یک‌روزِ سپید🎈

1400/09/07


رد باریکی از آفتاب مطبوع پاییزی، از لای پرده‌های ضخیم، روی فرش، کاناپه و کمی از کنسول کهنه و قدیمی افتاده بود.
سپیده با چهره‌ی خواب‌‌آلود و مو‌های آشفته، از این صحنه لذت می‌برد.
خنکای هوا مجبورش کرد شالش را محکمتر دور خودش بپیچد.
طبق عادت هر روز، کتری لعابی زرد رنگ را تا نیمه پُر کرد و روی اجاق گذاشت.
با سر خوشی گفت: صبح بخیر دخترااا!
منظورش سه گربه‌ی طوسی، نارنجی و سیاهی بود که دور پاهایش می‌چرخیدند و میو‌میو‌کنان صبحانه می‌خواستند.
برای گربه‌ها کمی غذا و آب تازه گذاشت.
پرده‌های بلند و ضخیم سالن را، با دو دست و یک حرکتِ سریع، باز کرد. هر بار که این‌کار را می‌کرد، یاد نامادریِ سیندرلا می‌افتاد، در صبحی که وزیر، خانه به خانه دنبال صاحب کفش بلور می‌گشت و گاهی که حسابی سر‌دماغ بود، با صدای بلندی که سعی می‌کرد بدجنس باشد، رو به گربه ها داد می‌زد: یالا دخترا، خواب بسه، امروز روز مهمیّه، آناستازیا با توام، یکی از شما دو تا باید اون کفش رو بپوشه و با شاهزاده ازدواج کنه، گریزیلا، بلند شو، زود باشین دخترا، وقت نداریم.
و با تجسم خودش، با شنیون پفی و سایه چشم بنفش، غش غش می‌خندید.
در حالیکه گربه‌ها، بی تفاوت با نخوت ذاتی‌شان، توی آفتاب یله می‌کردند و هیچ عجله‌ای برای هیچ‌کاری نداشتند.
به ذرّات معلق غبار توی نور آفتاب نگاه می‌کرد، خودش هم به همان سبکی بود، بی‌قید و رها.
سپیده معتقد بود، میزان آبی که هر روز صبح برای دستشویی رفتن، شستن صورت و مسواک زدن مصرف می‌شود، به اندازه یک حمام سریع و انجام تمام آن‌کارها زیر دوش است.
زمزمه‌کنان، موهای بلند و مشکی‌اش را که البته خودش همیشه با خنده می‌گفت: “مشکی مشکی مشکی و کمی قهوه‌ای” بالای سرش جمع کرد:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد، می‌آیم، می‌آیم
و آستانه پر از عشق می‌شود
و من در آستانه به آنها که دوست می‌دارند
و دختری که هنوز آنجا،
در آستانهٔ پر عشق ایستاده، سلامی دوباره…

وصدایش در شر شر آب محو شد.


فس فس ملایم کتری، به صدای سوت تبدیل شد.
سپیده، انگار که برای میزبانی از کسی حاضر شود، با دقت لباسش را انتخاب کرد،
دامن بلند با گلهای ریز صورتی و سبز، و دو ردیف تور چین دار.
کمی دارچین توی ماگ بزرگ لعابی انداخت، یک نوشیدنی گرم و سبک، دو برش نان تست، با کمی عسل. این صبحانه‌ی مختصر را روزهای آفتابی روی کاناپه می‌خورد، نشستنش را با مسیر تابش خورشید تنظیم می‌کرد. دوست‌پسرش همیشه می‌گفت: تو یه آفتاب‌پرست واقعی‌ایی. سپیده می‌خندید و با حرکت آفتاب توی خانه جای نشستنش عوض می‌شد. روی کاناپه، روی زمین، کف آشپزخانه…
تمام صبح، هم‌زمان با تعقیب آفتاب، کتاب خواند، مجلات دکوراسیون را ورق زد و به دستور آشپزی جدیدی برای شب فکر کرد، با ریحان، سیر و بادمجان و کمی گوجه فرنگی.
و البته به گربه‌ها رسیدگی کرد . نوازش، بازی و درست کردن غذای گرم.
ظهر وقت آشپزی برای دخترها بود، هر روز غذای تازه، کمی مرغ، هویج، کدو و پاستا، بعد از اینکه غذا را برایشان ریخت. کمی غذای شب مانده، برای خودش گرم کرد. مقدار زیادی زیتون و سالاد، و کمی غذا خورد و روی کاناپه محبوبش، چرت بعد از ظهرش را زد.
با ضربه محکمی که توی شکمش خورد از خواب پرید: دختر بد، نباید وقتی دارم رویا می‌بینم بیدارم کنی، این‌کار فقط واسه وقتای کابوسه و گربه را بوسید.
گربه خودش را کش و قوس داد و همانجا روی شکم سپیده، خرخر کنان ولو شد، تا ماساژ بگیرد. البته قبل از حمله آن دوتای دیگر.
سپیده برای پایان دادن به این جنگ تکراری و کمی هم خوشایند، دستهایش را بهم کوبید و به طرف در رفت: دعوا بسه، اصلا در شأن شما نیست این‌کارا، بيايین بریم توی باغ.
و گربه‌ها، انگار که از یک اسارات طولانی نجات یافته‌اند، میومیو‌کنان، از روی هم، بیرون پریدند. سپیده یک شال ضخیم و یک سبد حصیری برداشت: خوبه هر روز میرین بیرون، اگه مثل…
و بقیه حرفش را خورد.
باغِ پدری، زمین بزرگ و محصوری بود، که سپیده، صیفی و سبزیجات روزانه را در گوشه‌ای از آن می‌کاشت.
چند تا بادمجان، گوجه فرنگی، یک بوته بزرگ سیر، و ریحان زیاد برداشت.
مردش عاشق سبزی بود و سپیده عاشق مرد.

سپیده 🎈

برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-11-28 19:40:18 +0330 +0330

↩ هاینریش
😍😍👌
اصن نمیدونی چه حس خوب رهایی ازشون میگیری

4 ❤️

2021-11-28 19:41:02 +0330 +0330

↩ saeid 75
ما از کاناپه هامون برای حمام آفتاب گرفتن و کتاب خوندن استفاده میکنیم .اونوقت تو … خدا شانس بده😂

3 ❤️

2021-11-28 19:41:40 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
بر عکس منی واقعا آفتاب‌پرستم
راستی عکس خودم بود اون پایینی ها.با گربه‌ی دوستم 😍

4 ❤️

2021-11-28 19:42:50 +0330 +0330

↩ .نیکان.
بیش تر دقت کن.مشترکات زیاد داریم
راستی سرگیجه رو امروز خوندم …اصن پشمی نموند برام .اپیلاسیون شدم😂😍
خیلی زیبا بود مرسی ازت♥️🎈

3 ❤️

2021-11-28 19:44:19 +0330 +0330

↩ Alixxx$$$
وای وقتی داشتم مینوشتم توی ذهن خودمم پلی میشد با قیافه‌ی چندش اون نامادری 😍😂
حیف کاش میشنیدم 😂
گفتم نزدیک تولدمه یه عکس کوچولو از خودمم بذارم توی تاپیکم برای یادگاری 😍😁

3 ❤️

2021-11-28 19:44:43 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
شوهر دوستم عکاسه😍

3 ❤️

2021-11-28 19:52:27 +0330 +0330

ینی قشنگتر از این هم مگه میشه، فضاسازی کرد آخه؟؟؟

لهنتی، حداقل توی داستانات یه سیخ کباب برگ هم بخور… طوری نمیشه که😄😄😄
آخه چقدر هویج پخته و گوجه فرنگی؟؟؟ 🤣🤣🤣

5 ❤️

2021-11-28 19:52:44 +0330 +0330

↩ .نیکان.
راستشو بخوای چند وقت قبل قسمت اول و دوم رو خوندم، قبل از کلاسم بود .گفتم برگردم بقیشو بخونم و وقتی برگشتم، متاسفانه صفحه رفت روی تبلیغات سایت سکسی و بستمش و گم شد و امر‌وز یهو دیدمش😍😍😍😍♥️🎈

3 ❤️

2021-11-28 19:54:06 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
وای خدای من فرشاد 😂😂🤣
دارم به این فکر میکنم یه روز با تو برم رستوران چه میشه 😂هی اصرار میکنی کباب بخور منم سالاد سفارش میدم و قارچ…تو هم با ملچ ملوچ هی کباب میخوری تا منو وسوسه کنی گوشت بخورم

3 ❤️

2021-11-28 19:54:50 +0330 +0330

اوووووف … فقط عکسش 😍😍😍😍😆😆

4 ❤️

2021-11-28 19:56:05 +0330 +0330

↩ sepideh58
بزار بیای؟ با آرش واست یه کبابی بپزیم که چیلیک چیلیک روغن ازش بریزه 😍😍

پاشو بیا دیگه بابا … دلمون پوکید

4 ❤️

2021-11-28 19:59:28 +0330 +0330

↩ saeid 75
نه بابا…
اگه خسیس بود که واسه گربه‌هاش این همه گوشت نمی‌خرید…😄😄
بعد، الان کلم بروکلی همچین ارزونتر از گوشت هم نیست …🤣🤣

3 ❤️

2021-11-28 20:00:05 +0330 +0330

رنگ میکنم خب 😂

6 ❤️

2021-11-28 20:00:42 +0330 +0330

↩ Lor-Boy

اوووووف … فقط عکسش

😍😍😍🙈

2 ❤️

2021-11-28 20:01:40 +0330 +0330

↩ Lor-Boy
وای کباب چرب 😖😖😖😖😖😖😂😂😂😂
میام میام 😍

3 ❤️

2021-11-28 20:02:40 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
نوش جونت 😍
گوشت بشه بچسبه به ممه هات 😂😍

3 ❤️

2021-11-28 20:02:51 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
آخ نگوووو که هلاکممم…😍😍😍😍

3 ❤️

2021-11-28 20:03:43 +0330 +0330

↩ .نیکان.
نهههه آسیب نزن به خودت حیفی 😍😂شما فقط بنویس …بنویس 🎈😍

3 ❤️

2021-11-28 20:17:58 +0330 +0330

نمی دونم چرا احساس می کنم این داستان واقعیه!!

1 ❤️

2021-11-28 20:18:13 +0330 +0330

موافقم .هیچی مشکی نمیشه 😇😍

3 ❤️

2021-11-28 20:19:13 +0330 +0330

↩ Mobin khan kh
چرا واقعی نباشه؟
واقعی بود ۹۹ درصدش 😇

2 ❤️

2021-11-28 20:19:53 +0330 +0330

↩ .نیکان.
چشمت بی بلا 😍♥️🎈

3 ❤️

2021-11-28 20:20:57 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
شما اصلا هم چاق نیستی خیلیم جذابی 😍

3 ❤️

2021-11-28 20:21:12 +0330 +0330

↩ هاینریش
🤣🤣🤣🤣🤣

3 ❤️

2021-11-28 20:24:31 +0330 +0330

↩ هاینریش
هاینریش … 😑😑😑😑

از لا لوی این دخترا بیا بیرون …

بزار به ممه هاشون… عهه ببخشید، به کاراشون برسن 😁

5 ❤️

2021-11-28 20:32:10 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
یا الله
یا الله
خانوما، ممه هاشون بپوشونن … یا الله…
(مجلس زنونه شده بد طور)
من فقط “ممه” کتگوری موری هم حالیم نیست…
ممه 🤣🤣🤣

4 ❤️

2021-11-28 20:33:21 +0330 +0330

↩ هاینریش
ینی اصن هیچ اعتباری بهت نیست 😆😆😆

اگه گذاشتی یه لقمه ممه گیر ما بیاد … 🤣🤣

3 ❤️

2021-11-28 20:33:33 +0330 +0330

↩ .صـــــدرا.
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣♥️

2 ❤️

2021-11-28 20:34:56 +0330 +0330

↩ Alixxx$$$
😍🙈♥️

1 ❤️

2021-11-28 20:35:51 +0330 +0330

↩ IPiinkMoon
باور کن من نمیشناسم پورن استارها رو🤣🙈
فکر کردم تپله😥😥😥

2 ❤️

2021-11-28 20:36:47 +0330 +0330

↩ هاینریش
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
عالی بود رضا 😂😂😂😂

1 ❤️










‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «