رفتن به بهشت و جهنم خیالیه،برگشتن به دامن مادر اصلی:)تو هم قبول کن کدبانو بوده دیگه،سخت نگیر

باشه عزیزم قبوله، میگم عزیزان لطف کنید و برای گل گاو زبان، مارچوبه، هندوانه ابوجهل و مریم گلی هم حکایت‌های ساختاری و مولد نامشون رو هم پیدا کنیم و بیاییم بگیم

1 ❤️







‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «